میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالی قال الملأ من قوم فرعون الایة اذا اراد الله هو ان عبد لا یزید للمحق حجة الا و یزید بذلک للمبطل فیه شبهة حجتها روشن است و معجزه پیدا و کرامت ظاهر لکن چه سود دارد کسی را که رانده ازل گشت و خسته ابد هر چند که موسی آیت و معجزه بیش نمود ایشان را حیرت و ضلالت بیش فزود موسی در حق و حقیقت ید بیضا می نمود و ایشان او را رتبت ساحری برتر می نهادند که إن هذا لساحر علیم اینت جادوی استاد اینت ساحر دانا همانست که کفار قریش از مصطفی ص انشقاق قمر خواستند چون بدیدند آن را چنان که خواستند گفتند هذا سحر مستمر تا بدانی که کار نمودن دارد نه دیدن از آن ندیدند که شان ننمودند و از آن راه نبردند که شان بر راه نداشتند سحره فرعون را بنمودند لا جرم ببین که چون دیدند و کجا رسیدند انوار عزت دین ناگاه در دل خود بدیدند و بمقام شهدا و صدیقان رسیدند
عهدنامه ازل دیدند و بدولت خانه ابد رسیدند کلید گنج اسرار دیدند و در فردوس با ابرار بجوار جبار رسیدند چون در آن میدان حاضر شدند و اسباب جادویی بغایت بساختند و میمنه و میسره راست کردند مهتر ایشان گفت بنگرید تا عدد لشکر موسی چند برآید گفتند او را لشکر نیست مردی می بینیم تنها عصایی در دست گفت آه از آن تنهایی و یکتایی او مرد یکتا هرگز تنها نبود گرچه تنها رود بی یار نبود دانید چه باید کرد او را حرمتی بباید داشت و خود را کاری بباید ساخت ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۲ - النوبة الثالثة
... عسی ربکم أن یهلک عدوکم و یستخلفکم فی الأرض فینظر کیف تعملون بر ذوق اهل معرفت عدو اینجا اشارت است بنفس اماره که مصطفی ص گفت اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک و زمین اشارت است بجوارح که اصل آن خاک است و مرجع آن با خاک و یستخلفکم اشارت است بدل که تا نفس نمیرد دل زنده نگردد
میگوید از لطف الهی و کرم بی نهایت گوش دارید که شما را بر نفس اماره نصرت دهد تا آن را مقهور کنید و راه شهوت و هواء باطل بوی فرو بندید مصطبه نفس خراب دارید و کعبه دل آبادان نفس اسیر گردد و دل بر جوارح امیر شود نفس در خود بمیرد و دل بحق زنده شود دشمن برود و دوست بنازد هرگز که دید که آشنا با بیگانه بسازد این چنان است که گویند و الله معطی المسیولات
آمد بر من کارد کشیده بر من ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۳ - النوبة الاولى
قوله تعالی و أورثنا القوم الذین کانوا یستضعفون و میراث دادیم بآن مستضعفان که ایشان را زبون میگرفتند مشارق الأرض و مغاربها مشرقهای زمین و مغربهای آن التی بارکنا فیها آن زمین که در آن برکت کردیم و تمت کلمت ربک الحسنی و تمام شد آن وعده نیکوی خداوند تو علی بنی إسراییل بر بنی اسراییل بما صبروا بآنکه شکیبایی کردند و دمرنا و تباه کردیم ما کان یصنع فرعون و قومه آنچه فرعون میکرد و میساخت و قوم او و ما کانوا یعرشون ۱۳۷ و آنکه می ساختند از جفته رزان و سایه وان و جاوزنا و فروگذارانیدیم ببنی إسراییل البحر بنی اسراییل را بدریا فأتوا علی قوم برگذشتند بر قومی یعکفون علی أصنام لهم که بر بتانی از آن خویش مقیم نشسته بودند قالوا یا موسی گفتند ای موسی اجعل لنا إلها ما را خدایی کن کما لهم آلهة چنان که ایشان را خدایان اند قال إنکم قوم تجهلون ۱۳۸ موسی گفت شما قومی اید که هیچ ندانید
إن هؤلاء متبر اینان هن تباه کرده اند و نفریده ما هم فیه آن کار که ایشان در آن اند و باطل ما کانوا یعملون ۱۳۹ و ناکردنی است آنکه میکنند و کژ است آنچه در آن اند قال أ غیر الله أبغیکم إلها موسی گفت شما را بجز الله خدایی جویم و هو فضلکم علی العالمین ۱۴۰ و اوست که شما را فزونی داد در نواخت بر جهانیان روزگار شما و إذ أنجیناکم من آل فرعون و یاد کنید آن نیز که شما را رهانیدیم از کسان فرعون یسومونکم سوء العذاب بشما می رسانیدند عذاب یقتلون أبناءکم میکشتند پسران شما و یستحیون نساءکم و زنده میگذاشتند زنان شما و فی ذلکم بلاء من ربکم عظیم ۱۴۱ و در آن آزمایشی بود از خداوند شما آزمایشی بزرگ و واعدنا موسی ثلاثین لیلة و وعده دادیم موسی را سی شب و أتممناها بعشر و آن وعده سپری کردیم بده شب دیگر فتم تا سپری شد میقات ربه أربعین لیلة آن هنگام نام زد کرده خداوندی چهل شب و قال موسی لأخیه هارون و موسی گفت برادر خود را هارون اخلفنی فی قومی خلیفت باش مرا در قوم من و أصلح و نیک کن و لا تتبع سبیل المفسدین ۱۴۲ و راه تباه کاران را پی مبر
و لما جاء موسی و چون موسی آمد لمیقاتنا هنگامی را که نام زد کرده بودیم و کلمه ربه و سخن گفت خدای او با او قال رب موسی گفت خداوند من أرنی أنظر إلیک با من نمای تا نگرم قال لن ترانی خداوند گفت اکنون نه بینی مرا و لکن انظر إلی الجبل لکن بکوه نگر فإن استقر مکانه اگر کوه آرمیده بماند بر جای خویش فسوف ترانی پس آن گه مرا بینی فلما تجلی ربه للجبل چون پیدا شد خداوند او کوه را جعله دکا کوه را خرد کرد و خر موسی صعقا و موسی بیفتاد بیهوش فلما أفاق چون با هوش خود آمد قال سبحانک گفت پاکی و بی عیبی ترا تبت إلیک من بتو باز گشتم و أنا أول المؤمنین ۱۴۳ و من نخستین گرویدگانم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۳ - النوبة الثالثة
... نعیش بما نؤمک منک حینا
موسی ع درین سفر سی روز در انتظار بماند که طعام و شرابش یاد نیامد و از گرسنگی خبر نداشت از آن که محمول حق بود در سفر کرامت در انتظار مناجات باز در سفر اول که او را به طالب علمی بر خضر فرستادند یک نیم روز در گرسنگی طاقت نداشت تا می گفت آتنا غداءنا از آن که سفر تأدیب و مشقت بود و در بدایت روش بود متحملا لا محمولا از رنج خود خبر داشت که با خود بود و از گرسنگی نشان دید که در راه خلق بود
و قال موسی لأخیه هارون اخلفنی فی قومی چون قصد مناجات حق داشت هارون را در قوم بگذاشت و تنها رفت که در دوستی مشارکت نیست و صفت دوستان در راه دوستی جز تنهایی و یکتایی نیست
گر مشغله ای نداری و تنهایی ...
... و خر موسی صعقا چون هستی موسی در آن صعقه از میان برخاست و بشریت وی با کوه دادند نقطه حقیقی را تجلی افتاد که اینک ماییم چون تو از میان برخاستی ما دیده وریم
پیر طریقت گفت الهی یافته میجویم با دیده ور میگویم که دارم چه جویم که می بینم چه گویم شیفته این جست و جویم گرفتار این گفت و گویم الهی بهای عزت تو جای اشارت نگذاشت قدم وحدانیت تو راه اضافت برداشت تا گم کرد رهی هر چه در دست داشت و ناچیز شد هر چه می پنداشت الهی زان تو میفزود و زان رهی میکاست تا آخر همان ماند که اول بود راست
گفتی کم و کاست باش خوب آمد و راست ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۴ - النوبة الاولى
و کتبنا له فی الألواح نبشتیم موسی را در تخته ها من کل شی ء موعظة از همه چیزی پندی و تفصیلا لکل شی ء و تفصیل دادن هر چیز از حلال و حرام فخذها بقوة گیر آن را بزور و أمر قومک و فرمای قوم خویش را یأخذوا بأحسنها تا بگیرند بنیکوتر فرمان که در آن اند سأریکم دار الفاسقین ۱۴۵ آری نمایم شما را فردا سرای و منزل ایشان که از فرمان و طاعت بیرون شدند
سأصرف عن آیاتی آری باز گردانم از سخنان خویش الذین یتکبرون فی الأرض ایشان را که گردن میکشند در زمین بغیر الحق ببی حق و إن یروا کل آیة و اگر بینند هر نشانی که نماییم لا یؤمنوا بها بنگروند بآن و إن یروا سبیل الرشد و اگر راه راستی بینند لا یتخذوه سبیلا آن را راه نگیرند و إن یروا سبیل الغی و اگر راه بی راهی بینند یتخذوه سبیلا آن را راه گیرند ذلک بأنهم کذبوا بآیاتنا آن بآن است که ایشان سخنان ما دروغ شمردند و کانوا عنها غافلین ۱۴۶ و از آن چو ناآگاهان غافل نشستند
و الذین کذبوا بآیاتنا و ایشان که سخنان ما دروغ شمردند و بآن دروغ زن گرفتند و لقاء الآخرة و بدیدار آخرت کافر شدند حبطت أعمالهم تباه گشت کردار ایشان که درین جهان کردند هل یجزون إلا ما کانوا یعملون ۱۴۷ و پاداش دهند ایشان را مگر آنچه میکردند
و اتخذ قوم موسی و قوم موسی ساختند و کردند من بعده از پس غایب شدن موسی به طور من حلیهم از آن پیرایه های ایشان که از آل فرعون بعاریت خواسته بودند عجلا گوساله ای جسدا کالبدی بیجانی له خوار بانگی درو أ لم یروا أنه لا یکلمهم نمی بینند که او با ایشان سخن نمیگوید و لا یهدیهم سبیلا و ایشان را بهیچ راه نمی نماید اتخذوه و کانوا ظالمین ۱۴۸ بخدایی گرفتند آن را و در آن ستمکار بودند بر خود
و لما سقط فی أیدیهم و چون پشیمان گشتند از پرستیدن گوساله و رأوا أنهم قد ضلوا و دیدند که از راه بیراه گشتند قالوا گفتند لین لم یرحمنا ربنا و یغفر لنا اگر نبخشاید بر ما خداوند ما و نیامرزد ما را لنکونن من الخاسرین ۱۴۹ ناچار که از زیانکاران باشیم و از نو میدان
و لما رجع موسی إلی قومه و چون موسی از طور با قوم خویش آمد غضبان أسفا و وی خشمگین و بغایت اندوهگن قال گفت بیسما خلفتمونی من بعدی بد خلیفتان بودید مرا از پس غیبت من أ عجلتم أمر ربکم دیر آمد شما را وعده ای که خداوند شما نهاده بود شما را و ألقی الألواح و تخته ها بیفکند و أخذ برأس أخیه یجره إلیه او را فرا خود کشید موی و محاسن گرفته قال گفت ابن أم ای پسر مادر من إن القوم استضعفونی قوم مرا بیچاره و اندک دیدند و بیچاره گرفتند و کادوا یقتلوننی و کاستندی مرا بکشتندی فلا تشمت بی الأعداء دشمنان بمن شاد مکن و لا تجعلنی مع القوم الظالمین ۱۵۰ و مرا در عداد مجرمان منه و با گناهکاران یکسان مکن ...
