عاشقم زندهدلی را که تو جانش باشی
قوّت دل دهی و قوت روانش باشی
هر که را چشم دل از عشق تو بینایی یافت
دائم اندر نظر دیدهٔ جانش باشی
قرص خور نان خوهد از سفرهٔ آن کس همه روز
که تو چون شمع شبی بر سر خوانش باشی
همه عالم به ارادت نگرانش باشند
گر تو یک دم به عنایت نگرانش باشی
ای دل خام اگر چون من سودا پخته
طمعت هست که از سوختگانش باشی
دوست جانم به غم عشق خود آگنده خوهد
نه چنین جسم که پرورده بنانش باشی
دوست را گرچه لبی همچو شکر شیرین است
تو نهای لایق آن کز مگسانش باشی
سگ این کوی شدن مرتبهٔ شیران است
اینت بس نیست که در کوی سگانش باشی
کیسه از سیم تهی دار و کنارش پر زر
تا به ساعد کمر موی میانش باشی
در ازل هرچه شد و تا به ابد هرچه شود
بنده تقریر کند گر تو زبانش باشی
سیف فرغانی آفاق بگیرد گر تو
به مدد قوّت بازوی توانش باشی
سعدی زندهدل از بهر تو حق بود که گفت
(هرگز آن دل بنمیرد که تو جانش باشی)
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هرگز آن دل بنمیرد که تو جانش باشی
نیکبخت آن که تو در هر دو جهانش باشی
همین شعر » بیت ۱۲
سعدی زنده دل از بهر تو حق بود که گفت
(هرگز آن دل بنمیرد که تو جانش باشی)
هرگز آن دل بنمیرد که تو جانش باشی
نیکبخت آن که تو در هر دو جهانش باشی
غم و اندیشه در آن دایره هرگز نرود
به حقیقت که تو چون نقطه میانش باشی
هرگزش باد صبا برگ پریشان نکند
[...]
نکشد ناز مسیح آن که تو جانش باشی
در عنان گیری عمر گذرانش باشی
یارب آن چشم که باشد که تو با این همه شرم
محرم راز نگههای نهانش باشی
حال دهشت زدهای خوش که دم عرض سخن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.