ای بدنیا مشتغل از کار دین غافل مباش
یک نفس از ذکر رب العالمین غافل مباش
هر دم اندر حضرت دیان ز بی دینی تو
صد شکایت می کند دنیا چو دین غافل مباش
تا چو کودک در شکم آسوده دارد مر ترا
رو بنه بر خاک و بر پشت زمین غافل مباش
بر سر خوانی که حلوا جمله زهرآلود شد
نیش دارد همچو زنبور انگبین غافل مباش
گرچه در صحرای دنیا دانهٔ نعمت بسی است
همچو مرغ از دام او ای دانه چین غافل مباش
ور چو یوسف همچو مادر بر تو می لرزد پدر
از برادر خصم داری در کمین غافل مباش
خلق پیش از تو بسی رفتند و بودندی چو من
مرگ داری در قفا ای پیش بین غافل مباش
دشمن تو نفس تست ای دوست از خود کن حذر
همنشین تست خصم از همنشین غافل مباش
تو ید بیضا نداری چون کلیم و بحر سحر
دست تو ثعبان شد اندر آستین غافل مباش
عاشقان پیوسته حاضر تو همیشه غافلی
گر دلت جان دارد از جان آفرین غافل مباش
تو سلیمانی و دین چون خاتم و دیوست نفس
از کفت خواهد ربود انگشترین غافل مباش
هر سلیمان را که خاتم دار حکمست این زمان
سحر دیوانست در زیر نگین غافل مباش
نفس را چون خر اگر در زیر بار دین کشی
توسن چرخ آیدت در زیر زین غافل مباش
در نعیم آباد جنت گر سرور جان خوهی
زآن دلی کز بهر او باشد حزین غافل مباش
سیف فرغانی اگرچه همچو من در راه دوست
پیش ازین حاضر نبودی بعد ازین غافل مباش
در خود ار خواهی که بینی دم بدم آثار حق
یک دم از اخبار ختم المرسلین غافل مباش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.