گنجور

 
۱۳۴۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... إذ أوحینا إلی أمک ما یوحی وحی اینجا بمعنی الهامست چنان که گفت و أوحی ربک إلی النحل ای الهمناها ما یلهم من الصواب حتی فعلت ما فعلت و روا باشد که بمعنی رؤیا بود ای اریناها فی المنام أن اقذفیه فی التابوت جایی دیگر گفت فإذا خفت علیه فألقیه فی الیم نام مادر موسی بو خاید است و از فرزندان لاوی بن یعقوب بود ویم نامی است نیل را علی الخصوص اما قصه ولادت موسی بر شرط اختصار آنست که فرعون خوابی دید هایل معبران گفتند تعبیر این خواب آنست که در بنی اسراییل کودکی پدید آید که بدست وی قاعده ملک تو خراب شود و نظام کار تو گسسته گردد فرعون گفت تدبیر چیست گفتند تدبیر آن است که هر کودک نرینه که در وجود آید از بنی اسراییل آن را هلاک کنی روزگاری بگذشت که اطفال ایشان را میکشتند و پیران و جوانان که بودند از دنیا می رفتند پس سروران آل فرعون همه بهم آمدند گفتند مهینان بنی اسراییل نماندند و کهینان را میکشند نه بس روزگار کسی از ایشان نماند و ما را مزدور و کارگر نباشد و برنج آییم تدبیر آنست که یک سال کشیم و یک سال نه پس تقدیر الهی چنان بود که هارون برادر موسی آن سال که نمی کشتند از مادر در وجود آمد و دیگر سال که می کشتند بموسی بارور گشت چون زادن موسی نزدیک آمد زنی بود قابله و بر باروران زنان موکل بود از جهت فرعون تا هر کودکی را که زادندی بفرعون گفتی و او را هلاک کردی این قابله دوست مادر موسی بود در وقت زادن او را بخواند و گفت دوستی تو امروز بکار آید ما را همی بینی که در چه حالیم مرا یاری ده و ستر کن چون موسی از مادر بوجود آمد قابله در وی نگریست نوری دید میان ذو چشم وی شیفته آن نور و آن جمال وی گشت گفت ای فلانه تا این ساعت بر آن بودم که فرزندت در دست فرعون نهم تا او را بکشد اکنون از آن نیت بگشتم که این فرزند چشم و چراغ منست میوه دل و جان منست

پس قابله چون از آن کار فارغ گشت از خانه بیرون شد یکی از آن ذباحان او را دید که از آن سرای بیرون میآمد بدانست که آنجا فرزندی آمده است رفت و یاران خود را خبر کرد چون بدر سرای آمدند خواهر موسی ایشان را بدید نام آن خواهر مریم بود گفت یا اماه هذا الحرس بالباب اینک اعوان و کسان فرعون آمدند مادر موسی بیخود گشت از سر آشفتگی موسی را خرقه ای پیچید و از دست بیفکند تنوری تافته بود در آن تنور افتاد اعوان فرعون چون در شدند مادر موسی را برنگ و حال خود دیدند هیچ نشان ولادت در وی پیدانه و گونه روی وی متغیر نگشته گفتند قابله اینجا چه کار داشت اگر فرزندی نیامده است مادر موسی گفت او دوست منست گاه گاه بپرسش من آید چنان که در دوستان شوند ایشان باز گشتند و مادر میگوید یا مریم این الصبی کودک کجا است مریم گفت چه دانم من ازو بیخبر بودم همی در سخن وی بودند که آواز گریستن آمد از آن تنور تافته مادر فرا سر وی رفت و او را برداشت یک تای موی وی ناسوخته فجعل الله علیه النار بردا و سلاما پس خلافست میان علما که او را هم در آن حال در تابوت کردند و بدریا افکندند یا نه قومی گفتند که او را در بستانی پنهان کرد و چهار ماه او را شیر می داد بروز یک بار و شب یک بار آن گه او را بدریا افکند قومی گفتند هم روز ولادت از وی بترسید از قهر فرعون و رب العزة در دل وی افکند که او را در تابوت کند و بدریا افکند اینست که رب العالمین گفت أن اقذفیه فی التابوت فاقذفیه فی الیم ای اقذفی التابوت و هو فیه فی الیم ای فی البحر و مادر موسی کس فرستاد بنجار مردی مصری بود از کسان فرعون و از وی تابوت خواست تا بخرد نجار گفت تابوت را چه میکنی کراهیت داشت که دروغ گوید و نیز دانست که پسر وی را نزدیک خدای تعالی کرامت و منزلت است که او را در میان آتش دیده بود چنان براستی بیرون آمد گفت پسری آورده ام و از بیم فرعون و کید وی او را در تابوت پنهان میکنم نجار برفت تا ذباحان را خبر دهد از آن قصه چون خواست که سخن گوید زبانش بسته شد بدست اشارت می کرد ذباحان نمی دانستند که چه میگوید او را بدر کردند نجار بخانه باز شد زبان وی نیک گشت دیگر بار بازگشت تا ایشان را خبر دهد رب العالمین زبان وی لال کرد و چشم وی نابینا ایشان او را بزدند و بیرون کردند گنگ و نابینا بیرون آمد براه در چاهی بود در آن چاه افتاد نجار بدانست که خدای را عز و جل را در آن سریست نیت کرد که اگر بحال صحت و سلامت باز شود آن حال بپوشد و مادر موسی را یاری دهد در حفظ موسی رب العالمین صدق وی دانست در آن نیت که کرد او را چشم روشن و زبان گویا باز داد بیامد و ایمان آورد و از فرعون ایمان خویش پنهان کرد اوست که رب العزة در قرآن او را مؤمن آل فرعون خواند نام او حزبیل پس تابوتی ساخت بقد موسی خمسة اشبار فی خمسة و مادر موسی موسی را در آن تابوت کرد در میان پنبه زده و سر آن و شقوق آن بقیر بیندود و استوار کرد

و بفرمان الله تعالی بدریا افکند و فرعون را دختری بود که علت برص داشت و اطباء مصر از معالجه وی درمانده بودند ساحران و کاهنان گفتند که شفاء علت وی از روی دریا می نماید شخصی پدید آید خیوء آن شخص بر وی مالند شفا یابد پس روز دوشنبه چاشتگاه فرعون بر شط نیل بر آن نزهتگاه و تماشاگاه نشسته بود زن وی آسیه بنت مزاحم و آن دختر که علت برص داشت بر آن گوشه دیگر بر شط با کنیزکان نظاره میکرد ناگاه آن تابوت از میان دریا پدید آمد موج آب آن را بساحل افکند چنان که الله تعالی گفت فلیلقه الیم بالساحل ای فلیرده الماء الی الشط یعنی که دریا را فرمان آمد که تابوت را بساحل افکند یأخذه عدو لی و عدو له انما قال ذلک لان فرعون کان عدو الله و لانبیایه و الفراعنة ثلاثة فرعون ابراهیم و فرعون یوسف و هو جد فرعون موسی و فرعون موسی و هو الولید بن مصعب

پس غلامان و کنیزکان رفتند و تابوت بنزدیک فرعون و آسیه آوردند و هر چند کوشیدند در تابوت برگیرند یا بشکنند هیچکس طاقت آن نداشت و بدست هیچکس گشاده نشد مگر بدست آسیه چون سر تابوت بر گرفتند کودکی را دیدند در آن تابوت من اصبح الناس وجها با روی چون ماه و دو چشم نرگسین و میان دو ابروی وی نوری تابان و انگشت ابهام خویش در دهن گرفته و از آن شیر میخورد فرعون در وی نگریست محبت و مهر وی در دل او جای گرفت اینست که رب العزة گفت و ألقیت علیک محبة منی ای فعلت ذلک بک لیحبک فرعون فلا یقتلک قال ابن عباس احبه الله و حببه الی خلقه و قال قتاده ملاحة کانت فی عینی موسی لا یکاد یصبر عنه من رآه و قیل ألقیت علیک محبة منی ای لتحبک امرأة فرعون و تحسن تربیتک و هو معنی قوله و لتصنع علی عینی ای و لتربی علی ارادتی بمریی منی و قیل لتغذی علی محبتی یقال صنع الصبی اذا احسن غدایه چون موسی را از آن تابوت بیرون آوردند فرعون پاره ای خیوء وی بگرفت و بر آن علت دختر خویش مالید دختر از آن علت برص پاک گشت دختر او را در بر گرفت و می بوسید غاویان قوم فرعون گفتند ایها الملک انا نظن ان المولود الذی تحذر منه من بنی اسراییل هو هذا رمی به فرقا منک فاقتله ای ملک آن کودک اسراییلی که تو از وی می ترسی بر ملک خویش مگر اوست نکش او را تا ایمن شوی فرعون بقتل وی همت کرد آسیه گفت قرة عین لی و لک لا تقتله ما را هیچ فرزند نیست و این کودک روشنایی چشم من و تست او را مکش تا او را فرزند گیریم و نفع او بما رسد ...

