گنجور

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۱

 

داوود شها گرت به فرمان باد است

مغرور مشو که حاصل آن باد است

رو ملک ابد طلب که نزدیک خرد

تا ملک ابد ملک سلیمان باد است

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۲

 

با شمع رخت دمی چو دمساز شوم

پروانهٔ مستمند جانباز شوم

و آن روز که این قفص بباید پرداخت

چون شهبازی به دست شه باز شوم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۳

 

هر چند گهی برعشق بیگانه شوم

یا عاقبت آشنا و همخانه شوم

ناگاه پری رخی به من برگذرد

برگردم از آن حدیث و دیوانه شوم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۹

 

ز آرایش رضوان ملک حور و قصور

زایوان بهشت خوش بود پردهٔ نور

و آنگه خوشتر که نیک نزدیک، نه دور

از پردهٔ نور، روی بنماید حور

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۱۲

 

مرغی است سخن که آشیان ساخت ز جان

او را همه در باغ خرد یافت توان

در باغ خرد درخت دل جوید از آن

کاید ز درخت دل سوی شاخ زبان

نجم‌الدین رازی
 
 
sunny dark_mode