عمر بی روی یار چون باشد
بوستان بی بهار چون باشد
عشق با من چه می کند دانی
آتش و مرغزار چون باشد
چند گویی که باغمش چونی
ملخ و کشتزار چون باشد
بار بر سر گرفته ره درپیش
رفته در پای خار چون باشد
من پیاده کمند در گردن
هم ره من سوار چون باشد
عالمی در وصال و من محروم
عید و من روزه دار چون باشد
درچنین کار دورم از دل و صبر
هیچ دانی که کار من چون باشد
شتری زیر بار در صحرا
بگسلد ازقطار چون باشد
خود تو دانی که سیف فرغانی
دور از روی یار چون باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.