گنجور

 
۲۸۴۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۵ - النوبة الثانیة

 

... قومی آمدند و از رسول خدا پرسیدند که این رستخیز که تو ما را بآن می وعده دهی کی خواهد بود جواب ایشان این آیت آمد یعنی که این غیب است و لا یعلم الغیب الا الله و قیل الغیب ما یحدث و یکون فی غد قالت عایشه من زعم انه یعلم ما فی غد فقد اعظم علی الله الفریة و الله عز و جل یقول قل لا یعلم من فی السماوات و الأرض الغیب إلا الله

منجمی در پیش حجاج شد حجاج لختی سنگ ریزه در دست کرد و خود بر شمرد آن گه منجم را گفت بگوی تا در دست من سنگ ریزه چند است منجم حسابی که دانست بر گرفت و بگفت و صواب آمد حجاج آن بگذاشت و لختی دیگر سنگ ریزه ناشمرده در دست کرد گفت این چندست منجم هر چند حساب میکرد جواب همه خطا می آمد منجم گفت ایها الامیر اظنک لا تعرف عدد ما فی یدک چنان ظن می برم که تو عدد آن نمیدانی حجاج گفت چنین است نمی دانم عدد آن و چه فرق است میان این و آن منجم گفت اول بار تو برشمردی و از حد غیب بدر آمد و اکنون تو نمیدانی و غیب است و لا یعلم الغیب الا الله

و ما یشعرون أیان یبعثون ای لا یعلمون متی ینشرون ایان حقیقتها ای اوان فاختصر ثم ادغم ...

... و ما من غایبة فی السماء و الأرض ای ما من غایبة مما اخفاه عن خلقه و غیبه عنهم من عذاب السماء و الارض و القیامة إلا فی کتاب مبین فی اللوح المحفوظ و فی القضاء المحتوم و قیل ما من فعلة او لفظة خافیة اخفاها اهل السماوات و الارض الا و هو بین فی اللوح المحفوظ و قیل ما من فعلة او کلمة الا هی عند الله معلومة لیجازی بها عاملها و قیل ما من حبة خردل غایبة کقوله إنها إن تک مثقال حبة من خردل فتکن فی صخرة أو فی السماوات أو فی الأرض یأت بها الله

إن هذا القرآن یقص علی بنی إسراییل ای یبین لاهل الکتابین ما یختلفون فیه فیما بینهم من سرایر علومهم و سرایر انبیایهم و اخبار اوایلهم و قیل المراد به ذکر عیسی و امه و عزیر و ذکر محمد علیهم السلام فانهم اختلفوا فیهمو الله بین امرهم و دینهم فی القران بیانا شافیا و قیل یقص علیهم لو قبلوا و اخذوا به

و إنه لهدی و رحمة ای و ان القران لهدی من الضلالة و رحمة من العذاب لمن آمن به و عمل بما امر فیه و انما خصهم به لاختصاصهم بالاهتداء و الانتفاع به و هو نظیر قوله و لا یزید الظالمین إلا خسارا ...

میبدی
 
۲۸۴۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

... قوله و سلام علی عباده الذین اصطفی یک قول آنست که این عباد صحابه رسولند ص مهتران حضرت رسالت و اختران آسمان ملت و آراستگان بصفت صفوت مثل ایشان اندر ان حضرت رسالت مثل اختران آسمانست با خورشید رخشان چنان که ستارگان مدد نور از خورشید ستانند و فر سعادت از وی گیرند همچنین آن مهتر عالم و سید ولد آدم در آسمان دولت دین بر مثال خورشید بود آن عزیزان صحابه مانند اختران حضرت رسالت بایشان آراسته و رأفت و رحمت نبوتست ایشان را بتهذیب و تأدیب پیراسته و زبان نبوت باین معنی اشارت کرده که اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم

آن مهتر عالم در صدر نشسته و یاران بر مراتب احوال خویش حاضر شده یکی وزیر یکی مشیر یکی صاحب تدبیر یکی ظهیر یکی اصل صدق یکی مایه عدل یکی قرین حیا یکی کان سخا یکی سالار صدیقان یکی امیر عادلان یکی مهتر منفقان یکی شاه جوانمردان یکی چون شنوایی یکی چون بینایی یکی چون بویایی یکی چون گویایی چنان که جمال غالب بشر باین چهار صفت است کمال حالت ایمان باین چهار صفت است صدق و عدل و حیا و سخا و این صفت جوانمردان است که رب العالمین گفت و سلام علی عباده الذین اصطفی و یقال اصطفاهم فی آزاله ثم هداهم فی آباده گزیدگان بندگان ایشانند که در ازل اصطفاییت یافتند و در ابد بهدایت رسیدند از آن راه بردند که شان راه نمودند از آن راست رفتند که شان برگزیدند از آن طاعت آوردند که شان بپسندیدند ایشان را از حق جل جلاله سه سلامست روز میثاق سلام بجان شنیدند و سلام علی عباده الذین اصطفی امروز بر لسان سفیر بواسطه نبوت شنیدند و إذا جاءک الذین یؤمنون بآیاتنا فقل سلام علیکم فردا که روز بازار بود و هنگام بار بی سفیر و بی واسطه بشنوند که سلام قولا من رب رحیم

أمن خلق السماوات و الأرض الآیة از روی فهم بر لسان معرفت روندگان را در این آیات اشاراتست گفتند زمین و تربت اشارتست بنفس آدمی که وی را از آن آفریدند و آسمان برفعت اشارتست بعقل شریف رفیع که از آن رفیع تر و شریفتر هیچ خصلت نیست و آب که سبب حیاة است و بوی نشو حیوانات و نباتست مثل علم مکتسب است چنان که آب زندگی هر چیز و هر کس را مدد میدهد علم زندگی دل را مدد میدهد و حدایق ذات بهجة اشارتست باعمال پسندیده و طاعات آراسته چنان که بواسطه آب باغ و بوستان و انواع درختان و ثمرات الوان از آب روان آراسته شود و زینت و بهجت از آن گیرد همچنین اعمال و طاعات بندگان بمقتضی علم و وساطت عقل حاصل می آید تا آراسته دین میشود و بسعادت ابد می رسد

لطیفه دیگر شنو ازین عجب تر زمین که بار خلق میکشد مثلی است بارگیر حضرت دین را مصطفی ص گفت اجعلوا الدنیا مطیة تبلغکم الی الآخرة و اجعلوا الآخرة دار مقرکم و محط رحالکم و آسمان اشارت به بهشت است و از طریق مجاورت عبارت از آن است که مصطفی ص گفته ان الجنة فی السماء

و آب اشارتست بوحی و علم که بواسطه نبوت به بندگان میرسد یدل علیه ما قیل فی قوله تعالی و الله أنزل من السماء ماء فأحیا به الأرض بعد موتها إن فی ذلک لآیة لقوم یسمعون انه عنی بالماء القرآن بدلالة انه علقه بالسماع و لیس الماء مما یسمع و کذلک قوله أنزل من السماء ماء فسالت أودیة بقدرها عنی بالماء القرآن کذلک روی عن ابن عباس ...

... یحیی معاذ عجب سخنی گفته در مناجات خویش گفت الهی مرا اعتماد بر گناه است نه بر طاعت زیرا که در طاعت اخلاص می باید و آن مرا نیست و در معصیت فضل می باید و آن ترا هست

بو بکر واسطی گفت الهی کمال پاکی و عین قدس قدم بود که این فرزند آدم در چون تو پادشاهی عاصی شدند و الا در هشتده هزار عالم کدام نقطه حدوث را یارای آن بودی که بخلاف فرمان یک نفس برکشیدی اگر نه از بهر کمال فردانیت و ذات جلال بی نقصان تو بودی چرا بایستی که مقربان حضرت و مرسلان بارگاه عزت نیز در خجالت زلات صغایر آیند این بآنست تا عالمیان بدانند که بکمال صفات جز ربوبیت او منعوت نیست و بپاکی و بی عیبی جز جلال بر کمال او موصوف نیست

میبدی
 
۲۸۴۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۶ - النوبة الثانیة

 

... و قالت عایشة دعی رسول الله ص الی جنازة صبی من الانصار فقلت طوبی لهذا عصفور من عصافیر الجنة لم یعمل سوا قال او غیر ذلک یا عایشة ان الله خلق الجنة و خلق النار فخلق لهذه اهلا و لهذه اهلا خلقهم لها و هم فی اصلاب آبایهم

بر وفق این اخبار آورده اند که رسول خدا حکایت کرد که در بنی اسراییل زاهدی بود دویست سال عبادت کرده و در آرزوی آن بود که وقتی ابلیس را به بیند تا با وی گوید الحمد لله که درین دویست سال ترا بر من راه نبود و نتوانستی مرا از راه حق بگردانیدن آخر روزی ابلیس از محراب خویشتن را باو نمود او را بشناخت گفت اکنون بچه آمدی یا ابلیس گفت دویست سالست تا میکوشم که ترا از راه ببرم و بکام و مراد خویش درآرم و از دستم برنخاست و مراد من برنیامد و اکنون تو درخواستی تا مرا بینی دیدار من ترا بچه کار آید که از عمر تو دویست سال دیگر مانده است این سخن بگفت و ناپدید گشت زاهد در وساوس افتاد گفت از عمر من دویست سال مانده و من خویشتن را چنین در زندان کرده ام از لذات و شهوات باز مانده و دویست سال دیگر هم برین صفت دشخوار بوده تدبیر من آنست که صد سال در دنیا خوش زندگانی کنم لذات و شهوات آن بکار دارم آن گه توبت کنم و صد سال دیگر بعبادت بسر آرم که الله تعالی غفور و رحیم است آن روز از صومعه بیرون آمد سوی خرابات شد و بشراب و لذات باطل مشغول گشت و بصحبت مؤمنات تن در داد چون شب درآمد عمرش بآخر رسیده بود ملک الموت درآمد و بر سر آن فسق و فجور جان وی برداشت آن طاعات و عبادات دویست ساله بباد بر داد حکم ازلی درو رسیده و شقاوت دامن او گرفته نعوذ بالله من درک الشقاء و سوء القضاء

و إذا وقع القول علیهم هذا القول هو حکم العذاب و وقوع السخط و انقطاع المهلة کقوله وقع القول علیهم بما ظلموا و ذلک حین لا یقبل الله سبحانه من کافر ایمانه و لم یبق الا من یموت کافرا فی علم الله سبحانه و هذا عند اقتراب الساعة و منقطع الامال و هو خروج الدابة فاذا خرجت الحفظة و رفعت الاقلام و شهدت الاجساد علی الاعمال و تبین الشقی من السعید و تشاهدت الالسن بالکفر و الایمان صراحا قال ابو سعید الخدری اذا ترکوا الامر بالمعروف و النهی عن المنکر وجب الغضب و وقع القول علیهم ...

... حذیفه گفت از رسول خدا شنیدم که گفت طولها ستون ذراعا لا یدرکها طالب و لا یفوتها هارب تسم المؤمن بین عینیه و یکتب بین عینیه مؤمن و تسم الکافر بین عینیه و یکتب بین عینیه کافر و معها عصا موسی و خاتم سلیمان و قال ابن عباس لها زغب و ریش و اربع قوایم و قال ابن الزبیر رأسها رأس ثور و عینها عین خنزیر و اذنها اذن فیل و قرنها قرن ایل و عنقها عنق نعامة و صدرها صدر اسد و لونها لون نمر و خاصرتها خاصرة هر و ذنبها ذنب کبش و قوایمها قوایم بعیر بین کل مفصلین اثنا عشر ذراعا تخرج و معها عصا موسی و خاتم سلیمان فتنکت فی مسجد المؤمن بعصا موسی نکتة بیضا فیبیض وجهه و تنکت فی وجه الکافر بخاتم سلیمان نکتة سوداء فیسود وجهه و ذلک قوله تعالی یوم تبیض وجوه و تسود وجوه و هذا حین یغلق باب التوبة لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل و قال وهب وجهها وجه رجل و سایر خلقها خلق الطیر و قیل هی علی صورة فرس

اما بیرون آمدن دابة الارض بدانکه علامتی است از علامتهای مهین قیامت و خاست رستخیز و از رسول خدا ص پرسیدند که از کجا بیرون آید گفت من اعظم المساجد حرمة علی الله یعنی المسجد الحرام قال و عیسی یطوف بالبیت و معه المسلمون این خبر دلیل است که نخست عیسی بیرون آید انگه دابة الارض ابن عباس گفت وادییست در زمین تهامة از آنجا بیرون آید عبد الله بن عمر و در زمین طایف بود آنجا پای بر زمین زد گفت ازینجا بیرون آید و گفته اند از اجیاد مکة بیرون آید ابن مسعود گفت از میان صفا و مروه و قال ابن عمر تخرج الدابة من صدع فی الصفا کجری الفرس ثلاثة ایام و ما خرج ثلثها این خبر موافق آمد با قول حسن بصری که گفت موسی ع از حق درخواست تا دابة الارض بوی نماید گفتا سه روز و سه شب بیرون می آمد از زمین و بآسمان برمی شد موسی چون آن منظر عظیم قطیع دید طاقت نداشت گفت رب ردها فردها خداوندا بجای خود باز بر او را و بجای خود باز شد مقاتل گفت لا یخرج منها غیر رأسها فیبلغ رأسها السحاب و قول درست آنست که او را سه خرجه است یعنی که سه بار بیرون آید اول از زمین یمن برآید چنان که اهل بادیه از وی خبر دارند و ذکر وی بایشان رسد اما بمکه و دیگر شهرها نرسد و در آن خرجه اول صفت عظمت و طول و عرض وی در چشمها نیاید و پیدا نگردد پس ناپدید شود روزگاری دراز چندان که الله خواهد پس دوم بار از زمین تهامه برآید و خبر وی به مکه رسد و بدیگر شهرها باز پنهان شود روزگاری آن گه سوم بار از میان مکه برآید و گفته اند که میان رکن اسود و باب بنی مخزوم بیرون آید بر ان صفت و آن عظمت که گفتیم و بر روی زمین همی رود و هر کجا نفس وی رسد همه نبات و درختان خشک میشود تا در زمین هیچ نبات و درخت سبز نماند مگر درخت سپند که آن خشک نشود از بهر آن که برگه هفتاد پیغامبر با وی است و عصای موسی و خاتم سلیمان با وی بود هر مسلمانی را که بیند سر عصا بر پیشانی او نهد یک نقطه نور پدید آید آن گه سر تا پای وی همه نور شود و چون کافری بیند انگشتری سلیمان بر پیشانی او نهد یک نقطه ظلمت بر پیشانی وی پدید آید آن گه سر تا پای وی همه ظلمت و تاریکی گردد و چون این دابه بیرون آید مسلمانان همه قصد مسجد کنند که وی البته تعرض مسجد نکند و با مردم بزبان ایشان سخن گوید بآن لغت که دریابند با عربی بزبان عرب و با عجمی بزبان عجم اینست که رب العالمین گفت تکلمهم سدی گفت تکلمهم ببطلان الادیان سوی دین الاسلام و گفته اند سخن گفتن وی آنست که کافر و مسلمان از هم جدا کند روی فرا قومی کند گوید ایها الکفار مصیرکم الی النار و روی فرا قومی دیگر کند گوید ایها المؤمنون مصیرکم الی الجنة و قیل تکلمهم أن الناس کانوا بآیاتنا لا یوقنون فرا روی مردم میگوید که این مردمان یعنی اهل مکه به بیرون آمدن من گرویده نبودند و ذلک لان خروجها من آیات الله قال ابو الجوزاء سألت ابن عباس تکلمهم او تکلمهم فقال کل ذلک یفعل تکلم المؤمن و تکلم الکافر ای تسمهم ان الناس بفتح الف قرایت کوفی و یعقوب است یعنی تکلمهم بان الناس و بکسر الف قرایت باقی و تقدیره تکلمهم فتقول أن الناس کانوا بآیاتنا لا یوقنون

و یوم نحشر من کل أمة فوجا ای من کل اهل عصر جماعة کثیرة ممن یکذب بآیاتنا فهم یوزعون ای یحبس اولهم علی آخرهم لیجتمعوا ثم یساقون الی النار و من فی قوله ممن یکذب للتبیین لا للتبعیض ای الفوج من المکذبین لانه لا یحشر بعض المکذبین دون بعض و انما خص المکذبین بالحشر دون المؤمنین لانه یرید وصف حالهم خاصة دون المؤمنین و قال المبرد لا یقال للمؤمنین حشروا لان الحشر لا یستعمل الا فی الجمع علی وجه الاذلال ...