میبدی
 
۱۳۴۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... ای موسی تو رسول منی فرستاده منی خلق من گیر من رفیق و لطیفم رفق و لطف دوست دارم برفق با وی گو هل لک إلی أن تزکی افتدت که با ما صلح کنی مسلمان شوی و از راه جنگ و مخالفت بر خیزی ای موسی با وی بگوی چهار صد سال در کفر بسر آوردی اگر مسلمان شوی و ما را به یگانگی یاد کنی چهار صد سال دیگر عمرت دهم درین جهان بجوانی و تندرستی و شادی و پیروزی و در آن جهان بهشت جاودانی و سعادت ابدی با مصطفی ص همین گفت چون کفره قریش را دعوت می کرد او را برفق فرمود گفت و جادلهم بالتی هی أحسن ای محمد با ایشان بلطف سخن گوی اگر با تو مجادلت کنند تو پاسخ ایشان بنیکویی کن بگو إنما أعظکم بواحدة من شما را پند می دهم بیک چیز أن تقوموا لله مثنی و فرادی که خیزید خدای را یگانه و دو گانه پس با خود بیندیشید و با یکدیگر باز گویید من که رسول خدایم دیوانه و پوشیده خرد نیم شما را بملک ابد و نعیم سرمد می خوانم لطیفا سخنا که اینست ولی چه سود که بایسته نبودند در ازل کار نه آن دارد که از کسی عمل آید و از کسی کسل کار آن دارد که تا خود شایسته که آمد در ازل تلخ را چه سود کش آب خوش در کنارست و خار را چه حاصل از آن کش بوی گل در جوارست یکی از بزرگان دین گفته اذا کان هذا رفقه مع الکفار فکیف رفقه بالابرار فرعون که چندین سال میگفت أنا ربکم الأعلی با وی خطاب می کند بدین لطیفی مؤمنی که هفتاد سال در سجود می گوید سبحان ربی الاعلی گویی که در گور با وی خود چه خطاب کند و بر وی چه نواخت نهد موسی ع چون دل بر آن نهاد که بر فرعون شود از الله تعالی تمکین خواست و تهیه اسباب اداء رسالت گفت رب اشرح لی صدری از بهر موسی چنین گفت باز از بهر مصطفی ص گفت أ لم نشرح لک صدرک باز مؤمنان امت را گفت فمن یرد الله أن یهدیه یشرح صدره للإسلام موسی بخواست پس از آنکه بخواست او را بداد مصطفی ص را ناخواسته بداد اما منت بر وی نهاد باز مؤمنان امت را بی خواست و بی منت این نعمت در کنار نهاد نه از آن که ایشان را بر پیغامبر فضلی و شرفی است لکن ضعیفانند و گناهکاران و مفلسان و ضعیفان را بیشتر نوازند و عاصیان را بیشتر خوانند نبینی پدری که فرزندان دارد و یکی از ایشان ناخلف بود آن ناخلف را بیشتر خواند و به نگرد پیوسته دلش با وی می گراید و از حوادث روزگار بر وی می ترسد خدای را عز و جل بر روی زمین چندین صدیقان و زاهدان و عارفانند و هر شب در سیک باز پسین که بخودی خود بندگان را تعهد کند همه عاصیان و مفلسان را خواند که هل من سایل هل من تایب هل من مستغفر میگوید جل جلاله نعم المولی انا نیک خداوندی که منم نیک یاری و مهربانی که منم ان عصیتنی سترتک و ان سألتنی أعطیتک و ان استغفرتنی غفرت لک و ان دعوتنی لبیتک و ان اعرضت عنی نادیتک

رب اشرح لی صدری نکته لطیف بشنو گفت اشرح لی صدری نگفت قلبی از آنکه حرج و ضیق بصدر رسد بقلب نرسد صدر دیگرست و قلب دیگر صدر در خبرست و قلب در نظر صدر در هیبت است و قلب در سرور مشاهدت با دوام انس و لذت نظر و حصول مشاهدت حرج و ضیق کجا در گنجد موسی در مقام مناجات مست شراب شوق گشته بود دریای مهر در باطن وی بموج آمده همی ترسید که مناجات بسر آید و سخن بریده گردد همی در سخن و سؤال آویخته بود از پس هر سؤالی سؤالی دیگر می کرد از رب اشرح لی صدری تا آنجا که گفت و أشرکه فی أمری تا رب العزة درد عشق و سوز عشق و شوق وی را این مرهم بر نهاد که قد أوتیت سؤلک یا موسی ای موسی هر چه خواستی دادم و هر چه خواهی می دهم رب العزة همین کرامت که با موسی کرد با امت محمد کرد گفت و آتاکم من کل ما سألتموه ای محمد امت ترا گرامی کردم که هر کرامت که با موسی کردم و هر نواخت که بر وی نهادم با امت تو بقدر ایشان همان کردم با موسی گفتم ألقیت علیک محبة منی با امت تو گفتم یحبهم و یحبونه با موسی گفتم لا تخف إنک من الآمنین با امت تو گفتم أولیک لهم الأمن با موسی گفتم و قربناه نجیا با امت تو گفتم و اسجد و اقترب و نحن اقرب با موسی گفتم أجیبت دعوتکما با امت تو گفتم فاستجاب لهم ربهم با موسی گفتم لا تخافا إننی معکما با امت تو گفتم إن الله مع الذین اتقوا موسی را گفتم و أنجینا موسی و من معه امت ترا گفتم و کذلک ننجی المؤمنین موسی با ما گفت و عجلت إلیک رب لترضی با امت تو گفتم لقد رضی الله عن المؤمنین

قوله و فتناک فتونا ای طبخناک بالبلاء طبخا حتی صرت صافیا نقیا فاستخلصناک لنا حتی لا تکون لغیرنا ای موسی ترا در کوره بلا بردیم و باخلاص نهادیم تا در دلت جز مهر ما و بر زبانت جز ذکر ما نماند آن بلاها و فتنها که بر سر وی نشست چه بود اول که وی را زادند متواری زادند در خانه تاریک بی چراغ بی نوا و بی کام مادر را نمی بایست که پسر بود از بیم فرعون که پسران را می کشت او را در تابوت کرد و بدریا افکند منزل اولش دریا بود دشمن او را برگرفت چون چشم باز کرد شمشیر و نطع دید منزل اول دریا منزل دوم شمشیر و نطع و دیدار دشمن منزل سوم بیم از قبطیان که ازیشان یکی را کشته بود وانگه بگریخته بپس وا نگران دل آشفته و جان حیران پای برهنه و شکم گرسنه هیچ ندانست که کجا می رود تا رسید بمدین بمزدوری شعیب و شبانی از سر سور و حسرت بر توالی محنت گفت

بهر کویی مرا تا کی دوانی ...

میبدی
 
۱۳۴۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۴ - النوبة الاولى

 

... جنات عدن بهشتهای همیشی تجری من تحتها الأنهار می رود زیر آن جویها خالدین فیها جاویدان در آن و ذلک جزاء من تزکی ۷۶ و آنست پاداش آن کس که پاک آمد

و لقد أوحینا إلی موسی پیغام دادیم بموسی أن أسر بعبادی که بشب بر رهیگان مرا فاضرب لهم طریقا فی البحر ایشان را راهی زن در دریا یبسا خشک لا تخاف درکا نترسی از در رسیدن و لا تخشی ۷۷ و نه بیم داری

فأتبعهم فرعون بجنوده فرعون ایشان را جست با سپاه خویش فغشیهم من الیم ما غشیهم ۷۸ در بر ایشان آمد از دریا آنچه آمد

و أضل فرعون قومه و فرعون قوم خود را در آب برد و ما هدی ۷۹ و بیرون نیاورد ...

... قال فما خطبک یا سامری ۹۵ آن گه موسی ع گفت ای سامری این چیست که کردی قال بصرت بما لم یبصروا به گفت آن بدیدم و بدانستم که شما ندیدید فقبضت قبضة مشتی گرفتم از خاک من أثر الرسول از پی جبرییل فنبذتها آن را در افکندم و کذلک سولت لی نفسی ۹۶ چنان بر آراست مرا تن من

قال فاذهب گفت که برو فإن لک فی الحیاة أن تقول لا مساس ترا تا زنده باشی ان است از مردم دور باشی و إن لک موعدا لن تخلفه و ترا وعده گاهی که آن با تو خلاف نکنند و انظر إلی إلهک الذی ظلت علیه عاکفا و درین خدای خود که باو باز نشستی می نگر لنحرقنه بسوزیم آن را ثم لننسفنه فی الیم نسفا ۹۷ آن گه آن را در دریا پراکنیم پراکندنی

إنما إلهکم الله الذی لا إله إلا هو خداوند شما الله تعالی است آن خدا که نیست خدا جز او وسع کل شی ء علما ۹۸ رسیده بهمه چیز دانش او ...

میبدی
 
۱۳۴۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... قوله و لقد أوحینا إلی موسی أن أسر بعبادی قرأ ابن کثیر و نافع ان اسر بوصل الالف من اسر و کسر النون من ان و قرأ الباقون ان اسر بقطع الالف و الوجه ان سری و اسری لغتان

چون روزگار فرعون بسر آمد و طغیان وی بغایت رسید رب العزة خواست که او را هلاک کند بموسی وحی آمد أن أسر بعبادی ای سربهم لیلا من ارض مصر بندگان مرا بشب بیرون بر از زمین مصر ایشان در ایستادند و پیرایه ها و جامه ها و مرکوبها از قبطیان بعاریت خواستند گفتند ان لنا یوم عید نرید الخروج الیه ما را روز عیدیست در مقامی معلوم می خواهیم که آنجا رویم آن پیرایه ها بعاریت ستدند چون شب در آمد راه گم کردند و تا تابوت یوسف ع با خود برنداشتند راه بر ایشان گشاده نگشت بامداد فرعون را از رفتن بنی اسراییل خبر کردند تا با لشکر و قوم خویش بر نشست و از پی ایشان برفت گفته اند بیرون از میمنه و میسره و قلب و مقدمه لشکر وی دو هزار هزار بود و پنج هزار دیگر فرعون با این لشکر عظیم از پی ایشان برفتند چون نزدیک رسیدند بنی اسراییل آثار غبار ایشان دیدند گفتند یا موسی انا لمدرکون موسی ع گفت کلا إن معی ربی سیهدین گفتند یا موسی این نمضی البحر امامنا و فرعون خلفنا دریا از پیش و دشمن از پس کجا رویم چکنیم فرمان آمد از جبار کاینات بموسی که فاضرب لهم طریقا فی البحر یبسا ای اجعل لهم طریقا فی البحر بالضرب بالعصا یابسا لیس فیه ماء و لا طین لا تخاف درکا من فرعون خلفک و لا تخشی غرقا من البحر امامک قرأ حمزة لا تخف بالجزم علی جواب الامر و هو قوله فاضرب و التقدیر فاضرب لهم طریقا فانک ان تضرب لا تخفقرأ الباقون لا تخاف بالالف مرفوعة علی انه حال من الفاعل تقدیره اضرب لهم طریقا غیر خایف و لا خاش و یجوز ان یکون مقطوعا من الاول بتقدیر و انت لا تخاف و لا تخشی و اختار ابو عبیده هذه القراءة لقوله و لا تخشی رفعا

فأتبعهم یعنی نلحقهم فرعون بجنوده فغشیهم ای نالهم و اصابهم من الیم ای البحر ما غشیهم یعنی الماء و قیل الغرق و قیل غشیهم غرقهم ذکره بلفظ ما تهویلا و تعظیما ...

... و من قرأ بالضم معناه بقدرتنا و سلطاننا و ذلک ان المرء اذا وقع فی البلیة و الفتنة لم یملک نفسه پارسی آنست که ما خلاف نکردیم وعده تو بدست رس خویش و این چنانست که گویند فلان کس بر کار خویش نه پادشاهست یعنی کار او نه بدست اوست

و لکنا حملنا قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسایی و ابو بکر عن عاصم و روح و ابن حسان عن یعقوب حملنا بفتح الحاء و تخفیف المیم قرأ الآخرون حملنا بضم الحاء و تشدید المیم ای جعلونا نحملها و کلفنا حملها أوزارا من زینة القوم ای من حلی قوم فرعون سماها اوزارا لانهم اخذوها علی وجه العاریة فلم یردوها و قیل ان الله تعالی لما اغرق فرعون و قومه نبذ البحر حلیهم فاخذوها و کانت غنیمة و لم تکن الغنیمة لهم حلالا فی ذلک الزمان فسما اوزارا باین هر دو قول اوزار بمعنی اثام است و بعضی مفسران گفتند این پیرایه خواستن بعاریت از قبطیان موسی فرمود ایشان را بفرمان الله و آن حلال بود ایشان را باین قول اوزار بمعنی اثقال است یعنی که پیرایه بسیار بود و برداشتن آن برایشان گران بود مفسران گفتند موسی که که بمیعاد حقتعالی رفت با ایشان وعده کرده بود که بچهل روز باز گردد سامری روز و شب هر دومی شمرد چون بیست روز گذشته بود گفت وعده بسر آمد و چهل گذشت بیست روز و بیست شب اما موسی ع وعده خلاف کرد و نیامد از آنکه شما پیرایه حرام دارید از قبطان بعاریت ستده ایشان گفتند اکنون چه تدبیرست و رای تو در آن چیست گفت آتشی سازیم و همه در آتش افکنیم سامری حفره ای بکند و آتش بر افروخت و آنچه داشت از پیرایه در آتش افکند و بنو اسراییل آنچه داشتند همه در آتش افکندند اینست که رب العالمین از ایشان حکایت کرد فقذفناها فکذلک ألقی السامری پس چون ایشان برگشتند سامری آن زر گداخته بیرون آورد و صنعت زرگری دانست و از آن سبیکه صورت گوساله ای بساخت بجواهر مرصع کرد جسدی بی روح ابن عباس گفت هارون بوی بر گذشت آن وقت که گوساله می ساخت گفت چیست این که میکنی ای سامری گفت اصنع ما ینفع و لا یضر چیزی می کنم که درو نفعست و ضرر نه ای هارون و خواهم که دعایی کنی در کار من هارون گفت اللهم اعطه ما یسأل کما یحب بار خدایا آنچه میخواهد چنان که میخواهد بدو ده چون هارون از وی بر گذشت گفت اللهم انی اسیلک ان یخور خداوندا آن خواهم که ازین گوساله بانگی آید پس یک بانگ از وی بیامد بدعاء هارون و نیز هیچ بانگ دیگر نکرد و بنو اسراییل در وی بفتنه افتادند و آن را سجود بردند حسن گفت سامری قبضه ای خاک از پی اسب جبرییل بر گرفته بود آن گه که در دریا می شد از پیش فرعون سامری آن قبضه خاک با خود می داشت تا آن روز که گوساله ساخت آن قبضه خاک در آن فکند جسدی گشت با گوشت و پوست حیوانی همی رفت با روح و بانگ گاو همی کرد نام وی بهیوث و ذلک قوله فکذلک ألقی السامری

فأخرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا إلهکم و إله موسی ای قال السامری و من تبعه من السفلة و العوام هذا العجل الهکم و اله موسی فنسی ای ترک موسی طریق الوصول الی ربه و انا ما ترکته و قیل نسی موسی ان یذکر لکم انه الهه تا اینجا سخن سامری است و روا باشد که فنسی استیناف کلام است از حق تعالی جل جلاله یعنی فنسی السامری الله و الایمان و الاستدلال علی ان العجل لا یجوز ان یکون الها ...

... ثم اقبل علی السامری منکرا علیه و قال فما خطبک یا سامری ای ما شأنک و ما الذی حملک علی ما فعلت

قال بصرت بما لم یبصروا به قرأ حمزة و الکسایی بالتاء علی الخطاب ادخالا للجمع فی الخبر و قرأ الباقون یبصره بالیاء علی الغیبة و المعنی لم یبصر به بنو اسراییل یقال ابصرت الشی ء و بصرت به تدخل الباء فیه فبصرت به عن جنب و التأویل علمت بما لم یعلم به بنو اسراییل یعنی یوم دخول البحر موسی گفت سامری را که چه چیز ترا برین داشت که کردی گفت من آن بدیدم و بدانستم که شما ندیدید و بندانستید و نه بنو اسراییل دانستند آن روز که در دریا میشدیم جبرییل را بدیدم بر اسب حیاة در دل من افتاد که از خاک پی اسب جبرییل قبضه ای خاک بردارم و بر هر چه افکنم حیوانی گردد با گوشت و پوست و روح آن را در زر گداخته افکندم تا گوساله ای زنده گشت اینست که گفت فنبذتها یعنی طرحتها فیما ذاب من الحلی و قیل طرحتها فی جوف العجل و قیل فی فم العجل حتی خار و قیل حتی صار لحما و دما موسی گفت چرا چنین کردی گفت و کذلک سولت لی نفسی حین رأیت قومک سألوک ان تجعل لهم الها چون قوم ترا دیدم کی بت پرستان را دیدند گفتند اجعل لنا الها کما لهم آلهة نفس من مرا چنان بر آراست که آن گوساله کردم و آن قبضه بر وی افکندم موسی گفته فاذهب ای اعزب عنی فإن لک فی الحیاة أن تقول لا مساس فان قیل کیف عرف السامری جبرییل من سایر الناس یوم دخول البحر قیل لان امه لما ولدته فی السنة التی یقتل فیها البنون وضعته فی کهف حذرا من القتل فبعث الله عز و جل جبرییل لیربیه لما قضی علی بدیه من الفتنة فکان فی صغره یمص من احدی ابهامی جبرییل العسل و من الأخری السمن فلما رآه فی کبره عرفه و قیل ناقض السامری فی جوابه لانه قال بصرت بما لم یبصروا به فادعی العلم ثم قال سولت لی نفسی فنسبه الی حدیث النفس قال فاذهب فإن لک فی الحیاة أن تقول لا مساس ای انک لا تمس احدا و لا یمسک احد فی حیاتک و لا یکون بینک و بین احد مماسة فامر موسی بنی اسراییل ان لا یؤاکلوه و لا یجالسوه و لا یبایعوه و قیل معنی لا مساس انک تعیش فی البریة مع السباع و الوحوش فلا تمس و لا مس و قیل ما مس احدا و لا مسه احد الا حما جمیعا

و من اراد ان یمسه جهلا بحاله قال له السامری لا مساس خوفا من الحمی و تنبیها للغیر و یقال ذلک باق فی عقبه الی الیوم و قیل اراد موسی ان یقتله فمنعه الله من قبله و قال لا تقتله فانه سخی

قوله و إن لک موعدا یعنی موعد العذاب یوم القیامة لن تخلفه قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب لن تخلفه بکسر اللام ای لن یغیب عنه و لا مذهب لک عنه بل توافیه یوم القیامة و قرأ الباقون تخلفه بفتح اللام ای لن تکذبه و لن یخلفک الله ایاه و المعنی ان الله تعالی یکافیک فعلک لا یفوته و انظر إلی إلهک بزعمک ای الی معبودک یعنی العجل الذی ظلت علیه عاکفا دمت علیه مقیما تعبده ظلت اصله ظللت و لکن اللام الاولی حذفت لثقل التضعیف و الکسر و بقیت الظاء علی فتحها و عاکفا منصوب لانه خبر ظلت لنحرقنه یعنی بالنار ثم لننسفنه ای لنثیرن رماده فی الیم نسفا قال ابن عباس احرقه بالنار ثم ذراه فی البحر معنی آنست که بسوزیم آن را و بباد بردهیم و پراکنده کنیم بروی دریا و این از آیات و عجایب دنیا یکیست که آتش هرگز زر را نسوخت و نسوزد مگر گوساله سامری بر قول ایشان که گفتند گوساله باصل خویش زرین مانده بود و لحم و دم نگشته و ازو یک بانگ گاو بیامده و در شواذ خوانده اند لنحرقنه بفتح نون و ضم راء ای لنبردنه بالمبرد میگوید آن را بسوهان بساییم آن گه بدریا افکنیم و علی قول الحسن یروی ان موسی اخذ العجل فذبحه فسال منه دم لانه کان قد صار لحما و دما ثم حرقه بالنار ثم ذراه فی الیم و عن عکرمة قال لما جاء موسی و حرق العجل و نسفه فی الیم استقبلوا الجریة فجعلوا یشربون منه لحبهم العجل قال الله عز و جل و أشربوا فی قلوبهم العجل

قوله إنما إلهکم الله ای معبود کم المستحق للعبادة الله الذی لا إله إلا هو لا العجل وسع کل شی ء علما لا یضیق علمه عن شی ء و لم یعبدوا العجل الا بعلمه ...

