گنجور

 
سیف فرغانی

منم یارا بدین سان اوفتاده

دلم را سوز در جان اوفتاده

غم چندین پریشان حال امروز

دراین طبع پریشان اوفتاده

چو بسته زیر پای پیل ملکی

بدست این عوانان اوفتاده

نهاده دین بیکسو و ز هرسو

چو کافر در مسلمان اوفتاده

ببین در نان خلق این کژدمان را

چو اندر گوشت کرمان اوفتاده

عوانان اندرو گویی سگانند

بسال قحط در نان اوفتاده

همه در آرزوی مال و جاهند

بچاه اندر چو کوران اوفتاده

شکم پر کرده از خمر و دراین خاک

همه در گل چو مستان اوفتاده

تو ای بیچاره آنگه نان خوری سیر

گر از جوعی بدین سان اوفتاده

که بینی از دهان ملک بیرون

سگان را همچو دندان اوفتاده

بجای عنبر و مشکش کنون هست

گزنده در گریبان اوفتاده

توانگر کز پی درویش دایم

زرش بودی ز دامان اوفتاده

ازین جامه کنان کون برهنه

که بادا سگ درایشان اوفتاده

بسی مردم ز سرما بر زمین اند

چو برف اندر زمستان اوفتاده

دریغا مکنت چندین توانگر

بدست این گدایان اوفتاده

از انگشت سلیمان رفته خاتم

ولی در دست دیوان اوفتاده

زنان را گوی در میدان و چوگان

ز دست مرد میدان اوفتاده

چو مرغان آمده در دام صیاد

چو دانه پیش مرغان اوفتاده

بعهد این سگان از بی شبانیست

رمه در دست سرحان اوفتاده

رعیت گوسپنداند این سگان گرگ

همه در گوسپندان اوفتاده

پلنگی چند میخواهیم یارب

دراین دیوانه گرگان اوفتاده

ز دست و پای این گردن زنانست

سراسر ملک ویران اوفتاده

ایا مظلوم سرگشته که هستی

چنین محروم و حیران اوفتاده

ز جور ظالمان در شهر خویشی

بخواری چون غریبان اوفتاده

اگر صبرت بود روزی دوبینی

عوانان کشته میران اوفتاده

امیرانی که بر تو ظلم کردند

بخواری چون اسیران اوفتاده

هر آن کو اندرین خانه مقیم است

چو دیوارش همی دان اوفتاده

جهانجویی اگر ناگه بخیزد

بسی بینی بزرگان اوفتاده

ببینی ناگهان مردان دین را

براین دنیاپرستان اوفتاده

چه می دانند کار دولت این قوم

که در دین اند نادان اوفتاده

بفرمان خداوند از سر تخت

خداوندان فرمان اوفتاده

کلاه عزت اندر پای خواری

ز سرهای عزیزان اوفتاده

بآه چون تو مظلوم افسر ملک

ز فرق تاجداران اوفتاده

گرش گردون سریر ملک باشد

برو صد ماه تابان اوفتاده

ز بالای عمل در پستی عزل

چنین کس را همی دان اوفتاده

تو نیز ای سیف فرغانی چرایی

حزین در بیت احزان اوفتاده

برین نطع ای پیاده زاسب دولت

بسی دیدی سواران اوفتاده

هم آخر دیگری بر جای اینان

نشسته دان و اینان اوفتاده

دراین باغ این سپیداران بی بر

ببادی چون درختان اوفتاده

خدا درمان فرستد مردمی را

کزین دردند نالان اوفتاده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode