گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

می‌دهم جانی به عشقش تا مرا جان در تنست

دیدهٔ جانم خیال روی او را مسکنست

دیده روشن شد مرا تا نکهت زلفت شنید

ای عزیز من مگر بویی از آن پیراهنست

عالمی شادند بر وصل دلارایش ولی

[...]

۱۶ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۰

 

این دل محنت و بلا دیده

دایم از دست خود جفا دیده

ننشیند به کو شده چه کنم

با دل پر زنان و با دیده

گر دهد ترک عشق به باشد

[...]

۱۶ بیت
جهان ملک خاتون