دلا این یک سخن از من نگه دار
که جان از بندگی تن نگه دار
وصیت میکنم سر دل خویش
اگر جان توام از من نگه دار
تو شاهی، ملک، عشق و نفس، دشمن
چنان ملک از چنین دشمن نگه دار
زنانند این همه مردان بی عشق
تو مردی چشم خویش از زن نگه دار
اگر دنیا هزاران ماه دارند
تو از مهتاب او روزن نگه دار
زر خشکش گل تر دامنان است
ز تر و خشک او دامن نگه دار
وگر روغن شود در جوی آبش
چراغ از دود این گلخن نگه دار
جهان را گلخنی پر دود دیدم
تو چشم از دود این گلخن نگه دار
کلاه دولتش شمشیر سرهاست
تو از شمشیر او گردن نگه دار
دل درویش گنج گوهر آمد
اگر دستت دهد مشکن نگه دار
نگویم سیف فرغانی مگو هیچ
زبان خویش در گفتن نگه دار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.