گنجور

 
۲۸۰۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۵ - النوبة الثانیة

 

... فقال یا أبا بکر و اذا کان شی ء احببت ان یکون بک دونی قال نعم و الذی بعثک بالحق ما یکون من ملمة الا احببت ان یکون بآل ابی بکر دونک

چنان بهم میرفتند تا بغار و این غار کوه ثبیر است بر در مکه و میگویند غار ثور است بزیر مکه بر راه مدینه پس ابو بکر از پیش در غار رفت و در همه غار میگشت و پهلو بر زمین مینهاد پس باز میگشت و باز بر می خاست رسول خدا گفت چه می کنی یا أبا بکر گفت یا رسول الله غیر انست و غیر ان از حشرات و هوام زمین و سباع خالی نبود خواستم که اگر از این چیزی باشد باری بمن رسد نه بتو که رنج تو نخواهم ابو بکر دست بهر جایی و بهر گوشه فرا میکرد تا چه بند آخر سوراخی دید پای خود بر در آن سوراخ نهاد و بنشست چون ایشان در غار قرار گرفتند رب العالمین عنکبوت را فرستاد تا بر در غار همان ساعت خانه خویش بساخت و دو مرغ حمامه آمدند و بر در غار نشستند و همان ساعت خانه بنهادند و گفته اند که بر در غار درختی بر آمد آن ساعت چنان که ایشان را بپوشید بامداد کافران خبر یافتند و بر پی ایشان بیرون آمدند تا بگیرند چون نزدیک غار رسیدند ابو بکر گفت یا رسول الله اتینا آنک آمدند دشمن و بما رسیدند مصطفی گفت لا تحزن إن الله معنا اندوه مدار یا أبا بکر که خدای با ماست پس گفت اللهم اعم ابصارهم عنا بار خدایا دیدها و چشمهاشان از ما در پوشش آر تا ما را نبینند ایشان بدر غار رسیدند خانه عنکبوت دیدند بر در غار تنیده و مرغ خایه نهاده و درخت بر آمده گفتند اگر درین جایگه کسی بودی از این هیچ نبودی و گفته اند امیة بن خلف بر در غار بول کرد چنان که رشاش آن به ابی بکر میرسید و ایشان را نمی دید و در خبر است که ابو بکر گفت یا رسول الله لو نظر احدهم الی قدمه لابصرنا اگر یک تن از این که ما میجویند فرا پشت پای خود نگرد ما را به بیند مصطفی جواب داد بو بکر را یا ابا بکر ما ظنک باثنین الله ثالثهما چه ظن بری به دو تن که سه دیگر ایشان خدای است اندوه مدار که خدای با ما است

فأنزل الله سکینته علیه ای القی فی قلب ابی بکر ما سکن به و السکینة ما یوجب السکون و الامن علیه این ها با مصطفی شود و گفته اند با ابو بکر شود و این درست تر است فان النبی لم یخف بل کان ص ساکن القلب رابط الجاش

و أیده بجنود لم تروها یعنی الملایکة رب العالمین آن شب فریشتگان را فرستاد تا بر در غار بایستادند و غار بر کافران پوشیده داشتند و قیل ایده بالملایکة یوم بدر و یوم الاحزاب و یوم حنین مجاهد گفت رسول خدا و بو بکر در آن غار سه روز بودند و بو بکر را مولایی بود شبان نام وی عامر بن فهیر ابو بکر او را فرمود تا هر شب گله گوسپند بدر غار آرد او همی آورد و ایشان از آن شیر همی خوردند پس از سه روز بیرون آمدند و عبد الله بن اریقط اللیثی دلیل ایشان و به راه مدینه فرو رفتند و کافران نومید و خاسر بازگشتند و گفته اند قریش در مکه جمع شدند تا در کار ایشان و در گرفتن ایشان تدبیر سازند ابو جهل گفت هر که ایشان را باز آورد بقهر من او را صد شتر دهم و ده اوقیة زر سراقة بن مالک بن جعشم گوید من بطمع آن ضمان بو جهل برخاستم و ستور را زین بر نهادم و سلاح بر گرفتم سه بار بر ستور نشستم هر سه بار مرا بیفکند آخر بر نشستم و رفتم تا بنزدیک ایشان رسیدم ابو بکر باز نگرست سراقه را دید گفت یا رسول الله آنک سراقه مبارز عرب آمد و نزدیک بما رسید و سراقه آن بود که در جنگ هزار سوار با وی پای بنه داشتی بو بکر چون وی را دید بترسید رسول خدا گفت لا تخف یا با بکر فان الله معنا