میبدی
 
۱۳۴۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۶ - النوبة الثانیة

 

... و گفته اند سی ساله بود که الله تعالی او را بقوم فرستاد و سی و سه سال دعوت کرد و درین مدت جز از دو مرد بوی ایمان نیاورد عبد الله مسعود گفت پس از آن که نومید گشت از ایمان قوم خویش دعاء بد کرد و ایشان را عذاب خواست فرمان آمد که ای یونس شتاب کردی که بر بندگان من دعاء بد کردی و ایشان را عذاب بس زود خواستی باز گرد و چهل روز دیگر ایشان را دعوت کن پس اگر نگروند فرو گشایم بر ایشان عذاب یونس بحکم فرمان دعوت میکرد تا سی و هفت روز بگذشت و ایشان اجابت نکردند پس ایشان را بیم داد و وعده نهاد که تا سه روز بشما عذاب رسد اگر نگروید یونس چون آن کفر ایشان و تمرد و عصیان ایشان دید بخشم از میان ایشان بیرون رفت آن شب که دیگر روز وعده عذاب بود پیش از آنکه الله تعالی او را برفتن فرمود اینست که رب العالمین گفت إذ ذهب مغاضبا یعنی مغاضبا لقومه قبل امرنا له قیل لما لم یقبلوا منه کفروا فوجب ان یغاضبهم و علی کل احد ان یغاضب من عصی الله ابن عباس گفت یونس و قوم وی از بنی اسراییل بفلسطین مسکن داشتند و پادشاه ایشان حزقیا بود لشگری بیگانه بیامد و نه سبط و نصفی از اسباط بنی اسراییل برده گرفت دو سبط و نصفی بماندند و در آن روزگار شعیا پیغامبر بود و دیگر پیغامبران نیز بودند اما بشعیا وحی آمد از حق جل جلاله که حزقیای ملک را گو تا پیغامبری قوی امین بآن لشگر بیگانه فرستد تا من در دل ایشان افکنم که بنی اسراییل که برده گرفته اند از اسر خویش رها کنند و باز فرستند حزقیا گفت مر شعیا را که رای تو چیست

کرا نامزد کنیم و فرستیم و در مملکت وی آن گاه پنج پیغامبر بودند شعیا گفت یونس مردی قوی است و امین و سزای این کار حزقیا او را بخواند تا فرستند یونس گفت الله تعالی مرا نامزد کرده است باین کار گفتند نه گفت پس اینجا پیغامبران دیگر هستند اقویا و امناء دیگری را فرستید که نه کار من است پس ایشان بوی الحاح کردند و کوشیدند تا آن گه که یونس بخشم برخاست و بیرون شد تا رسید بدریای روم و در کشتی نشست فذلک قوله تعالی إذ ذهب مغاضبا یعنی مغاضبا للنبی و للملک و لقومه فاتی بحر الروم فرکبه و قال عروة بن الزبیر و سعید بن جبیر و جماعة مغاضبا لربه اذ کشف عن قومه العذاب بعد ما و عدهم و ان یکون بین قوم جربوا علیه الخلف فیما و عدهم و استحیی منهم و لم یعلم السبب الذی به رفع العذاب و کان غضبه انفة من ظهور خلف وعده و ان یسمی کذابا لا کراهیة لحکم الله عز و جل

و المغاضبة هاهنا من المفاعلة التی تکون من واحد کالمسافرة و المعاقبة فمعنی قوله مغاضبا ای غضبان

فظن أن لن نقدر علیه ای ظن ان لن نقضی علیه ما قضینا من حبسه فی بطن الحوت فعلیهذا نقدر بمعنی نقدر یقال قدر الله الشی ء تقدیرا و قدره یقدره قدرا و منه قوله تعالی فقدرنا فنعم القادرون ای قدرنا فنعم المقدرون و قیل معناه فظن ان لن نضیق علیه الامر من قوله یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر ای یضیق قرأ یعقوب ان لن یقدر بالیاء و ضمها و فتح الدال علی ما لم یسم فاعله تعظیما و تفخیما للشأن و فاعله حقیقة هو الله و قرأ الباقون ان لن نقدر بالنون و فتحها و کسر الدال علی الاخبار عن الجماعة علی ما یکون من خطاب الملوک معنی آنست که یونس ندانست که حبس او در شکم ماهی حکمی است کرده و تقدیر الهی بدان رفته پنداشت که ما کار برو تنگ نخواهیم کرد که پیش از فرمان ما بیرون شد از میان قوم خویش فنادی فی الظلمات ذهب من قومه فسار حتی بلغ السفینة فرکبها فساهم فسهم و القی نفسه فی البحر فالتقمه الحوت فنادی فی الظلمات ظلمة اللیل و ظلمة البحر و ظلمة الحوت خویشتن را از میان قوم بیرون برد روی بدریا نهاد در کشتی نشست چون کشتی بمیان دریا رسید بایستاد نمیرفت ملاحان گفتند در میان ما بنده ایست از سید خود گریخته رسم و آیین کشتی چنینست که چون بنده ای گریخته در کشتی باشد کشتی نرود و بایستد یونس گفت انا الابق اطرحونی فیه فانا المجرم فیما بینکم

منم بنده گریخته گنه کار بیفکنید مرا بدریا ایشان گفتند لا تسمح نفوسنا بالقایک فی البحر نری فیک سیما الصلاح ما را دل ندهد که ترا بدریا افکنیم که تو سیمای نیکان و نیک مردان داری گفتند تا قرعه زنیم قرعه زدند سه بار هر سه بار بر یونس افتاد یونس خویشتن را بدریا افکند ماهی وی را فرو برد گفته اند ماهی دیگر از آن عظیم تر آمد و آن ماهی را فرو برد در آن حال ماهی را وحی آمد از جبار کاینات که خذه و لا تخدش له لحما و لا تکسر له عظما انا لم نجعل یونس لک رزقا انما جعلناک له حرزا و مسجدا

ماهی او را بقعر دریا برد و چهل شبانروز در شکم وی بماند و گفته اند هفت روز و گفته اند سه روز و در شکم ماهی یک موی وی آزرده نشد و از حال خود بنگشت هر چند که حبس وی بر سبیل تأدیب بود بقاء وی بر آن صفت اظهار معجزه وی بود یونس در آن حال با خود افتاد از آن کرده پشیمان شد و توبه کرد و در الله تعالی زارید در آن تاریکیها آواز بر آورد که لا إله إلا أنت سبحانک ای تنزیها لک و تقدیسا إنی کنت من الظالمین لنفسی فی مغاضبتی لقومی و الخروج من بینهم قبل الاذن

روی سعید بن المسیب یرفعه ان رسول الله ص قال اسم الله الذی اذا دعی به اجاب و اذا سیل به اعطی دعوة یونس النبی قال الراوی قلت یا رسول الله له خاصة فقال له خاصة و لجمیع المؤمنین عامة اذا دعوا بها الم تسمع قول الله سبحانه و کذلک ننجی المؤمنین و قال النبی ص انی لا علم کلمة لا یقولها مکروب الا فرج عنه کلمة اخی یونس فنادی فی الظلمات أن لا إله إلا أنت الایه و روی ان النبی ص قال ان یونس لما استقر به الحوت فی قرار البحر حرک رجلیه فلما تحرکتا سجد مکانه و قال رب اتخذت لک مسجدا فی موضع ما اتخذه احد

و گفته اند یونس اندر شکم ماهی در قعر دریا آوازی و حسی بسمع وی رسید با خود گفت ما هذا این چیست گویی و چه تواند بود رب العزه وحی فرستاد بوی در شکم ماهی که این آواز تسبیح اهل دریاست یونس بموافقت ایشان آواز بتسبیح بر آورد رب العزه فریشتگان آسمان را تسبیح وی شنوانید تا گفتند یا ربنا نسمع صوتا معروفا من مکان مجهول خداوندا آوازی معروف میشنویم از جایی مجهول

قال ذاک عبدی یونس عصانی فحبسته فی بطن الحوت فی البحر ...

میبدی
 
۱۳۴۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... یقوله صلی الله علیه و سلم ان فی جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سایر الجسد

الحدیث این خود اعتبار جسد است بعالم علوی اما اعتبار جسد بعالم سفلی آنست که جسد همچون زمینست عظام همچون جبال مخ چون معادن جوف چون دریا امعاء و عروق چون جداول گوشت چون خاک موی چون نبات روی چون عامر پشت چون غامر پیش روی چون مشرق پس پشت چون مغرب یمین چون جنوب یسار چون شمال نفس چون باد سخن چون رعد اصوات چون صواعق خنده چون نور غم و اندوه چون ظلمت گریه چون باران ایام صبی چون ایام ربیع ایام شباب چون ایام صیف ایام کهولت چون ایام خریف ایام شیخوخت چون ایام شتاء در جمله همیدان که هیچ حیوان و نبات و صامت و ناطق نیست که نه خاصیت او درین نقطه خاکی بازیابی ازینجا گفته اند بزرگان دین که همه چیز در آدمی بازیابی و آدمی را در هیچ چیز باز نیابی این جسد بدین صفت که شنیدی بر مثال تختی است شاهی برو نشسته که او را دل گویند او را با این خاک کثیف قرابتی نه و همچون زندانی او را با وحشت زندان آرام و قرار نه شب و روز در اندیشه آن که تا ازین زندان کی خلاص یابد و بعالم لطف ارجعی إلی ربک کی بار شود همچون مرغی در قفص پیوسته سر از دریچه نفس فراز می کند که

کی باشد کاین قفص بپردازم

در باغ الهی آشیان سازم

ذلک بأن الله هو الحق و أنه یحی الموتی الایة این اختلاف احوال خلق که نمود بآن نمود که وی براستی خداست و خدایی را سزاست و بقدر خود بجاست موجودی که فنا را بدو راه نه موصوفی که صفات او را بعقل دریافت نه خلق را آفرید چنان که خواست و برگزید آن را که خواست در آفریدن از شرکت مقدس درگزیدن از تهمت منزه در وجود آورد بتقاضاء قدرت بداشت بتقاضاء رحمت با عدم برد بتقاضاء غیرت حشر کرد بتقاضاء حکمت خلقکم لاظهار القدرة ثم رزقکم لاظهار الکرم ثم یمیتکم لاظهار الجبروت ثم یحییکم للثواب و العقاب آدمی اول نطفه ای بود بقدرت خود علقه گردانید بمشیت خود مضغه ساخت بارادت خود عظام پدید آورد بجود خود کسوت لحم در عظام پوشانید حکمت درین آن بود که تا آراسته و پرداخته در صدف رحم نگاه داشته او را بر پدر و مادر جلوه کند همچنین فردای قیامت آراسته و پیراسته در صدف خاک نگاه داشته لؤلؤ وار بیرون آرد و بر فریشتگان و پیغامبران جلوه کند اینست که رب العالمین گفت و أن الله یبعث من فی القبور

میبدی
 
۱۳۴۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۵ - النوبة الاولى

 

... ذلک بأن الله هو الحق آن بآن است که الله تعالی اوست هست بسزا و أن ما یدعون من دونه و آنچه خدای خوانند بجز الله تعالی هو الباطل آن ناچیزست و أن الله هو العلی الکبیر ۶۲ و الله است که برتر و مهترست أ لم تر أن الله أنزل من السماء ماء نمی بینی که الله فرو فرستاد از آسمان آبی فتصبح الأرض مخضرة تا زمین سبز گشته بینی إن الله لطیف خبیر ۶۳ الله تعالی باریک دانی است دوربین از نهان آگاه

له ما فی السماوات و ما فی الأرض او راست هر چه در آسمان و زمین چیزست و إن الله لهو الغنی الحمید ۶۴ و الله تعالی اوست که بی نیازست و راد و ستوده أ لم تر أن الله سخر لکم ما فی الأرض نمی بینی که الله تعالی نرم کرد شما را هر چه در زمین چیزست و الفلک تجری فی البحر بأمره و نمی بینی کشتی می رود در دریا بفرمان او و یمسک السماء و نگاه می دارد آسمان را ایستاده أن تقع علی الأرض إلا بإذنه که می نخواهد که بر زمین افتد مگر بدستوری او إن الله بالناس لرؤف رحیم ۶۵ الله تعالی بمردمان مهربانی است سخت بخشاینده

و هو الذی أحیاکم اوست آنکه شما را زنده کرد ثم یمیتکم پس آن گه بمیراند شما را ثم یحییکم پس زنده گرداند شما را إن الإنسان لکفور ۶۶ این مردم براستی که ناسپاس است ...