... و قیل ففزع من فی السماوات و من فی الأرض إلا من شاء الله یعنی اهل الجنة من الحور و الغلمان و الخدم بعد از نفخه فزع چهل سال گذشته فرمان آید اسرافیل که انفخ نفخة الصعق فیصعق من فی السماوات و من فی الارض الا من شاء الله و در خبر بو هریره است

فاذا اجتمعوا جاء ملک الموت الی الجبار فیقول قد مات اهل السماء و الارض الا من شیت فیقول الله سبحانه و هو اعلم من بقی فیقول ای رب بقیت انت الحی الذی لا تموت و بقیت حملة العرش و بقی جبرییل و میکاییل و اسرافیل و بقیت انا فیقول جل و عز فیموت جبرییل و میکاییل فینطق الله العرش فیقول ای رب یموت جبرییل و میکاییل فیقول اسکت انی کتبت الموت علی کل من تحت عرشی فیموتان ثم یأتی ملک الموت الی الجبار فیقول ای رب قد مات جبرییل و مکاییل فیقول و هو اعلم فمن بقی فیقول بقیت انت الحی الذی لا تموت و بقیت حملة عرشک و بقیت فیقول لیمت حملة عرشی فیموتون فیامر الله العرش فیقبض الصور من اسرافیل ثم یقول لیمت اسرافیل فیموت ثم یأتی ملک الموت فیقول یا رب قد مات حملة عرشک فیقول و هو اعلم فمن بقیها فیقول بقیت انت الحی الذی لا تموت و بقیت انا فیقول انت خلق من خلقی خلقتک لما رأیت فمت فیموت فاذا لم یبق احد الا الله الواحد الاحد الصمد الذی لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا أحد و کان آخرا کما کان اولا طوی السماوات کطی السجل للکتاب ثم قال انا الجبار لمن الملک الیوم فلا یجیبه احد ثم یقول تبارک و تعالی جل ثناؤه و تقدست اسماؤه لله الواحد القهار یوم تبدل الارض غیر الارض و السماوات فیبسطها بسطا ثم یمدها مد الادیم العکاظی لا تری فیها عوجا و لا امتا ثم یزجر الله الخلق زجرة واحدة فاذا هم فی هذه الارض المبدلة فی مثل ما کانوا فیها من الاول من کان فی بطنها کان فی بطنها و من کان علی ظهرها کان علی ظهرها ثم ینزل الله عز و جل علیهم ما من تحت العرش کمنی الرجال ثم یامر الله عز و جل السحاب ان یمطر اربعین یوما حتی یکون فوقهم اثنا عشر ذراعا و یامر الله سبحانه الاجساد ان تنبت کنبات الطراثیث او کنبات البقل حتی اذا تکاملت اجسادهم کما کانت قال الله تعالی لیحیی حملة العرش فیحیون ثم یقول الله عز و جل لیحیی جبرییل و میکاییل و اسرافیل فیحیون الله اسرافیل فیاخذ الصور فیضعه علی فیه ثم یدعوا الله الارواح فیعطی بها تتوهج ارواح المؤمنون نورا و الأخری ظلمة فیقبضها جمیعا ثم یلقیها فی الصور ثم یامر الله عز و جل اسرافیل ان ینفخ نفخة للبعث فتخرج الارواح کانها النحل قد ملأت ما بین السماء و الارض فیقول الله عز و جل لیرجعن کل روح الی جسده فتدخل الارواح الخیاشیم ثم تمشی فی الاجساد او کما یمشی السم فی اللدیغ

ثم تنشق الارض عنهم سراعا فانا اول من تنشق عند الارض فتخرجون منها الی ربکم تنسلون عراة حفاة غرلا مهطعین إلی الداع یقول الکافرون هذا یوم عسر ...

... قوله من جاء بالحسنة یعنی من جاء بالتوحید یوم القیامة و هو شهادة ان لا اله الا الله فله خیر منها ای ثواب اجود منها ان قیل فاذا کانت الحسنة لا إله إلا الله و هی التوحید فما معنی فله خیر منها و هل شی ء خیر من لا اله الا الله فالجواب عنه من وجهین احدهما انه علی التقدیم و التأخیر و المعنی فله منها و من اجلها خیر و الجواب الثانی ان قوله خیر منها یعنی به الثواب لان الطاعة فعل العبد و الثواب فعل الله و فعل الله اشرف من فعل العبد و خیر منه و قیل من جاء بالحسنة یعنی با الاخلاص فی التوحید فله خیر منها ای خیر له منها الجنة

و من جاء بالسییة یعنی بالشرک فکبت وجوههم فی النار و فی ذلک ما روی انس بن مالک قال قال رسول الله ص یجی ء الاخلاص و الشرک یوم القیامة فیجثوان بین یدی الرب تبارک و تعالی فیقول الرب للاخلاص انطلق انت و اهلک الی الجنة و یقول للشرک انطلق انت و اهلک الی النار ثم تلا هذه الایة من جاء بالحسنة فله خیر منها الی قوله فکبت وجوههم فی النار

وعن ابی عبد الله الجدلی قال دخلت علی علی بن ابی طالب ع فقال یا ابا عبد الله أ لا أنبیک بالحسنة التی من جاء بها ادخله الله الجنة و السییة التی من جاء بها کبه الله فی النار و لم یقبل معها عملا قلت بلی قال الحسنة حبنا و السییة بغضنا ...

... قول النبی ص و هل یکب الناس علی مناخرهم فی النار الا حصاید السنتهم و مثله قلعته فاقلع

إنما أمرت یعنی قل للعرب یا محمد انما امرنی الله ان اعبد رب هذه البلدة یعنی مکة التی تفتخر بها العرب و یسمون بسببها سکان حرم الله الذی حرمها ای جعلها حرما آمنا یأمن فیها السباع و الوحوش فلا یعدو الکلب فیها علی الغزال و لا ینفر منها الغزال و یکف الناس عن اهلها و عن من لاذ بها و قیل حرمها ای عظم حرمتها من ان یسفک بها دم او یظلم بها احد او یصطاد صیدها او یختلی خلاها فاعبدوه انتم ففیه عزکم و شرفکم و قیل حرمها علی الجبابرة حتی لا یتملکها جبار و یدعیها لنفسه و له کل شی ء ای و لرب هذه البلدة کل شی ء مع هذه البلدة فانه مالک الدنیا و الآخرة و رب العالمین کلهم و انما خص هذه البلدة باضافتها الیه تشریفا لها کما قال ناقة الله و بیت الله و رجب شهر الله و أمرت أن أکون من المسلمین ای و امرنی ربی بان اکون مسلما علی دین ابراهیم منقادا لامره مستسلما له متوکلا علیه

و أن أتلوا القرآن یعنی و امرنی ربی ان اقرأ علیکم القرآن و اعرفکم حلاله و حرامه و ما لکم و علیکم فیه فمن اهتدی فإنما یهتدی لنفسه ای من سلک طریق الرشاد و آمن بالقرآن فلنفسه عمل لانه لا ینال نعیم الآخرة و لا یأمن العذاب فی الدارین من ترک قصد السبیل بتکذیبه ایای و کفره بالقرآن فانما انا منذر انذر سخط الله و عذابه و نقمته و هذا کان قبل فرض القتال ثم نسخه الامر بالقتال و قل الحمد لله یعنی قل یا محمد للقایلین لک من مشرکی قومک متی هذا الوعد الحمد لله علی توفیقه ایانا للحق الذی انتم عنه عمون سیریکم ربکم آیات عذابه و سخطه فتعرفون بها حقیقة نصحی لکم و صدق ما دعوتکم الیه و قیل سیریکم اشراط الساعة فتعرفون بها حقیقتها بوقوعها و قیامها و قیل سیریکم آیاته الدالة علی ربوبیته و وحدانیته فتعرفونها فی انفسکم و فی الافاق کقوله سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم قوله و ما

تعملون و ما ربک بغافل عما تعملون بالتاء مدنی و شامی و حفص و یعقوب و الوجه انه علی اضمار القول و التقدیر قل لهم و ما ربک بغافل عما تعملون امر علیه السلم بمخاطبة الکفار بذلک علی سبیل التهدید و قرا الباقون یعملون بالیای و الوجه انه علی وعید المشرکین ای و ما ربک بغافل عما یعمله الکفار و عما یستوجبونه علیها من العقاب و لکنه جعل لهم اجلاهم بالغوه فاذا جاء ذلک الاجل لا یستأخرون عنه ساعة و لا یستقدمون و هذه تسلیة للنبی ص فیقول لا یحزنک تکذیبهم ایاک فانی من وراء اهلاکهم فاهلکهم الله بدر و ضربت الملایکة وجوههم و ادبارهم و عجلهم الله الی النار

میبدی
 
۲۸۴۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۶ - النوبة الثالثة

 

... تا باشی یار غار آن دلبر

این جوانمردان آنند که چون عیان بار داد ایشان ساخته بودند چون حجاب برخاست از همه خلق پرداخته بودند دامن حقایق از دست علایق با خود گرفته بودند

اتانی هواها قبل ان اعرف الهوی ...

... یکی را لطف جمال الهی در رسد بعنایت ازلی و فضل ربانی نقطه نور بر پیشانی او پدید آید سر تا پای وی همه نور گردد آن دل پاک وی را مرکب صفا گردانند لگام تقوی بر سر وی کنند که التقی ملجم از عمل صالح زینی برنهند رکاب وفا در آویزند تنگ مجاهدت بر کشند او را بسلطان شریعت سپارند و از خزانه رسالت خلعتی او را پوشانند که و لباس التقوی ذلک خیر پس عمامه از استغناء ازل بر فرق همت او نهند نعلین صبر در پایش کنند طیلسان محبت بر دوش افکنند صفات او را به پیرایه علم بیارایند و در شاه راه شرع روان کنند و هر چه اقبال و افضال بود بحکم استقبال پیش وی فرستند که من تقرب منی شبرا تقربت منه ذراعا الحدیث

و یوم ینفخ فی الصور ففزع من فی السماوات و من فی الأرض الایة فردا که صبح قیامت بدمد و سرا پرده عزت به صحراء قدرت بزنند و بساط عظمت بگسترانند و زندان عذاب از حجاب بیرون آرند و ترازوی عدل بیاویزند و از فزع آن روز صد هزار و بیست و اند هزار نقطه نبوت و عصمت و سیادت بزانو درآیند و زبان تذلل بگشایند که لا علم لنا سه فزع بود آن روز اول فزع از نفخه اسرافیلی که میگوید ففزع من فی السماوات و من فی الأرض دیگر فزع از زلزله ساعت که میگوید إن زلزلة الساعة شی ء عظیم سدیگر فزع اکبر که میگوید و لو تری إذ فزعوا فلا فوت از فزع آن روز زبانهای فصیح گنگ گردد و عذرها باطل و ان نداء سیاست در آن عرصه کبری دهند که هذا یوم لا ینطقون و لا یؤذن لهم فیعتذرون بسی پرده ها دریده گردد بسی نسبها بریده شود بسی سپیدرویان سیه روی شوند بسی کلاه دولت که در خاک مذلت افکنند بسی خلقان پاره که دولتخانه بهشت را آیین بندند از سیاست آن روز آدم پیش آید گوید بار خدایا آدم را برهان و با فرزندان تو دانی که چکنی نوح نوحه میکند که بار خدایا فزع قیامت صعب است هیچ روی آن دارد که بر ضعیفی ما رحمت کنی ابراهیم خلیل موسی کلیم عیسی روح الامین همه بخود درمانده و زبان عجز و بیچارگی بگشاده که بار خدایا بر ما رحمت کن که ما را طاقت سیاست این فزع نیست همی در آن میانه سالار و سید قیامت مایه فطرت و نقطه دولت مصطفای عربی هاشمی ص گوید بار خدایا مشتی ضعیفان و گنه کارانند امت من بریشان رحمت کن و با محمد هر چه خواهی میکن از جناب جبروت و درگاه عزت ذو الجلال خطاب آید که یا محمد هر آن کس که بخدایی ما و رسالت تو اقرار داد حرمت شفاعت ترا بر فتراک دولت تو بستیم یا سید با تو و با امت تو بکرم خود کار می کنم نه بکردار ایشان هر که بوحدانیت ما و نبوت تو اقرار داد و باخلاص و صدق کلمت شهادت گفته او را از فزع اکبر ایمن کردیم و گناهان وی بمغفرت خود بپوشیدیم و بفضل خود او را طوبی و زلفی و حسنی دادیم اینست که رب العالمین گفت فله خیر منها و هم من فزع یومیذ آمنون قوله إنما أمرت أن أعبد رب هذه البلدة الایة خنک آن بندگانی که دین حنیفی ایشان را در پذیرفت و در طاعت و عبادت دست در متابعت محمد مرسل زدند و حق را گردن نهادند بر مقتضی این فرمان که و أمرت أن أکون من المسلمین ایشانند که مقبول درگاه بی نیازی شدند و علم سعادت و رایت اقبال بر درگاه سینه های ایشان نصب کردند و مفاتیح کنوز خیرات و خزاین طاعات در کف کفایت ایشان نهادند و حایطی از عصمت بگرد روزگار ایشان در کشیدند تا صولت غوغای لشگر عاصیان بساحات ایشان راه نیافت و سطوات احداث پیرامن دلهای ایشان نگشت و لواء عز ایشان تا ابد در عین ظهور می کشند که إن عبادی لیس لک علیهم سلطان آری از آن راه بردند کشان راه نمودند و این شمع عنایت و رعایت در راه ایشان برافروختند که سیریکم آیاته فتعرفونها و این راه بسه منزل توان برید اول نمایش پس روش پس کشش نمایش اینست که سیریکم آیاته فتعرفونها روش آنست که گفت و قد خلقکم أطوارا لترکبن طبقا عن طبق کشش آنست که گفت دنا فتدلی نمایش در حق خلیل گفت نری إبراهیم ملکوت السماوات و الأرض روش از موسی باز گفت إن معی ربی سیهدین کشش در حق مصطفای عربی ص گفت أسری بعبده ای مسکین تو راه گم کرده در خود بمانده راه براه نمی بری عمرها در خود برفتی هنوز جایی نرسیدی روش تو چنانست که آن پیر عزیز گفت

برنا بودم که گفت خوش باد شبت ...

میبدی
 
۲۸۴۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... و لما ورد ماء مدین الورود اتیان الماء و ضده الصدور و هو الرجوع عنه

و ماء مدین آبار کان یشرب منها اهلها و یسقون انعامهم و مواشیهم وجد علیه ای علی وجه الماء و حوله جماعة کثیرة من الناس یسقون مواشیهم وجد من دونهم امرأتین ای من ورایهم و من اسفلهم امرأتین تذودان ای تدفعان اغنامهما حتی لا تختلط بغیرها اشار الی تنحیهما عن الجماعة للورع و الصیانة و کراهیة الاختلاط بالرجال و قیل لضعفهما

موسی بفراست بدانست که ایشان از ضعف و عجز گوسفندان خود را آب نمی دهند گفت ما شأنکما و ما بالکما لا تسقیان مواشیکما مع القوم قالتا لا نمکن من السقی حتی یرجع الرعا من الماء یصدر بفتح یا و ضم دال قرایت ابن عامر و ابو عمرو است جعلوا الفعل للرعاء یعنی حتی ینصرف الرعاء عن السقی فیخلوا الموضع فنسقی من فضل مایهم باقی یصدر بضم یا و کسر دال خوانند ای حتی یصرف الرعاء مواشیهم عن الماء و الرعاء جمع الراعی کما تقول صاحب و صحاب و صایم و صیام و تاجر و تجار ...

... سدی گفت پیش از آن که موسی بشعیب رسید فریشته ای آمد بصورت مردی و آن عصا بشعیب داد گفت این عصا بنزدیک تو ودیعت است تا خداوند این عصا بسر وی آید شعیب آن عصا میان عصاهای دیگر در اندرونی نهاد آن روز که موسی را بگله می فرستاد دختر خود را فرمود که رو عصایی بیرون آر و بموسی ده دختر رفت و آن عصا بیرون آورد شعیب چشم پوشیده بود آن عصا بدست می باسید و گفت این ودیعت است بجای خویش باز بر و دیگری بیار دختر رفت دیگری آورد

نگه کردند همان عصا بود دوم بار باز پس برد و سیوم بار همان بود پس شعیب بموسی داد موسی بیرون شد و شعیب پشیمان گشت گفت آن عصای ودیعت است نباید که خداوند آن فرا رسد و نیابد موسی را باز خواند و عصا را باز خواست موسی گفت این عصای منست شعیب درو پیچید تا باز ستاند موسی بخصومت آورد آخر قرار دادند که اول کسی که ما را بیند این حکم بوی تفویض کنیم رب العالمین فریشته ای فرستاد بصورت آدمی میان ایشان حکم کرد گفت عصا بر زمین نهید آن کس که بر تواند داشت آن اوست شعیب خواست که بر دارد دستش بدان نرسید و نتوانست موسی دست فرا کرد و آسان آسان برداشت شعیب بدانست که آنجا تعبیه ایست گفت مگر خداوند این عصا خود تویی پس موسی گوسفندان بچرا برد شعیب او را وصیت کرد که دو راه پیش است یکی سوی راست می شود و یکی سوی چپ چون آنجا رسی زینهار که سوی راست نروی ورچه مرغزار آنجا نیکوترست و بهتر زیرا که تنینی عظیم است آنجا اژدهایی بزرگ نباید که ترا و گوسفندان را هلاک کند

موسی گوسفندان را فرا پیش کرد چون بسر آن دو راه رسید گوسفندان سوی راست برگرفتند و موسی هر چند کوشید که باز گرداند نتوانست و طاقت نداشت ...

