اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف سیم شمشیر است که بیش برست » صنف سیم شمشیر است که بیش برست
ای آنکه بعشوه نرگست صف شکن است
دلجویی صورتت بوجه حسن است
شمشیر کشیده خون خصمت ریزد
مریخ که پادشاه شمشیر زن است
اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف سیم شمشیر است که بیش برست » برگ دوم وزیر شمشیر است
ای نرگس مستت آهوی شیر شکار
افتاده بصورت تو صد نقش و نگار
چشمت شه خوبان بود و غمزه وزیر
کم دید کسی وزیر شمشیر گذار
اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف سیم شمشیر است که بیش برست » برگ سیم ده شمشیر است
ای کاهوی تو صید بود صد شیرش
خورشید رخت کسی نه بیند سیرش
هر کس که بکوی تو دمی جان گرفت
زانجا نتوان راند به ده شمشیرش
اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف سیم شمشیر است که بیش برست » برگ چهارم نه شمشیر است
ای چشم تو در کشتن عشاق دلیر
هرگز نشود دیده ز دیدار تو سیر
خوشباش که از جوهر افلاک قضا
آهخته بفرق دشمنت نه شمشیر
اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف سیم شمشیر است که بیش برست » برگ پنجم هشت شمشیر است
ای کز تو نه دل گزیر دارد نه گذر
غیر از تو دو عالمم نیاید به نظر
گفتی که مرا به هشت جنت مفروش
هست این سخنم ز هشت شمشیر بتر
اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف سیم شمشیر است که بیش برست » برگ ششم هفت شمشیر است
ای آنکه دو آهوی تو بر شیر زنند
چونست که ناوکی بمن دیر زنند
شاهنشه خوبانی و در بندگیت
هفت اختر چرخ هفت شمشیر زنند
اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف سیم شمشیر است که بیش برست » برگ هفتم شش شمشیر است
ای آنکه زبون آهویت صد شیر است
سر پنجه آفتاب دستت زیر است
بر خصم تو شمشیر کشد از همه سو
کز شش جهت او سزای شش شمشیر است
اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف سیم شمشیر است که بیش برست » برگ هشتم پنج شمشیر است
ای برده هزار دل به یک نرگس مست
مرغ دل کس ز دام زلف تو نجست
بهر عدویت ز پنج انگشت اجل
استاده زمانه پنج شمشیر بدست
اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف سیم شمشیر است که بیش برست » برگ نهم چهار شمشیر است
ای آنکه فلک گشادم از وصل تو داد
بی وصل توام گشایش از دهر مباد
شمشیر تو زد ترک فلک از همه سو
زان چار طرف بچار شمشیر گشاد
اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف سیم شمشیر است که بیش برست » برگ دهم سه شمشیر است
ای آنکه ز غمزه میزنی دشنه تیز
برخیز و به عشوه خون این خسته بریز
چشمان تو غمزه سه شمشیر زنند
کس چون بسه شمشیرزن افتد بستیز
اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف سیم شمشیر است که بیش برست » برگ یازدهم دو شمشیر است
ای آنکه لبت رونق شکر شکند
چشم تو بغمزه صید دلها فکند
جز غمزه شوخ آندو چشم خونریز که دید
شوخی که بیکدست دو شمشیر زند
اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف سیم شمشیر است که بیش برست » برگ دوازدهم یک شمشیر است
ای کز ستمت در دهن صد شیرم
بی روی تو از زندگی خود سیرم
مژگان تو گر هزار شمشیر کشد
باری من از و هلاک یک شمشیرم