میبدی
 
۱۳۴۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۵- سورة الفرقان- مکیة » ۳ - النوبة الاولى

 

... فلا تطع الکافرین نگر تا فرمان کافران نبری و جاهدهم به و باز کوش با ایشان جهادا کبیرا ۵۲ باز کوشیدنی بزرگ

و هو الذی مرج البحرین او آنست که فراهم گذاشت دو شاخ آب در دریا هذا عذب فرات این آبی سخت خوش و هذا ملح أجاج و این شورابی سخت تلخ و جعل بینهما برزخا و میان آن دو دریا جدایی ساخته و حجرا محجورا ۵۳ بسته ای بازداشته

و هو الذی خلق من الماء بشرا او آنست که از آب مردم آفرید فجعله نسبا و صهرا آن را نژاد کرد و خویش و پیوند و کان ربک قدیرا ۵۴ و خداوند تو توانای است همیشی ...

میبدی
 
۱۳۴۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۲ - النوبة الاولى

 

... قال إن رسولکم الذی أرسل إلیکم لمجنون ۲۷ گفت این رسول شما که بشما فرستادند براستی که دیوانه است

قال رب المشرق و المغرب و ما بینهما گفت خداوند دو نیمه جهان جای برآمد روز و فروشدن آن و آنچه میان آن إن کنتم تعقلون ۲۸ اگر می دریابید

قال لین اتخذت إلها غیری گفت اگر خدایی گیری جز زمن لأجعلنک من المسجونین ۲۹ چنان کنم که از زندانیان باشی ...

... قال کلا گفت موسی نه نه چنین نرسند إن معی ربی سیهدین ۶۲ خداوند من با من مرا راه می نماید

فأوحینا إلی موسی أن اضرب بعصاک البحر پیغام دادیم بموسی و فرمان که بعصای خویش دریا بزن فانفلق بشکافت دریا فکان کل فرق کالطود العظیم ۶۳ تا هر پاره ای ازو چون کوهی بگشت بزرگ

و أزلفنا ثم الآخرین ۶۴ و تنگ درآوردیم آنجا دیگران را ...

میبدی
 
۱۳۵۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... پس فرعون از جواب درماند روی با قوم خود کرد گفت إن رسولکم الذی أرسل إلیکم لمجنون این رسول که بشما فرستادند دیوانه است سخنی میگوید بی حاصل از عقل دور

موسی در بیان عظمت حق بیفزود گفت رب المشرق و المغرب و ما بینهما إن کنتم تعقلون اگر شما عقل دارید و می دریابید بدانید که این آفتاب که از مشرق برمی آید و بمغرب فرو شود آن را صانعی باید و کردگاری آن صانع رب العالمین است که شما صفت وی از من می پرسید

فرعون چون حجت بر خود لازم دید در آن مناظره از عجز خود بترسید سخن با تهدید گردانید گفت لین اتخذت إلها غیری لأجعلنک من المسجونین و کان سجنه اشد من قتله لانه کان یعذب المسجونین بانواع التعذیب ...

... قال ابن مسعود فما ترکتهن منذ سمعتهن من النبی ص

ابن جریح گفت چون موسی بشط بحر رسید بادی عظیم برخاست و موج در دریا افتاد چندان که کوه کوه یوشع گفت یا مکلم الله این امرت ای آن کس که حق جل جلاله با تو سخن گفته تا کجا خواهی رفت و کجات فرموده اند که باشی

گفت تا اینجا یوشع گفت اینک دریا در پیش و دشمن از پس کار ما چون خواهد بود موسی گفت آری بگشاید کار ما گشاینده کار و یوشع آن ساعت اسب خویش در آب راند و سنب اسب تر نشد اما دیگری در آب راند و بآب فرو شد موسی آن ساعت درماند جبرییل آمد و گفت اضرب بعصاک البحر دریا بزن بعصای خویش

موسی عصا بزد و دریا شکافته شد و دوازده راه در میان دریا پیدا شد هر راهی دو فرسنگ طول آن و دو فرسنگ عرض آن اینست که رب العالمین گفت فانفلق فکان کل فرق ای کل مفروق من الماء کالجبل العظیم از راست و چپ آن راهها آب ایستاده بود همچون کوه های عظیم و در میان آن روزنها گشاده تا همه یکدیگر را میدیدند موسی ایشان را گفت ادخلوا البحر فی هذه الطرق در روید در دریا باین راهها ایشان گفتند راهها تر است ترسیم که پایهای ما بگل فرو شود رب العالمین باد صبا فرو گشاد تا آن راهها خشک کردند فذلک قوله فاضرب لهم طریقا فی البحر یبسا پس چون موسی و بنی اسراییل همه از دریا بیرون آمدند موسی میخواست که دریا بحال خود باز شود از بیم آنکه فرعون و قبطیان بآن راهها درآیند و بایشان در رسند فرمان آمد که یا موسی اترک البحر رهوا صفوفا ساکنة فان فرعون و قومه جند مغرقون گفته اند که فرعون چون آن راهها دید در میان دریا خواست که در شود دلیل وی گفت مرو که این راه پرخطر است و ما هرگز در دریا این راه ندیده ایم اگر در خشک زمین برویم راه سه روزه است و هم بایشان رسیم

فرعون گفت الا ترون هذا الدلیل ما یقول و ان البحر انما یبس فرقا منی و أنا ربکم الأعلی نمی بینید که این دلیل چه میگوید مگر نمیدانید که این دریا خود از بیم من چنین شکافته شد و خشک گشت و این کلمه آن روز میگفت که أنا ربکم الأعلی دلیل همان سخن دیگر بار باز گفت و او را بترسانید فرعون همت کرد که بازگردد جبرییل بر اسب مادیان در پیش ایستاد و در دریا راند و اسب فرعون سر بکشید و قبطیان هم چنان درشدند و میکاییل از پس ایشان همی راند ایشان را تا همه در دریا شدند و دریا بفرمان حق بهم باز افتاد

اینست که رب العالمین گفت و أزلفنا ثم الآخرین معنی ازلفنا جمعنا و منه لیلة المزدلفة ای الجمع و قیل ازلفنا ای قربناهم الی الهلاک و قدمناهم الی البحر ...

میبدی
 
۱۳۵۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... بنگر که صنع خبی با فرعون دشمن چه کرد و لطف خفی موسی کلیم را چه ساخت

موسی از دشمن بشب بگریخته و روی سوی دریا نهاده و فرعون با خیل و حشم بر پی وی ایستاده بنی اسراییل گفتند یا موسی البحر امامنا و العدو خلفنا فما الحیلة

یا موسی از پیش دریا و از پس دشمن حیلت چیست و راه گریز کجا إنا لمدرکون ما را دریافتند اینک بما رسیدند موسی گفت کلا إن معی ربی سیهدین نومید مباشید که لطف خفی ما را رهبرست و صنع خبی فرعون را بر گذرست

قوله إن معی ربی سیهدین موسی ع خود را درین حکم مفرد کرد گفت معی ربی و نگفت معنا ربنا زیرا که در سابقه حکم رفته بود که قومی از بنی اسراییل بعد از هلاک فرعون و قبطیان گوساله پرست خواهند شد از این جهت خود را در این حکم مفرد کرد باز مصطفی ص چون در غار بود با صدیق اکبر از احوال صدیق آن حقایق معانی شناخت که او را با نفس خود قرین کرد و در حکم معیت آورد گفت إن الله معنالطیفة موسی ع معی فرا پیش داشت که از خود بحق نگریست باز مصطفی ص الله فراپیش داشت گفت ان الله معنا

که از حق بخود نگریست هذا کقوله تعالی أ لم تر إلی ربک کیف مد الظل و لم یقل الی الظل کیف مه الرب

آن حال مریدست و این حال مراد آن راه روندگانست و این صفت ربودگان گفته اند که فرعون چون بکنار دریا رسید و دریا دید شکافته و راهها پیدا گشته با قوم خویش گفت این دریا از بیم من شکافته گشت و أنا ربکم الأعلی آن روز گفت جبرییل خواست که او را عذاب کند پر خویش بگسترانید تا او را بزمین فرو برد فرمان آمد از جبار عالم که مه یا جبرییل فانما یعجل بالعقوبة من یخاف الموت و گفته اند موسی خود را گفت إن معی ربی سیهدین و رب العزة امت احمد را گفت إن الله مع الذین اتقوا موسی آنچه خود را گفت الله برو رد نکرد او را راه نجات نمود و کید دشمن از پیش برداشت چه گویی آنچه حق جل جلاله بخودی خود امت احمد را گفت و وعده که داد اولیتر که وفا کند از غم گناه برهاند و برحمت و مغفرت خود رساند

میبدی
 
۱۳۵۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

... این حال کسی بود که او را دلی سلیم بود چنان که الله گفت إلا من أتی الله بقلب سلیم سلم من الضلالة ثم من البدعة ثم من الغیبة ثم من الحجبة ثم من المساکنة ثم من الملاحظة هذه کلها آفات و الاکابر سلموا منها و الاصاغر امتحنوا بها و یقال القلب السلیم الذی سلم من ارادة سلامة نفسه

پیری را گفتند که قلب سلیم کدام است گفت سلیم در لغت عرب لدیغ باشد مار گزیده و در خود بی قرار گشته و بی آرام بوده چنانک ذو النون مصری کان یصیح لیلة الی الصباح فیقول المستغاث ایها المسلمون المستغاث فلما اصبح قال له جیرانه ما اصابک البارحة قال کیف لا یستغیث من لا یجد القرار و لا الفرار فریاد باو که نه ازو بسر می شود و نه با او کار فراسر شود اگر بروم گویند این بیگانگی چیست و اگر بیایم گویند این دیوانه بما کیست این درویش را میان آب و آتش میباید زیست اگر مقام کند بسوزد و گر بگریزد غرق شود بر زبر سرش ابر آتش بیز زیر قدم دریا موج انگیز پیش روی تیغ خون ریز پس پشت تیر جان آویز نه روی پرهیز نه توان گریز

امامی سیوف و خلفی سهام ...