... و الذین عملوا السییات و ایشان که گناهان کردند ثم تابوا من بعدها و باز گشتند پس از آن و آمنوا و بگرویدند إن ربک خداوند تو من بعدها پس گناهان ایشان لغفور رحیم ۱۵۳ حقا که آمرزگار است و بخشاینده
و لما سکت عن موسی الغضب و چون خاموش ایستاد از موسی خشم و بیارامید أخذ الألواح تخته ها برگرفت و فی نسختها هدی و رحمة و در نسخت آن راهنمونی است و بخشایشی للذین هم لربهم یرهبون ۱۵۴ ایشان را که از خداوند خویش میترسند
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۴ - النوبة الثانیة
... قال یا موسی إنی اصطفیتک علی الناس برسالاتی و بکلامی فخذ ما آتیتک و کن من الشاکرین ای یجد و محافظة ان تموت علی حب محمد
قال موسی یا رب و من محمد قال احمد الذی اثبت اسمه علی عرشی من قبل ان اخلق السماوات و الارض بألفی عام انه نبیی و حبیبی و صفیی و خیرتی من خلقی و هو احب الی من جمیع خلقی و جمیع ملایکتی قال موسی یا رب ان کان محمد احب الیک من جمیع خلقک فهل خلقت امة اکرم علیک من امتی قال الله یا موسی ان فضل امة اکرم علیک من امتی قال الله یا موسی ان فضل امة محمد علی سایر خلقی کفضلی علی جمیع خلقی قال یا رب لیتنی رأیتهم قال یا موسی انک لن تراهم و لو اردت ان تسمع کلامهم لسمعت قال یا رب فانی ارید ان اسمع کلامهم
قال الله تعالی یا امة محمد فاجبنا کلنا من اصلاب آباینا و ارحام امهاتنا لبیک اللهم لبیک لبیک ان الحمد و النعمة لک و الملک لا شریک لک قال الله تعالی یا امة محمد ان رحمتی سبقت غضبی و عفوی عقابی قد اعطیتکم من قبل ان تسیلونی و قد اجبتکم من قبل ان تدعونی و قد غفرت لکم من قبل ان تعصونی من جاءنی یوم القیامة بشهادة ان لا اله الا الله و ان محمدا عبدی و رسولی دخل الجنة و ان کانت ذنوبه اکثر من زبد البحر
و قال الربیع بن انس نزلت التوراة و هی سبعون وقر بعیر یقرأ الجزء منها فی سنة لم یقرأها الا اربعة نفر موسی و یوشع و عزیز و عیسی علیهم السلام
و کتبنا له فی الألواح میگوید جل جلاله و تقدست اسماؤه ما بنوشتیم موسی را در آن تخته ها من کل شی ء احتاج الیه فی بیان الدین هر چه موسی را و قوم وی را بدان حاجت بود از کار دین و روشن داشتن راه دین موعظة و تفصیلا لکل شی ء من الحلال و الحرام و الاوامر و النواهی و القصص و الاخبار و ما کان و سیکون و قیل من کل شی ء ای من کل مکروه منهاة و لکل حکم تفصیلا و لکل مندوب بیانا یعنی از هر ناشایستی باز زدن و هر حکمی را تفصیل دادن و هر چه پسندیده شرع است ایشان را نمودن و بر ایشان روشن داشتن
فخذها بقوة ای بقوة نفس و تسلیم و اذعان ای موسی بقوت نفس و صحت عزیمت و تن فراکار دادن و خویش را بحق سپردن و بر طاعت مواظبت نمودن بگیر این الواح را و در خود پذیر این احکام را و کار بند باش قال فأعطاه یدا بید
و أمر قومک یأخذوا بأحسنها گفته اند که احسن ملت است و المعنی یأخذوا بها بفرمای قوم خود را تا بگیرند آن را و در پذیرند و آن را کار بند باشند و قیل بأحسنها ای بحسنها و کلها حسن کقوله أحسن مقیلا و کقوله و لذکر الله أکبر و قیل فیها الفرض و المندوب و المباح و الفرض احسنها و قیل المأمور به احسن من المنهی عنه و قیل کانت فیها فرایض و لا یجوز ترکها و فضایل مندوب الیها و الاحسن ان تجمع بین الفضایل و الفرایض زجاج گفت این هم چنان است که الله گفت و لمن انتصر بعد ظلمه فمن عفا و أصلح فأجره علی الله و لمن صبر و غفر قصاص نیکو است اما عفو نیکوتر انتصار نیکوست صبر نیکوتر
سأریکم دار الفاسقین یعنی سأورثکم و أعطیکم ارض مصر این دلیل آن کس است که گفت ارنی در موضع هات است میگوید آری بشما دهم زمین مصر و سرای فرعون و قوم وی و همچنین کرد رب العزه که گفت جل جلاله کم ترکوا من جنات و عیون الی قوله کذلک و أورثناها قوما آخرین و در سورة الشعراء گفت فأخرجناهم من جنات و عیون الی قوله کذلک و أورثناها بنی إسراییل و گفته اند دار ایدر بمعنی هلاک است و جمعه ادوار ای اریکم هلاک الفاسقین فأراهم ذلک حین قذف البحر اجسادهم علی الساحل و قیل هو من الدوار ای ما دار الیه امرهم کلبی گفت دار الفاسقین ما مروا علیه اذا سافروا من منازل عاد و ثمود و القرون المهلکة مجاهد گفت دار الفاسقین ای مصیرهم فی الآخرة الی النار
سأصرف عن آیاتی الذین یتکبرون فی الأرض بغیر الحق قومی گفتند حکم این آیت مخصوص است بر اهل مصر و کسان فرعون و اراد بالایات الآیات التسع التی اعطاها الله موسی و ذلک فی قوله تعالی و لقد آتینا موسی تسع آیات بینات و بیشترین مفسران بر آنند که حکم این آیت بر عموم است و آیات دلایل وحدانیت است در خلق آسمان و زمین کافران و مشرکان را میگوید بر عموم که بر دین حق تکبر آوردند و از ایمان و اسلام روی گردانیدند ما در جزاء آن تکبر ایشان را از راه تفکر و اعتبار برگردانیدیم تا براه هدی راه نبردند و بدبخت بماندند و قیل سأصرف عن آیاتی ای عن فهم خطابی و معرفة کلامی قال ذو النون ابی الله ان یکرم البطالین بمکنون حکمة القرآن و قال سهل هو أن یحرمهم فهم القرآن و الاهتداء بالرسول ص
و إن یروا کل آیة ای کل معجزة لا یؤمنوا بها هذه کقوله و إن یروا آیة یعرضوا و یقولوا سحر مستمر و إن یروا سبیل الرشد ای طریق الهدی و البیان لا یتخذوه طریقة و دینا حمزه و کسایی سبیل الرشد بفتح را و شین خوانند باقی بضم راء و سکون شین سبیل الرشد و رشد و رشد هر دو یکسان است همچون سقم و سقم و حزن و حزن و بخل و بخل ابو عمر فرق کرد گفت الرشد الصلاح فی الامر دلیله فإن آنستم منهم رشدا و الرشد الاستقامة فی الدین حلال زاده را گویند هذا عن رشدة و حرام زاده را گویند هذا عن غیر رشدة و إن یروا سبیل الغی ای طاعة الشیطان یتخذوه سبیلا غی از راه بیفتادن است غی و غوایت یکی است ذلک بأنهم ای بسبب أنهم کذبوا بآیاتنا و کانوا عنها غافلین غیر ناظرین فیها و لا یتعظون بها
و الذین کذبوا بآیاتنا جحدوا بالایمان و لقاء الآخرة الثواب و العقاب و البعث و الحساب و قیل کذبوا بالآخرة ای بلقاء الله فی الآخرة حبطت أعمالهم ای بطلت هل یجزون فی العقبی إلا ما کانوا یعملون یعنی جزاء ما کانوا یعملون فی الدنیا این و نظایر این در قرآن هر جایی که مقید است کافر راست چنان که گفت و هل نجازی إلا الکفور مگر جایی که مبهم است چنان که و أن لیس للإنسان إلا ما سعی الی قوله ثم یجزاه ...
