بابافغانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱ - فغانی فی المثل در عالم خاک
فغانی فی المثل در عالم خاک
اگر نان را نمی یابی وگر آب
مبر حاجت بر ارباب دنیا
که روزی میرساند رب ارباب
بابافغانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳ - حال من و عدو مثل آتشست و نی
حال من و عدو مثل آتشست و نی
از تیزیش نترسم اگر نیش می شود
هر چند بیش می کند از جهل قصد من
می سوزد و جراحت من بیش می شود
بابافغانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴ - ای من غلام همت مردی که بی سخن
ای من غلام همت مردی که بی سخن
با شاعرش سخاوت و لطف پیاپیست
و آنرا که شعر دادم و بستد بجایزه
آبستن منست اگر حاتم طیست
بابافغانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵ - شرم دار از چشم مردم چند سازی ای فلک
شرم دار از چشم مردم چند سازی ای فلک
آبروی دردمندان را روان چون آب جوی
تا بکی سرگشته گردانی پی وجهی که آن
گر دهی یکرو سیه سازی وگرنه هر دوروی
بابافغانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶ - دوش بگرفت محتسب مستم
دوش بگرفت محتسب مستم
همره او پی قصاص شدم
گرم بگرفته بود همچو تبم
عرقی کردم و خلاص شدم
بابافغانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷ - بندهٔ همت او باش فغانی که ز جود
بندهٔ همت او باش فغانی که ز جود
هرچه گوید همه را بخشد و منت ننهد
یا نگوید که به سائل بدهم صد درهم
یا چو آرد به زبان جهد کند تا بدهد
بابافغانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸ - صاحب کرمی که مرگ زر دید
صاحب کرمی که مرگ زر دید
بر اوج بقا بسی نکو رفت
آن کس که نخورد و بیشتر ساخت
قارون شد و در زمین فرو رفت
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
تا از صفت وجود فانی نشوی
باقی بجمال جاودانی نشوی
در دفع دویی کوش که در طور وفا
محجوب جواب لن ترانی نشوی
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
تا چند بنفس خویش بیداد کنیم
خود را بزوال عقل دلشاد کنیم
نخلی که بدان بهشت سر سبز شود
از پا فگنیم و دوزخ آباد کنیم
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
تا هستی ما فنای مطلق نشود
جان را صفت بقا محقق نشود
تا بر سر دار سر نبازد منصور
بیخود متکلم انا الحق نشود
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
در لوح عدم نهان بود نقش وجود
چینی، حبشی هر آنچه در امکان بود
خورشید قدم برآمد از اوج شهود
ماهیت هر یکی جدا باز نمود
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
من کیستم آتش بدل افروخته یی
وز شعله ی عشق آتش اندوخته یی
در مهر و وفا چو سنگ آتش برگم
باشد که رسم بصحبت سوخته یی
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶
روزیکه فلک بکشت ما داس نهد
نامرد چو مرده تن بکرباس نهد
کو شیر دلی که زیر شمشیر فنا
دندان بجگر جگر بالماس نهد
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
آنم که نه آب در دلم جسته نه تاب
وز باده فتاده مست بر خاک خراب
گر لطف تو دستگیر گردد گذرم
چون شعله از آتش و چو ماهی از آب
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
ای با همه در میان وادی با همه یار
وی چون گل و می مدام در دست و کنار
جز تو ز تو نیست جلوه گه در همه حال
موسی ز درخت دید و منصور ز دار
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
تا جان ترا فنا میسر نشود
از نور بقا دلت منور نشود
یکرو شوو یکجهت که انوار خدا
در اینه ی دو رو مصور نشود
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
آن قوم که اسرار ازل بنهفتند
در پرده ی دل گوهر وحدت سفتند
گر غیرت آن نبودی و ترک ادب
آن نکته که بود گفتنی می گفتند
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
وقتست که رنگریزی تاک کنند
خوبان چمن جلوه بر افلاک کنند
چون خیل ملک یکایک اوراق درخت
آیند فرود و سجده بر خاک کنند
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
منت که رسیدیم بکام دل ازو
حل گشت بما جهان جهان مشکل ازو
بنگر که چه سهو کرده باشیم همه
معشوق چنین بما و ما غافل ازو
بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
ساقی قدحی که از میان خواهم رفت
آشفته و مست از جهان خواهم رفت
در آمدنم نبود از هیچ خبر
آن دم که روم نیز چنان خواهم رفت