میبدی
 
۱۳۵۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

... لأعذبنه عذابا شدیدا أو لأذبحنه فیه دلیل علی ان العقوبة علی قدر الجرم و لا عبرة بصغر الجثة و عظمها

آورده اند که چون هدهد باز آمد و عذر خویش بگفت که أحطت بما لم تحط به سلیمان گفت سننظر أ صدقت أم کنت من الکاذبین آری بنگریم تا این عذر که می آری راست است یا دروغ اگر دروغ است ترا عذابی سخت کنم جبرییل امین آمد آن ساعت از درگاه عزت که یا سلیمان مران مرغک ضعیف را تهدید میکنی که باش تا در کار تو بنگرم که راست می گویی یا دروغ یا سلیمان از مرغی ضعیف بعذری ضعیف چرا بسنده نکنی و بدرخواست صدق از وی چه تهدید کنی چرا از ما نیاموزی معاملت با بندگان آن کافر بینی که در دریا نشیند در کشتی و باد کژ برآید و آن کشتی در تلاطم امواج افتد کافران از غرق بترسند بت را بیندازند و بزبان عذر دروغ آرد چون از دریا بیرون آید و از غرق خلاص یابد دیگر باره بت پرستد و بکفر خویش باز گردد من بدروغ وی ننگرم و آن عذر دروغ وی بپذیرم و از غرق نجات دهم یا عجب از کافر دروغ زن عذر دروغ می پذیرم و بدروغ و خیانت او ننگرم چگویی مرد مسلمان که عذر آرد بگناه خویش از سر صدق و ایمان خویش چون که عذرش نپذیرم لأعذبنه عذابا شدیدا گفته اند که هدهد چون باز آمد ترسان و لرزان فرا پیش سلیمان شد پر و بال از هم باز کرده و در زمین همی کشید بتواضع سلیمان سر وی بخود کشید گفت این کنت لاعذبنک عذابا شدیدا هدهد گفت یا نبی الله اذکر وقوفک بین یدی الله عز و جل یاد کن آن ساعت که در عرصات قیامت در آن انجمن کبری ترا بحضرت الله برند و از تو سؤال کنند آن سخن بر سلیمان تأثیر کرد و سخن با لطف گردانید گفته اند که با هدهد گفت چگویی که پر و بالت بکنم و ترا بآفتاب گرم افکنم هدهد گفت دانم که نکنی که این کار صیادانست نه پیغامبران سلیمان گفت گلوت ببرم گفت دانم که نکنی که این کار قصابان است نه پیغامبران گفت ترا با ناجنس در قفس کنم گفت این هم نکنی که این کار ناجوانمردانه است و پیغامبران ناجوانمرد نباشند سلیمان گفت اکنون تو بگوی که با تو چکنم گفت عفو کنی و در گذاری و دانم که کنی که عفو کار پیغامبران و کریمان است و این موافق آن خبر است که فردای قیامت رب العزة با قومی عاصیان موحدان گوید چه عذاب کنم شما را بآن جفاها و معصیتها که کردید در دنیا ایشان گویند بار خدایا عفو کنی و در گذاری که کرم تو سزای آن هست اما در طریق جوانمردان و سالکان راه حقیقت عذاب شدید آنست که حلاوت خدمت از بنده باز گیرد تا در خدمت الم و مشقت بوی رسد هر آن کس که بمعبود خود معرفت دارد خدمت و عبادت از میان جان کند و از حلاوت خدمت الم و مشقت نیابد

آن عزیزی در پیش درویشی صادق شد و آن درویش بیمار بود خواست که او را در آن بیماری تنبیهی کند گفت لیس بصادق فی حبه من لم یصبر علی بلایه در محبت صادق نیست آن کس که در بلای وی صابر نیست درویش صادق سر بر آورد و گفت غلط کردی لیس بصادق فی حبه من لم یتلذذ ببلایه در محبت صادق نیست آن کس کش با بلاء او خوش نیست قالوا و من العذاب الشدید ان یقطع عنه حسن التولی لشأنه فیوکل الی حوله و نفسه ...

میبدی
 
۱۳۵۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۵ - النوبة الاولى

 

... أمن خلق السماوات و الأرض این انبازان که می گویید به است یا او که آسمان و زمین آفرید و أنزل لکم من السماء ماء و فرو فرستاد شما را از آسمان آبی فأنبتنا به تا بر رویانیدیم بآن آب حدایق ذات بهجة بستانهای دیوار بست نیکو منظر ما کان لکم أن تنبتوا شجرها نبود شما را توان آن که درختان آن رویانیدید أ إله مع الله با الله خدایی دیگر بود که در انبازی او را دیگرست بل هم قوم یعدلون ۶۰ نیست جز زان که ایشان قومی اند که او را بدروغ می عدیل و هامتا گویند

أمن جعل الأرض قرارا انباز به یا آن کس که زمین را جای آرام جهانیان کرد و جعل خلالها أنهارا و میان درختان آن جویها روان کرد و جعل لها رواسی و آن را لنگرها کرد از کوه ها و جعل بین البحرین حاجزا و میان دو دریا از نگه داشت خویش حاجزی کرد بازدارنده از آمیختن أ إله مع الله خدایی دیگرست با الله در کردگاری بل أکثرهم لا یعلمون ۶۱ که بیشتر ایشان نمیدانند

أمن یجیب المضطر انباز به یا آن کس که پاسخ میکند بیچاره مانده را إذا دعاه آن گه که خواند او را و یکشف السوء و بدو رنج و ناخوشی می باز برد و یجعلکم خلفاء الأرض و شما را پس یکدیگر درین زمین می نشاند أ إله مع الله خدایی دیگرست با الله قلیلا ما تذکرون ۶۲ چون اندک دریابید

أمن یهدیکم انباز به یا آن کس که شما را می راه نماید فی ظلمات البر و البحر در تاریکیهای دشت و دریا و من یرسل الریاح بشرا بین یدی رحمته و آن کس که گشاید بادها در هوای جنوب پیش باران فا بخشایش خوش أ إله مع الله خدایی دیگر است با الله تعالی الله عما یشرکون ۶۳ چون برتر و پاکست الله از انباز که میگویند

أمن یبدؤا الخلق ثم یعیده انباز به یا آن کس که این جهان می آفریند و باز آن جهان و من یرزقکم من السماء و الأرض و آن کس که شما را می روزی دهد از آب آسمان و خاک زمین أ إله مع الله خدایی دیگر است با الله در کردگاری ...

میبدی
 
۱۳۵۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

... أمن جعل الأرض قرارا آن کیست که زمین اسلام در زیر قدم توحید موحدان آورد و جعل خلالها أنهارا آن کیست که چشمه های حکمت در دل عارفان پدید آورد و جعل لها رواسی آن کیست که حصارهای معرفت در سر دوستان بنا او کند

و جعل بین البحرین حاجزا آن کیست که میان دریای خوف و رجا سحاب استقامت اقامت کرد أ إله مع الله هیچ خدایی دانید بجز من که این کرد هیچ معبود شناسید بجز من که این ساخت و قیل و جعل بین البحرین حاجزا یعنی بین القلب و النفس لیلا یغلب احدهما صاحبه در نهاد آدمی هم کعبه دل است هم مصطبه نفس دو جوهر متضادند در خلقت بهم پیوسته و در طریقت از هم گسسته هر دو در هم گشاده و میان هر یکی از قدرت حاجزی نهاده هر گه که آن نفس اماره در سرا پرده دل شبیخون برد آن دل محنت زده بتظلم بدرگاه عزت می شود و از جنات قدم خلعت نظر بدو می آید اینست سر آن خبر که ان لله تعالی فی کل یوم و لیلة ثلاثمایة و ستین نظرة فی قلوب العباد

نظیر این آیت در سورة الفرقان است و هو الذی مرج البحرین هذا عذب فرات و هذا ملح أجاج بر لسان اهل معرفت این دو دریا صفت دل مؤمن است و آن دو آب صفت آنچه دروست از دو معنی متضاد خوف و رجا شک و یقین ضلالت و هدایت حرص و قناعت و غفلت و یقظت رب العزة میان هر دو ضد حاجزی و مانعی پیدا کرده میان خوف و رجا از حسن الظن حاجزی است تا تلخی ترس خوشی امید تباه نکند میان شک و یقین از معرفت حاجزی است تا ملوحت شک عذوبت یقین تباه نکند میان ضلالت و هدایت از عصمت حاجزی است تا مرارت ضلالت حلاوت هدایت تباه نکند میان حرص و قناعت از تقوی حاجزی است تا کدورت حرص صفاوت قناعت تباه نکند میان غفلت و یقظت از مطالعت نظر حاجزی است تا ظلمت غفلت نور یقظت تباه نکند أ إله مع الله بجز الله خدایی دیگر دانید که چنین صنع سازد و این قدرت دارد

أمن یجیب المضطر إذا دعاه گفته اند مضطر آن کودک است که در شکم مادر بیمار است و مادر از بیماری وی بی خبر آن کودک در آن ظلمت رحم از آن بیماری بنالد و جز از الله هیچ کس حال وی نداند رب العزة آن نالیدن و زاریدن وی بنیوشد و برأفت و رحمت خود در دل مادر افکند تا آن طعام که شفاء کودک در آن بود بآرزوی بخواهد و بخورد کودک از آن بیماری شفا یابد ...

میبدی
 
۱۳۵۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۱ - النوبة الاولى

 

... و نمکن لهم فی الأرض و ایشان آرمیده و ایمن در آن زمین جای دهیم و نری فرعون و هامان و جنودهما و بنماییم فرعون و هامان و سپاه ایشان را منهم از بنی اسراییل و مؤمنان ما کانوا یحذرون ۶ آنچه از آن می پرهیزند و می ترسند

و أوحینا إلی أم موسی و بمادر موسی رسانیدیم أن أرضعیه که شیر می ده موسی را فإذا خفت علیه چون برو ترسی فألقیه فی الیم او را در دریا افکن و لا تخافی و لا تحزنی و مترس و اندوه مبر إنا رادوه إلیک که ما با تو دهیم او را و جاعلوه من المرسلین ۷ و او را یکی کنیم از پیغامبران

فالتقطه آل فرعون از سر آب بر گرفت کسان فرعون موسی را لیکون لهم عدوا و حزنا تا موسی ایشان را دشمن بود و اندوهی بزرگ إن فرعون و هامان و جنودهما فرعون و هامان و سپاه ایشان کانوا خاطیین ۸ بی راهان بودند ...

میبدی
 
۱۳۵۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۲ - النوبة الاولى

 

... و استکبر هو و جنوده فی الأرض بغیر الحق و گردن کشید او و سپاه او در زمین و نیامد او را آن و ظنوا أنهم إلینا لا یرجعون ۳۹ و می پنداشتند که ایشان با ما نیایند و نیارند

فأخذناه و جنوده فرا گرفتیم او را و سپاه او را فنبذناهم فی الیم و کشتیم ایشان را در دریا فانظر کیف کان عاقبة الظالمین ۴۰ نگر که سرانجام آن ستمکاران چون بود

و جعلناهم أیمة و ایشان را درین جهان پیشوایان کردیم یدعون إلی النار خلق را با آتش میخواندند و یوم القیامة لا ینصرون ۴۱ و روز رستاخیز کس ایشان را یاری ندهد و فریاد نرسد و أتبعناهم فی هذه الدنیا لعنة و بر پی ایشان پیوستیم در این جهان نفرین و یوم القیامة هم من المقبوحین ۴۲ و روز رستاخیز ایشان فرا هلاکت و تباهی دادگانند ...

میبدی
 
۱۳۵۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و ما کنت بجانب الغربی یعنی بجانب الوادی الغربی و کان مقام موسی بالطور اذ الله عز و جل یکلمه بجانب الغربی حیث تغرب الشمس و القمر و النجوم موسی ع در وادی مقدس بر کوه بود که الله تعالی با وی سخن گفت بجانب غرب ایستاده یعنی که آن کوه از آن وادی بجانب مغرب بود آنجا که فروشدن آفتاب و ماه و ستارگان بود و آن کوه را غربی الجبل میگفتند و روا باشد که غربی صفت وادی باشد یعنی که آن وادی سوی مغرب بود إذ قضینا إلی موسی الأمر یعنی کلمنا موسی و فرغنا الیه مما اردنا تعریفه و ایصاه مقاتل گفت إذ قضینا إلی موسی الأمر یعنی اذ عهدنا الی موسی الرسالة لیلة الجمعة الی فرعون و قومه باین قول جانب غربی قدم گاه موسی است لیلة النار آن شب که آتش دید و رسالت و نبوت یافت و قیل إذ قضینا إلی موسی الأمر یعنی قضینا هلاک فرعون فی الماء باین قول جانب غربی دریا است یعنی ما کنت بجانب الغربی من البحر و گفته اند قضا اینجا بمعنی وصایت است چنان که در سوره بنی اسراییل گفت و قضی ربک ای وصی ربک ألا تعبدوا إلا إیاه و ما کنت من الشاهدین ای من الحاضرین فی ذلک المکان و من الشاهدین لتلک الحالة فاخبرناک به لیکون ذلک معجزة لک

و لکنا أنشأنا قرونا ای بعد موسی فتطاول علیهم العمر و فترت النبوة و کاد یلحق تلک الاخبار وهن و لحق کثیرا منها التحریف و تمام الکلام مضمر تقدیره فارسلناک مجددا لتلک الاخبار و ممیزا للحق مما اختلف فیه رحمة منا لقومک ...

میبدی
 
۱۳۵۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی إن قارون کان من قوم موسی خلاف است میان علما که قارون از موسی چه بود بنسب قومی گفتند عم موسی بود قومی گفتند ابن اخت موسی بود و قول درست آنست که ابن عم موسی بود و بیشترین مفسران برین قول اند قارون بن یصهر بن قاهث بن لاوی بن یعقوب و موسی بن عمران بن قاهث

و گفته اند داماد موسی بود بخواهر و از مسلمانان بنی اسراییل بود و او را منور میخواندند از آن که خوش آواز بود بخواندن تورات لکن منافق گشت چنان که سامری منافق گشت و در همه بنی اسراییل هیچ کس چنو نبود در دانش تورات و خواندن تورات و گفته اند از جمله هفتاد مرد بود که رب العزة میگوید و اختار موسی قومه سبعین رجلا و از ایشان بود که دریا باز برید بوقت غرق فرعون فبغی علیهم البغی طلب العلو بغیر الحق بر موسی و بنی اسراییل افزونی و برتری جست و کبر آورد بر ایشان بسبب خواسته فراوان که او را جمع شده بود و گفته اند بغی وی آن بود که روزگاری عامل فرعون بود بر بنی اسراییل در مصر و بر ایشان در آن عمل ظلم میکرد و از دادنی افزونی میخواست شهر بن حوشب گفت بغی وی آن بود که از کبر و خیلا جامه تن دراز داشت چنان که یک شبر بپای میکشید و فی ذلک ما روی عن رسول الله ص قال لا ینظر الله یوم القیامة الی من جر ثوبه خیلاء

و قیل بغیه استخفافه بالفقراء و ازدراؤه بسایرهم و منع حقوق فی ماله و قیل بغیه حسده علی موسی بالنبوة و علی هارون بالحبورة و قال ل موسی لک النبوة و ل هارون الحبورة و لست فی شی ء من ذلک و قیل بغیه ان ما آتاه الله من المال اضافه الی نفسه و علمه و حیلته لا الی فضل ربه قال إنما أوتیته علی علم عندی ...

... فخسفنا به و بداره الأرض اما قصه قارون و بغی و تمرد وی و بعاقبت خسف وی چنان که اصحاب سیر و ارباب قصص گفته اند قارون مردی بود از علماء بنی اسراییل و بعد از موسی و هارون از وی فاضل تر و عالم تر هیچ کس نبود بطلعت زیبا بود و بصوت خوش آواز بود پیوسته تورات خواندی و خدای را جل جلاله بخلوت و عزلت عبادت کردی گفته اند که چهل سال بر کوه متعبد و متورع بسان و صفت زاهدان و در عبادت و زهد بر همه بنی اسراییل غلبه کرد و ابلیس شیاطین را می فرستاد تا او را وسوسه کنند و بدنیا در کشند و شیاطین بر او دست نمی یافتند ابلیس خود برخاست و بصورت پیری زاهد متعبد برابر وی بنشست و خدای را عبادت همی کرد تا عبادت ابلیس بر عبادت وی بیفزود و قارون بتواضع و خدمت وی درآمد و با وی بستاخ گشت و هر چه میگفت باشارت وی میرفت و رضاء وی میجست ابلیس روزی گفت ما از جمع و جماعت و عیادت بیماران و زیارت نیک مردان و تشییع جنازه های مؤمنان بازمانده ایم اگر در میان مردم باشیم و این خصلتهای نیکو بر دست گیریم مگر صواب تر باشد

قارون را بدین سخن از کوه بزیر آورد و در بیعه شدند تعبدگاه ایشان مردم چون از حال ایشان خبر بداشتند رفقه ها از هر جانب روی بایشان نهاد و با ایشان نیکویی میکردند و طعامها می بردند تا روزی ابلیس گفت اگر ما به هفته ای یک روز بکسب مشغول باشیم و این بار و ثقل خود از مردم فرو نهیم مگر بهتر باشد قارون همان صواب دید و روز آدینه بکسب شدند و باقی هفته عبادت همی کردند روزی چند برآمد ابلیس گفت یک روز کسب کنیم و یک روز عبادت تا از معاش و بلغت خود چیزی بسر آید و بصدقه دهیم و مردم را از ما منفعت بود همان کردند و بکسب مشغول شدند تا دوستی کسب و دوستی مال در سر قارون شد ابلیس آن گه از وی جدایی گرفت گفت من کار خود کردم و او را در دام دنیا آوردم و حب الدنیا راس کل خطییة پس دنیا روی بوی نهاد و طغیان بالا گرفت چنان که رب العزة گفت إن الإنسان لیطغی أن رآه استغنی و اول طغیان و عصیان وی آن بود که رب العزة وحی فرستاد بموسی که بنی اسراییل را گوی تا بهر گوشه ای از چهار گوشه رداء خود رشته ای سبز درآویزند هام رنگ آسمان موسی گفت بار خدایا در این چه حکمتست گفت یا موسی بنی اسراییل از ما و ذکر ما غافل اند و در آن غفلت از ما بی خبر شده اند میخواهم که این رشته ها ایشان را نشانی باشد که چون در ان نگرند ما را یاد کنند و بر آسمان نگرند و دانند که کلام ما از سوی آسمان بایشان می فرو آید موسی گفت بار خدایا و اگر بفرمایی تا خود رداها یکسر همه سبز کنند که بنی اسراییل این رشته ها محقر میدارند رب العزة گفت یا موسی فرمان محقر و مصغر نبود و مؤمنان و دوستان فرمان ما حقیر و صغیر ندارند هر که در فرمان صغیر مطیع نباشد در فرمان کبیر هم مطیع نباشد پس موسی بنی اسراییل را فرمود که ان الله عز و جل امرکم ان تعلقوا فی اردیتکم خیوطا خضرا کلون السماء لکی تذکروا ربکم اذا رایتموها ففعلت بنو اسراییل ما امرهم به موسی و استکبر قارون فلم یطعه بنی اسراییل همان کردند که موسی به فرمان الله ایشان را فرمود و قارون سر وازد و فرمان نبرد و گفت انما یفعل هذا الارباب بعبیدهم لکی یتمیزوا من غیرهم این بود بدایت عصیان و بغی وی پس چون موسی دریا باز برید و فرعون و قبطیان غرق گشتند و بنی اسراییل ایمن نشستند و با خواندن تورات و حکم تورات پرداختند موسی ع ریاست مذبح به هارون داد و ریاست مذبح آن بود که بنی اسراییل قربان که میکردند بر طریق تعبد پیش هارون می بردند و هارون بر مذبح می نهاد تا آتش از آسمان فرو آمدی و برگرفتی قارون حسد برد گفت یا موسی لک الرسالة و لهارون الحبورة و لست فی شی ء ترا رسالت است و هارون را ریاست و مرا خود هیچ چیز نبود موسی گفت حبورة که هارون را مسلم است الله وی را داد فضل خدا است آن را دهد که خود خواهد قارون گفت و الله لا اصدقک فی ذلک حتی ترینی بیانه من ترا تصدیق نکنم تا نشانی و بیانی بمن ننمایی موسی بنی اسراییل را جمع کرد و عصاهای ایشان همه بخواست و همه در یک حزمه بست و آنجا که عبادت میکرد بنهاد بامداد عصای هارون را دیدند در میان عصاها سبز گشته و چنان که درخت برگ آرد برگ آورده و کانت من شجر اللوزة موسی گفت مر قارون را که اکنون می بینی که از تشریف و تخصیص الله است مر هارون را

قارون گفت و الله ما هذا با عجب مما تصنع من السحر از آن سحرها که تو کنی این عجب نیست قارون آن روز از موسی برگشت و یکبارگی اعراض کرد روز بروز در عصیان و تجبر و تمرد می افزود بزینت دنیا مشغول و مغرور گشته و از بهر خویش قصری عالی ساخته و درهای آن از زر کرد و دیوارهای آن از صفایح زروران بسته و جمعی از بنی اسراییل با خود آموخته بامداد و شبانگاه بر او می رفتند و او را بهر چه میگفت صدق می زدند و یاری میدادند و او طعام بایشان میداد و بهر وقت ایشان را می نواخت پس فرمان آمد از الله بموسی که از بنی اسراییل زکاة مال طلب کن و زکاة بر ایشان چنان که درین امت است فرض گردانید قارون بیامد و گفت هر نوعی از انواع مال و هر جنسی از اجناس مال که مرا است از هزار یکی میدهم از هزار دینار یک دینار از هزار درم یک درم از هزار گوسفند یک گوسفند و علی هذا هر چه زکاة بر آن واجب است موسی با وی در آن مصالحت کرد و تقریر داد قارون چون وا خانه آمد و حساب برگرفت بسیار برمی آمد دلش نداد که بدهد در تدبیر آن شد که بنی اسراییل را بر موسی بیرون آرد و موسی را بچشم ایشان زشت کند تا ایشان نیز زکاة ندهند با آن قوم خویش گفت که با وی دست یکی داشتند این موسی هر چه توانست از قهر و غلبه بر بنی اسراییل همه کرد و اکنون میخواهد که مال از شما بستاند و شما را درویش کند ایشان گفتند انت سیدنا و کبیرنا فمر بما شیت مهتر ما و سرور ما تویی هر چه ترا رأی بود ما ترا بدان مطیع باشیم گفت فلان زن فاجره بیارید تا او را هدیه ای و جعلی پذیرم تا موسی را قذف کند و فجور با نام وی کند تا بنی اسراییل از وی رمیده گردند و او را تنها بگذارند و بوی هیچیز ندهند آن زن را بیاوردند و قارون هزار دینار بوی داد و زیادت ازین پذیرفتاری کرد و او را گفت فردا که موسی و بنی اسراییل جمع شوند تو دست در موسی زن و در ان جمع بگوی که با من فجور کرد پس دیگر روز قارون بنی اسراییل را جمع کرد و موسی را گفت قوم منتظر تواند تا تو ایشان را امر و نهی گویی و شرایع دین را بیان کنی موسی بیامد و گفت من سرق قطعنا یده و من افتری جلدناه ثمانین و من زنی و لیست له امرأة جلدناه مایة و من زنی و له امرأة رجمناه هر که دزدی کند دستش ببریم و هر که فریت بر وی درست شود او را هشتاد تازیانه زنیم و هر که زنا کند و نکاح حلال ندیده او را صد تازیانه زنیم و هر که زنا کند و زن حلال دیده او را سنگسار کنیم قارون گفت یا موسی و اگر این زانی تو باشی حکم همین رجم است موسی گفت و اگر من باشم حکم همین است قارون گفت بنی اسراییل چنین میگویند که تو با فلانه زن فجور کرده ای گفت بخوانید آن زن را تا خود چه میگوید آن زن بیامد موسی گفت ای زن آنچه ایشان میگویند من با تو کردم زن را این سخن صعب آمد در خود بشورید هیچ سخن نگفت موسی گفت بالذی فلق البحر لبنی اسراییل و انزل التوریة علی موسی الا صدقت بآن خدای که بنی اسراییل را دریا شکافت و تورات بموسی فرو فرستاد که راست گویی توفیق الله در آن زن رسید با خود گفت جز صدق و راستی اینجا چه روی است اگر هرگز نیکبخت خواهم گشت این ساعت خواهم گشت که پیغامبر خدای را نرنجانم و دروغ بر وی نبندم گفت یا موسی قارون مرا هدیه ای و جعلی داد تا این دروغ بر تو بندم و صدق و راستی به از دروغ و ناراستی موسی بسجود در افتاد بگریست و در الله زارید گفت اللهم ان کنت رسولک فاغضب لی بار خدایا اگر من رسول توام آخر از بهر من خشمی بگیر جوابی باز ده حکمی برگزار از الله جل جلاله وحی آمد که یا موسی مر الارض بما شیت فانها مطیعه زمین در فرمان تو کردم آنچه خواهی مرو را فرمای موسی روی با بنی اسراییل کرد گفت بدانید که الله تعالی مرا بقارون فرستاد چنان که بفرعون فرستاد هر که با ما است و بر دین ما است تا از وی جدایی گیرد آن جمع که با وی بودند همه ازو برگشتند مگر دو مرد که با وی بماندند موسی گفت یا ارض خذیهم ای زمین ایشان را بگیر تا بزانو در زمین فرو شدند دیگر بار گفت یا ارض خذیهم تا بکمرگاه بزمین فرو شدند سوم بار گفت یا ارض خذیهم تا بگردن فرو شدند قارون چون قهر حق بدید بفریاد آمد و در موسی می زارید و بحق قرابت و رحم سوگند بر وی می نهاد تا هفتاد بار فریاد بخواند و زاری کرد و موسی با وی التفات نکرد و بعاقبت گفت یا ارض خذیهم بزمین فرو شدند و ناپدید گشتند اینست که رب العالمین گفت فخسفنا به و بداره الأرض

در آثار آورده اند که رب العزة گفت یا موسی ما افظک و اغلظ قلبک استغاث بک سبعین مرة فلم تغثه اما و عزتی و جلالی لو استغاث بی مرة لاغثته ...

میبدی
 
۱۳۶۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۱- سورة لقمان - مکّیّة » ۲ - النوبة الاولى

 

... لله ما فی السماوات و الأرض خدایراست هر چه در آسمان و زمین چیز است إن الله هو الغنی الحمید ۲۶ که الله آنست که او بی نیاز است نکو نام ستوده

و لو أن ما فی الأرض من شجرة اگر چنان بودی که هر چه در زمین درخت است أقلام همه قلم بودی و البحر یمده و دریا مداد بودی من بعده پس تهی شدن آن سبعة أبحر هفت دریای دیگر ما نفدت کلمات الله بسر نیاید سخنان الله إن الله عزیز حکیم ۲۷ که الله توانایی است دانا

ما خلقکم نیست آفرینش شما و لا بعثکم و نه برانگیختن شما إلا کنفس واحدة مگر چون یک تن إن الله سمیع بصیر ۲۸ الله شنواست بینا ...

... ذلک بأن الله هو الحق آن از بهر آنست تا بدانند که الله هست بسزا و أن ما یدعون من دونه الباطل و هر چه می خدای خوانید فرود ازو کژ است و نیست و أن الله هو العلی الکبیر ۳۰ و الله اوست که زبر خلق است و مه از ایشان

أ لم تر أن الفلک تجری فی البحر نمی بینی که می رود کشتیها در دریا بنعمت الله بنعمتهای خدای لیریکم من آیاته آن را تا با شما نماید از نشانهای خویش إن فی ذلک لآیات در آن نشانهای پیداست لکل صبار شکور ۳۱ هر شکیبایی را سپاس شناس نیکو شکیب سپاس دار

و إذا غشیهم موج و آن گه که بزیر ایشان درآید موج دریا کالظلل هم چون میغ بزرگ گران دعوا الله خوانند خدای را مخلصین له الدین پاک دارنده او را دعا خواندن خویش فلما نجاهم إلی البر و آن گه که ایشان را رهاند و با دشت و صحرا آرد فمنهم مقتصد از ایشان کس کس بود که میانه بود و بچم نه دل آسا و ما یجحد بآیاتنا و منکر نیاید نشانهای ما را إلا کل ختار کفور ۳۲ مگر ازین هر ناراستی کژکاری پلید آهنگی ناسپاس

یا أیها الناس ای مردمان اتقوا ربکم بپرهیزید از خداوند خویش و اخشوا یوما و بترسید از روزی لا یجزی والد عن ولده که هیچ سود ندارد و بکار نیاید پدر پسر خویش را و لا مولود هو جاز عن والده شییا و نه هیچ فرزند بکار آید پدر خویش را هیچ إن وعد الله حق که وعده الله راست است فلا تغرنکم الحیاة الدنیا هان که زندگانی این جهانی شما را مفریباد و لا یغرنکم بالله الغرور ۳۳ و مفریباد شما را بخدای آن شیطان فریبنده ...

میبدی
 
 
۱
۶۶
۶۷
۶۸
۶۹
۷۰
۳۷۳