امامی هروی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲
ثبت فرمای تا شوی واقف
بی توقف ز نام آن محبوب
پارسی مدام و تازی خواب
این یکی راست و آن دگرمغضوب
امامی هروی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳
بخدائی که بی ارادت او
سرورا برگ خوش خرامی نیست
که ترا گرچه بنده بسیارند
بنده ی خاص جز امامی نیست
امامی هروی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵
ای اختر آسمان سمندت
چرخ از شرف تو در و بالست
کز نقش تو هر خطی سپهریست
وز نقش تو هر خطی خیالست
امامی هروی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶
سپهر قدرا، گردون هر آنچه حکم کنی
بر آستان تو گردن نهاده بفرستد
شراب دار تو دانم که نور دیده ازو
اگر طلب کنم ابرو گشاده بفرستد
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
دلبر که به حسن او نبودست و نه هست
آمد بر من دوش نه هشیار، نه مست
او مست زباده بود و من مست از حسن
او آمده در عتاب و من رفته ز دست
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
در عالم عشق طور، طور غم تست
در دور زمانه جور، جور غم تست
در ساغر دیده زان مدامست مرا
خونابه ی دل که دور، دور غم تست
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
آن شب که ملازم فروغ روز است
و آنروز که شب بروز مهرافروز است
عقد شکن زلف بت سیم تن است
خورشید رخ خوش پسر زر دوز است
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
راهی ز زبان ما بدل پیوستست
کاسرار جهان جان در آن ره بستست
تا هست زبان بسته، گشاده است آنرا
چون گشت زبان گشاده آن ره بستست
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
تا حاصل دردم سبب درمان گشت
پستیم بلندی شد و کفر ایمان گشت
جان و دل و تن حجاب ره بود و کنون
تن دل شد دل جان شد و جان جانان گشت
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶
کی فتنه ی نرگس تو در خواب شود
چند از رخ تو زلف تو در تاب شود
لؤلؤ بنما، ز لعل، تا درّ خوشاب
در کام صدف ز شرم او آب شود
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
شیرین دهنت چون صفت جان دارد
خود را سزد ار، ز دیده پنهان دارد
آن چشمه که خضر یافت زو آب حیات
لعل تو بهر لطیفه ی آن دارد
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
هرگه که دل خسته در آن می کوشد
کز ساغر چشمم، می لعلت نوشد
عناب لبت، مردمک چشم مرا
گوید: مگرت هنوز خون می جوشد؟
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
ز آن پیش مرا که روح در پرده شود
نشگفت گر از روح تو پرورده شود
لطفی کند آزرده دلم را نفسی
لعلت که ز لطف نفس آورده شود
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
نشناخته ای، ای دل بیدانش و درد
خاک از زر و سنگ از گهر و خار از ورد
در سایه فسرده، لاف خورشید زنی
ای سایه دیوار طبیعت پر ورد
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
بی روی تو، ای شیفته از روی تو خور
دریا گردد، کنارم از خون جگر
در آرزویت، چو مویت اندر تابم
تا بر دگری تافتی ای نور بصر
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
جانا می لعل ارغوانیت که داد
دو شینه شراب کامرانیت که داد
مطرب چه ترانه زد حریف تو که بود
ساقیت که بود و دوستکانیت که داد
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
ای دل غم این جهان بیهوده مخور
بیهوده نئی غمان بیهوده مخمور
چون بوده گذشت و، نیست نابوده پدید
خوش باش و غم جهان بیهوده مخور
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
ای زلف و رخت چو ظلمت و نور بهم
یا همچو، صبا و شب دیجور بهم
ماننده آفتاب و حربا شب و روز
تا کی نگریم هر دو از دور بهم
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
ای از پی دیدار تو ام در سر چشم
با مهر رخ تست مرا در خور چشم
از دل نگرم در تو، نه از دیده که هست
دیدار تو جان و جان نیاید در چشم
امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
ای برده خیال تو مرا خواب ز چشم
هجران توام گشوده سیلاب ز چشم
در فرقت تو یکنفسم خالی نیست
خاک از سر و آتش از دل و آب ز چشم