سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶ - تعریف دختر برهمن
برهمن دختری دیدم به دیری
که بت در سجده ی او سر نهاده
هنوزش گردن شیران خونریز
نداده زحمت سیمین قلاده....
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵ - گرفتن طلب خود از خواجه ی ممسک
شکر کز خواجه گرفتم طلب خویش سلیم
مرد عاقل زر خود را به چنین کس ندهد
که ازین دست به آن دست چو گیرد زر را
تا قیامت، به همان دست، دگر پس ندهد
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۰ - بس که می ترسم میان ما و او
بس که میترسم میان ما و او
در حساب دوستی افتد غلط،
نامهای هرگه فرستم سوی او
بر قلم خطی کشم چون چوبخط!
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲ - زان دشمن نزدیک که دورش نتوان کرد
زان دشمن نزدیک که دورش نتوان کرد
ناچار گزیری نبود همنفسی را
پیداست بر ارباب فراست که ندارد
افشاندن دم فایده، اسب مگسی را
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳
فراوان تاجداران را که از مرگ
ز ملک و مملکت شد دست کوتاه
جهان را خاتم فیروزه ای دان
که نقش او بود الملک لله
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴ - درین دریا که از آشوب طوفان
درین دریا که از آشوب طوفان
نرفته موجش از گرداب بیرون
خوش آن کس کو تواند برد چون ابر
گلیم خویش را از آب بیرون
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۶ - تعریف امینای مطرب
امینا طوطی بلبل ترانه
که باشد بر زبان ها گفتگویش
ز آواز خوشش دف رفته از هوش
ازان آبی زند هردم به رویش
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۷ - در هجو شخصی
خواجه بشنو حدیث راست ز من
هست مستوره ای ترا به حرم
که به هرکس رسد، ازو گیرد
همچو آیینه نطفه ای به شکم
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۸ - تعریف شخصی
ای که خورشید چو آیینه ز خجلت رو ساخت
خامه چون پرده گشا گشت خیالات ترا
گر ندادند ترا حسن خط آزرده مباش
پای طاووس بود خامه کمالات ترا
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۹ - مذمت امساک شاهان
هرچه شاهان عصر ما دیدند
جانب مخزنش روانه کنند
پر عجب نیست گر چو حمامی
آب را نیز در خزانه کنند!
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰ - هر که نخل بلند طبع مرا
هر که نخل بلند طبع مرا
دید، از اقتضای طالع پست،
سنگ از بس به شاخسارش زد
استخوان های میوه را بشکست
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱ - چو سامان عشرت مهیا شود
چو سامان عشرت مهیا شود
شراب آن زمان گر بنوشی رواست
به دست تهی ساغر می مگیر
که گل شاخ بی برگ را بدنماست
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲
چو سرنوشت کسی گشت در جهان کاری
علاج نیست بجز رفتن از پی آنش
دم فرس چو پی راندن مگس آمد
کند زمانه پس از مرگ هم مگس رانش
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۳
در مجلس وصل یار ای دل
تا کی گویی ره سخن نیست
چون کار کسی به حرف افتاد
راه سخنی به از دهن نیست
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۵ - هجو خواجه حسن
با هرکه نشنید نفسی، خواجه حسن را
از گاو و ز گوساله ی خود، گفت و شنید است
از بس که سیاهی زند از ماست به مردم
باور نکنم گوید اگر ماست سفید است
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۷ - هجو پسر تریاکی
چشم بد دور، خواجه را پسری ست
که همه زیرکی و ادراک است
چه عجب گر ضعیف و خرد افتاد
که چو خشخاش، تخم تریاک است
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۸ - هست کارم به مجلسی که درو
هست کارم به مجلسی که درو
حرف با لب چو خنده بیگانه ست
چند پاس ادب کسی دارد؟
انجمن نیست این ادبخانه ست!
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۰ - در نرسیدن صله
ای آن که به مدح تو ز من آنچه سزا بود
راضی نشدم تا همه را ذکر نکردم
تا چند کنی فکر، پی جایزه دادن
در گفتن شعر این همه من فکر نکردم!
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۱
کار با جمعی مرا افتاده در بحث سخن
بی سر و پا جمله همچون ساکنان بادیه
هرزه گویی چند همچون سرخوشان انجمن
مرده رنگی چند همچون تشنگان بادیه
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۳ - صاحب مال و جاه را ز جهان
صاحب مال و جاه را ز جهان
آفتی نیست تا بود زنده
زان که هر جا دعا و تعویذی ست
همه باشد به نام دارنده