فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۲
آنانکه به عدل و داد مفتون گشتند
تسلیم مقررات قانون گشتند
وآنها که به فرعونی خود بالیدند
ناگاه غریق لجهٔ خون گشتند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۳ - راجع به کمپانی نفت و اختلاف آن با دولت
افسوس که دسترنج ما را بردند
با بطر، چهار و پنج ما را بردند
ما و تو برنجیم و حریفان زرنگ
بیزحمت و رنج، گنج ما را بردند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۴
چون عیش و غم زمانه قسمت کردند
ما را غم بیکرانه قسمت کردند
شیخ و شه و شحنه عیش و نوش همه را
بردند و برادرانه قسمت کردند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۵
در کعبه خطاکار خطابم کردند
از بتکده رندانه جوابم کردند
آباد شود کوی خرابات مغان
کانجا به یکی جرعه خرابم کردند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۶
شادم که پری رخان غمینم کردند
یغمای دل و غارت دینم کردند
چون خال سیاه گوشه ابروی خویش
ناکرده نگه گوشه نشینم کردند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۷ - اعتصاب غذای زندانیان زندان قصر
صد مرد چو شیر، عهد و پیمان کردند
اعلان گرسنگی به زندان کردند
شیران گرسنه از پی حفظ شرف
با شور و شعف ترک سر و جان کردند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۸
افسوس که دشمنان دلم خون کردند
یاران کهن محنتم افزون کردند
ما را رفقا به جرم دیوانه گری
از دایره عاقلانه بیرون کردند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۹
آنانکه ز خون دو دست رنگین کردند
آزادی حق خویش تأمین کردند
دارند در انظار ملل حق حیات
آن قوم که انقلاب خونین کردند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۰
هر رأی که با دادن سیم آوردند
آه دل مسکین و یتیم آوردند
صندوق لواسان چو بسی بود علیل
نظار برای او حکیم آوردند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۱
آنانکه پریر با عدو یار شدند
دیروز به اغیار مددکار شدند
آماده چو کردند سیه روزی ما
امروز به روز ما گرفتار شدند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۲
چون مرتجعین آلت نیرنگ شدند
آزادی و ارتجاع در جنگ شدند
القصه بنام حفظ اسلام ز کفر
یک دسته ز روی سادگی رنگ شدند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۳
ابناء جهان که زاده بوالبشرند
آن توده اصل زارع و کارگرند
صنف دگری معاونند آنها را
باقی همه جمع فرعی و مفت خورند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۴
آنانکه به پا بنای هستی دارند
بر مال وطن درازدستی دارند
چون منفعت از برایشان بیشتر است
بیش از دگران وطنپرستی دارند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۵
آنانکه تو را دو سال یکبار خرند
هر چند گران شوی بناچار خرند
ارزان مفروش خویش را ای توده
چون مردم کم فروش بسیار خرند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۶
این پول که صاحبان القاب خورند
خون دل ماست چون می ناب خورند
تا کی عرق جبین یک ملت را
بگرفته و قطره قطره چون آب خورند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۷
بر بام فلک بیرق کین برق زند
آشوب صلا بر ملل شرق زند
در لجه خون فرشته صلح و صفا
افتاده و داد از خطر غرق زند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۸
جمعی ز غنا صاحب افسر باشند
یک دسته ز فقر خاک بر سر باشند
باید که بر این فزود از آن یک کاست
تا هر دو برادر و برابر باشند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۹
ما طالب آنکه کار مطلوب کند
خود را بر خوب و زشت محبوب کند
ما دوست نداریم نمائیم انکار
گر دشمن ما هم عمل خوب کند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۰ - درباره منصورالسلطنه
عدلیه که داد باید از داد کند
از چیست که جای داد بیداد کند
ای داد که از عدلیهٔ منصوری
بر هرکه نظر بیفکنی داد کند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۱
سرمایه اغنیا اگر کار کند
با زحمت دست کارگر کار کند
جانم به فدای دست خون آلودی
کز بهر سعادت بشر کار کند