گنجور

 
 
 
مجیرالدین بیلقانی

دهر ار چه غم نامتناهی دارد

در کار دلم بسی تباهی دارد

عاجز شده ام از آنکه این موی سپید

از بهر چه در سرم سیاهی دارد

خاقانی

درویش که اخلاق الهی دارد

در ملک وجود پادشاهی دارد

چون قدرت او ز ماه تا ماهی است

دانستن چیزها کماهی دارد

عطار

در فقر دلم عزم سیاهی دارد

قصد صفتی نامتناهی دارد

در ظلمت ازان گریخت چون مردم چشم

یعنی که بسی نور الاهی دارد

همام تبریزی

زلفت که ز ماه تکیه‌گاهی دارد

انصاف که خوش منصب و جاهی دارد

بربود دلم چه یارمش گفت که او

چون عارض تو پشت و پناهی دارد

اسیر شهرستانی

دل قبله ای از طرف کلاهی دارد

جان بتکده سجده پناهی دارد

عید است به دیوانه مبارک باشد

قربانگاهی از سر راهی دارد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه