گنجور

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱

 

بدخواه کسی به مقصد خود نرسد

یک ظن نبرد تا به خودش صد نرسد

من نیک تو خواهم و تو بدخواه منی

تو نیک نبینی و مرا بد نرسد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۲

 

تا تو دل را زکبر و زشهوت و آز

وز حقد و حسد بجملگی نکنی باز

بویی ز وصال او نیابی هرگز

خواهی تو به روزه باش و خواهی به نماز

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۳

 

گر کعبه کنی خراب از بدخویی

وز آب جفا نقش شریعت شویی

باشد به از آن که همنشین خود را

در پیش ستایی وز پس بدگویی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۴

 

این جلوه گری به خلق راهی دگر است

بنمودن خویش پایگاهی دگر است

مقصود تو از گوشه کلاهی دگر است

از ره دوری که راه راهی دگر است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۵

 

آن را که هوای نفس او معبود است

با خلق تو بودنش همه مقصود است

من بندهٔ آن کسم که در چهرهٔ خود

آن رنگ نماید که در او موجود است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۶

 

مردم همه از زرق و فسون محرومند

وز جان و دل بوقلمون محرومند

اندیشهٔ تو جان و جهانی ارزد

سبحان الله که خلق چون محرومند

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۷

 

رازت همه دارای فلک می داند

کز موی به موی و رگ به رگ می داند

گیرم که به زرق خلق را بفریبی

با او چه کنی که یک به یک می داند

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۸

 

در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود

زهری که به جان رسید تریاک چه سود

ای غرّه به ظاهرت که آراسته ای

با نفس پلید جامهٔ پاک چه سود

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۹

 

دوری ز برادرِ نه صادق بهتر

دوری زبرادر منافق بهتر

خاک قدم یار موافق حقّا

از خون برادر منافق بهتر

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۰

 

یاران زمانه پیچ پیچند همه

سودازدگان بی علاجند همه

بر هیچ مرید بد به هیچی منگر

قصّه چه کنم دراز، هیچند همه

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۱

 

میدان فراخ و مرد میدانی نه

یک مرد از آنها که تو می دانی نَه

مردان بینی به بایزیدان مانند

در باطنشان بوی مسلمانی نَه

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۲

 

تو لایق نکته های باریک نئی

جز درخور طبع تنگ و تاریک نئی

من فاسقم از حضرت او دور نیم

مسکین که تو زاهدی و نزدیک نئی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۳

 

مادام که بار عقل هستی باقی است

از ظلمت جهل وانرستی باقی است

اندر نظر روح تو تا ما و من است

در نفس تو شرک و بت پرستی باقی است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۴

 

یک جرعهٔ می زملک کاوس به است

وز تخت قباد و مردی طوس به است

هر صبحدمی که فاسقی آه زند

از زاری صوفیان سالوس به است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۵

 

ای دل به صلاح اگر نشستی برسی

وین لشکر نفس اگر شکستی برسی

خود را به ریا چند نمایی زاهد

گر بنمایی چنانک هستی برسی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۶

 

بی دیده اگر راه روی بی خبری است

تمکین مطلب ازو که او رهگذری است

قومی که مکرّمند از گفتهٔ حق

تشبیه به گاو و خر کنی عین خری است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۷

 

آنچش نه از انبیا و از خود واداشت

مردان به حیل نشاید از خود واداشت

نابودن بد توان ولیکن نتوان

بدگویان را زگفتن بد واداشت

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۸

 

آن را که حرامزادگی عادت و خوست

عیب دگران به نزد او سخت نکوست

معیوب همه عیب کسان می طلبد

از کوزه همان برون تراود که دروست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۹

 

در حق من ار یکی وگر صد گوید

بدگوی همیشه صفت خود گوید

چون نیکی خویشتن به من می بخشد

نیکش بادا هر که مرا بد گوید

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۲۰

 

بی هیچ یقین چو بدگمانی باشی

بد باشی اگر چه نیک دانی باشی

تو عمر به بد گفتن من صرف مکن

من سود کنم تو در زیانی باشی

اوحدالدین کرمانی
 
 
۱
۲
۳
۶