گنجور

 
سیف فرغانی

ای بت پسته دهن وقت تو چون نامت خوش

عیش تلخ من ازآن چشم چو بادامت خوش

بگل روی خود ایام مرا خوش کردی

باد چون موسم گل جمله ایامت خوش

می کنم ناله زعشق تو چو بلبل که مرا

همچو اندام گل آمد گل اندامت خوش

با رهی گربکنی سرکشی و نازت خوب

در سماع ار بروی جنبش وآرامت خوش

دوش بخت من شوریده درآمد از خواب

مژده یی داد بمن راست چوپیغامت خوش

کز می عشق اگر چند دهانت تلخ است

عاقبت همچو لب خویش کند کامت خوش

گرچه در عشق بسی رنج کشیدی زآغاز

رو که چون قصه یوسف شود انجامت خوش

بود باید زبرای شب وصلش امروز

با غم هجر وی ای خواجه بناکامت خوش

ای زانعام تو خلقی شده بی اندیشه

چند باشیم باندیشه انعامت خوش

سیف فرغانی از ذکر تو ایام مرا

می کند همچو دل خویش بدشنامت خوش