... فلما قضی موسی الأجل ای اتمه و فرغ منه قضی اینجا بمعنی اتم است چنان که در سورة الانعام گفت لیقضی أجل مسمی ای لیتم اجل مسمی و در سوره طه و لا تعجل بالقرآن من قبل أن یقضی إلیک وحیه ای من قبل ان یتم الیک جبرییل الوحی و در سورة الاحزاب فمنهم من قضی نحبه ای اتم اجله

مجاهد گفت موسی مزدوری شعیب بر کاوین دختر ده سال تمام کرد انگه دو سال دیگر بنزدیک وی مقام کرد و از دختر شعیب او را کودک آمد و بعد از بیست سال که بنزدیک وی مقام کرده بود از وی دستوری خواست تا با مصر شود بزیارت مادر و برادر و خواهر چون از شعیب دستوری یافت اهل و عیال و گوسفندان فرا پیش کرد و رفت اینست که رب العالمین گفت و سار بأهله و روزگار زمستان بود موسی با اهل و عیال بر راه ایستاد و اهل وی بار داشت و زادن نزدیک بود موسی راه نمیدانست همی سر در نهاد در بیابان تا بجانب طور سینا افتاد از راه مصر بگشته شب تاریک پیش آمد و باد و باران و صاعقه و سرمای سخت گوسفندان در بیابان پراکنده شده و اهل وی را درد زه خاسته و موسی در میان متحیر مانده طلب آتش کرد و آتش زنه آتش نداد آخر بجانب طور نگه کرد و آتش دید اینست که رب العالمین گفت آنس من جانب الطور نارا از سوی کوه آتشی دید افروخته چنان پنداشت که شبانی است یا کاروانی که آنجا آتش کرده با اهل و قوم خویش گفت امکثوا إنی آنست نارا لعلی آتیکم منها بخبر شما ساعتی درنگ کنید و آرام گیرید تا من بروم و اگر آنجا کسی را بینم خبر راه مصر ازو پرسم تا ما را بر راه مصر دارد أو جذوة من النار یا پاره ای آتش آرم تا شما گرم شوید أو جذوة عاصم بفتح جیم خواند و حمزه بضم جیم و باقی قراء بکسر جیم و معنی همه یکسانست و نظیره الربوة و الربوة و الربوة

قال المبرد الجذوة القطعة العظیمة من الحطب المحترق و بعضه ما لم یشتعل فاذا اشتعل فهی شهاب و قبس و الاصطلاء التدفؤ بالصلا و هو النار یکسر الصاد و یفتح فالفتح بالقصر و اذا کسرت مدت و اصل الکلمة اللزوم

فلما أتاها نودی من شاطی الواد الأیمن الشاطی الشط و هو شفیر الوادی و الایمن اذا رددته الی الشاطی فهو من الیمین یعنی عن یمین موسی و اذا رددته الی الوادی فهو من الیمن فی البقعة المبارکة البقعة القطعة من المکان و برکتها ان الله عز و جل کلم فیها موسی و بعثه منها نبیا من الشجرة یعنی من تلقاء الشجرة من ناحیتها و الشجرة الزیتون و قیل العوسج و قیل السدرة و قیل العناب و کانت بقیت الی عهد هذه الامة أن یا موسی یعنی نودی بان یا موسی إنی أنا الله الذی نادیتک و دعوتک باسمک و انا رب الخلایق اجمعین و هذا اول کلامه لموسی

و أن ألق عصاک یعنی نودی بان الق عصاک فلما رای العصا تهتز ای تتحرک حرکة شدیدة و الجان صغار الحیات لکنه اسرع حرکة من الثعبان و اوحی اهتزازا ...

... اسلک یدک فی جیبک ای ادخل یدک فی جیبک من جانب الصدر و منه قوله ما سلککم فی سقر تخرج بیضاء مشرقة مضییة کالشی ء الأبیض لها شعاع کشعاع الشمس و قد جعل الله فی یده من النور مثل ما فی الشمس و القمر من غیر سوء ای من غیر عیب او برص و اضمم إلیک جناحک من الرهب بفتح الراء و الهاء حجازی و بصری و وافقهم حفص علی فتح الراء وحدها الباقون بضم الراء و اسکان الهاء و کلها لغات بمعنی الخوف و الفرق

قال الزجاج الجناح هاهنا العضد و فی الکلام تقدیم و تأخیر تأویله و اضمم الیک جناحک ای عضدک فادخل یدک فی جیبک کلما رهبت جبارا فی عمرک و قیل لما القی عصاه خاف فبسط جناحه یعنی یده کالمتقی بها و هو موجود فی عادات الناس فقیل له ضم ما بسطته من یدک خوفا علی نفسک و الید اذا بسطت صارت کالجناح المبسوطة و یدا الانسان جناحاه و جناحا الطیر یداه و قیل الرهب الکم بلغة حمیر ای اضمم الیک یدک و اخرجه من الکم لانه تناول العصا و یده فی کمه و قیل معناه اذا هالک امر یدک و ما تری من شعاعها فادخلها فی جیبک تعد الی حالتها الاولی

قال ابن عباس ما من احد یدخله رعب بعد موسی ثم یدخل یده فیضعها علی صدره الا ذهب عنه الرعب فذانک قرأ ابن کثیر و ابو عمرو بتشدید النون و هو تثنیة ذلک و قرأ الباقون بالتخفیف و هو تثنیة ذاک و النون المشددة بدل اللام فی ذلک و معنی الایة فذانک اللذان اریتکهما من الید و العصا حجتان من ربک تدلان الخلق علی صحة نبوتک فامض بهما الی فرعون و الاشراف من جنوده و ادعهم الی توحید الله و طاعته إنهم کانوا قوما فاسقین کافرین ...

... و أخی هارون هو أفصح منی لسانا ای اطلق لسانا بالبیان و ذلک للحبسة التی کانت فی لسانه التی تمنعه عن اعطاء البیان حقه فأرسله معی ردءا قرأ نافع ردا ترک همزه طلبا للخفة و الردء المعین یقال ردأته علی امر کذا ای اعنته یصدقنی قراءة العامة بالجزم علی جواب الامر و رفعه عاصم و حمزة علی ان یکون موضعه نصبا علی الحال ای ارسله معی ردءا مصدقا لی شاهدا لی علی حقیقة امری إنی أخاف أن یکذبون ای اخشی ان یردوا کلامی و لا یقبلوا منی دعوتی

قال سنشد عضدک بأخیک هذا جواب قوله اشدد به أزری و العضد القوة یقال عضده و عاضده اذا اعانه و قواه و تقول فلان عضدی و یدی و منه قول رسول ص و هم ید علی من سواهم و نجعل لکما سلطانا السلطان الحجة سمیت به لانه یستنیر به الحق من الباطل و سمی الزیت سلیطا لشدة ضوء سراجه و قیل السلطان هاهنا رعب فی قلب فرعون یمنعه عن الهم بقتلهما او اذاهما فلا یصلون إلیکما این جواب آنست که گفتند إننا نخاف أن یفرط علینا أو أن یطغی سخن اینجا تمام گشت آن گه ابتدا کند گوید بآیاتنا أنتما و من اتبعکما الغالبون اینجا تقدیم و تأخیر است یعنی انتما و من اتبعکما بآیاتنا الغالبون و روا باشد که بآیاتنا متصل بود به نجعل علی تقدیر و نجعل لکما بآیاتنا سلطانا فلا یصلون الیکما ای و نجعل لکما حجة دالة علی النبوة بآیاتنا ای بالعصا و الید و سایر الآیات ثم قال مبتدءا أنتما و من اتبعکما الغالبون موسی آن شب که از دور آتش دید عیال را گفت امکثوا إنی آنست نارا ایشان را بگذاشت و روی بر سوی آتش نهاد وادی مقدس بود نام آن طوی و برابر آن کوه زبیر بود آن کوه که طور سینا گویند و قومی گویند زبیر دیگر بود و طور سینا دیگر زبیر آن کوه بود که آن را تجلی افتاد و پاره پاره گشت و طور سینا آن کوه بود که موسی بر آن با حق سبحانه و تعالی مناجات کرد موسی چون بنزدیک آن درخت رسید نور دید بر درخت اما بچشم موسی آتش مینمود موسی بشکوهید از آن درخت دل تنگ گشت و متحیر ماند پشت بساق درخت باز نهاد ندا شنید که یا موسی یا موسی موسی گفت من الذی یکلمنی کیست که با من سخن میگوید و مرا میخواند ندا آمد که إنی أنا الله رب العالمین همانست که آنجا گفت إنی أنا ربک فاخلع نعلیک گفته اند که رب العزه او را از بهر ادب فرمود که نعلین بیرون کن که نه روا باشد پیش مهتران رفتن با نعلین ازینجاست که پیش پادشاهان با نعلین نروند همان شب بود که رب العالمین گفت و ما تلک بیمینک یا موسی الله تعالی دانست که موسی همی داند که آن عصا است لکن از بهر آن پرسید تا موسی بزبان خویش بگوید که این عصای منست و از آن چه چیز آید تا اگر موسی از آن عصا چیزی دیگر بیند داند که آن قدرت خداوند است جل جلاله پس دیگر باره ندا آمد که ألق عصاک عصا بیفکن موسی عصا بیفکند مار گشت موسی بترسید و راه گریز گرفت رب العالمین گفت یا موسی أقبل و لا تخف إنک من الآمنین همانست که آنجا گفت خذها و لا تخف سنعیدها سیرتها الأولی پس دیگر باره ندا آمد که اسلک یدک فی جیبک تخرج بیضاء یا موسی دست بجیب پیراهن اندر کن و بر سینه خویش نه تا سپید و روشن بیرون آید موسی دست بجیب پیراهن اندر کرد بیرون آورد هم چون آفتاب نور ازو همی تافت موسی را یقین شد آن گه که آن نبوت است و پیغامبری که او را درست همی شود پس رب العالمین او را پیغام داد گفت سوی فرعون شو و پیغام ما باو گزار چنان که گفت اذهب إلی فرعون إنه طغی و این عصا و ید بیضا هر دو ترا حجت است بر درستی نبوت و پیغام رسانیدن ما اینست که رب العالمین گفت فذانک برهانان من ربک إلی فرعون و ملایه موسی چون بدانست که او پیغامبر است و بر فرعون می باید شد حاجت خواست گفت رب اشرح لی صدری و یسر لی أمری رب العالمین حاجت وی چنان که خواست تا آخر آیت همه روا کرد و موسی پاره ای تند بود و نیز آن تندی و تیزی از وی برداشت و او را گرامی کرد و برسالت سوی فرعون فرستاد موسی حاجتی دیگر خواست گفت رب إنی قتلت منهم نفسا فأخاف أن یقتلون و أخی هارون هو أفصح منی لسانا فأرسله معی ردءا یصدقنی

رب العالمین حاجت وی روا کرد و هارون را پیغامبری داد و با او یار کرد چنان که گفت سنشد عضدک بأخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون إلیکما چون این مناجات تمام شد رب العالمین او را بازگردانید ...

... مادرش گفت مر هارون را که این غریب را سپنج باید داد تا مگر کسی بغربت اندر پسر ما را سپنج دهد موسی را بخانه اندر آوردند و طعام پیش وی نهادند و او را می نشناختند چون موسی فرا سخن آمد مادر او را بشناخت و او را در کنار گرفت و بسیار بگریست پس موسی گفت مر هارون را که خدای عز و جل ما را پیغامبری داد و هر دو را فرموده که پیش فرعون رویم و او را بالله جل جلاله دعوت کنیم

هارون گفت سمعا و طاعة لله عز و جل مادر گفت می ترسم که او شما را هر دو بکشد که او جباری طاغی است ایشان گفتند الله تعالی ما را فرموده و او خود ما را نگه دارد و ایمن گرداند پس موسی و هارون دیگر روز برفتند بدر سرای فرعون گروهی گویند که همان ساعت بار یافتند و پیغام گزاردند و گروهی گفتند که تا یک سال بار نیافتند و تمامی این قصه جایها پراکنده گفته ایم و شرح آن داده و الله اعلم

فلما جاءهم موسی بآیاتنا یعنی الید و العصا و سایر الآیات التسع بینات ای واضحات دالة علی صحة امرهما بتوحید الله و خلع الکفر و الدخول فی طاعته و کان جوابه و جواب قومه ان قالوا ما هذا إلا سحر مفتری افتریته من تلقاء نفسک و ما سمعنا بهذا ای انا لم نسمع بمثل ما تدعونا الیه من التوحید و الرسالة و النبوة فی مذاهب آباینا الاولین الذین درجوا قبلنا و قیل معناه ما بلغنا عن احد من آباینا انهم اجابوا الرسل و قیل انما قالوا هذا القول لطول الفترة و نسیان العهد و قیل انما قالوا ذلک جحودا کما قال الله تعالی و جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم ظلما و علوا ...

میبدی
 
۲۸۴۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و تقدس و لما توجه تلقاء مدین الایة در سبق سبق که بوستان معرفت را باشجار محبت بیاراستند در پیش وی میدان حیرت و محبت نهادند و آن راه گذر وی ساختند حفت الجنة بالمکاره هر کرا خواستند که ببوستان معرفت برند نخستش در میدان حیرت آوردند و سر او گوی چوگان محنت ساختند تا طعم حیرت و محنت بچشید پس ببوی محبت رسید اینست حال موسی کلیم ع چون خواستند که او را لباس نبوت پوشند و بحضرت رسالت و مکالمت برند نخست او را در خم چوگان بلیت نهادند تا در آن بلاها و فتنه ها پخته گشت چنان که رب العزة گفت و فتناک فتونا ای طبخناک بالبلاء طبخا حتی صرت صافیا نقیا از مصر بدر آمد ترسان و لرزان و از بیم دشمن حیران براست و چپ می نگرست چنان که ترسنده از بیم نگرد و ذلک قوله فخرج منها خایفا یترقب آخر در الله زارید و از سوز جگر بنالید گفت رب نجنی من القوم الظالمین رب العالمین دعاء وی اجابت کرد و او را از دشمن ایمن کرد سکینه بدل وی فرو آمد و ساکن گشت با سر وی گفتند مترس و اندوه مدار آن خداوند که ترا در طفولیت در حجر فرعون که لطمه بر روی وی می زدی در حفظ و حمایت خود بداشت و بدشمن نداد امروز هم چنان در حفظ خود بدارد و بدشمن ندهد آن گه روی نهاد در بیابان بر فتوح نه بقصد مدین اما رب العزة او را بمدین افکند سری را که در آن تعبیه بود شعیب ع پیغامبر خدای بود و مسکن بمدین داشت مردی بود متعبد و خوف بر وی غالب در اوقات خلوات خویش چندان بگریست که بینایی وی در سر گریستن شد رب العزة بمعجزه او را بینایی باز داد باز همی گریست تا دیگر باره نابینا شد و رب العزة بینایی با وی داد دوم بار سیوم بار هم چنان می گریست تا بینایی برفت وحی آمد بوی که لم تبکی یا شعیب این همه گریستن چیست اگر از دوزخ همی ترسی ترا ایمن کردم و اگر ببهشت طمع داری ترا مباح کردم شعیب گفت لا یا رب و لکن شوقا الیک نه از بیم دوزخ میگریم نه از بهر طمع بهشت لکن در آرزوی ذو الجلال می سوزم فاوحی الله تعالی الیه لاجل ذلک اخدمتک نبیی و کلیمی عشر حجج این معنی را پیغام بر و هم راز خویش موسی فرا خدمت تو داشتم و ده سال مزدور تو کردم

و لما توجه تلقاء مدین موسی بشخص سوی مدین رفت بخدمت شعیب افتاد و بدل سوی حق رفت بنبوت و رسالت افتاد عسی ربی أن یهدینی سواء السبیل از روی اشارت بزبان کشف سواء السبیل مواظبت نفس است بر خدمت و آرام دل بر استقامت ...