... أ لم یروا نمی بینند این گوساله پرستان أنه لا یکلمهم که این گوساله با ایشان سخن نمیگوید این دلیل است که خدای ناگویا نبود و لا یهدیهم سبیلا یعنی لا یأمرهم و لا ینهاهم اتخذوه ای عبدوه و اتخذوه الها و کانوا ظالمین واضعین العبادة غیر موضعها
و لما سقط فی أیدیهم جمهور مفسران بر آنند که این کلمه عبارت است از پشیمانی و هر چند پشیمانی در دل باشد اما نسبت آن با دست از آن جهت است که نسبت ملک و محبوب و مکروه با دست کنند یقال فی یده ملک و فی یده محبوب و حصل فی یده مکروه و گفته اند هر کس که از کاری پشیمان شود دست بر سر می نهد و بر آن تحسر میخورد از این جهت نسبت ندم باید کرد و قیل ان الانسان اذا حزبه امر عظیم مسح کفه بکفه و حولق و رأوا این رؤیت بمعنی علم است ای علموا أنهم قد ضلوا بعبادة العجل میگوید چون موسی از میقات باز آمد و ایشان را بر آن صفت دید و خشم راند و با ایشان سخن درشت گفت ایشان از آن کرده پشیمان شدند و بدانستند که از راه راستی بیفتادند گفتند لین لم یرحمنا ربنا و یغفر لنا حمزه و کسایی ترحمنا و تغفر لنا بتا خوانند و ربنا بنصب بر معنی دعا یعنی یا ربنا لنکونن من الخاسرین بالعقوبة و فوت الثواب
و لما رجع موسی من الطور إلی قومه غضبان أسفا ای غضبان حزینا ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۴ - النوبة الثالثة
... مصطفی ص درویشان را گفت الفقراء الصبر هم جلساء الله عز و جل یوم القیامة و یتیمان را گفت اذا بکی الیتیم اهتز عرش الرحمن لبکایه فیقول الله عز و جل من ارضاه ارضیته
ای موسی خواهی که من برای تو با فریشتگان مباهات کنم بی آزار باش و سنگ و خار از راه مسلمانان دور کن
الایمان بضع و سبعون شعبة اعلاها شهادة أن لا اله الا الله و أدناها اماطة الاذی عن الطریق ...
... و آنچه به بی حق است تکبر توانگران است و جهانداران بر درویشان و هو المراد بقوله تعالی یتکبرون فی الأرض بغیر الحق
و قال ابن عطاء فی هذه الایة سأمنع قلوبهم و اسرارهم و ارواحهم عن الجولان فی ملکوت القدس گفت دلها و سرهای ایشان از روش بر بند آرم و هستی ایشان حجاب ایشان گردانم و راه خود بر ایشان فرو گیرم تا هیچ نتوانند که در عالم قدس و ملکوت اعلی در سر جولان کنند از دیدن عجایب ملکوت بازمانده و با نفس و خلق دنیا انس گرفته ذوق طعم وجود نیافته و از کرایم احوال اهل خصوص بی خبر مانده هرگز خود را روز دولتی نادیده و نه گل وصلتی او را شکفته بیچاره کسی که او را از این حدیث بویی نه او را از دریا کسان چیست که او را جویی نه
و إن یروا سبیل الرشد لا یتخذوه سبیلا از روی اشارت میگوید نه هر که راه دید براه رفت و نه هر که بشناخت توفیق عمل یافت رب العزة خبر میدهد از بیگانگان میگوید و جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم ظلما و علوا پس هر که حق را بحقی بشناخت تا توفیق نیابد و بدان عمل نکند بکار نیست و هر که باطل را بباطلی بشناخت تا از اتباع آن باطل او را عصمت نبود در آن شناخت فایدة نیست مصطفی ص ازینجا گفت اللهم ارنا الحق حقا و ارزقنا اتباعه و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه
و اتخذ قوم موسی من بعده من حلیهم عجلا الایة سهل بن عبد الله گفت هر چه در دنیا بنده را از حق برگرداند و از طاعت وی باز دارد آن عجل اوست و او پرستنده آن عبده عجل در بنی اسراییل تخلص آن گه یافتند که خویشتن را بفرمان بکشتند چنان که گفت جل جلاله فاقتلوا أنفسکم همچنین تخلص بنده در راه حقیقت آن گه حاصل شود که از حظوظ و اسباب پاک گردد لا بل که هر چه دون حق بیزار شود چنان که گفته اند
بیزار شو از هر چه بکون اندر ...
... اذا کلمونا أن یکلمهم نزرا
و ألقی الألواح و أخذ برأس أخیه الی قوله رب اغفر لی و لأخی فی هذا اشارة الی وجوب الاستغفار علی العبد فی عموم الاحوال و التحقق بأن له سبحانه تعذیب البری اذا الخلق کلهم ملکه و تصرف المالک فی ملکه نافذا بنی اسراییل گناه کردند و عذر موسی و هارون دادند و استغفار ایشان کردند اینست طریق جوانمردان و راه صوفیان که پیوسته گناه سوی خود می نهند و ناکرده گناه عذر میخواهند
اذا مرضنا اتیناکم نعودکم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۵ - النوبة الاولى
قوله تعالی و اختار موسی قومه برگزید موسی از قوم خود سبعین رجلا هفتاد مرد لمیقاتنا هنگامی را که نامزد کرده بودیم فلما أخذتهم الرجفة چون زلزله و صیحه جبرییل ایشان را گرفت و مردند قال رب موسی گفت خداوند من لو شیت اگر خواستی تو أهلکتهم من قبل ایشان را در خانه ها هلاک کردی پیش از این و إیای و مرا با ایشان أ تهلکنا می هلاک کنی ما را بما فعل السفهاء منا بآنچه نادانی چند کردند از ما إن هی إلا فتنتک نیست این بودنیها که می بود مگر آزمایش تو تضل بها من تشاء گمراه کنی بآن او را که خواهی و تهدی من تشاء و راه نمایی بآن او را که خواهی أنت ولینا خداوند مایی مهربان و یار مایی فاغفر لنا بیامرز ما را و ارحمنا و ببخشای بر ما و أنت خیر الغافرین ۱۵۵ و تو بهتر آمرزگارانی
و اکتب لنا و بنویس ما را و واجب کن فی هذه الدنیا حسنة درین گیتی نیکویی و فی الآخرة و در آن گیتی هم إنا هدنا إلیک ما بتو باز گشتیم و بر تو باز آمدیم قال خداوند گفت عذابی أصیب به من أشاء عذاب من آنست که می رسانم آن بآنکه خود خواهم و رحمتی وسعت کل شی ء و بخشایش من خود رسیده است بهر چیز فسأکتبها فراهم آرم فردای قیامت آن رحمت و واجب گردانم للذین یتقون ایشان را که از شرک می پرهیزند و از خشم و عذاب من می پرهیزند و یؤتون الزکاة و زکاة مال می دهند و الذین هم بآیاتنا یؤمنون ۱۵۶ و ایشان که بسخنان میگروند
الذین یتبعون الرسول ایشان که پی می برند باین فرستاده النبی الأمی پیغامبر امی نادبیر الذی یجدونه مکتوبا او که مییابند اهل کتابین مکتوبا نبشته صفت نام وی عندهم فی التوراة و الإنجیل بنزدیک ایشان در توراة و انجیل یأمرهم بالمعروف ایشان را میفرماید بمعروف و ینهاهم عن المنکر می باز زند ایشان را از منکر و یحل لهم الطیبات و حلال و گشاده میکند ایشان را پاکیها و یحرم علیهم الخبایث و حرام و بسته میکند بر ایشان پلیدیها و یضع عنهم إصرهم و از ایشان فرو مینهد از آن بارهای گران و الأغلال التی کانت علیهم و آن غلها و کارهای سخت که بر بنی اسراییل بود پیش ازین ۱ فالذین آمنوا به ایشان که بگرویدند باو و عزروه و آزرم دارند او را و بزرگ و نصروه و یاری دهند او را و اتبعوا النور الذی أنزل معه و پی برند بآن نور که فرو آمد با او أولیک هم المفلحون ۱۵۷ پیروز آمدگان ایشانند
قل بگوی رسول من یا أیها الناس ای مردمان إنی رسول الله إلیکم جمیعا من فرستاده خداام بشما همگان الذی له ملک السماوات و الأرض فرستاده آن خدایی که او راست پادشاهی آسمان و زمین لا إله إلا هو نیست خدایی مگر او یحیی و یمیت مرده را زنده میکند و زنده را می میراند فآمنوا بالله و رسوله بگروید بخدای و برسول او النبی الأمی پیغامبر امی الذی یؤمن بالله او که بگرویده است بخدای و کلماته و بسخنان وی و اتبعوه و بر پی او ایستید لعلکم تهتدون ۱۵۸ مگر بر راه راست مانید
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۶ - النوبة الثانیة
... قول سدی و ابن جریج و جماعتی مفسران آنست که این قومی اند که مسکن ایشان سوی مغرب است از اقلیم صین برگذشته روی بقبله اهل اسلام دارند و مسلمانان اند و از قوم موسی اند از بنی اسراییل رسول خدا شب معراج ایشان را دیده و با ایشان سخن گفته جبرییل گفت ایشان را هل تعرفون من تکلمون هیچ میدانید که با که سخن می گویید ایشان گفتند نمیدانیم جبرییل گفت هذا محمد النبی الامی فآمنوا به پس ایشان گفتند یا رسول الله موسی ما را وصیت کرده که هر که از ما بتو در رسد سلام موسی برساند مصطفی ص گفت علی موسی و علیکم السلام
آن گه ده سورة از قرآن بر ایشان خواند از آن سورتها که به ابتداء اسلام بمکه فرو آمد و آنکه از احکام و شرایع فریضه نماز و زکاة آمده بود ایشان را فرمود تا هر دو بپا میدارند و بر آن باشند و سبب افتادن ایشان بآن جایگه آن بود که بنی اسراییل پیغامبران را میکشتند و این یک سبط بودند از جمله دوازده سبط و طاقت دیدن آن نداشتند و بر فعل ایشان منکر بودند از ایشان بیزاری کردند برگشتند و دعا کردند تا رب العزة میان این قوم و بنی اسراییل جدایی افکند رب العالمین در زیر زمین راهی بر ایشان گشاده کرد تا در آن راه برفتند و بدیار مغرب بیرون آمدند و آنجا مسکن گرفتند
و قطعناهم یعنی بنی یعقوب من بنی الاثنی عشر و الاسباط فی بنی اسراییل کالقبایل فی بنی اسماعیل و اشتقاق سبط از سبط است نام درختی که شتران را علف است و همچنین قبیله نام درختی است یعنی که اسماعیل و اسحاق چون اصل درخت اند و اولاد چون اغصان زجاج گفت معناه قطعناهم اثنتی عشرة فرقة اسباطا کأنه قال فرقناهم اسباطا فیکون أسباطا بدلا من قوله اثنتی عشرة و أمما من نعت اسباطا ...
