اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۶
غم عشقت زده ره خواب مرا
کرده پر کاسه خوناب مرا
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۷
باشد خطر ز وصل جدایی کشیده را
تیغ اجل در آب بود سگ گزیده را
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۸
گر به ما فاش شود معنی نادانی ما
دشت را بحر کند اشک پشیمانی ما
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹۸
قفل کتابخانه حیرت دل من است
صندوق رازهای محبت دل من است
صید نگاه گرم ز دام رمیدگی است
آیینه دار وحشت و الفت دل من است
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹۹
یاد روی تو نور چشم من است
آب آیینه آتش چمن است
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵۷
زبان ساختگیهای خاص و عامم نیست
غنیمت است که یک ربط در کلامم نیست
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۷۰
یا برای چشم بد تعویذ می باید نوشت
یا خط بیزاری امید می باید نوشت
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۹۰
دوستی پیش رخت ارزان باد
خانه خاطرت آبادان باد
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۹۴
اگر یک دم خیال سرش از دل دور میافتد
چو مرهم زخم ما از دیده ناسور میافتد
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۹۶
سرم در محشر سودا نگنجد
دلم در سینه صحرا نگنجد
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۰۴
تا کی از عکس تو آیینه گلستان گردد
سوی عاشق نظری تا همه تن جان گردد
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۰۷
غمش از دل الهی کم نگردد
ز ملک پادشاهی کم نگردد
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲۱
گرد جولان تو را گل به جبین بر دارد
هر چه بارد ز هوا ابر زمین بر دارد
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲۳
دردی که می کشد جان منت به خویش دارد
نامی که می برد دل مصحف به پیش دارد
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴۷
دل کسی که به این ترکتاز می گذرد
چگونه از سر دعوی باز می گذرد
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۵۹
غمت به راحت وصلت به جنگ می ماند
تغافلت به سپاه فرنگ می ماند
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۶۳
در این مکتب کتاب عقل را دیوانه میخواند
خط دیوانی زنجیر را فرزانه میخواند
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۶۹
بس که گلگون سرشکم جلوه رنگین میکند
گریه من دشت را دامان گلچین میکند