... هر که بر ان خاک برگذشت چو من گشت

خلیل چون همه راهها بسته دید دانست که حضرت یکی است آواز برآورد که إنی وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الأرض الایه مرد مردانه نه آنست که بر شاهراه سواری کند که راه گشاده بود مرد آنست که در شب تاریک بر راه باریک بی دلیلی بسر کوی دوست شود

و لما ورد ماء مدین ورد بظاهره ماء مدین و ورد بقلبه موارد الانس و موارد الانس ساحات التوحید فاذا ورد العبد ساحات التوحید کوشف بانوار المشاهدة فتغیب عن الاحساس بالنفس فعند ذلک الولایة لله و لا نفس و لا حس و لا قلب و لا انس استهلاک فی الصمدیة و فناء بالکلیة بنده چون بساحات توحید رسید در نور مشاهدت غرق گردد از خود غایب شود بحق حاضر گردد جستن دریافته نیست شود شناختن در شناخته و دیدن در دیده علایق منقطع و اسباب مضمحل و رسوم باطل حدود متلاشی و اشارات و عبارات فانی باران که بدریا رسید برسید و ستاره در روز ناپدید در خود برسید آن گه بمولی رسید

پیر طریقت گفت ای یافته و یافتنی از مست چه نشان دهند جز بی خویشتنی همه خلق را محنت از دوری است و این بیچاره را از نزدیکی همه را تشنگی از نایافت آب است و ما را از سیرابی الهی همه دوستی میان دو تن باشد سدیگر در نگنجد درین دوستی همه تویی من درنگنجم گر این کار سر از منست مرا بدین کار نه کار ور سر از تو است همه تویی من فضولی را بدعوی چه کار

فلما قضی موسی الأجل چون اجل موسی بسر آمد و از عنقا شوقش خبر آمد او را آرزوی وطن خاست و از شعیب دستوری رفتن خواست اهل خویش را برداشت و چند سر گوسفند که شعیب او را داده بود و بجانب مصر روی نهاد چنان که رب العزة گفت و سار بأهله نماز پیشین فرا راه بود همی رفت تا شب درآمد موسی را پیک اندهان بدر آمد در آن شب دیجور و موسی رنجور فرمان آمد که ای راه پنهان گرد و ای ابر ریزان گرد و ای گرگ پاسبان گرد و ای اهل موسی نالان گرد موسی شبی دید قطران رنگ ندید در آسمان شباهنگ ابر می بارید رعد می نالید برق می درخشید گوسفند از ترس می رمید آتش زنه برداشت و هر چند که کوشید آتش ندید آخر سوی طور نگاه کرد و از دور آتش دید اینست که رب العالمین گفت آنس من جانب الطور نارا موسی بر سر درخت آتش صورت دید و در سویداء دل خویش آتش عشق دید آتشی بس تیز سلطانی بس قاهر سوختنی بس بی محابا

آتش بدل اندر زدی و نفط بجان ...

میبدی
 
۲۸۴۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۳ - النوبة الاولى

 

... و لو لا أن تصیبهم مصیبة و گرنه آن بودی که اگر به ایشان رسیدی عذابی بما قدمت أیدیهم بآنچه پیش خویش فرستاده بودند از کرد بد فیقولوا ربنا گفتندی خداوند ما لو لا أرسلت إلینا رسولا چرا نفرستادی بما فرستاده ای فنتبع آیاتک تا ما بر پی پیغامهای تو رفتیمی و نکون من المؤمنین ۴۷ و از گرویدگان بودیمی

فلما جاءهم الحق من عندنا چون بایشان آمد فرستاده راست گوی با پیغام راست از نزدیک ما قالوا لو لا أوتی مثل ما أوتی موسی گفتند چرا نامه ای نه چنان دادند که موسی را دادند أ و لم یکفروا بما أوتی موسی من قبل آن قوم که موسی تورات بیک بار بایشان آورد کافر شدند بآن قالوا سحران تظاهرا گفتند دو جادوی اند هم پشت شده و قالوا إنا بکل کافرون ۴۸ گفتند ما هم بتورات موسی کافریم هم بقرآن محمد ص قل گوی فأتوا بکتاب من عند الله شما نامه ای بیارید از نزدیک الله هو أهدی منهما راست تر و راه نماینده تر از قرآن و تورات أتبعه تا من بر پی آن ایستم إن کنتم صادقین ۴۹ اگر می راست گویید

فإن لم یستجیبوا لک اگر ترا جوابی ندهند و نامه ای نیارند فاعلم أنما یتبعون أهواءهم بدانکه ایشان بر پی خوش آمد خویش می روند و فراز آمده خویش و من أضل ممن اتبع هواه و آن کیست گم راه تر از آن کس که می پی برد ببایسته خویش بغیر هدی من الله بی نشانی و بی راه نمونی و پیغامی از خدای إن الله لا یهدی القوم الظالمین ۵۰ الله راه نماینده قوم ستمکاران نیست ...

... و إذا یتلی علیهم آن گه که بر ایشان خوانند قرآن قالوا آمنا به گویند ما بگرویدیم باین إنه الحق من ربنا این راست است از خداوند ما إنا کنا من قبله مسلمین ۵۳ که ما پیش از قرآن مسلمانان بودیم

أولیک یؤتون أجرهم مرتین ایشان را مزد دهند فردا دوباره بما صبروا بآن شکیبایی که کردند و یدرؤن بالحسنة السییة و سفه سفیهان ببردباری از خود باز می برند می باز دهند و مما رزقناهم ینفقون ۵۴ و از آنچه ایشان را روزی دادیم نفقه میکنند

و إذا سمعوا اللغو أعرضوا عنه و چون سخن نابکار و ناپسندیده شنوند از آن روی گردانند و ناشنیده انگارند و قالوا لنا أعمالنا و لکم أعمالکم و گویند کرد ما ما را و کرد شما شما را نه شما بکرد ما گرفتارید نه ما بکرد شما سلام علیکم لا نبتغی الجاهلین ۵۵ بیزاری از شما نه نادانان را جویاییم نه پاسخ ایشان را ...

میبدی
 
۲۸۴۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

... پیر طریقت اینجا سخنی نغز گفته الهی از کجا باز یابم من آن روز که تو مرا بودی و من نبودم تا باز بدان روز نرسم میان آتش و دودم اگر بدو گیتی آن روز من یابم پرسودم ور بود خود را دریابم به نبود خود خشنودم

قوله و ما کنت بجانب الطور إذ نادینا یا محمد تو نبودی بر جانب طور که ما امت ترا برخواندیم از اصلاب پدران و سبب آن بود که موسی گفت بار خدایا من در تورات میخوانم صفت و سیرت امتی سخت آراسته و پیراسته و بخصال حمیده ستوده ایشان امت کدام پیغامبراند یکی از علماء طریقت صفت و سیرت این امت گفته که در میان ایشان جوانمردانی اند که دنیا و آخرت در بادیه وقت ایشان دو میل است بهشت و دوزخ بر راه درد ایشان دو منزل است و هر چه دون حق بنزدیک ایشان باطل است بروز در منزل رازاند بشب در محمل ناز بروز در صنایع نظراند بشب در مشاهده صنع بروز با خلق در خلق بشب با حق بر قدم صدق بروز راه جویند بشب راز گویند مفلسان اند از روی نعمت لکن توانگران اند از روی صحبت دنیا که آفرید بآن آفرید تا ایشان او را دانند عقبی که آفرید بآن آفرید تا ایشان او را بینند

او جل جلاله بهشت که آراید بدوستان خود آراید و دوستان را بدل آراید و دل را بنور جلال خود آراید آن ماه رویان فردوس از هزاران سال باز در آن بازار گرم در انتظاراند تا کی بود که رکاب دولت این جوانمردان با علی علیین رسانند و ایشان بطفیل اینان قدم در آن موکب دولت نهند که فهم فی روضة یحبرون

رجعنا الی القصة موسی ع صفت این امت در تورات بسیار می دید گفت بار خدایا اینان امت کدام پیغامبراند گفت امت احمد موسی گفت بار خدایا میخواهم که ایشان را ببینم فرمان آمد که یا موسی لیس الیوم وقت ظهورهم امروز روز زمان ایشان نیست ور خواهی آواز ایشان ترا بشنوانم فنادی یا امة احمد رب العالمین بجلال عز خود و بکمال لطف خود امت احمد را برخواند و ایشان از اصلاب پدران همه جواب دادند تا موسی سخن ایشان بشنید آن گه روا نداشت که ایشان را بی تحفه ای بازگرداند گفت اعطیتکم قبل ای تسألونی و غفرت لکم قبل ان تستغفرونی

و بر وفق این قصه و بیان این معنی خبر مصطفی است ص روی انس بن مالک قال قال رسول الله ص ان موسی کان یمشی ذات یوم بالطریق فناداه الجبار یا موسی فالتفت یمینا و شمالا و لم یر احدا ثم نودی الثانیة یا موسی فالتفت یمینا و شمالا فلم یر احدا و ارتعدت فرایصه ثم نودی الثالثة یا موسی بن عمران انی انا الله لا اله الا انا فقال لبیک فخر لله ساجدا فقال ارفع رأسک یا موسی بن عمران فرفع راسه فقال یا موسی ان احببت ان تسکن فی ظل عرشی یوم لا ظل الا ظلی یا موسی فکن للیتیم کالاب الرحیم و کن للارملة کالزوج العطوف یا موسی ارحم ترحم یا موسی کما تدین تدان یا موسی انه من لقینی و هو جاحد بمحمد ادخلته النار و لو کان ابرهیم خلیلی و موسی کلیمی فقال الهی و من محمد

قال یا موسی و عزتی و جلالی ما خلقت خلقا اکرم علی منه کتبت اسمه مع اسمی فی العرش قبل ان اخلق السماوات و الارض و الشمس و القمر بالفی الف سنة و عزتی و جلالی ان الجنة محرمة حتی یدخلها محمد و امته قال موسی و من امة محمد قال امته الحمادون یحمدون صعودا و هبوطا و علی کل حال یشدون اوساطهم و یطهرون ابدانهم صایمون بالنهار رهبان باللیل اقبل منهم الیسیر و ادخلهم الجنة بشهادة ان لا اله الا الله قال الهی اجعلنی نبی تلک الامة قال نبیها منها قال اجعلنی من امة ذلک النبی قال استقدمت و استأخروا یا موسی و لکن سأجمع بینک و بینه فی دار الجلال ...

میبدی
 
۲۸۴۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۴ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی إن قارون کان من قوم موسی قارون از قوم موسی بود فبغی علیهم و در کیش افزونی جست بر ایشان و آتیناه من الکنوز و دادیم او را از گنجها ما إن مفاتحه چندان که کلیدهای آن لتنوأ بالعصبة أولی القوة می بیکسوی بیرون برد از گران باری گروهی مردمان با نیروی را إذ قال له قومه او را گفت گرویدگان قوم او لا تفرح شاد مباش إن الله لا یحب الفرحین ۷۶ که الله شادمانان باین جهان دوست ندارد

و ابتغ فیما آتاک الله و بجوی درین که الله ترا داد الدار الآخرة سرای آن جهانی و لا تنس نصیبک من الدنیا و بهره خود ازین جهان بمگذار و أحسن کما أحسن الله إلیک و نیکویی کن چنان که الله با تو نیکویی کرد و لا تبغ الفساد فی الأرض و در زمین تباه کاری مجوی إن الله لا یحب المفسدین ۷۷ که الله مفسدان و تباه کاران دوست ندارد ...

... فخسفنا به و بداره الأرض بزمین فرو بردیم او را و جهان او را با او فما کان له من فیة نبود او را گروهی ینصرونه من دون الله تا او را یاری دادندی فرود از الله و ما کان من المنتصرین ۸۱ و او خود با ما برنیامد

و أصبح الذین تمنوا مکانه بالأمس آن گاه آن مردمان که توان و کار و بار و حال او می آرزو کردند خود را یقولون که میگفتند ویکأن الله ای ما بجای بخشایش و رحمت بدانکه الله یبسط الرزق لمن یشاء من عباده روزی می گستراند او را که خود خواهد از رهیگان خویش و یقدر و براندازه می فروگیرد برو که خواهد لو لا أن من الله علینا اگر نه آن بودی که الله سپاس نهاد بر ما لخسف بنا ما را بزمین فرو بردی ویکأنه لا یفلح الکافرون ۸۲ ای ما بجای رحمت بدانکه سرانجام نیک نیاید ناگرویدگان

تلک الدار الآخرة آنک سرای پسین نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الأرض کنیم آن را و دهیم ایشان را که در زمین برتری نجویند و لا فسادا و نه تباه کاری و العاقبة للمتقین ۸۳ و سرانجام نیکو پرهیزگاران را ...

میبدی
 
۲۸۵۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... و قال ص طوبی لمن هدی الی الاسلام و کان عیشه کفافا و قنع به

و قال الذین أوتوا العلم یعنی الاحبار من بنی اسراییل اوتوا العلم بحقارة الدنیا و سرعة فنایها و بما وعد الله فی الآخرة قال الذین تمنوا مثل ما اوتی قارون ویلکم ای هلکتم ان آثر تم الدنیا علی الآخرة ف ثواب الله خیر ای ما عند الله من الثواب و الجزاء خیر للمومنین و لا یلقاها إلا الصابرون فیه قولان احدهما لا تلقی هذه الکلمة و هی قوله ویلکم ثواب الله خیر ای لا یوفق لها إلا الصابرون عن نعیم الدنیا و القول الثانی لا تلقی المثوبة الا الصابرون علی اداء الفرایض و اجتناب المحارم

فخسفنا به و بداره الأرض اما قصه قارون و بغی و تمرد وی و بعاقبت خسف وی چنان که اصحاب سیر و ارباب قصص گفته اند قارون مردی بود از علماء بنی اسراییل و بعد از موسی و هارون از وی فاضل تر و عالم تر هیچ کس نبود بطلعت زیبا بود و بصوت خوش آواز بود پیوسته تورات خواندی و خدای را جل جلاله بخلوت و عزلت عبادت کردی گفته اند که چهل سال بر کوه متعبد و متورع بسان و صفت زاهدان و در عبادت و زهد بر همه بنی اسراییل غلبه کرد و ابلیس شیاطین را می فرستاد تا او را وسوسه کنند و بدنیا در کشند و شیاطین بر او دست نمی یافتند ابلیس خود برخاست و بصورت پیری زاهد متعبد برابر وی بنشست و خدای را عبادت همی کرد تا عبادت ابلیس بر عبادت وی بیفزود و قارون بتواضع و خدمت وی درآمد و با وی بستاخ گشت و هر چه میگفت باشارت وی میرفت و رضاء وی میجست ابلیس روزی گفت ما از جمع و جماعت و عیادت بیماران و زیارت نیک مردان و تشییع جنازه های مؤمنان بازمانده ایم اگر در میان مردم باشیم و این خصلتهای نیکو بر دست گیریم مگر صواب تر باشد

قارون را بدین سخن از کوه بزیر آورد و در بیعه شدند تعبدگاه ایشان مردم چون از حال ایشان خبر بداشتند رفقه ها از هر جانب روی بایشان نهاد و با ایشان نیکویی میکردند و طعامها می بردند تا روزی ابلیس گفت اگر ما به هفته ای یک روز بکسب مشغول باشیم و این بار و ثقل خود از مردم فرو نهیم مگر بهتر باشد قارون همان صواب دید و روز آدینه بکسب شدند و باقی هفته عبادت همی کردند روزی چند برآمد ابلیس گفت یک روز کسب کنیم و یک روز عبادت تا از معاش و بلغت خود چیزی بسر آید و بصدقه دهیم و مردم را از ما منفعت بود همان کردند و بکسب مشغول شدند تا دوستی کسب و دوستی مال در سر قارون شد ابلیس آن گه از وی جدایی گرفت گفت من کار خود کردم و او را در دام دنیا آوردم و حب الدنیا راس کل خطییة پس دنیا روی بوی نهاد و طغیان بالا گرفت چنان که رب العزة گفت إن الإنسان لیطغی أن رآه استغنی و اول طغیان و عصیان وی آن بود که رب العزة وحی فرستاد بموسی که بنی اسراییل را گوی تا بهر گوشه ای از چهار گوشه رداء خود رشته ای سبز درآویزند هام رنگ آسمان موسی گفت بار خدایا در این چه حکمتست گفت یا موسی بنی اسراییل از ما و ذکر ما غافل اند و در آن غفلت از ما بی خبر شده اند میخواهم که این رشته ها ایشان را نشانی باشد که چون در ان نگرند ما را یاد کنند و بر آسمان نگرند و دانند که کلام ما از سوی آسمان بایشان می فرو آید موسی گفت بار خدایا و اگر بفرمایی تا خود رداها یکسر همه سبز کنند که بنی اسراییل این رشته ها محقر میدارند رب العزة گفت یا موسی فرمان محقر و مصغر نبود و مؤمنان و دوستان فرمان ما حقیر و صغیر ندارند هر که در فرمان صغیر مطیع نباشد در فرمان کبیر هم مطیع نباشد پس موسی بنی اسراییل را فرمود که ان الله عز و جل امرکم ان تعلقوا فی اردیتکم خیوطا خضرا کلون السماء لکی تذکروا ربکم اذا رایتموها ففعلت بنو اسراییل ما امرهم به موسی و استکبر قارون فلم یطعه بنی اسراییل همان کردند که موسی به فرمان الله ایشان را فرمود و قارون سر وازد و فرمان نبرد و گفت انما یفعل هذا الارباب بعبیدهم لکی یتمیزوا من غیرهم این بود بدایت عصیان و بغی وی پس چون موسی دریا باز برید و فرعون و قبطیان غرق گشتند و بنی اسراییل ایمن نشستند و با خواندن تورات و حکم تورات پرداختند موسی ع ریاست مذبح به هارون داد و ریاست مذبح آن بود که بنی اسراییل قربان که میکردند بر طریق تعبد پیش هارون می بردند و هارون بر مذبح می نهاد تا آتش از آسمان فرو آمدی و برگرفتی قارون حسد برد گفت یا موسی لک الرسالة و لهارون الحبورة و لست فی شی ء ترا رسالت است و هارون را ریاست و مرا خود هیچ چیز نبود موسی گفت حبورة که هارون را مسلم است الله وی را داد فضل خدا است آن را دهد که خود خواهد قارون گفت و الله لا اصدقک فی ذلک حتی ترینی بیانه من ترا تصدیق نکنم تا نشانی و بیانی بمن ننمایی موسی بنی اسراییل را جمع کرد و عصاهای ایشان همه بخواست و همه در یک حزمه بست و آنجا که عبادت میکرد بنهاد بامداد عصای هارون را دیدند در میان عصاها سبز گشته و چنان که درخت برگ آرد برگ آورده و کانت من شجر اللوزة موسی گفت مر قارون را که اکنون می بینی که از تشریف و تخصیص الله است مر هارون را

قارون گفت و الله ما هذا با عجب مما تصنع من السحر از آن سحرها که تو کنی این عجب نیست قارون آن روز از موسی برگشت و یکبارگی اعراض کرد روز بروز در عصیان و تجبر و تمرد می افزود بزینت دنیا مشغول و مغرور گشته و از بهر خویش قصری عالی ساخته و درهای آن از زر کرد و دیوارهای آن از صفایح زروران بسته و جمعی از بنی اسراییل با خود آموخته بامداد و شبانگاه بر او می رفتند و او را بهر چه میگفت صدق می زدند و یاری میدادند و او طعام بایشان میداد و بهر وقت ایشان را می نواخت پس فرمان آمد از الله بموسی که از بنی اسراییل زکاة مال طلب کن و زکاة بر ایشان چنان که درین امت است فرض گردانید قارون بیامد و گفت هر نوعی از انواع مال و هر جنسی از اجناس مال که مرا است از هزار یکی میدهم از هزار دینار یک دینار از هزار درم یک درم از هزار گوسفند یک گوسفند و علی هذا هر چه زکاة بر آن واجب است موسی با وی در آن مصالحت کرد و تقریر داد قارون چون وا خانه آمد و حساب برگرفت بسیار برمی آمد دلش نداد که بدهد در تدبیر آن شد که بنی اسراییل را بر موسی بیرون آرد و موسی را بچشم ایشان زشت کند تا ایشان نیز زکاة ندهند با آن قوم خویش گفت که با وی دست یکی داشتند این موسی هر چه توانست از قهر و غلبه بر بنی اسراییل همه کرد و اکنون میخواهد که مال از شما بستاند و شما را درویش کند ایشان گفتند انت سیدنا و کبیرنا فمر بما شیت مهتر ما و سرور ما تویی هر چه ترا رأی بود ما ترا بدان مطیع باشیم گفت فلان زن فاجره بیارید تا او را هدیه ای و جعلی پذیرم تا موسی را قذف کند و فجور با نام وی کند تا بنی اسراییل از وی رمیده گردند و او را تنها بگذارند و بوی هیچیز ندهند آن زن را بیاوردند و قارون هزار دینار بوی داد و زیادت ازین پذیرفتاری کرد و او را گفت فردا که موسی و بنی اسراییل جمع شوند تو دست در موسی زن و در ان جمع بگوی که با من فجور کرد پس دیگر روز قارون بنی اسراییل را جمع کرد و موسی را گفت قوم منتظر تواند تا تو ایشان را امر و نهی گویی و شرایع دین را بیان کنی موسی بیامد و گفت من سرق قطعنا یده و من افتری جلدناه ثمانین و من زنی و لیست له امرأة جلدناه مایة و من زنی و له امرأة رجمناه هر که دزدی کند دستش ببریم و هر که فریت بر وی درست شود او را هشتاد تازیانه زنیم و هر که زنا کند و نکاح حلال ندیده او را صد تازیانه زنیم و هر که زنا کند و زن حلال دیده او را سنگسار کنیم قارون گفت یا موسی و اگر این زانی تو باشی حکم همین رجم است موسی گفت و اگر من باشم حکم همین است قارون گفت بنی اسراییل چنین میگویند که تو با فلانه زن فجور کرده ای گفت بخوانید آن زن را تا خود چه میگوید آن زن بیامد موسی گفت ای زن آنچه ایشان میگویند من با تو کردم زن را این سخن صعب آمد در خود بشورید هیچ سخن نگفت موسی گفت بالذی فلق البحر لبنی اسراییل و انزل التوریة علی موسی الا صدقت بآن خدای که بنی اسراییل را دریا شکافت و تورات بموسی فرو فرستاد که راست گویی توفیق الله در آن زن رسید با خود گفت جز صدق و راستی اینجا چه روی است اگر هرگز نیکبخت خواهم گشت این ساعت خواهم گشت که پیغامبر خدای را نرنجانم و دروغ بر وی نبندم گفت یا موسی قارون مرا هدیه ای و جعلی داد تا این دروغ بر تو بندم و صدق و راستی به از دروغ و ناراستی موسی بسجود در افتاد بگریست و در الله زارید گفت اللهم ان کنت رسولک فاغضب لی بار خدایا اگر من رسول توام آخر از بهر من خشمی بگیر جوابی باز ده حکمی برگزار از الله جل جلاله وحی آمد که یا موسی مر الارض بما شیت فانها مطیعه زمین در فرمان تو کردم آنچه خواهی مرو را فرمای موسی روی با بنی اسراییل کرد گفت بدانید که الله تعالی مرا بقارون فرستاد چنان که بفرعون فرستاد هر که با ما است و بر دین ما است تا از وی جدایی گیرد آن جمع که با وی بودند همه ازو برگشتند مگر دو مرد که با وی بماندند موسی گفت یا ارض خذیهم ای زمین ایشان را بگیر تا بزانو در زمین فرو شدند دیگر بار گفت یا ارض خذیهم تا بکمرگاه بزمین فرو شدند سوم بار گفت یا ارض خذیهم تا بگردن فرو شدند قارون چون قهر حق بدید بفریاد آمد و در موسی می زارید و بحق قرابت و رحم سوگند بر وی می نهاد تا هفتاد بار فریاد بخواند و زاری کرد و موسی با وی التفات نکرد و بعاقبت گفت یا ارض خذیهم بزمین فرو شدند و ناپدید گشتند اینست که رب العالمین گفت فخسفنا به و بداره الأرض

در آثار آورده اند که رب العزة گفت یا موسی ما افظک و اغلظ قلبک استغاث بک سبعین مرة فلم تغثه اما و عزتی و جلالی لو استغاث بی مرة لاغثته

یا موسی درشت طبعی و سخت دلی که تو داری هفتاد بار از تو فریاد خواست و فریادش نرسیدی بعزت و جلال من که اگر یک بار از من فریاد خواستی من او را فریاد رسیدمی

و فی بعض الآثار لا اجعل الارض بعدک طوعا لاحد قال قتاده خسف به فهو یتخلخل فی الارض کل یوم قامة رجل لا یبلغ قعرها الی یوم القیمة و قال بعضهم لما خسف به قال بنو اسراییل اراد موسی ان یستخلص ما له لنفسه فخسف الله بداره و امواله و کنوزه بعد ما خسف به بثلاثة ایام اگر کسی گوید چون است که رب العزة خواسته فرعون شایسته آن کرد که بمیراث به بنی اسراییل داد تا از آن منفعت گرفتند و خواسته قارون شایسته آن نکرد که کسی از آن منفعت گرفت و آن را بزمین فرو برد جواب آنست که قارون دعوی کرده بود که آن مال که جمع کرد از علم خویش و فضل خویش جمع کرد نه از فضل الله بدو رسید ...

... قل ربی أعلم من جاء بالهدی هذا جواب لکفار مکة لما قالوا للنبی ص انک فی ضلال فقال الله عز و جل قل ربی أعلم من جاء بالهدی یعنی نفسه و من هو فی ضلال مبین یعنی المشرکین ای هو اعلم بالفریقین و ما کنت ترجوا أن یلقی إلیک الکتاب القا اینجا ارسال است چنان که بلقیس گفت إنی ألقی إلی کتاب کریم و عجم گویند خبر بمن افکن و معنی الایة ما کان القاؤنا ایاه الیک إلا رحمة من ربک قال الفراء هذا من الاستثناء المنقطع معناه لکن ربک رحمک فاعطاک القرآن فلا تکونن ظهیرا للکافرین قیل هذا امر بالهجرة و المعنی لا تکن بین ظهرانیهم قال مقاتل نزلت هذه الایة حین دعی الی دین آبایه فذکره الله نعمه و نهاه عن مظاهرتهم علی ما هم علیه فقال فلا تکونن ظهیرا للکافرین ای معینا لهم علی دینهم

گفته اند این آیت بآیت پیش متصل است یعنی إن الذی فرض علیک القرآن فانزله علیک و لم تکن ترجو نزوله لرادک إلی معاد ظاهرا قاهرا فلا تکن للکفار لما تری من تغلبهم و ضعفک عنهم و لا یصدنک عن آیات الله بعد إذ أنزلت إلیک ای لا یحملنک قولهم لو لا اوتی مثل ما اوتی موسی علی ان تترک تبلیغ الرسالة و آیات الله الیهم و قیل و لا یصدنک عن آیات الله یعنی عن العمل بآیات الله بعد إذ أنزلت إلیک و ادع إلی ربک الی معرفته و توحیده و لا تکونن من المشرکین قال ابن عباس هذا الخطاب فی الظاهر للنبی ص و المراد به اهل دینه ای لا تظاهروا الکفار و لا توافقوهم و کذلک قوله و لا تدع مع الله إلها آخر الخطاب للنبی و المراد به غیره لا إله إلا هو لا یستحق الالهیة احد سواه کل شی ء هالک إلا وجهه یعنی کل شی ء فان الا ربک بوجهه و العرب تقیم الصفة مقام الذات کثیرا یریدون بقولهم فی القسم بوجه الله ای بالله و قال امیة تبارک سمع ربکم فصلوا ای تبارک ربکم و فی بعض الاشعار و بارکت ید الله فی ذلک الادیم الممزق ای بارک الله و قال ابو العالیة کل شی ء فان الا ما ارید به وجهه من الاعمال و فی الاثر یجاء بالدنیا یوم القیامة فیقال میزوا ما کان لله منها قال فیماز ما کان لله منها ثم یؤمر بسایرها فیلقی فی النار و قال الضحاک کل شی ء هالک إلا الله و العرش و الجنة و النار له الحکم ای القضاء النافذ و التدبیر الماضی فی خلقه فی الدنیا و الآخرة و قیل له الحکم یوم القیامة لا یحکم غیره فیه و إلیه ترجعون تردون فی الآخرة و قیل له الحکم یوم القیامة لا یحکم غیره فیه و إلیه ترجعون تردون فی الآخرة فیجزیکم باعمالکم و قیل الیه مصیر الخلق فی عواقب امورهم

میبدی
 
۲۸۵۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة » ۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله الملک المتعالی عن الحدود و الغایات المقدس عن الدرک و النهایات المنزه عن تجارف العبارات الباطن عن حصر الاحاطات الظاهر فی البینات و الآیات اول باران از ابر عنایات این نام است اول نفس از صبح کرامت این نامست اول جوهر از صدف معرفت این نامست اول نشان از وجود حقیقت این نامست اول شاهد بر مشاهده روح این نامست دل را فتح و جان را فتوح این نامست معرفت را راه است حقیقت را درگاهست انبساط را در است صحبت را سر است فرا وصال اشارتست از کمال حال عبارتست خایف را امان است راجی را ضمان است طالب را شرفست عارف را صلف است محب را تلف است

نام تو شنید بنده دل داد بتو ...

... و قال ص ان الله عز و جل اذا اراد بقوم خیرا ابتلاهم

مثال ربانی از حضرت ربوبیت آنست که بلاء از درگه ما خلعت دوستانست هر که در مقام دوستی بر اغیار مرتبتی جوید در بوستان نزهت دوستان گل بلا بیشتر بوید خواهی که بدانی درنگر بحال سید ولد آدم مقتدای اهل شریعت و مقدم و سالار اهل حقیقت چون آن مهتر قدم درین کوی نهاد یک ساعت او را بی غم و بی اندوه نداشتند اگر یک ساعت مربع نشست خطاب آمد که بنده ای بنده وار نشین و اگر یک بار انگشتری در انگشت بگردانید تازیانه عتاب فرو گذاشت که أ فحسبتم أنما خلقناکم عبثا و اگر یک بار قدم به بستاخی بر زمین نهاد فرمان آمد که و لا تمش فی الأرض مرحا و اگر روزی گفت عایشه را دوست دارم دید آنچه دید از گفت منافقان چون بلاش بکمال رسید بباطن در حق نالید خطاب آمد که یا مهتر کسی که شاهد دل و جان وی ما باشیم از بلا بنالد هر چه در خزاین غیب زهر بود در یک قدح کردند و بر دست وی نهادند و پرده از سر وی برداشتند گفتند یا محمد این زهرها بر مشاهده جمال ما نوش کن و اصبر لحکم ربک فإنک بأعیننا

و لو بید الحبیب سقیت سما ...

... جور تو مرا عدل و جفای تو وفاست

و لقد فتنا الذین من قبلهم تعزیت و تسلیت صحابه رسول است بآن رنجها و بلیتها که بایشان میرسید در درویشی و بی کامی و در غزاها و حربها قومی که ضعیف ایمان بودند از آن بلاها می بنالیدند و گاه گاه شکوی نمودند رب العزة گفت یا محمد ایشان را خبر ده که پیغامبران گذشته و نیک مردان سلف چه بار بلا کشیدند و چون بر بلاها و محنتها صبر کردند اندیشه کن در کار آدم صفی که او را از نعیم بهشت چون بیرون آوردند و برهنه در خاک حسرت درین میدان بلیت بنشاندند صد سال نوحه کرد بزاری و بنالید از خواری تا از آب چشم وی درخت عود و قرنفل از زمین بر آمد مرغان هوا و وحوش صحرا در زاریدن و گریستن با وی موافقت کردند از بس که بگریست بجای اشگ از چشم وی خون روان گشت و پوست روی وی بر روی وی خشک گشت تا بجایی رسید تضرع و زاری وی که نداء جباری بدو پیوست که یا آدم ما هذه البلیة التی قد احاطت بک ما هذا الکابة التی بوجهک وجها صنعته بیدی و صورته بنقش احدیتی و جعلته قدا سویا اجریت فیه روحا کجری الماء فی العود الطف و ارق من الهواء و اندی می الماء اروح من الروح و افیح من العطر چنان دردی و اندوهی بباید تا چنین نواختی و اکرامی پیش آید چه باید نالیدن از دردی که درمانش اینست بجان باید خریدن بلایی که سرانجامش چنین است فرمان آمد که یا آدم این همه بار حسرت و تضرع چرا بر خود نهاده ای

این چه بلیت است که گرد تو برآمده و در ان بمانده ای این چه آب غم است که بر چهره خویش ریخته ای چهره ای که من در پرده عصمت خلق الله آدم علی صورته کشیده ام شخصی که تاج خلقت بیدی بر سرش نهاده ام طینتی که بتخصیص خمر طینة آدم بیده مشرف گردانیده ام قدی که حله و نفخت فیه من روحی در برش پوشانیده ام چه پنداری که آن را بقهر خود از بر خویش برانم یا بآتش قطیعت بسوزانم یا آدم أ تتهمنی و لست متهما یا آدم در مهربانی منت تهمتی بود یا در دوستی منت شبهتی بود می ندانی که تو بدیع قدرت منی صنیع فطرت منی نسیج ارادت منی هیکل تدبیر منی دوست برگزیده و برکشیده منی لا تتهمنی یا آدم فو عزتی لاعتذرن الیک و لاجلسنک مجالس الملوک جلوسا لا یزول و لا یحول ...