... و قطعناهم فی الأرض أمما بنی اسراییل را در زمین پرکنده گردیم گروه گروه یعنی نژادانژاد و جوک جوک و این از آن است که ایشان یک قوم بودند یک جوک در یک اقلیم اول بمصر باز به بیت المقدس و بنواحی مدینه اکنون پراکنده اند و گسسته در جهان و قیل جعلناهم علی ادیان مختلفة منهم الصالحون یعنی من آمن منهم بعیسی و محمد علیهما الصلاة و السلام و منهم دون ذلک یعنی الکفار و قیل منهم الصالحون الذین رآهم رسول الله ص لیلة المعراج و منهم دون ذلک ای عاصون مفسدون و بلوناهم بالحسنات و السییات و ایشان را بیازمودیم بشادیها و غمها به نیکها و بدها اما حسنات آنست که و إذ فرقنا و ظللنا و أنزلنا و جاوزنا فأنجینا و سییات چون حبس ایشان در تیه چهل سال و قتل نفس توبه را از عبادت گوساله و جز از آن لعلهم یرجعون کی یتذکروا و یعودوا الی الطاعة
فخلف من بعدهم خلف قوم سوء اشتقاقه من خلف اللبن اذا طال مکثه فی السقاء فتغیر و منه الخلوف این خلف جهودان ایام مصطفی اند و هر که پس ایشان آمد تورات میراث بردند از پیشینان یأخذون عرض هذا الأدنی ادنی تذکیر دنیا است یعنی عرض هذه الدنیا و العرض ما یعرض لک من منافع الدنیا او تعرض لک الحاجة الیه و قیل العرض بفتح الراء متاع الدنیا اجمع و باسکان الراء ما کان من المال سوی الدراهم و الدنانیر میگوید عرض این جهانی میگیرند بآن علم یعنی میفروشند و بها می ستانند و در سورتهای پیش بچند جایگه شرح این اشتراء رفت و یقولون سیغفر لنا و ان لم نستغفر این تمنی محال است چنان که جای دیگر گفتند لن یدخل الجنة إلا من کان هودا أو نصاری و گفتند نحن أبناء الله و أحباؤه لن تمسنا النار إلا أیاما معدودة و إن یأتهم عرض مثله یأخذوه ای و لو اوتوا عرضا مثل العرض الذی کفروا من اجله بمحمد لیکفروا بموسی لکفروا به ارتشوا من سادتهم فکفروا بمحمد و لو رشوا لیکفروا بموسی لکفروا و قیل ان یأت یهود یثرب الذین کانوا فی عهد رسول الله ص عرض من الدنیا مثله یأخذوه کما اخذ اسلافهم و قیل ان یأتهم عرض مثله من الحرام یأخذوه ای هم مصرون علی الذنب و لا یشبعهم شی ء
أ لم یؤخذ علیهم میثاق الکتاب أن لا یقولوا علی الله إلا الحق این همانست که گفت و لا تقولوا علی الله إلا الحق پیمان گرفتند بر ایشان که بر خدا دروغ و باطل نگویند و باطل گفتند آنچه گفتند سیغفر لنا اذ لیس فی التوراة میعاد المغفرة مع الاصرار و گفته اند أ لم یؤخذ استفهام است بمعنی تقریر ای امروا ان لا یصفوا الحق الا بنعت الجلال و استحقاق صفات الکمال و ان لا یتحکموا علیه بما لم یأت منه خبر و لم یشهد بصحته برهان و لا نظر و درسوا ما فیه ای و قرءوا ما فی الکتاب ای لم یفعلوا عن جهل و الدار الآخرة الجنة خیر للذین یتقون الشرک و المعصیة أ فلا تعقلون انها خیر من العرض الادنی ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالی و من قوم موسی أمة یهدون بالحق قصه دوستان است و وصف الحال جوانمردان و سیرت سالکان رب العالمین ایشان را راه سعادت نموده و بتخاصیص قربت و زلفت مخصوص کرده و بجذبه کرامت گرامی کرده نسبت تقوی بایشان زنده و منهج صدق بثبات قدم ایشان معمور و نظام دولت دین ببرکات انفاس ایشان پیوسته
رسول خدا میگوید صلوات الله علیه لو قسم نور احدهم علی اهل الارض لوسعهم
اگر نور دل ایشان راه باز دهند و تلألؤ شعاع آن بر عالم و عالمیان افتد متمردان همه موحد گردند زنارها بکمر عشق دین بدل شود لکن عزیزاند و ارجمند بکس شان ننماید بدنیا و عقبی شان ندهد متواری وار ایشان را در حفظ خویش میدارد و بنعت محبت در قباب غیرت می پرورد بموسی ع وحی آمد که ای کلیم مملکت نگر تا صدف در درد خویش پیش هر بی دیده ای نشکافی و آیت صورت عشق جلال ما بر هیچ نامحرمی نخوانی که از حقیقت سمع و سماع معزول بود ای موسی اگر خواهی که راز ما آشکارا کنی باری بر کسانی کن که محل عهد اسرار ما باشند بلیل و نهار با خدمت درگاه ما پرداخته و در مشاهده جلال ما خیمه عشق زده و بر درگاه ربوبیت این داغ احقیت یافته که أمة یهدون بالحق و به یعدلون این داغ احقیت سری است از اسرار الهی لطیفه ای از لطایف ربانی که از عالم غیب روان شد و جز در پرده اطوار طینت درویشان منزل نکرد خواهی تا شمه ای از آن بیابی در پرده های نفس برو تا بدل رسی و آن گه در پرده های دل برو تا بجان رسی و آن گه در پرده های جان برو تا بوصال جانان رسی کان تعبیه جز در میان جان دوستان نبینی
گفتم کجات جویم ای ماه دلستان ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۷ - النوبة الاولى
... أو تقولوا یا گویند پسینان ایشان إنما أشرک آباؤنا من قبل که پدران پیشینان ما انبازان گرفتند با تو پیش از ما و کنا ذریة من بعدهم و ما فرزندان ایشان بودیم پس از ایشان أ فتهلکنا پس اکنون ما را می هلاک کنی و عذاب کنی بما فعل المبطلون ۱۷۳ بآنچه کج کاران کردند و نابکاران پیش از ما
و کذلک نفصل الآیات چنین تفصیل میدهیم و می باز گشاییم و راست و درست و پیدا می باز نماییم گفتها و کرده های خویش و لعلهم یرجعون ۱۷۴ و تا مگر ایشان باز آیند از راه کج با راه راست
و اتل علیهم و بر ایشان خوان نبأ الذی آتیناه آیاتنا خبر آن مرد که او را دادیم سخنان خویش فانسلخ منها بیرون شد او از آن چو مار از پوست فأتبعه الشیطان پس خود فرا کرد او را دیو فکان من الغاوین ۱۷۵ تا از بیراهان گشت
و لو شینا و اگر خواستیم لرفعناه بها برداشتیمی با آن آیات و علم و لکنه أخلد إلی الأرض لکن آن مرد با زمین بنشست و با این جهان گرایید و اتبع هواه و بر پی بایست خویش رفت فمثله کمثل الکلب مثل او راست چون مثل سگ است إن تحمل علیه اگر بروی حمله بری و وی را بر تاختن داری یلهث زبان از دهن بیرون افکند أو تترکه یا از وی باز شوی یلهث هم زبان از دهن بیرون افکند ذلک مثل القوم این مثل آن مرد است و مثل آن کسان الذین کذبوا بآیاتنا ایشان که سخنان ما بدروغ فرا داشتند فاقصص القصص و بر ایشان خوان قصه هایی لعلهم یتفکرون ۱۷۶ تا مگر ایشان دراندیشند
ساء مثلا بدسان و بد مثل اند القوم الذین کذبوا بآیاتنا آن گروه که بدروغ فرا داشتند سخنان ما و أنفسهم کانوا یظلمون ۱۷۷ و بر خویشتن می ستم کردند
من یهد الله هر که راه نمود الله او را فهو المهتدی بر راه راست اوست و من یضلل و هر که بیراه کرد الله وی را فأولیک هم الخاسرون ۱۷۸ ایشان اند که زیانکاران اند
و لقد ذرأنا لجهنم و آفریدیم ما دوزخ را کثیرا من الجن و الإنس فراوانی از پریان و آدمیان لهم قلوب ایشان را دلهایی است لا یفقهون بها که بآن حق درنیابند و لهم أعین و ایشان را چشمهایی است لا یبصرون بها که حق بآن نه بینند و لهم آذان و ایشان را گوشهایی است لا یسمعون بها که بآن حق بنشنوند أولیک کالأنعام ایشان همچون ستوران اند بل هم أضل نه راست چون ستور بلکه گمراه تر از ستور أولیک هم الغافلون ۱۷۹ ایشان اند که از حق و راه آن غافلان اند
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۷ - النوبة الثانیة
... ای بلعم مرا چه زنی مرا می فرمایند که مرو اینک آتش در پیش من اگر فرا روم بسوزم
بلعم بازگشت و آنچه دید با ملک بگفت ملک نشنید و خشم گرفت گفت اگر دعا کنی و گرنه بفرمایم تا ترا بردار کنند پس بنام اعظم خدای را خواند و دعا کرد تا رب العزة راه بموسی فرو گیرد و نتواند که در مدینه ایشان شود و قصد ایشان کند و موسی و بنی اسراییل در تیه بماندند بدعاء وی موسی گفت یا رب بکدام گناه بچه سبب ما درین تیه گرفتار آمده ایم رب العزة گفت بدعاء بلعم موسی گفت فکما سمعت دعاء علی فاسمع دعایی علیه فدعا موسی علیه ان ینزع عنه الاسم الاعظم و الایمان فسلخه الله مما کان علیه و نزعت منه المعرفة فخرجت من صدره کحمامة بیضاء فذلک قوله فانسلخ منها الایة
عبد الله بن عمرو بن العاص و جماعتی گفتند این آیت در شأن امیة بن ابی الصلت الثقفی آمد مردی بود دانشمند کتب خوانده و دانسته که الله پیغامبری خواهد فرستاد در آن روزگار و امید همی داشت که آن پیغامبر وی خواهد بود پس چون دید که رب العالمین محمد را به پیغامبری فرستاد بر وی حسد برد و طعن کرد روز بدر بر کشتگان بدر بگذشت از حال ایشان پرسید گفتند که محمد ایشان را کشت گفت اگر پیغامبر بودی خویشان را نکشتی پس چون امیه بمرد خواهر وی فارعه پیش مصطفی آمد رسول خدا ص او را گفت که قصه وفات برادرت بگوی گفت بینا هو راقد اتاه آتیان فکشطا سقف البیت و نزلا فقعد احدهما عند رجله و الآخر عند رأسه فقال الذی عند رجله للذی عند رأسه اوعی قال وعی قال ازکی قال ابی قالت فسألته عن ذلک قال خیر ارید بی فصرف عنی ثم غشی علیه فلما افاق قال ...
... آن زن در حال سگی گشت پسران وی بیامدند و تضرع کردند که مردم ما را سر زنش میکنند که مادرشان سگ گشته و بانگ سگان میکند پدر دعاء سوم هم در کار وی کرد گفت بار خدایا او را با آن صفت بر که اول بود هر سه دعا در کار وی شد و در شأن وی این آیت فرو آمد
سعید مسیب گفت نزلت فی ابی عامر بن النعمان الراهب الذی سماه النبی ص الفاسق و کان قد ترهب فی الجاهلیة و لبس المسوح فقدم المدینة فقال للنبی ص ما هذا الذی جیت به قال جیت بالحنیفیة دین ابراهیم فقال انا علیها فقال النبی ص لست علیها و لکنک ادخلت فیها ما لیس منها
فقال ابو عامر امات الله الکاذب منا طریدا وحیدا فخرج الی الشام و أرسل الی المنافقین ان اعدوا القوة و السلاح و ابنوا لی مسجدا و هو مسجد الضرار ثم اتی الراهب الی قیصر و أتی بجند لیخرج محمدا و اصحابه من المدینة فذلک قوله و إرصادا لمن حارب الله و رسوله یعنی انتظارا لمجییه فمات بالشام طریدا وحیدا
و قال الحسن نزلت فی منافقی اهل الکتاب الذین کانوا یعرفون النبی ص کما یعرفون ابناءهم و اتل علیهم نبأ الذی آتیناه آیاتنا یعنی علمناه اسم الله الاعظم و استحفظناه فانسلخ منها خرج من علمها کانسلاخ الشاة من جلدها و الانسلاح التعری من الشی ء حتی لا یعلق به منه شی ء فأتبعه الشیطان استتبعه فکان من الغاوین ای صار من الهالکین قال عدی بن زید ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۸ - النوبة الاولى
قوله تعالی و لله الأسماء الحسنی خدای را است نامهای نیکو فادعوه بها خوانید او را بآن و ذروا الذین یلحدون فی أسمایه و گذارید ایشان را که کژ میروند در نامهای او سیجزون ما کانوا یعملون ۱۸۰ آری پاداش دهند ایشان را بسزای آنچه میکردند
و ممن خلقنا أمة و از آفریده ما گروهی است یهدون بالحق که راه نمایند بحق و به یعدلون ۱۸۱ و داد میکنند بآن
و الذین کذبوا بآیاتنا و ایشان که بدروغ فرا داشتند سخنان ما سنستدرجهم بر ایشان درآییم ببی راه کردن و کین کشیدن پاره پاره بی شتاب من حیث لا یعلمون ۱۸۲ از آنجایی که ندانند
و أملی لهم و درنگ دهم ایشان را إن کیدی متین ۱۸۳ که ساز من درواخ است ...
... أ و لم ینظروا درننگرند فی ملکوت السماوات و الأرض در آنچه از نشانهای پادشاهی خداست در آسمانها و زمینها و ما خلق الله من شی ء و آنچه خدای آفرید از هر چه آفرید و أن عسی أن یکون قد اقترب أجلهم و در ننگرند باندیشه خویش که مگر چنان است که اجل ایشان و هنگام سرانجام ایشان نزدیک آمد فبأی حدیث بعده یؤمنون ۱۸۵ بکدام سخن پس سخن خدای می بخواهند گروید
من یضلل الله هر کس که الله وی را گمراه کرد فلا هادی له راهنمایی نیست وی را و یذرهم فی طغیانهم و گذاریم ایشان را در گزافکاری ایشان یعمهون ۱۸۶ تا بی سامان می روند و در ناشناخت می باشند
یسیلونک عن الساعة می پرسند ترا از رستاخیز أیان مرساها کی است بپای کردن آن و پدید آوردن آن قل إنما علمها عند ربی بگوی دانستن هنگام آن بنزدیک خداوند من است لا یجلیها لوقتها إلا هو پیدا نکند آن را بر هنگام آن مگر او ثقلت گران شد فی السماوات و الأرض بر دانایان آسمان و زمین لا تأتیکم إلا بغتة نیاید بشما مگر ناگاهی یسیلونک می پرسند ترا کأنک حفی عنها گویی که پس دانایی بکیی آن قل إنما علمها عند الله گوی دانش آن بنزدیک خدای است و لکن أکثر الناس لا یعلمون ۱۸۷ لکن بیشتر مردمان نمی دانند ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالی و لله الأسماء الحسنی فادعوه بها خدای را جل جلاله نامها است و آن نامها او را صفات است بآن نامها نامور و ستوده و شناخته نامهای پرآفرین و بر دلها شیرین نظم پاک و گفت پاک از خداوند پاک نظم بسزا و گفت زیبا از خداوند یکتا آیین زبان و چراغ جان و ثناء جاودان خود میگوید جل جلاله و عز کبریاؤه نوری هدای و لا اله الا الله کلمتی و أنا هو بنده که راه یافت بنور من یافت پی که برد بچراغ من برد چراغ سنت چراغ معرفت چراغ محبت چراغ سنت در دلش افروختیم چراغ معرفت در سرش افروختیم چراغ محبت در جانش افروختیم ای شاد باد بنده ای که میان این سه چراغ روان است عزیزتر ازو کیست که نور اعظم در دلش تابان است
و دیده وری دوست دل او را عیان است آن گه گفت جل جلاله لا اله الا الله گفت من است و صفت من است و الله نام من است و من آن نامم که هستم که نامم دیان و مهربان و خدای همگان دارنده جهان و نوبت ساز جهانیان
پیر طریقت کلمه ای چند گفته لایق این موضع گفت ای سزاوار ثنای خویش ای شکر کننده عطاء خویش ای شیرین نماینده بلاء خویش رهی بذات خود از ثناء تو عاجز و بعقل خود از شناخت منت تو عاجز و بتوان خود از سزای تو عاجز کریما گرفتار آن دردم که تو دوای آنی بنده آن ثناام که تو سزای آنی من در تو چه دانم تو دانی تو آنی که خود گفتی و چنان که خود گفتی آنی همانست که مصطفی ص گفت لا احصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک
و ذروا الذین یلحدون فی أسمایه الحاد در نامهای الله از راه راستی و صواب برگشتن است و این بر دو وجه است یا زیادت آرد در آن یا نقصان نامی و صفتی که الله خود را نگفت بگوید یا آنچه خود را گفت نگوید آن تمثیل است و این تعطیل اهل التمثیل زادوا فألحدوا و اهل التعطیل نقصوا فألحدوا
شیخ الاسلام انصاری گفت قدس الله روحه آنچه الله از خود نشان داد آنست و صفت وی چنان است الله از خود بر بیان است و مصطفی ازو بر عیان است خود را میگوید فسیل به خبیرا و مصطفی را میگوید و ما ینطق عن الهوی الله را صفت اثبات کردن نشاید بخویشتن و نه تنزیه کردن بخویشتن گوش فرا کتاب و سنت دار آنچه گوید تو بگوی که آنست الله گفت که صفت هست و نام هست تو آن میگوی که هست آنچه نگفت که نیست تو مگوی که نیست الله نگفت که من چونم اگر بگفتی که چونم ما بگفتیمی الله گفت که هستم چونی بنگفت تو هست میگوی چونی مگوی هر که را دو آیت از قرآن معلوم گشت از تشبیه برست أ فمن یخلق کمن لا یخلق لیس کمثله شی ء و هو السمیع البصیر اثبات اسم نه تشبیه است و تقدیس در نفی مذهب ابلیس است او که می تشبیه کند از حظیره اسلام بیرون است و او که صفت رد میکند زندیق است
و بدان که خالق را جل جلاله نامها است و مخلوق را نامها هر چه نامهای مخلوق است آن مصنوع است عاریتی و ساخته و مجازی و آنچه نامهای خالق است همه قدیم اند و ازلی و بسزای او و حقیقی هیچ نام از نامهای او محدث نیست قومی گفتند مخلوق باید تا خالق بود مرزوق باید تا رازق بود و نه چنان است که ایشان گفتند که هیچ حدث را با نام الله راه نیست که هیچ مخلوق نبود و خداوند ما خالق بود هیچ مرزوق نبود و خداوند ما رازق بود الله را نود و نه نام است که بآن نامها نامور است و نه بموسومات مسمی است که خود متسمی است بازل در آسمان و زمین اوست که چنان که در اول آخر است در آخر اول است نه اوهام را مدرک نه افهام را علل هو معل الاشیاء و لا یعتل
در چرا افکننده هر چیز و خود در چرا ناید پس هر که در چرا و چون شد از طرق سنت بیرون شد از آنکه رب العزة نه متحایل است در ظنون نه محاط در افهام نه متقسم در عقول نه مدرک در اوهام شناخته است اما بصفت و نام همه ازو بر نشانند و بر پیغام ...
... و ممن خلقنا أمة یهدون بالحق صفت و نعت دوستان است و الذین کذبوا بآیاتنا سنستدرجهم من حیث لا یعلمون حاصل کار بیگانگان است ایشان نواختگان فضل اند و اینان راندگان عدل ضامن ایشان خداست مصطفی پیشوا و الله رهنمای است ضامن اینان رای است و ابلیس پیشوا و دوزخ سرای مذهب ایشان و ما ینطق عن الهوی و مذهب اینان ما أریکم إلا ما أری ایشان را میگوید یهدون بالحق و به یعدلون و اینان را میگوید سنستدرجهم من حیث لا یعلمون بنگر تا چند فرق است میان این دو فریق فریقا هدی و فریقا حق علیهم الضلالة
أ و لم یتفکروا ما بصاحبهم من جنة چرا دیده فکرت باز نکنند و اندیشه عقل برنگمارند در کار محمد ص و تأمل نکنند در معجزات و دلایل نبوت و در شاهد خلقت و کمال خلق او تا بدانند که وی دیوانه نیست و کاهن نیست و شاعر نیست فرمان آمد که یا محمد تو خاموش باش و ایشان را جواب مده که منزلت تو بنزدیک ما برتر از آن است که ترا بخود باز گذاریم یا فرو گذاریم ما خود ایشان را جواب دهیم و ترا نیابت داریم ما أنت بنعمة ربک بمجنون ما هو بقول شاعر قلیلا ما تؤمنون و لا بقول کاهن و ما علمناه الشعر و ما ینبغی له ما ضل صاحبکم و ما غوی و ما ینطق عن الهوی فما أنت بنعمة ربک بکاهن و لا مجنون ترا چه زیان ای محمد که بو جهل و بو لهب و عتبه و شیبه گویند تو دیوانه ای من که ملکم ترا می پسندم و میگویم ما أنت بنعمة ربک بمجنون دوست پسند باید نه شهر پسند ای محمد تو دیوانه نه ای تو زین عالمی سید ولد آدمی رسول کونین و صاحب قاب قوسینی اسلام را صفایی شریعت را بقایی رسول خدایی این عز ترا بس که ما آن تو تو آن مایی اسلام راه منست تو دلال آن راهی امت تو سپاه درگاه من اند تو سالار آن سپاهی جمله خلایق جهان لشکراند تو آن لشکر را شهنشاهی در نام و نسب محمد بن عبد الله ای در عز و مرتبت محمد رسول الله ای بآن منگر که دشمن ترا ساحر گوید و دیوانه بآن نگر که من میگویم و سراجا منیرا بشیرا و نذیرا و کفی بربک هادیا و نصیرا و ینصرک الله نصرا عزیزا إن فضله کان علیک کبیرا
أ و لم ینظروا فی ملکوت السماوات و الأرض اطلع الله سبحانه اقمار الآیات و أمات عن ضیاءها سحاب الشبهات فمن استضاء بها ترقی الی شهود التقدیر و من لم یعرج فی اوطان التقصیر انزلته مواکب السیر بساحات التحقیق
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۹ - النوبة الاولى
... و لا یستطیعون لهم نصرا و آن پرستیدگان ایشان نتوانند که ایشان را یاری کنند و لا أنفسهم ینصرون ۱۹۳ و نتوانند که خویشتن را یاری دهند
و إن تدعوهم إلی الهدی و اگر این انبازگیران را با راه راست خوانید لا یتبعوکم از پی شما نیایند سواء علیکم یکسان است بر شما أ دعوتموهم که خوانید ایشان را أم أنتم صامتون ۱۹۳ یا خاموش باشید
إن الذین تدعون من دون الله اینان که میخوانید فرود از الله بخدایی عباد أمثالکم همه رهیگان اند چون شما فادعوهم خوانید ایشان را فلیستجیبوا لکم تا پاسخ کنند شما را إن کنتم صادقین ۱۹۴ اگر می راست گویید ...
