گنجور

 
سیف فرغانی

مه نکویی زروی او دارد

شب سیاهی زموی او دارد

خود بدین چشم چون توان دیدن

آنچه از حسن روی او دارد

از سر کوی او بکعبه مرو

کعبه خانه بکوی او دارد

گل ببستان جمال ازو گیرد

مشک درنافه بوی او دارد

نه تو تنهاش آرزومندی

هرچه هست آرزوی او دارد

ذره گر در هوا کند حرکت

هوس جست و جوی او دارد

ناله بلبل از پی گل نیست

روز و شب گفت و گوی او دارد

من بجان مایلم بدان عاشق

که دلش میل سوی او دارد

سیف از گریه خاک را تر کرد

آبها سر بجوی او دارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode