گنجور

 
اسیر شهرستانی

خاکسترم را دود دل ابر بهاری می کند

در عالم یاد رخی آیینه تاری می کند

چشمی که طعن مستیم بر هوشیاری می زند

پنهان چرا در خاطرم پیمانه کاری می کند

یاد فراغت می دهد خاکم به تاراج غبار

آسودگی حشر مرا با بیقراری می کند

 
sunny dark_mode