... و الذین تدعون من دونه و ایشان که خدای میخوانید فرود ازو لا یستطیعون نصرکم نتوانند یاری دادن شما و نه روزی دادن شما و لا أنفسهم ینصرون ۱۹۷ و نتوانند که تنهای خویش را یاری دهند
و إن تدعوهم إلی الهدی و اگر شما که گرویدگان اید ایشان را که مشرکان اند با راه خوانید لا یسمعوا نشنوند و تراهم ینظرون إلیک و ایشان را بینی می نگرند در تو و هم لا یبصرون ۱۹۸ و بنمی بینند
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۹ - النوبة الثانیة
... یعنی الثعلب قال ابو علی النحوی یجوز أن یکون سمته حواء وحدها عبد الحارث بغیر اذن آدم بتقدیر جعل احدهما له شرکا فیما آتاهما فحذف المضاف و أقام المضاف الیه مقامه کما حذف من قوله یخرج منهما اللؤلؤ و المعنی من احدهما لأن اللؤلؤ یخرج من الماء الملح فعلی هذا التفسیر تم الکلام عند قوله فیما آتاهما ثم قال فتعالی الله عما یشرکون اخبارا عن مشرکی مکة و هو علی الانفصال من الاول تقدیره فتعالی الله عما یشرک المشرکون من اهل مکة و یحتمل فی قوله جعلا له شرکاء أن الهاء تعود الی الولد علی تقدیر جعلا للولد الصالح الذی آتاهما شرکاء ای حظا و نصیبا فیما آتاهما الله من الرزق فی الدنیا و کانا قبله یأکلان و یشربان وحدهما ثم استأنف فقال فتعالی الله عما یشرکون یعنی الکفار و من قرأ شرکاء فالمعنی صارا له ای معه شرکاء فیما آتاهما و هذا قول حسن لأنه تنزیه لادم و حواء عن الشرک و ثناء علیهما و الله اعلم
أ یشرکون ما لا یخلق شییا یعنی أ یعبدون مالا یقدر ان یخلق شییا و هم یخلقون یعنی الاصنام و انما جمع جمع السلامة لأن فیما یعبد الشیاطین و الملایکة و المسیح و محتمل است که و هم یخلقون ضمیر عابدان نهد نه ضمیر اصنام و معنی آنست که مشرکان بتان را عبادت میکنند که قدرت آفرینش ندارند چرا نه الله را پرستند که قدرت آفرینش دارد و ایشان همه آفریده اواند و لا یستطیعون لهم نصرا و لا أنفسهم ینصرون هذه صفة الاصنام آن گه خطاب با مؤمنان برد و إن تدعوهم یعنی و ان تدعوا المشرکین إلی الهدی لا یتبعوکم لأن فی علم الله أنهم لا یؤمنون سواء علیکم أ دعوتموهم أم أنتم صامتون هم چنان است که آنجا گفت سواء علیهم أ أنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون و اگر خواهی و إن تدعوهم خطاب با مشرکان بر و ها و میم با معبودان ایشان و معنی آنست که اگر این خدای خواندگان خویش را خوانید با راه از پی شما بنیایند از بهر آنکه ایشان را نه دانش است و نه دریافت لا تعقل و لا تفهم آن گه گفت سواء علیکم أ دعوتموهم یکسان است بر شما که پرستگاران ایشانید که ایشان را خوانید یا خاموشان باشید
إن الذین تدعون من دون الله ای الاصنام عباد ای مخلوقة مملوکة مقدرة مسخرة أمثالکم ای اشباهکم فی کونها مخلوقة لله و قال الازهری ای انها تعبد الله کما تعبده و تلک العبادة منها لا یعلمها الا الله دلیله و إن من شی ء إلا یسبح بحمده أ لم تر أن الله یسجد له الایة و نظایرها فادعوهم امر انکار فلیستجیبوا لکم ای فلیجیبوا امر تعجیز إن کنتم صادقین أنها آلهة ثم بین أن من عدم الصفات لا یستحق الالهیة فقال أ لهم أرجل یمشون بها أم لهم أید یبطشون بها أم لهم أعین یبصرون بها أم لهم آذان یسمعون بها این آیت حجتی روشن است بر اهل بدعت در اثبات صفات حق جل جلاله که بتان را نایافت این صفات عیب شمرد هم چنان که گوساله بنی اسراییل را بنا گویایی عیب کرد گفت أ لم یروا أنه لا یکلمهم و ابراهیم خلیل ع پدر خود را گفت لم تعبد ما لا یسمع و لا یبصر و قوم خود را گفت فسیلوهم إن کانوا ینطقون هل یسمعونکم إذ تدعون أو ینفعونکم أو یضرون چون طواغیت را بنا یافت این صفات عیب کرد و گفت سزای خدایی نه اند که این صفات ندارند بدانستیم که این صفات خدای را عز و جل بر کمال اند و او را سزااند و در وی حقایق اند نامخلوق و نامفعول از شبه و مثل منزه و از عیب و عار مقدس و از حدوث و منقصت متعالی فرعون و نمرود دعوی خدایی کردند و باین صفات موصوف بودند اما همنامی بود همسانی نه که ایشان مخلوق بودند و صفات ایشان مخلوق و مجعول و مصنوع قرین عیب و عار و محتاج خورد و خواب نابوده ای دی بیچاره ای امروز و نایافته ای فردا این صفات بدان صفات چه ماند کرده با کردگار کی برابر بود اینست که رب العزة گفت أ فمن یخلق کمن لا یخلق لیس کمثله شی ء و هو السمیع البصیر ثم قال تعالی قل ادعوا شرکاءکم قل یا محمد ایها المشرکون ادعوا شرکاءکم
و اضاف الیهم لأنهم یزعمون انها شرکاء الله ثم کیدون ای بالغوا انتم و شرکاءکم فی مکروهی سرا و جهرا فلا تنظرون لا تؤخروا عنی ما تقدرون علیه من المکروه ...
