گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

هر چشمه به بحر همعنان ست اینجا

هر خاربنی ثمرفشان ست اینجا

از حاصل مرز و بوم بنگاله مپرس

نی خامه و هیمه خیزران ست اینجا

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

یارب سودی به روزگاران ما را

وجه گل و مل به نوبهاران ما را

صرف نمک و جو چه قدر خواهد شد

گنجینه این صومعه داران ما را

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

گر دل ز شرر زدوده باشم خود را

ور بر دم تیغ سوده باشم خود را

حاشا که ز تو ربوده باشم خود را

با خوی تو آزموده باشم خود را

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

ای دوست به سوی این فرومانده بیا

از کوچه غیر راه گردانده بیا

گفتی که مرا مخوان که من مرگ توام

بر گفته خویش باش و ناخوانده بیا

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

بر دل ز دو دیده فتح بابست این خواب

باران امید را سحابست این خواب

زنهار گمان مبر که خوابست این خواب

تعبیر ولای بوترابست این خواب

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

بینایی چشم مهر و ماهست این خواب

پیرایه پیکر نگاهست این خواب

بر صحت ذات شه گواهست این خواب

بیداری بخت پادشاهست این خواب

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷

 

یک روز به ترک یاوه گویی غالب

رخ روز دگر به باده شویی غالب

زین توبه بی بقا چه جویی غالب

توبه تب نوبه است گویی غالب

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

غالب چو ز ناسازی فرجام نصیب

هم بیم عدو دارم و هم ذوق حبیب

تاریخ ولادت من از عالم قدس

هم شورش شوق آمد و هم لفظ غریب

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹

 

در عالم بی زری که تلخ ست حیات

طاعت نتوان کرد به امید نجات

ای کاش ز حق اشارت صوم و صلات

بودی به وجود مال چون حج و زکات

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

خوشتر بود آب سوهن از قند و نبات

با وی چه سخن ز نیل و جیحون و فرات

این پاره عالمی که هندش نامند

گویی ظلمات و سوهن ست آب حیات

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

ای آن که به دهر نام تو شاهرخ است

پیوسته ترا به حضرت شاه رخ است

نازد به تو شه که باشد اندر شطرنج

امید ظفر قوی چو با شاه رخ است

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

غالب روش مردم آزاد جداست

رفتار اسیران ره و زاد جداست

ما ترک مراد را ارم می دانیم

وان باغچه ضبطی شداد جداست

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

کس را نبود رخی بدین سان که تراست

پاکیزه تنی به خوبی جان که تراست

گفتی که ز هیچ فتنه پروا نکنم

آه از غم چشم بدخویان که تراست

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

در خورد تبر بود درختی که مراست

خاییده آتش ست رختی که مراست

بی آن که تو بدنام شوی می کشدم

ناسازتر از خوی تو بختی که مراست

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

هستم ز می امید سرمست و بس است

دارم سر این کلاه در دست و بس است

گر ارزش لطف و کرمی نیست مباش

استحقاق ترحمی هست و بس است

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

زان دوست که جان قالب مهر و وفاست

گر دیر رسد پاسخ مکتوب رواست

زان اشک که ریخت دیده هنگام رقم

فی الجمله نورد نامه دشوارگشاست

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

هر کس ز حقیقت خبری داشته است

بر خاک ره عجز سری داشته است

زاهد ز خدا ارم به دعوی طلبد

شداد همانا پسری داشته است

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

آن را که عطیه ازل در نظرست

هر چند بلا بیش طرب بیشترست

فرق ست میان من و صنعان در کفر

بخشش دگر و مزد عبادت دگرست

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

خوابی که فروغ دین ازو جلوه گرست

در روز نصیب شاه روشن گهرست

پیداست که دیدن چنین خواب به روز

تعجیل نتیجه دعای سحرست

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

آن را که ز دست بی زری پامال ست

رسوایی نیز لازم احوال ست

ما خشک لبیم و خرقه آلوده به می

ساقی مگرش پیاله از غربال ست

غالب دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۶