میبدی
 
۲۸۵۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة » ۳ - النوبة الثالثة

 

... بل هو آیات بینات فی صدور الذین أوتوا العلم قلوب الخواص من العلماء بالله خزاین الغیب فیها براهین حقه و بینات سره و دلایل توحیده و شواهد ربوبیته فقانون الحقایق قلوبهم و کل شی ء یطلب من موطنه هر چیزی را که جویند از معدن و موطن خود جویند در شب افروز از صدف جویند که مسکن اوست آفتاب رخشان از برج فلک جویند که مطلع اوست عسل مصفی از نحل جویند که معدن اوست نور معرفت و وصف ذات احدیت از دلهای عارفان جویند که دلهای ایشان قانون معرفت است و سرهای ایشان کان محبت

ای جوانمرد دل عارف بر هییت پیرایه است که گل در آن کنند هر چند که گل در پیرایه میکنند تا آتش در زیر آن نکنند گلاب بیرون ناید و بوی ندهد همچنین تا آتش محبت در دل نزند آب از دیده باران نشود و گل معرفت بوی ندهد

پیر طریقت گفت آتشی که در دل زنند بی دود باشد نه زندگانی این جوانمرد را آخر است و نه آتش وی را دود زندگانی بمیخ بقا دوخته و جان بوایست دوست مأخوذ ...

... یا عبادی الذین آمنوا إن أرضی واسعة

بزبان اهل تفسیر کسی را که در دین بعذاب دارند و رنجانند یا در ضیق معیشت باشد بحکم این آیت هجرت کند بجایی که از عذاب و رنج ایمن بود و فراخی معاش بیند و بزبان اشارت بر ذوق اهل معرفت هجرت که از عذاب و رنج ایمن بود و فراخی معاش بیند و بر زبان اشارت بر ذوق اهل معرفت هجرت میفرماید قومی را که بر جاه و قبول خلق آرام دارند و بر معلوم تکیه کنند چنان که حکایت کنند از بو سعید خراز که در شهری شدم و نام من پی من آنجا معروف و مشهور شده و در کار ما عظیم برفتند چنان که پوست خربزه کز دست ما بیفتاد برداشتند و از یکدیگر بصد دینار همی خریدند و بر آن همی افزودند با خود گفتم این نه جای منست و نه بابت روزگار من از آنجا هجرت کردم بجایی افتادم که مرا زندیق همی گفتند و هر روز دو بار بر من سنگ باران همی کردند که شومی خویش ازین شهر و ولایت ما فرا پیش تر بر من همان جای مقام ساختم و آن رنج و بلا همی کشیدم و خوش همی بودم

و از ابراهیم ادهم حکایت کنند که در همه عمر خویش در دنیا سه شادی بدلم رسید و بآن سه شادی نفس خویش را قهر کردم در شهر انطاکیه شدم برهنه پای و برهنه سر میرفتم و هر کس طعنه ای بر من همی زد یکی گفت هذا عبد آبق من مولاه این بنده ایست از خداوند خود گریخته مرا این سخن خوش آمد گفتم با نفس خویش ای گریخته و رمیده گاه آن نیامد بطریق صلح درآیی دوم شادی آن بود که در کشتی نشسته بودم مسخره ای در میان آن جماعت بود و هیچکس را از من حقیرتر و خوارتر نمی دید هر ساعتی بیامدی و دست بر قفای من داشتی سوم آن بود که در شهر مطیه در مسجدی سر بر زانوی حسرت نهاده بودم در وادی کم و کاست خود افتاده بی حرمتی بیامد و بند میزر بگشاد و آب بر من ریخت گفت یا شیخ خذ ماء الورد نفس من آن ساعت از آن حقارت خویش نیست گشت و دلم بدان شاد شد و آن شادی از بارگاه عزت در حق خود تحفه سعادت یافتم

پیر طریقت گفت بسا مغرور در ستر الله و مستدرج در نعمت الله و مفتون بثنای خلق جایی که ترا فرا پوشد نگر مغرور نباشی و چون خلق ترا بستایند نگر مفتون نباشی و چون نعمت بر تو گشایند نگر مستدرج نباشی

کل نفس ذایقة الموت هر نفسی چشنده مرگ است و هر کسی را رهگذر بر مرگ است راهی رفتنی و پلی گذشتنی و شرابی آشامیدنی سید ص پیوسته مر امت را این وصیت کردی که اکثر و اذکر هادم اللذات زنهار مرگ را فراموش نکنید و از آمدن او غافل مباشید

از ابراهیم ادهم سؤال کردند که ای قدوه اهل طریقت و ای مقدم زمره حقیقت آن چه معنی بود که در سویدای سینه تو پدید آمد تا تاج شاهی از سر بنهادی و لباس سلطانی از تن بر کشیدی و مرقع درویشی در پوشیدی و محنت و بینوایی اختیار کردی گفت آری روزی بر تخت مملکت نشسته بودم و بر چهار بالش حشمت تکیه زده که ناگاه آیینه ای در پیش روی من داشتند در آن آیینه نگه کردم منزل خود در خاک دیدم و مرا مونس نه سفری دراز در پیش و مرا زاد نه زندانی تافته دیدم و مرا طاقت نه قاضی عدل دیدم و مرا حجت نه ای مردی که اگر بساط امل تو گوشه ای باز کشند از قاف تا قاف بگیرد باری بنگر که صاحب قاب قوسین چه میگوید و الله ما رفعت قدما و ظننت انی وضعتها و ما اکلت لقمة و ظننت انی ابتلعتها گفت بدان خدایی که مرا بخلق فرستاد که هیچ قدمی از زمین برنداشتم که گمان بردم که پیش از مرگ من آن را بزمین باز توانم نهاد و هیچ لقمه ای در دهان ننهادم که چنان پنداشتم که من آن لقمه را پیش از مرگ فرو توانم برد او که سید اولین و آخرین است و مقتدای اهل آسمان و زمین است چنین میگوید و تو مغرور غافل امل دراز در پیش نهاده ای و صد ساله کار و بار ساخته و دل بر آن نهاده ای خبر نداری که این دنیای غدار سرای غرور است نه سرای سرور سرای فرار است نه سرای قرار

تا کی از دار الغروری سوختن دار السرور

تا کی از دار الفراری ساختن دار القرار

ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار

وی خداوندان قال الاعتذار الاعتذار ...

... و فی بعض الآثار ان الدنیا دار من لا دار له و مال من لا مال له یجمع من لا عقل له و بها یفرح من لا فهم له همومها دایم و سرورها مایل و نعیمها زایل

اگر در قصر مشتاقان ترا یک روز بارستی

ترا با اندهان عشق این جادو چه کارستی ...

میبدی
 
۲۸۵۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۰- سورة الرّوم مکّیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... و قصه آن قتال که میان روم و پارس رفت آن بود که کسرای پارس لشکری انبوه فرستاد بروم و مردی را بر ایشان سالار و مهتر کرد نام وی شهربراز و قیل شیر براز و قیصر روم لشکری نام زد کرد بقتال ایشان و مردی را بر ایشان امیر کرد نام وی بخنس هر دو لشکر به اذرعات بهم رسیدند یا بزمین جزیره یا بطرف شام بر اختلاف اقوال علما و پارسیان بر رومیان در آن قتال غلبه کردند آن خبر بمکه رسید مسلمانان را ناخوش آمد و دل تنگ گشتند و کافران شاد شدند و شماتت کردند و با مسلمانان گفتند به شماتت که اهل کتاب شمااید و ایمن نشستگان در خانمان ماایم بنگرید که برادران ما از عجم با رومیان چه کردند اگر شما با ما قتال کنید ما همان کنیم و بر شما غلبه کنیم رب العالمین این آیت فرستاد غلبت الروم فی أدنی الأرض و هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین میگوید پارسیان بر رومیان غلبه کردند و تا نه پس روزگار رومیان بر پارسیان غلبه کنند ابو بکر صدیق برخاست و در انجمن کفار گفت شادی چه کنید و شماتت چه نمایید عن قریب بینید که رومیان بر پارسیان غلبه کنند و بر ایشان نصرت یابند پیغامبر ما چنین گفت از وحی پاک و پیام راست ابی بن خلف الجمحی گفت کذبت دروغ می گویی و این نتواند بود بو بکر گفت انت اکذب یا عدو الله ای دشمن خدای دروغ تو گویی و از هر کس دروغ زن تر تویی آن گه گفتند تا گروبندیم بده شتر عقد مراهنت ببستند تا مدت سه سال و در آن وقت عقد مراهنت بستن و قمار باختن حلال بود و آیت تحریم قمار از آسمان نیامده بود پس ابو بکر صدیق آن قصه با رسول خدا بگفت رسول ص گفت مرا چنین گفتند که تا بضع سنین و بضع از سه باشد تا بنه رو در مدت بیفزای و در مال بیفزای بو بکر رفت و شتران بصد کرد تا بنه سال و این عقد ببستند و هر یکی را کفیلی فرا داشتند و در ضمان یکدیگر شدند پس غزاء احد پیش آمد و ابی خلف بدست رسول خدا کشته شد و بعد از آن روز حدیبیه سال هفتم از وقت مراهنت خبر رسید بمکه که اهل روم غلبه کردند بر اهل پارس و دیار و اوطان ایشان بدست فرو گرفتند و شهرستان رومیه آن گه بنا کردند و بو بکر صدیق آن صد شتر از ورثه ابی بستد و پیش مصطفی آورد رسول خدا گفت تصدق به ابو بکر آن همه بصدقه داد بفرمان رسول صلوات الله علیه بو سعید خدری گفت روز بدر بود که روم بر پارس ظفر یافتند و ما که مسلمان بودیم بر مشرکان ظفر یافتیم رب العزة آن روز اهل کتاب را بر مجوس نصرت داد و اهل اسلام را بر مشرکان نصرت داد و بو بکر صدیق در آن یک روز هم مال غنیمت برداشت از مشرکان و هم مال مراهنت از ورثه ابی خلف

اما سبب غلبه رومیان بر پارسیان بر قول عکرمه و جماعتی مفسران آن بود که شهربراز بعد از آن که بر روم غلبه کرد پیوسته در دیار و بلاد روم خرابی میکرد و ایشان را مقهور میداشت فرخان برادر شهربراز روزی نشسته بود در مجلس شراب و با حریفان خویش گفت لقد رأیت کانی جالس علی سریر کسری من بخواب چنان دیدم که بر سریر کسری نشسته بودم این سخن به کسری رسید در خشم شد و نامه نبشت به شهربراز که چون نامه من بتو رسد فرخان را سیاست کن و سر وی بمن فرست شهربراز جواب کسری نبشت که فرخان مردی است مبارز لشکر شکن و ترا هر وقت بکار آید خاصه در جنگ دشمن اگر دل با وی خوش کنی و قتل وی نپسندی مگر صواب باشد کسری جواب وی نبشت که در لشکر من امثال وی بسیار است تو فرمان بردار باش و بتعجیل سر وی بمن فرست شهربراز بعبارتی دیگر همان جواب نبشت و فرمان وی بقتل فرخان بکار نداشت کسری را خشم بر خشم زیادت شد و بریدی فرستاد بر اهل پارس که شهربراز را معزول کردم و فرخان را بجای وی نشاندم او را والی خود دانید و طاعت دار باشید و ملطفه ای داد به آن برید و گفته بود که چون فرخان بر تخت ملک نشیند و برادر او را منقاد شود این ملطفه بدوده فرخان بر تخت ملک نشیند و برادر او را منقاد شود این ملطفه بدوده فرخان ملطفه برخواند نبشته بود که شهربراز را وقتی هلاک کن که ملطفه بر خوانی فرخان شهربراز را حاضر کرد تا او را سیاست کند بفرمان کسری شهربراز گفت یک ساعت مرا زمان ده تا وصیت نامه ای بنویسم سفط بخواست و سه صحیفه بیرون آورد در معنی مراجعت وی با کسری بسبب قتل فرخان گفت سه نوبت بقتل فرخان مرا فرمان آمد و هر بار مراجعت وی میکردم و تو بیک ملطفه مرا هلاک خواهی کرد فرخان آن ساعت از تخت ملک برخاست و ملک با شهربراز تسلیم کرد و آن حال و قصه بپوشیدند

و شهربراز نامه نبشت بقیصر روم که مرا بتو حاجتی است که به پیغام و نامه راست نمیآید و میخواهم که بنفس خود ترا بینم فلان روز فلان جایگاه حاضر شو تو با پنجاه مرد رومی و من با پنجاه مرد پارسی هم چنان کردند و بر هم رسیدند و دو ترجمان در میان داشتند که سخن ایشان بر یکدیگر بیان میکردند شهربراز گفت هر چه از ما بشما رسید از غلبه و نصرت و تخریب دیار و بلاد همه سبب من بودم و برادرم فرخان و آن همه از کید و حیلت ما و از شجاعت و قوت ما بشما رفت و کسری بما حسد برد و خواست که ما را بدست یکدیگر هلاک کند اکنون ما از وی برگشتیم و او را خلع کردیم و با تو دست یکی خواهیم داشت تا بجنگ او رویم و او را مقهور و مخذول کنیم قیصر آن حال به پسندید و با وی عهد بست آن گه با یکدیگر گفتند که رازی که میان دو تن رود تا آن گه سر باشد که از دو شخص در نگذرد چون از دو شخص درگذشت ناچاره آشکارا شود یعنی که این دو ترجمان را هلاک باید کرد و ایشان را هلاک کردند و از آنجا بازگشتند و بقتال اهل پارس شدند و رب العالمین ایشان را بر پارس نصرت داد و بر ایشان غلبه کردند اینست که رب العزة گفت و هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین ...

... یخرج الحی من المیت ای یخرج البشر الحی من النطفة المیتة و یخرج النطفة المیتة من البشر الحی و قیل یخرج الکافر من المؤمن و المؤمن من الکافر

و فی بعض الاخبار یخرج النخلة من النواة و النواة من النخلة و الحبة من السنبلة و السنبلة من الحبة و یحی الأرض بعد موتها فیخرج نباتها و زروعها و ثمارها و اشجارها بعد خرابها و جدوبها کذلک یحییکم بعد مماتکم فیخرجکم احیاء من قبورکم الی موقف الحساب و کذلک تخرجون قرأ حمزة و الکسایی تخرجون بفتح التاء و ضم الراء و قرأ الباقون بضم التاء و فتح الراء

میبدی
 
۲۸۵۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۰- سورة الرّوم مکّیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... پیر طریقت گفت بقرب می نگر تا انس زاید بعظمت می نگر تا حرمت فزاید میان این و آن منتظر می باش تا سبق عنایت خود چه نماید لله الأمر من قبل و من بعد جای دیگر گفت ألا له الخلق و الأمر عالم خلق را نهایت پیداست و عالم امر را نهایت نیست عالم خلق جایز الزوال آمد و عالم امر واجب الدوام است و تا مرد از عالم خلق درنگذرد روا نبود که بعالم امر رسد از نهاد خود متعری باید شد و نسبت خلقیت از فطرت معرفت باز باید برید اگر میخواهی که ترا بعالم امر گذری بود و از نهاد کنودی برخاستن و از نسبت ظلومی و جهولی باز بریدن نتوان الا بدرنگی و روزگاری هم چنان که بوقت درآمدن درنگی بکار باید بیرون شدن هم بدرنگ باشد چنان که نطفه مدتی باز دارند تا علقه گردد و آن گه آن علقه روزگاری موقوف گردانند تا مضغه شود همچنین از مضغه تا بعظام و از عظام تا به لحم آن گه مدتی دیگرش بدارند تا در روش آید هم چنین مرد بدان قدر که از دست خود برمیخیزد بامر حق آشنا میشود چون از صفات خود بتمامی درگذشت شایسته امر شد و بحد بلوغ رجولیت رسید آن گه این رقم بر وی زنند که من المؤمنین رجال و یومیذ یفرح المؤمنون بنصر الله الیوم ترح و غدا فرح الیوم عبرة و غدا حیرة الیوم اسف و غدا لطف الیوم بکاء و غدا لقاء هر چند که دوستان را امروز درین سرای بلا و عناهمه درد است و اندوه همه حسرت و سوز اما آن اندوه و سوز را بجان و دل خریدارند و هر چه معلوم ایشانست فداء آن درد میکنند چنان که آن جوانمرد گفته

اکنون باری بنقد در دی دارم

کان درد بصد هزار درمان ندهم ...

... آگاه نه ای که چون نیازومندم

پیر طریقت گفت الهی نصیب این بیچاره از این کار همه درد است مبارک باد که مرا این درد سخت در خورد است بیچاره آن کس که ازین درد فرد است حقا که هر که بدین درد ننازد ناجوانمرد است

یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون در خبر است که فردا در انجمن رستاخیز و عرصه عظمی دنیا را بیارند بصورت پیر زنی آراسته گوید بار خدایا امروز مرا جزای کمتر بنده ای کن از بندگان خود از درگاه عزت و جناب جبروت فرمان آید که ای ناچیز خسیس من راضی نباشم که کمترین بنده خود را چون تویی جزاء وی دهم آن گه گوید کونی ترابا خاک گرد و نیست شو

چنان نیست شود که هیچ جای پدید نیاید ...

... گروه سوم از دنیا بسد جوعت و ستر عورت قناعت کنند مصطفی ص گفت لیس لابن آدم حق فیما سوی هذه الخصال بیت یسکنه و ثوب یواری عورته و جرف الخبز و الماء یعنی کسر الخبز ایشان را نه حساب است و نه عتاب اگر عورت نپوشند و طعام نخورند از خدمت حق باز مانند پس نه بر نصیب خود میکوشند و نه بر مراد خود میروند که از بهر حق میکوشند و بر مراد حق میروند مصطفی ص گفت ایشانند که چون سر از خاک برکنند رویهای ایشان چون ماه شب چهارده بود روز رستاخیز که خلق دو گروه شوند ایشان در گروه اهل وصلت باشند و ذلک فی قوله تعالی و یوم تقوم الساعة یومیذ یتفرقون فریق منهم اهل الوصلة و فریق منهم اهل الفرقة فریق للجنة و المنة و فریق للعذاب و المحنة فریق للفراق و فریق للتلاق

فأما الذین آمنوا و عملوا الصالحات فهم فی روضة یحبرون میگوید دوستان خدا فردا در روضات بهشت در حظیره قدس میان ریاحین و یاسمین بشادی و طرب سماع کنند مزامیر انس فی مقاصیر قدس بالحان تحمید فی ریاض تحمید فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر فرمان آید بداود پیغامبر که یا داود بآن نغمت داودی و صوت شورانگیز و آواز دل ربای که ترا داده ام زبور برخوان یا اسرافیل تو قرآن برخوان یا موسی تو تورات برخوان یا عیسی تو انجیل برخوان ای درخت طوبی بتسبیح و تقدیس ما آواز خود بگشای ای ماهرویان فردوس چه نشینید خیزید و دوستان را استقبال کنید ای تلهای مشک اذفر و کافور معنبر بر سر مشتاقان ما نثار شوید ای درویشان که در دنیا غم خوردید و اندوه کشیدید اندوه بسر آمد و درخت شادی ببر آمد خیزید و طرب کنید در حظیره قدس و خلوتگاه انس بنازید و سر ببالین انس باز نهید ای مستان مجلس مشاهدت ای مخموران خمر عشق ای عاشقان سوخته سحرگاهان در رکوع و سجود جوی خون از دیده ها روان کرده و دلها بامید وصال ما تسکین داده گاه آمد که در مشاهده ما بیاسایید بار غم از خود فرو نهید و بشادی دم زنید ای طالبان بنازید که نقد نزدیک است ای شب روان آرام گیرید که صبح نزدیک است ای تشنگان صبر کنید که چشمه نزدیک است ای غریبان شاد زیید که میزبان نزدیک است ای دوست جویان خوش باشید که اجابت نزدیک است ای مشتاقان طرب کنید که دیدار نزدیک است فیکشف الحجاب و یتجلی لهم تبارک و تعالی فی روضة من ریاض الجنة و یقول انا الذی صدقتکم و عدی و اتممت علیکم نعمتی فهذا محل کرامتی فسلونی

پیر طریقت در مناجات گفت ای خداوندی که در دل دوستانت نور عنایت پیداست جانها در آرزوی وصالت حیران و شیداست چون تو مولی کر است چون تو دوست کجاست هر چه دادی نشانست و آیین فرداست آنچه یافتیم پیغامست و خلعت برجاست الهی نشانت بیقراری دل و غارت جانست خلعت وصال در مشاهده جلال چگویم که چونست ...

میبدی
 
۲۸۵۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۰- سورة الرّوم مکّیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی فآت ذا القربی حقه قرابت دو قسم است قرابت نسب و قرابت دین و قرابة الدین امس و بالمواساة احق قرابت دین سزاتر است بمراعات و مواسات از قرابت نسب مجرد زیرا که قرابت نسب بریده گردد و قرابت دین روا نیست که هرگز بریده گردد اینست که مصطفی ص گفت کل نسب و سبب ینقطع الا نسبی و سببی قرابت دین است که سید ص اضافت با خود کرد و دین داران را از نزدیکان و خویشان خود شمرد بحکم این آیت ورد هر که روی بعبادت الله آرد و بر وظایف طاعات مواظبت نماید و بنعت مراقبت بر سرورد و وقت نشنید چنان که با کسب و تجارت نپردازد و طلب معیشت نکند کما قال تعالی لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله او را بر مسلمانان حق مواساة واجب شود تا او را مراعات کنند و دل وی از ضرورت قوت فارغ دارند چنان که رسول خدا کرد با اصحاب صفه قومی درویشان بودند که در صفه پیغامبر وطن داشتند و صفه پیغامبر جایی است به مدینه که آن را قبا خوانند از مدینه تا آنجا دو فرسنگ است رسول خدا روزی ما حضری در پیش داشت و بعضی اهل بیت خویش را گفت لا اعطیکم و ادع اصحاب الصفة تطوی بطونهم من الجوع این اصحاب صفة چهل تن بودند از دنیا یکبارکی اعراض کرده و از طلب معیشت برخاسته و عبادت و ذکر الله پرداخته و بر فتوح تجرید روز بسر آورده و بیشترین ایشان برهنه بودند خویشتن را در میان ریگ پنهان کرده

چون وقت نماز بودی آن گروه که جامه داشتند نماز کردندی آن گه جامه بدیگران دادندی و اهل مذهب تصوف از طریقت ایشان گرفته اند از دنیا اعراض کردن و از راه خصومت برخاستن و بر توکل زیستن و بیافته قناعت کردن و آز و حرص و شره بگذاشتن

آدم صفی با تمکن او در بهشت بیکبار که متابعت آز و شره خویش کرد مهجور بهشت گشت تو ای مرد غافل شبانروزی در متابعت حرص و شره خویش هزار بار خاک جفا در روی دین خویش پاشی و آن گه گمان بری که فردا وا اهل قناعت در بهشت هم زانو بنشینی این آن گه نبود و این آن گه نباشد امروز درین پندار روزی فرا شب می آر اما فردا که ارباب قناعت را بر تخت عز نشانند اگر خواهی که قایمه تخت ایشان ببوسی راهت ندهند

در خبر است که ان الجنة لیرون اهل علیین کما ترون الکوکب الدری فی افق السماء و ان أبا بکر و عمر منهم و انعما اهل بهشت اهل علیین را چنان بینند که شما ستاره را در افق آسمان و اهل علیین بحقیقت اهل قناعت اند و ابو بکر و عمر از اهل علیین اند و فراتر زیرا که ایشان را وراء قناعت کارها بود که چندان که از قناعت فراتر شدند از علیین برتر شدند ذلک خیر للذین یریدون وجه الله المرید هو الذی یؤثر حق الله علی حظ نفسه میگوید سالکان راه طریقت را و مریدان حق و حقیقت را آن به که حق قرابت دین بگزارند و حق ایشان فرا پیش حظ خویش دارند ...

... پیر طریقت گفت بخبر کفایت چون کند او که گرفتار عیان است بامید قناعت چون کند او که نقد را جویان است

پیری را پرسیدند که مرید مه یا مراد از حقیقت تفرید جواب داد که لا مرید و لا مراد و لا خبر و لا استخبار و لا حد و لا رسم و هو الکل بالکل این چنانست که گویند

این جای نه عشق است و نه معشوق و نه یار ...

... زین بخیلان کناره گیر کنار

راح خوارند و مستراح انبار

ظهر الفساد فی البر و البحر الاشارة من البر الی النفس و من البحر الی القلب و فساد البر باکل الحرام و ارتکاب المحظورات و فساد البحر من الغفلة و الاصرار علی المخالفات تباهی نفس در حرام خوردن است و بحرام رفتن و تباهی دل در اندیشه معصیت و دوام غفلت ...

... فانظر در نگر در زمین که حله می پوشد درخت عطر می فروشد بلبل بر درخت می خروشد هر مرغی در طلب یار میکوشد آن خداوند که چنین صنع کند سزد که دعای بنده بنیوشد و جرم عاصی بپوشد

فانظر إلی آثار رحمت الله درنگر در آثار رحمت او در امارات صنع او در دلالات وحدانیت او خداوندی که در وقت بهار اشجار پرثمار کند آبها در انهار کند دریاها گهربار کند خاکها عنبر بار کند آن خداوند که این صنع نماید سزاست که طاعت خود بندگان را شعار و دثار کند

فانظر إلی آثار رحمت الله گفته اند بهار سه است بهاریست این جهانی آن در وقت شادکامی است و جوانی دیگر بهاریست آن جهانی نعیم باقی است و ملک جاودانی سدیگر بهاریست نهانی اگر داری خود دانی و اگر نداری و پنداری که داری دراز حسرتی که در آنی بهار زمین از سال تا سال یک ما هست سبب باران آسمان و باد شمال است زود فرقت و دیر وصالست پس دل برو نهادن محالست در سال یک بار بهار آید از خاک گل روید و از سنگ آب رود و از بوی بهار جان ممتحنان بیاساید و هر بیدلی را دل رمیده باز آید گل زرد گویی طبیبی است بیمار شفای عالم و او خود بتیمار گل سرخ گویی مست است از دیدار همه هشیار گشته و او در خمار گل سفید گویی ستم رسیده ایست از دست روزگار جوانی بباد کرده و عمر رسیده بکنار

فانظر إلی آثار رحمت الله کیف یحی الأرض بعد موتها یحیی النفوس بعد فترتها بصدق الارادت و یحیی القلوب بعد غفلتها بانوار المحاضرات و یحیی الارواح بعد حجبتها بدوام المشاهدات ...

میبدی
 
۲۸۵۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۱- سورة لقمان - مکّیّة » ۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و تقدس بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله نور الاسرار و سرور الأبرار بسم الله قهر الشیطان الغدار و سبب لمرضاة الملک الجبار الله است آفریدگار جهان و جهانیان من قوله الله خالق کل شی ء الله است روزی دهنده آفریدگان من قوله و ما من دابة فی الأرض إلا علی الله رزقها الله است نگه دارنده زمین و آسمان من قوله إن الله یمسک السماوات و الأرض الله است کفایت کننده شغل بندگان من قوله أ لیس الله بکاف عبده الله است راه نماینده مؤمنان من قوله و إن الله لهاد الذین آمنوا الله است غیب دان و نهان دان من قوله یعلم السر و أخفی الله است آمرزنده گناهان من قوله إن الله یغفر الذنوب جمیعا

الله است بخشاینده و مهربان بر مؤمنان من قوله و کان بالمؤمنین رحیما ...

... ناگاه شخصی دید که همی آمد بر اسبی نشسته و جامه ای سپید پوشیده آواز داد که لقمان تویی گفت آری گفت حکیم تویی گفت چنین میگویند گفت آن پسر بی خرد چه گفت اگر نه آن بودی که این بلا بوی رسید هر دو را بزمین فرو بردندی چنان که آن دیگران را فرو بردند لقمان روی وا پسر کرد گفت دریافتی و بدانستی که هر چه بر بنده رسد از محبوب و مکروه خیرت و صلاح وی در آن است

پس هر دو برخاستند و برفتند عمر خطاب از اینجا گفت من باک ندارم که بامداد برخیزم بر هر حال که باشم بر محبوب یا بر مکروه زیرا که من ندانم که خیرت من اندر چیست موسی ع گفت بار خدایا از بندگان تو کیست بزرگ گناه تر گفتآن کس که مرا متهم دارد موسی گفت بار خدایا آن کیست که ترا متهم دارد

گفت آن کس که استخارت کند و از من بهتری خویش خواهد آن گه بحکم من رضا ندهد آن گه در آخر وصیت گفت و اقصد فی مشیک و اغضض من صوتک ای کن فانیا عن شواهدک مأخوذا عن حولک و قوتک منتسقا بما استولی علیک من کشوفات سرک و انظر من الذی یسمع صوتک حتی تستفیق من خمار غفلتک إن أنکر الأصوات لصوت الحمیر فی الاشارة انه الذی یتکلم فی لسان المعرفة بغیر اذن من الحق و قالوا هو الصوفی یتکلم قبل اوانه و قیل من تصدر قبل اوانه تصدی لهوانه

میبدی
 
۲۸۵۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۱- سورة لقمان - مکّیّة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... بو یزید بسطامی رحمه الله گفت لو قلعت شعرة من جسدی لزالت الدنیا بما فیها و لو قسمت انوار شعرة من جسدی علی جمیع کفار الدنیا لوسعتهم و لآمنوا بالله و رسله و ملایکته و کتبه

سعید قطان از کبار مشایخ بوده حق را جل جلاله و عم نواله و عظم شأنه بخواب دید که گفت یا سعید کل الناس یطلبون منی الا ابا یزید فانه یطلبنی همه مردمان از ما چیزی خواهند مگر بو یزید که او از ما ما را میخواهد بو بکر شبلی گفت مدخل راه حسین منصور از حسین پرسیدم گفتم کیف الطریق الیک فقال خطوتین و قد وصلت یا حسین این راه که تو در آن و می روی چه باید کرد تا بتو رسم حسین گفت دو قدم است آن دو قدم برگیر و بما رسیدی دنیا بر روی عاشقان دنیا زن و در معشوقه ایشان با ایشان منازعت مکن و آخرت بطالبان آن تسلیم کن و مناقشت خود از ایشان دور دار و بنده درگاه عزت باش بی تصرف در دنیا و آخرت یعنی که اگر همراه مایی از عالم جعلیت بیرون آی و قدم صدق در فضاء مشاهدت نه که در آن فضا نه وحشت دنیا بود نه زینت آخرت

در خبر است که عیسی ع به قومی از مجتهدان عباد برگذشت گفت این مجاهدت و عبادت شما از چیست و برای چیست گفتند خشیة من النار فقال مخلوقا خشیتم و به قومی دیگر بگذشت از ایشان بی قرارتر و مجاهدتر گفت این عبادت و مجاهدت به چه امید می کنید و چه امید دارید گفتند نرجوا من الله الجنة عیسی ع گفت هلا رجوتم الله فحسب و أسبغ علیکم نعمه ظاهرة و باطنة سر این آیت آنست که عالمیان جمله در حق دعوی کردند هیچ کس نبود که نخواست که بر درگاه او کسی باشد حق جل جلاله و عم نواله و عظم شأنه ایشان را بر محک ابتلا زد تا ایشان را با ایشان نماید بدون خود در هر یکی چیزی انداخت در یکی دنیا انداخت در یکی عقبی در یکی نعمت ظاهر در یکی نعمت باطن خلق همه به نعمت مشغول شدند نیز کسی حدیث او نکرد و از نعمت با منعم نگشت تا راه طلب او از خلق خالی گشت و الیه الاشارة بقوله و للبسنا علیهم ما یلبسون

پیر طریقت گفت هر دیده که از دنیا پر شد صفت عقبی در وی نگنجد و هر دیده که صفات عقبی در وی قرار گرفت آن دیده از جمال احدیت بی نصیب ماند

یا أیها الناس اتقوا ربکم و اخشوا یوما الآیة یک بار ایشان را بافعال خود ترساند که اخشوا یوما لا یجزی والد عن ولده جای دیگر گفت و اتقوا یوما ترجعون فیه إلی الله یک بار ایشان را بصفات خود ترساند که أ لم یعلم بأن الله یری یک بار ایشان را بذات خود ترساند که و یحذرکم الله نفسه

گفته اند خوف سه باب است یکی بیم فعل دیگر بیم زیان وقت سه دیگر بنام خوف است اما حقیقت آن اجلال است چنان که آن شاعر گفت ...

... علی و لکن ملی ء عینی حبیبها

قومی در بیم فعل بد خویش اند این ترسی است که ایمان آبادان دارد یقول الله تعالی و أعینهم تفیض من الدمع حزنا دیگر بیم حکیمان است یقول الله تعالی و تقدس لا معقب لحکمه سه دیگر هیبت اجلال است خاصگیان را که در هر وقت که بود با ملوک دلیری کردن خطر است یقول الله تعالی و تقدس فلما حضروه قالوا أنصتوا بیم اول بدر مرگ بریده شود بیم دیگر روز حشر بسر آید بیم سه دیگر جاوید بنه برد و هرگز بسر نیاید باران انس می بارد و آن بیم بر جای آفتاب لطف می تابد و آن هیبت بر جای آن عزت اوست و این مسکنت تو فاقت یا عزت چه پای دارد آب و خاک در جنب عظمت او کی وادید آید

إن الله عنده علم الساعة خبر درست است که اعرابی پیش مصطفی ص آمد گفت یا رسول الله متی الساعة اعرابی آن ساعت از محبت حق جل جلاله می سوخت و دریای عشق در باطن وی بموج آمده می دانست که علم هنگام رستاخیز به نزدیک مصطفی ص نیست که این آیت آمده بود که إن الله عنده علم الساعة اما میخواست که از سر درد و سوز عشق خویش در آرزوی دیدار حق نفسی برآرد گفت یا رسول الله شربتی که چندین سال است تا بر دست نیاز خویش نهاده ایم و وعده نوشیدن آن به قیامت می دهند کی باشد آن هنگام که ما این شربت را نوش کنیم و در مشاهده جمال با کمال بی نهایت بی بدایت بیاساییم مصطفی ص دانست که درد وی از کجاست و شفای وی چیست گفت چه ساخته ای آن منزل را که می پرسی و به چه طمع میداری ...

میبدی
 
۲۸۵۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۲- سورة المضاجع و یقال سورة السجدة- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... چون نماند آن شراب او داند آن رنج خمار

خبر درست است که آدم ع روز میثاق در عهد بلی که ذره های انبیاء از صلب وی بیرون کردند و بر دیده اشراف وی عرضه کردند عمر داود ع اندک دید گفت بار خدایا از عمر خود چهل سال بوی دادم رب العزه قبول کرد پس بآخر عمر چون ملک الموت آمد گفت ای آدم جان تسلیم کن گفت عمر روش راه است اگر جان تسلیم کنم راه نارفته چون بود ملک الموت گفت عمر بدادی لا جرم راه تمام نارفته ماند آدم گفت رجوع کنم که پدرم و مرا بعمر حاجت است و بی عمر راه نتوان کرد در خبرست که جحد آدم فجحدت ذریته چون مدت بسر آمد گفت یا آدم جان تسلیم کن گفت بتو تسلیم نکنم که نه تو نهاده ای تا تو برداری آن روز که جلال عزت و نفخت فیه من روحی در قالب ما آمد تو کجا بودی امروز اگر باز میخواهند تو در میانه چه کنی رب العالمین فرمود یا آدم خصومت در باقی کن یا عزراییل تو دور شو و زحمت خویش دور دار ای جان پاک بلطف من آرمیده و بمهر من آسوده یا أیتها النفس المطمینة ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة

میبدی
 
۲۸۵۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۲- سورة المضاجع و یقال سورة السجدة- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تتجافی جنوبهم عن المضاجع الآیة رب العالمین جل جلاله و تقدست أسماؤه و تعالت صفاته اندرین ایت دوستان خود را جلوه میکند و ایشان را بر فریشتگان عرضه میکند که همه روز آفتاب را مینگرند تا کی فرو شود و پرده شب فرو گذارند و جهانیان در خواب غفلت شوند ایشان بستر نرم و گرم بجای مانند و قدم بقدم باز نهند تا با ما راز گویند فمن بین صارخ و باک و متأوه چشمهاشان چون ابر بهاران دلهاشان چون خورشید تابان رویهاشان از بی خوابی برنگ زعفران

اویس قرنی قدس سره چون شب درآمدی گفتی هذه لیلة الرکوع هذه لیلة السجود یا برکوعی یا بسجودی شب بآخر اوردی گفتند ای اویس چون طاقت میداری شبی بدین درازی بر یک حال گفت کجاست شب دراز کاشکی ازل و ابد یک شب بودی تا ما سجودی بآخر اوردیمی نه سه بار در سجودی سبحان ربی الاعلی سنت است ما هنوز یک بار نگفته باشیم که روز اید

شبهای فراق تو کمانکش باشد ...

... پیر طریقت گفت خواب بر دوستان حرام در دو جهان در عقبی از شادی وصال و در دنیا از غم فراق در بهشت با شادی مشاهدت خواب نه و در دنیا با غم حجاب خواب نه به داود ع وحی امد که یا داود کذب من ادعی محبتی فاذا جنه اللیل نام عنی أ لیس کل حبیب یحب خلوة حبیبه بی خوابی و بیداری در شب نشان قرب حق است و دلیل کمال محبت زیرا که اول درجه در محبت طلب موافقت است و صفت حق جل جلاله انست که لا تأخذه سنة و لا نوم ادمی را از خواب و مرگ چاره نیست لکن بان مقدار که بتکلف خواب از خود دفع کند و صفت بیخوابی خود را کسب کند طلب موافقت کرده باشد بقدر امکان و این از وی جهد المقل باشد و کریمان از عاجزان اندک به بسیار بردارند و تکلف بحقیقت بینگارند و مصطفی ص چون بمحل قرب رسید صفت نوم از خویشتن اندر محل قرب نفی کرد گفت تنام عینای و لا ینام قلبی

چشم که با خلق است می بخسبد اما دلم با حق است و نخسبد و در خبرست که بهشتیان را خواب روا نیست زیرا که در محل قرب اند و در جوار حضرت عزت و نیز گفته اند که خواب استراحت است از تعب و نصب در بهشت تعب و نصب نیست قال الله تعالی لا یمسنا فیها نصب و لا یمسنا فیها لغوب در خبرست که روز رستاخیز چون خلق اولین و اخرین جمع شوند در ان انجمن کبری و عرصه عظمی منادی ندا کند سیعلم اهل الجمع من اولی بالکرم اری بدانند اهل جمع امروز که به نیکوکاری و بزرگواری که سزاوارتر انگه ندا اید که لیقم الذین کانت تتجافی جنوبهم عن المضاجع یدعون ربهم خوفا و طمعا شب خیزان باین ندا از خلق جدا شوند و هم قلیل و اندکی باشند باز ندا اید که این الذین کانوا لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله فیقومون و هم قلیل سه دیگر بار ندا اید که این الذین کانوا یحمدون الله فی السراء و الضراء فیقومون و هم قلیل ثم یحاسب الناس و قال النبی ص اشراف امتی حملة القران و اصحاب اللیل

ای مسکین بوقت سحر غافل مباش که ان ساعت وقت نیاز دوستان بود ساعت راز مشتاقان بود هنگام ناز عاشقان بود بر بساط و نحن أقرب در خلوت و هو معکم سرا بسر شراب انا جلیس من ذکرنی بی زحمت اغیار بدوستان خود می رساند ان ساعت نسیم سحری از بطنان عرش مجید می اید و بر دل عنایتیان حضرت میگذرد و برمزی باریک و برازی عجیب میگوید ای درویش برخیز و تضرعی بیار و نیاز خود عرضه کن که دست کرم فروگشاده و ندا در داده از بهر درویشان که من یقرض غیر عدوم و لا ظلوم چه عجب اگر ان ساعت بگوش دل بنده فرو گوید که عبدی لا تخف انک من الآمنین داود ع از جبرییل سؤال کرد که در روز و شب کدام ساعت فاضل تر

گفت در هفته روز ادینه ان ساعت که خطیب بر منبر شود تا نماز را سلام دهند

و در شب بوقت سحرگاه ان ساعت که دوستان و مشتاقان در مناجات شوند و سرا بسر شراب وصل انا جلیس من ذکرنی می نوشند و ذرایر اطباق کونین زبانهای تعطش از عین شوق گشاده که و للارض من کأس الکرام نصیب اگر سحرگاه نه عزیزترین ساعات بودی کلام مجید در حق ان عزیزان این بشارت کجا فرستادی که قالوا یا أبانا استغفر لنا ذنوبنا فرزندان یعقوب ع پیش پدر شدند گفتند ای پدر ما را از خداوند خویش بخواه بجرمی که کرده ایم یعقوب ع بوقت سحرگاه قصد بارگاه اعظم کرد و روی بکعبه دعا اورد و بعذر فرزندان مشغول شد از حضرت جلال ندا رسید که ای یعقوب حرمت این وقت را و شرف این ساعت را از فرزندان تو راضی شدیم ان خداوند مقنعه را می اید رابعة العدویه چون نماز خفتن بگزاردی پاس دل داشتی تا وقت صبح صادق با خود میگفتی

یا نفس قومی فلقد نام الوری ...

... فلا تعلم نفس ما أخفی لهم من قرة أعین جلیل صفتی است و عزیز حالی و بزرگوار کرامتی که الله میفرماید فلا تعلم نفس کس نداند و هیچ وهم و فهم بدریافت ان نرسد که من ساخته ام و پرداخته از بهر دوستان خود اگر ایشان خدمتهای نهانی فرا پیش داشتند من نیز خلعتهای نهانی فرا دست نهادم اینت روشنایی چشم که ایشان را خواهد بود چون خلعتهای نهانی بینند و کرامتهای ربانی ان عیش روحانی با صد هزار طبل نهانی و ان سور و سرور جاودانی خورشید شهود از افق عیان برآمده نسیم صحبت از جانب قربت دمیده گل کرامت از شاخ وصلت شکفته

پیر طریقت گفت ای درویش دل ریش ای سوخته مهر ازل ای غارتیده عشق دل خوش دار و اندوه مدار که وقتی خواهد بود که پرده عتاب از روی فضل برخیزد و ابر لطف باران کرم ریزد و جوی بر در جوی قرب امیزد و حد حساب از شأن جود بگریزد منتظر دست در دامن وعده اویزد و تأخیر و درنگ از پای عطف برخیزد و از افق تجلی باد شادی وزد و از اکرم الاکرمین ان بینی که ازو سزد مولی میگوید و رهی می نیوشد که ای درویش سزای تو ببرید و سزای من امد

و فی الخبر الصحیح عن ابن مسعود ان النبی ص قال اخر من یدخل الجنة رجل یمشی مرة و یکبو مرة و تسفعه النار مرة فاذا جاوزها التفت الیها فقال تبارک الذی نجانی منک لقد اعطانی الله شییا ما اعطاه احدا من الاولین و الآخرین فترفع له شجرة فیقول ای رب ادننی من هذه الشجرة فلا ستظل بظلها و اشرب من مایها فیقول الله یا بن ادم لعلی ان اعطیتکما سألتنی غیرها فیقول لا یا رب و یعاهده ان لا یسأله غیرها فیدنیه منها فیستظل بظلها و یشرب من مایها ثم ترفع له شجرة هی احسن من الاولی فیقول ای رب ادننی من هذه الشجرة لأشرب من مایها و أستظل بظلها فیقول یا بن ادم الم تعاهدنی ان لا تسألنی غیرها لعلی ان ادنیتک منها سألتنی غیرها فیعاهده ان لا یسأله غیرها فیدنیه منها فیستظل بظلها و یشرب من مایها ثم ترفع له شجرة عند باب الجنة هی احسن من الاولین فیقول ای رب ادننی من هذه فلا ستظل بظلها و اشرب من مایها فیقول یا بن ادم الم تعاهدنی لا تسألنی غیرها قال بلی یا رب هذه لا اسیلک غیرها و ربه یعذره لانه یری ما لا صبر له علیه فیدنیه منها فاذا ادناه منها سمع اصوات اهل الجنة فیقول ای رب ادخلینها فیقول یا بن ادم أ یرضیک ان اعطیک الدنیا و مثلها معها قال ای رب أ تستهزی منی و انت رب العالمین فضحک ابن مسعود فقالوا مم تضحک

قال هکذا ضحک رسول الله ص فقالوا مم تضحک یا رسول الله قال من ضحک رب العالمین حین قال أ تستهزی منی انت رب العالمین فیقول انی لا استهزی منک و لکنی علی ما اشاء قدیر

و فی روایة اخری فاذا بلغ العبد باب الجنة رأی زهرتها و ما فیها من النضرة و السرور فسکت ما شاء الله ان یسکت فیقول یا رب ادخلنی الجنة فیقول الله تبارک و تعالی ویلک یا بن ادم ما اغدرک أ لیس قد اعطیت العهود و المواثیق ان لا تسأل غیر الذی اعطیت

فیقول یا رب لا تجعلنی اشقی خلقک فلا یزال یدعو حتی یضحک الله منه فاذا ضحک اذن له فی دخول الجنة فیقول تمن فیتمنی حتی اذا انقطع امنیته قال الله تعالی تمن کذا و کذا قبل یذکره ربه حتی اذا انتهت به الامانی قال الله لک ذلک و مثله معه و فی روایة قال الله لک ذلک و عشرة امثاله ...

میبدی
 
۲۸۶۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه » ۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم اسم عزیز شفیع المذنبین جوده بلاء المهیمین مقصوده ضیاء الموحدین عهوده سلوة المحزونین ذکره حرفة المستمیحین شکره رداؤه کبریاؤه سناؤه سنایه بهاؤه و بهاؤه علاؤه

نام خداوندی که صنایع شیرین و بدایع زیبا کرد سرایر عدم در صحرای وجود آشکارا کرد طبایع متضاد بسته آب و آتش و خاک و هوا کرد از قطره باران لؤلؤ لالا کرد از آب دهن عسل مصفی کرد از فضلات طبیعت گاو عنبر سارا کرد آب زلال نتیجه سنگ خارا کرد یاقوت احمر تعبیه صخره صما کرد عیش خلایق مهنا و اسباب بندگی مهیا کرد هر چه بایست عطا کرد و هر چه شایست پیدا کرد و آنچه کرد بسزای خویش نه بسزای ما کرد الهی در ذات بی نظیر و در صفات بی یاری عاصیان را آمرزگاری و مفلسان را راز داری زیبا صنع و شیرین گفتاری عالم الاسرار و معیوبان را خریداری درمانده را دستگیر و بیچاره را دستیاری

هواک سمیر قلبی المستطار ...

... گفتا اگر دانید که شما را فراموش کرده برخوانید و دعا کنید گفتند ای شیخ بر توکل می نشینیم و خاموش می باشیم گفتا خدای را آزمایش میکنید تا هیچ می گویید گفتند ای شیخ پس حیلت چیست شیخ گفت الحیلة ترک الحیلة حیلت آنست که اختیار و مراد خود در باقی کنید تا آنچه قضاست خود میرود

ای جوانمرد حقیقت توکل آنست که مرد از راه اختیار برخیزد دیده تصرف را میل در کشد خیمه رضا و تسلیم بر سر کوی قضا و قدر زند دیده مطالعت بر مطالع مجاری احکام گذارد تا از پرده عزت چه آشکارا شود و بهر چه پیش آید در نظاره حال چون مرد بدین مقام رسد کلید گنج مملکت در کنار وی نهند توانگر دل گردد و فردا که روز بازار و هنگام بار بود و خلق را بر عموم سؤال کنند که میفرماید فو ربک لنسیلنهم أجمعین این جوانمردان که بر مقام توکل بر استقامت بودند و در منازل عبودیت صدق بجای آوردند ایشان را سؤال کنند و لکن سؤال تشریف نه سؤال تعنیف و سؤال عتاب

و ذلک قوله لیسیل الصادقین عن صدقهم مصطفی را ص پرسیدند که کمال در چیست جواب داد که گفتار بحق و کردار بصدق و گفته اند صدق را دو درجه است یکی ظاهر یکی باطن اما ظاهر سه چیز است در دین صلابت و در خدمت سنت و در معاملت حسبت و آنچه باطن است سه چیز است آنچه گویی کنی و آنچه نمایی داری و آنجا که آواز دهی باشی و بدان که هر رونده که منازل راه دین برد و مقامات اعمال و احوال گذاره کند بهر منزل که رسد فرض عین وی آنست که صدق از خود طلب کند و حقیقت ان از خویشتن باز جوید و بظواهر آن قناعت نکند تا آن مقام او را درست شود زاهد در زهد و محب در محبت و مشتاق در شوق و متوکل در توکل و خایف در خوف و راجی در رجا و راضی در رضا و هیچ مؤمن ازین احوال خالی نباشد ورچه اندکی بود لکن ضعیف بود و چون قوتی در وی آید بتأیید الهی و مددی در پیوندد از توفیق ربانی او را در آن مقام صادق و هو المشار الیه بقوله إنما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم فی سبیل الله أولیک هم الصادقون

میبدی
 
 
۱
۱۴۱
۱۴۲
۱۴۳
۱۴۴
۱۴۵
۶۵۵