... فدخلته یاء الاضافة کما دخلت فی قوله أنت ولیی فی الدنیا و الآخرة ثم فتحت یاء الاضافة لما لقیها الف الوصل کما فتحت فی قوله ربی الله فاذا وقفت علیها قلت ولیی بسکون یاء الاضافة کما تقول ربی إن ولیی الله ای ان الذی یتولی حفظی و نصرتی الله الذی أیدنی بانزال الکتاب علی و هو یتولی نصرة الصالحین و یحفظ المؤمنین الذین لا یشرکون
و الذین تدعون من دونه لا یستطیعون نصرکم و لا أنفسهم ینصرون و إن تدعوهم یعنی الاصنام إلی الهدی لا یسمعوا و تراهم ینظرون إلیک یقابلونک من قولهم داری تنظر الی دارک ای تقابلها و قیل تراهم کأنهم ینظرون الیک و تحسبهم یرونک و هم لا یبصرون هذا کقوله و تری الناس سکاری
یعنی کأنهم سکاری و تحسبهم سکاری و قیل فاتحة اعینها فعل الناظر و هم لا یبصرون لأنها لا حیاة لها و انما اخبر عن الاصنام بالهاء و المیم لانها مصورة علی صورة بنی آدم مخبرة عنها بأفعالهم
و قیل تراهم یعنی الکفار ینظرون الیک بأعینهم و هم لا یبصرون لأنهم لا یقرون بنبوتک من قوله و علی أبصارهم غشاوة
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۹ - النوبة الثالثة
... از دل رگها جهنده بر همه تن گشاده تا روح در وی میرود دماغ بر سه طبقه آفریده در اول فهم نهاده در دوم عقل نهاده در سوم حفظ چشم بر هفت طبقه آفریده روشنایی و بینایی در آن نهاده عجب تر ازین حدقه است بر اندازه عدس دانه ای و آن گه صورت آسمان و زمین بدین فراخی در وی پیدا گشته طرفه تر پیشانی که سخت آفرید با صلابت تا موی نرویاند که آن گه جمال ببرد پوست ابرو میانه آفرید تا موی برآید اندکی و دراز نگردد
گوش بیافرید آبی تلخ در وی نهاده تا هیچ حیوان بوی فرو نشود و در وی پیچ و تحریف بسیار آفریده تا اگر خفته باشی و حشرات زمین قصد آن کند راه بر وی دراز شود تا تو آگاه شوی زبان در محل لعاب نهاد تا روان باشد و از سخن گفتن باز نمانی چشمه آب خوش از زیر زبان روان کرد تا بادرار آب میدهد و طعام بوی تر میشود و اگر نه طعام بحلق فرو نشود بر سر حلقوم حجابی آفرید تا چون طعام فرو بری سر حلقوم بسته شود تا طعام بمجری نفس فرو نشود جگر بیافرید تا طعامهای رنگارنگ را همه یک صفت گرداند برنگ خون تا غذای هفت اندام شود
پاکست و بی عیب خداوندی که از یک قطره آب مهین این همه صنع پیدا کرد و چندین عجایب و بدایع قدرت بنمود چون اندیشه کنی بگوی فتبارک الله أحسن الخالقین زهی نیکوکار زیبا نگار آفریدگار تن نگاشت و دل نگاشت چون تن نگاشت خود را ستود گفت فتبارک الله أحسن الخالقین چون دل نگاشت ترا ستود گفت أولیک هم الراشدون در علم ازلی و قضاء ابدی و رفته قلم است که رویهایی بخواهد گردانید چون بنگاشتن روی رسید گفت نیکو نگارید نگارگر ستود نه نگار که اگر نگار ستودی نه روا بودی که بزدودی که کریم ستوده خویش محو نکند برداشته خویش رد نکند چون بدل رسید نگار ستود نه نگارگر تا بدانی که نگار دل را هرگز نخواهد زدود
و لا یستطیعون لهم نصرا و لا أنفسهم ینصرون بیک قول مراد باین مشرکان اند که پرستنده اصنام بودند جای دیگر گفت و کانوا لا یستطیعون سمعا ما کانوا یستطیعون السمع حجت است بر اهل قدر که بنده را استطاعت نهادند و قدرت بر مباشرت فعل پیش از فعل و ازین آیت بی خبراند و بی نصیب که ملک میگوید جل جلاله نه استطاعت دارند و نه قدرت نه خود را بکار آیند نه دیگران را نه جلب منفعت توانند نه دفع مضرت مگر آنچه الله خواهد که توانند که خواست خواست الله است و توان توان او بنده بخود هیچ نتواند همه بتقدیر الله است نیکی و بدی سود و زیان عطا و منع غنا و فقر همه بتقدیر و خواست الله است خیر بتقدیر او و رضاء او شر بتقدیر او نه برضاء او در عالم چیست مگر بخواست او موی نجنبد بر تن هیچ کس مگر بمشیت او خطرت ناید در دل هیچ خلق مگر بعلم او آدمی از خاک آفریده او و اسیر در قبضه او هیچ چیز بر وی نرود مگر بحکم او و بمشیت او هر چه خواهد کند بر بنده او اگر سوزد یا نوازد خواند یا راند او را رسد و کس را نیست اعتراض بر او لا یسیل عما یفعل و هم یسیلون چنان که در بدایت آفرینش خلق بمشیت وی بود و در حکم وی امروز حکم بمشیت و اختیار هم او راست ما کان لهم الخیرة خلق که باشند که ایشان را حکم و اختیار بود جبلت حدثان و اختیار انسان چه مرغ حضرت عزت است سبحانه و تعالی عما یشرکون پاکست و متعالی از آنک دیگری را با وی حکم و اختیار بود که خدایی شرکت نپذیرد
و تراهم ینظرون إلیک و هم لا یبصرون آن زخم خوردگان عدل ازل و نابایستگان حضرت عزت از مصطفی ص انسانیت دیدند نبوت ندیدند آدمیت دیدند عبودیت ندیدند لا جرم میگفتند إن هذا لساحر مبین أ إنا لتارکوا آلهتنا لشاعر مجنون آن دیده های شوخ ایشان بر مص کفر آلوده بود و سزای دیدن جمال نبوت نبود از آن ندیدند موسی علیه السلام از خضر بندگی دید آدمیت ندید لا جرم میان بخدمت دربست و بر درگاه شاگردی و مریدی وی مجاور گشت دیری بباید تا تو از خلق و آدمی بیرون از تن ظاهر چیزی بینی تو لیلی می بینی معشوقی نمی بینی مجنون میدانی عاشقی نمیدانی لا جرم از کوی حقایق و راه مردان دور افتادی ای هفتاد سال در منزل خاک بمانده و هرگز قدم در ولایت عشق ننهاده پای بند صورت گشته و هرگز عالم صفت ندیده
تا تو مرد صورتی از خود نبینی راستی ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۲۰ - النوبة الثالثة
... أعوذ بالله حصار و حمایتگاه مولی است هر بنده ای که فتنه دیو است و سخره شیطان و در بند همزات و غمزات ابلیس چون چنگ نیاز و افلاس درین عروه وثقی زد که اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ابلیس را بطاعت و ایمان وی کار نه و هیچ دشمن را در حمایتگاه او قرار نه
إن الذین اتقوا إذا مسهم طایف من الشیطان الایة چون توفیق در راه مرد آید کید شیطان در وی اثر نکند در روزگار عمر خطاب جوانی از نماز خفتن بازگشته زنی براه وی آمد خود را بر وی عرضه کرد او را در فتنه افکند و رفت جوان بر اثر زن میرفت تا بدر سرای آن زن رسید آنجا ساعتی توقف کرد این آیت فرا زبان وی آمد إن الذین اتقوا إذا مسهم طایف من الشیطان تذکروا فإذا هم مبصرون چون این آیت برخواند بیفتاد و بیهوش شد آن زن در وی نگرست او را بر آن حال دید دلتنگ شد کنیزک خود را برخواند و هر دو او را برگرفتند و بدر سرای آن جوان بردند و او را بخوابانیدند و خود بازگشتند این جوان پدری پیر داشت بیرون آمد از سرای خویش او را چنان دید برگرفت او را و در خانه برد چون بهوش باز آمد پدر از حال وی پرسید گفت یا ابت لا تسیلنی مپرس که مرا چه حال افتاد آن گه قصه در گرفت چون اینجا رسید که آیت بر خواند شهقه ای زد در آن حال از دنیا بیرون شد کالبد خالی کرده پس آن گه عمر خطاب را ازین قصه خبر کردند بعد از دفن وی گفت چرا خبر نکردید پیش ازین تا من او را بدیدمی آن گه برخاست و رفت تا بسر خاک وی فنادی یا فلان و لمن خاف مقام ربه جنتان سه بار گفت چنین و از میان خاک جواب آمد سه بار قد اعطانیهما ربی یا عمر و إذا قری القرآن فاستمعوا له سماع حقیقت استماع قرآن است و سماع روزگار مرد را بیش از آن زندگی دهد که روح قالب دهد سماع چشمه ایست که از میان دل برجوشد و تربیت او از عین صدق است و صدق مر سماع را چنان است که جرم آفتاب مر شعاع را و تا ظلمات بشریت از پیش دل برنخیزد حقیقت آفتاب سماع روا نبود که بر صحراء سینه مرد تجلی کند و بدان که سماع بر دو ضرب است سماع عوام دیگر است و سماع خواص دیگر حظ عوام از سماع صوت است و نغمت آن و حظ خواص از سماع لطیفه ایست میان صوت و معنی و اشارت آن عوام سماع کنند بگوش سر و آلت تمییز و حرکت طباع تا از غم برهند و از شغل بیاسایند خواص سماع کنند بنفسی مرده و دلی تشنه و نفسی سوخته لا جرم بار آورد ایشان را نسیم انسی و یادگار ازلی و شادی جاودانی
و گفته اند حقیقت سماع یادگار نداء قدیم است که روز میثاق از بارگاه جبروت و جناب احدیت روان گشت که أ لست بربکم بسمع بندگان پیوست و ذوق آن بجان ایشان رسید ندایی که مستودع آن در جهان است و مستقر آن در جان است آنچه شاهد است نشان است و آنچه عبارت است عنوان است آنچه در خبر گمان است در وجود عیان است هفت اندام رهی بنداء دوست نیوشان است نداء دوست نه اکنونی است که جاودان است ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۱ - النوبة الثانیة
... أولیک هم المؤمنون حقا سرا و جهرا بخلاف المنافق ابن عباس گفت من لم یکن منافقا فهو مؤمن حقا و قیل تقدیره حقوا حقا مثل صدقوا صدقا سأل رجل الحسن فقال أ مؤمن انت فقال الایمان ایمانان فان کنت تسألنی عن الایمان بالله و ملایکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر و الجنة و النار و البعث و الحساب فانا مؤمن بها و ان کنت تسألنی عن قوله إنما المؤمنون الذین إذا ذکر الله وجلت قلوبهم الی قوله عند ربهم فو الله ما ادری أ منهم انا ام لا و یقال الحق فی الکلام علی وجهین احدهما المستحق و الثانی ما له حقیقة الوجود بخلاف الباطل فانه لا وجود له و روا باشد که أولیک هم المؤمنون اینجا سخن بریده گردد پس گویی حقا لهم درجات عند ربهم بدرستی و راستی که ایشان را درجتها و منزلتها است در بهشت نزدیک خداوند ایشان و قیل لهم درجات فی الجنة یرتقونها باعمالهم الرفیعة و مغفرة للذنوب و رزق کریم خالص من شوایب الکدر
