ایا سلطان عشق تو نشسته بر سریر دل
بلشکرهای خود کرده تصرف در ضمیر دل
رئیس عقل را گفتم سر خود گیر ای مسکین
چو شاه عشق او بنهاد پایی بر سریر دل
ترا از حسن لشکرهاست ای سلطان سلطانان
که می گیرند ملک جان و می آرند اسیر دل
ز سوزن بگذرد بی شک تن چون ریسمان من
اگر مقراض غم رانی ازین سان بر حریر دل
درین ملکی که من دارم خراب از دولت عشقت
غمت گو کار خود می کن که معزولست امیر دل
بدان رخسار چون آتش تنور عشق بر کردی
من ناپخته از خامی درو بستم خمیر دل
چو مالک بی زیان باشد ز دوزخ هرکه او دارد
ز رضوان خیال تو بهشتی در سعیر دل
اگر عیسی عشق تو نکردی چاره چشمش
بنور آتش موسی ندیدی ره ضریر دل
در آ در خانقاه ای جان و در ده صوفیانش را
می عشقت، که بیرون برد ازو سجاده پیر دل
چو جان را آسیای شوق در چرخست از وصلت
بده آبی که در افلاک آتش زد اثیر دل
ز عشقت خاتمی گر هست جان چون سلیمان را
نگین مهر غیر تو بخود نگرفت قیر دل
مداد از خاطر و کاغذ کند از دفتر فکرت
برای ذکر تو، وز جان قلم سازد دبیر دل
دلم بی غم غمت بی دل نبودستند واکنون شد
دل من ناگزیر غم غم تو ناگزیر دل
وراورا نیز دریابی چنان مگذار (و) مستش کن
که بی آن بدرقه در ره خطر دارد خطیر دل
هنوز این دایه گیتی نزاد از مادر فطرت
که نوزادان اندوهت همی خوردند شیر دل
ز دست هستی خود سر نبردی سیف فرغانی
اگر زنجیر عشق تو نبودی پای گیر دل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ایا سلطان عشق تو نشسته برسریر دل
بلشکرهای خود کرده تصرف در ضمیر دل
رئیس عقل را گفتم سر خود گیر ای مسکین
چو شاه عشق او بنهاد پایی بر سریر دل
ترا از حسن لشکرهاست ای سلطان سلطانان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.