کما أخرجک ربک مفسران در معنی آیت مختلف اند قومی گفتند این متصل است باول و کاف کاف تشبیه است و التشبیه وقع بین الصلاحین ای صلاحهم فی اصلاح ذات البین کصلاحهم فی اخراج الله لقاهم و این قول عکرمه است و تقدیر آیت اینست فاتقوا الله و أصلحوا ذات بینکم فان ذلک خیر لکم کما کان اخراج الله تعالی محمدا من بیته بالحق خیرا لکم و ان کرهه فریق منکم میگوید همه بهم صلح کنید و با یکدیگر بآشتی زیید که صلاح کار و صلاح دین شما را درین است هم چنان که روز بدر خدای تعالی محمد را از خانه خویش مدینه بیرون آورد بجنگ بدر اگر چه قومی را کراهیت آمد که ساز جنگ نکرده بودند اما صلاح ایشان در آن بود
و قیل التشبیه وقع بین الحقین ای هم المؤمنون حقا کما أخرجک ربک من بیتک بالحق میگوید ایشان مؤمنان اند بحق و راستی چنان که الله ترا از خانه خویش بیرون آورد بحق و راستی و قیل التشبیه وقع بین الکراهتین ای الانفال لله و الرسول و ان کره بعضهم کما أخرجک ربک من بیتک بالحق و إن فریقا من المؤمنین لکارهون میگوید این کراهیت ایشان و مجادلت ایشان در قسمت غنایم هم چون کراهیت ایشان است و مجادلت ایشان روز بدر اذ قالوا اخرجتنا للعیر و لم تعلمنا قتالا فنستعد له و تقدیره امض لامر الله فی الغنایم و ان کرهوا کما مضیت علی خروجک و هم کارهون قومی گفتند از مفسران که این آیت باول هیچ تعلق ندارد و کاف بمعنی اذا است کقوله و أحسن کما أحسن الله إلیک معناه و احسن اذا احسن الله الیک و تقدیره اذکر یا محمد اذ أخرجک ربک من بیتک یعنی المدینة الی بدر بالحق ای بالوحی الذی اتاک به جبرییل و إن فریقا من المؤمنین لکارهون الخروج مع کراهیة نفار الطبع عن المیثاق لا کراهیة ضد الارادة لانهم کرهوا اولا ثم ارادوا و لم یکرهوا امر الله عز و جل بحال
یجادلونک فی الحق ای فی القتال و ذلک انهم خرجوا للعیر و لم یاخذوا اهبة الحرب فلما امروا بالحرب شق علیهم ذلک و طلبوا الرخصة فی ترک ذلک فهو جدالهم بعد ما تبین ان الجهاد واجب و الخروج صواب و علموا ان امرک امر الله کأنما یساقون إلی الموت و هم ینظرون ای کارهون القتال کراهیة من یساق الی الموت و هم ینظرون الی اسبابه قال ابن زید یجادلونک یعنی الکفار فی الحق ای فی الاسلام بعد ما تبین بان و ظهر الاسلام کأنما یساقون إلی الموت حین دعوا الی الاسلام و هم ینظرون تلک الحالة
و إذ یعدکم الله إحدی الطایفتین شرح این قصه بقول ابن عباس و سدی و جماعتی مفسران آنست که کرز بن جابر القرشی بدر مدینه آمد و غارت کرد و چرندگان مدینه جمله براند خبر به مصطفی ص رسید بر نشست با جماعتی یاران و بر پی وی برفتند و بوی در نرسیدند و باز گشتند بعد از آن خبر بمدینه آمد که بو سفیان از شام می آید و کاروان قریش با وی مالی عظیم و تجارتی فراوان و هی اللطیمة یعنی قافلة معها الطیب
رسول خدا مهاجر و انصار را بر خواند و ایشان را خبر داد که آنک کاروان قریش با مال فراوان رسید بنزدیک بدر و اگر ما براه ایشان شویم بخیر و غنیمت باز گردیم سیصد و سیزده مرد فرا راه بودند و از ایشان دو سوار بیش نبودند و یک شتر میان سه کس بود
کانوا یتعاقبون علیه و هیچ ساز جنگ و آلت حرب با ایشان نه که ایشان برای کاروان می رفتند نه بقصد جنگ و حرب در کاروان قریش عمرو بن العاص بود و عمرو بن هشام و مخرمة نوفل الزهری با چهل سوار بزرگان و سروران قریش بو سفیان بدانست که رسول خدا بیرون آمد با یاران به طلب کاروان ضمضم بن عمرو الغفاری بمکه فرستاد قریش را خبر کرد از حال و گویند که شیطان بر صورت سراقة بن مالک بن جعثم فرادید آمد و گفت ان محمدا و اصحابه قد عرضوا لعیرکم و لا غالب لکم الیوم من الناس و انی جار لکم اهل مکه همه خشم گرفتند و آواز بیکدیگر دادند تا جمله بیرون شدند مگر ضعیفان همه با ساز حرب و سلاح تمام رسول خدا با یاران از مدینه برفته و وادیی است که ذفران خوانند آنجا فرو آمده جبرییل آمد از حضرت عزت این آیت آورد و إذ یعدکم الله إحدی الطایفتین أنها لکم الطایفتان هاهنا الجند و العیر و ابو جهل مع الجند و ابو سفیان مع العیر خیر رسول الله بین ان ینصر علی العدو او ینقل عیرهم گزین دادند رسول خدای را که اگر خواهد سپاه دشمن در دست او دهند و اگر خواهد کاروان و مال رسول خدا دشمن بگرید که در دست او دهند و مؤمنان دوست داشتند که کاروان با مال در دست ایشان دهند ایشان را جواب دادند و تودون أن غیر ذات الشوکة تکون لکم شما دوست میدارید که از درخت بی خار رطب گیرید و الله میخواهد که حق درست کند و دین بزرگ دارد بسخنان خویش و بیخ کافران ببرد مصطفی ص با یاران مشورت کرد در کار حرب و آنچه در پیش بود جماعتی کراهیت نمودند گفتند یا رسول الله هلا اخبرتنا انه یکون قتال حتی نخرج سلاحا و نتأهب له انا خرجنا نرید العیر و لم نعلم القتال ابو بکر صدیق دانست که مراد رسول چیست برخاست و سخنان نیکو گفت عمر خطاب هم چنین سخنان نیکو گفت مقداد بن عمرو فرا پیش آمد گفت یا رسول الله امض لما امرک الله فنحن معک و الله ما نقول کما قالت بنو اسراییل لموسی اذهب انت و ربک فقاتلا انا هاهنا قاعدون و لکن اذهب انت و ربک فقاتلا انا معکم مقاتلون فو الذی بعثک بالحق لو سرت بنا الی برک الغماد یعنی مدینة الحبشة لجالدنا معک حتی نبلغه این سخن مهاجران بود
رسول خدا توقع داشت از انصار که تا هم آن سخن گویند با ایشان می نگرست و می گفت اشیروا علی ایها الناس سعد بن معاذ سید انصار بود دانست که رسول خدا ایشان را میخواهد گفت یا رسول الله قد آمنا بک و صدقناک و شهدنا ان ما جیت به هو الحق و اعطیناک علی ذلک عهودنا و مواثیقنا علی السمع و الطاعة فامض یا رسول الله لما اردت فو الذی بعثک بالحق ان استعرضت بنا هذا البحر فخضته لخضناه معک ما تخلف منا رجل واحد انا لصبر عند الحرب لصدق عند اللقاء فسر بنا علی برکة الله حیث شیت و صل حبل من شیت و اقطع حبل من شیت و خذ من اموالنا ما شیت ثم قال رسول الله صلی الله علیه و سلم سیروا علی برکة الله و ابشروا فان الله قد وعدنی احدی الطایفتین و الله لکاف الان انظر الی مصارع القوم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۱ - النوبة الثالثة
... فاتقوا الله و أصلحوا ذات بینکم تقوی بپناه خویش گیرید که سر همه طاعتها تقوی است اصل همه هنرها و مایه همه خیرها تقوی است تقوای او آن درخت است که بیخ او در آب وفا و شاخ او بر هواء رضا میوه او دوستی خدا نه گرمای پشیمانی بدو رسد نه سرمای سیری نه باد دوری نه هواء پراکندگی تقوی سه چیز است خوفی که ترا از معصیت باز دارد رجایی که ترا بر طاعت دارد رضایی که ترا بر محبت دارد
قوله و أصلحوا ذات بینکم با مردم بصلح و آشتی زندگانی کنید و بی آزار زیید و این نتوانید مگر که حظ خود بگذارید و حظ دیگران نگاه دارید اگر توانید ایثار کنید و اگر نه باری انصاف دهید بنگر که الطاف کرم احدیت آن درویشان را که راه ایثار رفتند و حظ خود بگذاشتند چه تشریف میدهد و چون می پسندد که و یؤثرون علی أنفسهم و لو کان بهم خصاصة
عن عبد الله بن عمر قال اهدی لرجل من اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم رأس شاة فقال ان اخی فلانا و عیاله احوج الی هذا منا فبعث به الیه قال فلم یزل یبعث به واحد الی آخر حتی نداولها سبعة ابیات حتی رجعت الی الاول قال فنزلت و یؤثرون علی أنفسهم الایة
قوله إنما المؤمنون الذین إذا ذکر الله وجلت قلوبهم مؤمنان ایشانند که از خدای ترسند درین آیت ترس از شرط ایمان نهاد هم چنان که جایی دیگر گفت و خافون إن کنتم مؤمنین ترس زینهار ایمان است و حصار دین است و شفیع گناهان است هر دل که در آن ترس نیست آن دل خراب است و معدن فتنه و از نظر الله محروم درین آیت گفت مؤمنان ایشان اند که در یاد کرد الله دلهاشان بترسد و بلرزد جایی دیگر گفت الذین آمنوا و تطمین قلوبهم بذکر الله اشارت است که مؤمنان ایشان اند که در یاد الله دلهاشان بیاساید و آرمیده گردد آن نشان مبتدیان است و این وصف الحال منتهیان بنده در بدایت روش خویش پیوسته میگرید و می زارد و می نالد چندان از بیم فراق بگرید که نداء ألا تخافوا بسر وی رسد از بیم فراق بروح وصال باز آید در آن مقام بیاساید و بنازد و دلش بیارامد اینست که میگوید جل جلاله تطمین قلوبهم بذکر الله و گفته اند وجلت قلوبهم وصف مرید است تطمین قلوبهم نعت مراد است وجلت قلوبهم اهل شریعت را شعار است تطمین قلوبهم ارباب حقیقت را دثار است وجلت قلوبهم مقام روندگان است تطمین قلوبهم نشان ربودگان است رونده در راه شریعت بامید نعمت بر مقام خدمت ربوده بر بساط حقیقت نواخته قربت و زلفت بار از ولی نعمت
الذین یقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون در آیت پیش لختی اعمال بر شمرد چون تقوی و وجل و توکل آن گه درین آیت اعمال ظاهر چون نماز و زکاة در ان پیوست آن از امارات حقیقت است و این از شرایط شریعت تا بدانی که هر دو درهم پیوسته و درهم بسته حقیقت بی شریعت به کار نیست و شریعت بی حقیقت راست نیست چون هر دو بهم جمع گشت انگه أولیک هم المؤمنون حقا ای صدقوا صدقا و حقوا حقا مؤمنان بحقیقت ایشان اند که هم در شریعت درست اند هم در حقیقت پس اقامت شریعت را لهم درجات عند ربهم و مغفرة و صدق حقیقت را و رزق کریم هو رزق الاسرار بما یکون استقلالها به من المکاشفات و المواصلات و گفته اند حقایق عبودیت و منازلات و مکاشفات حقیقت در وجود خصلتها است که در این آیت بر شمرد و هو التعظیم للذکر و الوجل عند السماع و لاظهار الزیادة علیهم عند تلاوته و حقیقة التوکل علی الله و القیام بشروط العبودیة علی حد الوفاء فاذ کملت اوصافهم صاروا محققین بالایمان و قیل أولیک هم المؤمنون حقا ای حقا انه سبقت لهم من الله الحسنی فصار لهم عند ربهم طوبی و زلفی و حسنی ...