پس رسول گفت اللهم اکف شر سراقة بما شیت

در حال سنب ستورش بزمین فرو شد تا بشکم گفت یا محمد من بتو عهد کردم که ترا گزند نرسانم و نرنجانم و هر که اندرین راه بطلب تو آید شر وی از تو دفع کنم رسول دعا کرد تا پای اسب از زمین بر آمد سراقه گفت یا محمد من دانم که کار تو بالا گیرد و پایگاه تو بلند شود مرا نامه ده تا میان من و تو نشانی باشد ابو بکر نامه نوشت گویند بر سنگی و گویند بر شانه گوسفندی نوشت وی اندر کنانه نهاد و یک تیر بر کشید گفت مرا درین راه هم شتر است و هم گوسفند این تیر نشان من باشد با شما تا هر چه خواهید بشما دهند رسول گفت یا أبا بکر ما را بطعام سراقه حاجت نیست این هم چنان است که مصطفی در کار قوم خویش حزن نمود و خلاف نیست که آن حزن از رسول طاعت بود و رب العزة او را گفت لا تحزن علیهم و اخفض جناحک للمؤمنین و لا یحزنک قولهم و لا یحزنک الذین یسارعون فی الکفر فلم یکن نهی الله تعالی ایاه عن الحزن دلیلا علی ان حزنه کان معصیة فکذلک حزن ابی بکر

و جعل کلمة الذین کفروا السفلی یعنی الشرک و کلمة الله هی العلیا یعنی لا اله الا لله و قیل کلمة الله قوله لأغلبن أنا و رسلی و گفته اند و جعل کلمة الذین کفروا السفلی اینجا سخن تمام شد یعنی که خدای سکالش بدایشان و هم سخنی و همسازی و مکر ایشان زیر کرد و مغلوب و مقهور پس ابتدا کرد و گفت و کلمة الله هی العلیا سخن خدای و تقدیر و مکر او غالب است و قاهر و اگر خواهی پیوسته خوان بر قرایت یعقوب حضرمی و کلمة الله بنصب تا یعنی که خدای کلمه کافران را زیر آورد و کلمه خویش را بر آورد

و الله عزیز حکیم فی سلطانه و تدبیره

انفروا خفافا و ثقالا مفسران گفتند اول آیه که فرود آمد از سوره براءة این آیه بود و قیل اراد اول آیة نزل فی غزوة تبوک قوله انفروا خفافا و ثقالا مجاهد گفت چون ایشان را بغزو فرمودند گفتند فینا الثقیل و فینا ذو الحاجة و فینا ذو الشغل و فینا ذو الضیعة فانزل الله تعالی انفروا خفافا و ثقالا میگوید همه بیرون شوید بغزو تبوک پیران و جوانان و عزبان و معیلان توانگران و درویشان فارغان و مشغولان در خبر است که ابن ام مکتوم آمد و گفت یا رسول الله ا علی ان انفر فقال نعم

پس رب العالمین این آیت منسوخ کرد بآنچه گفت لیس علی الضعفاء و لا علی المرضی الایه ذلکم خیر لکم من التثاقل الی الارض إن کنتم تعلمون ما لکم من الثواب و الجزاء و روی ثابت عن انس ان ابا طلحة قرأ سورة برایة فاتی علی هذه الایه انفروا خفافا و ثقالا فقال ای بنی جهزونی جهزونی فقال بنوه یرحمک الله قد غزوت مع النبی حتی مات و مع ابی بکر و عمر حتی ماتا فنحن نغزو عنک فقال لا جهزونی فغزا البحر فمات فی البحر فلم یجدوا له جزیرة یدفنونه فیها الا بعد سبعة ایام فدفنوه فیها و لم یتغیر و قال الزهری خرج سعید بن المسیب الی الغزو و قد ذهبت احدی عینیه فقیل له انک علیل صاحب ضر فقال استنفر الله الخفیف و الثقیل ای الصحیح و المریض فان لم یمکننی الحرب کثرت السواد و حفظت المتاع

لو کان عرضا قریبا این آیت در شأن منافقان آمد که تخلف کردند بی عذری بغزا نرفتند رب العالمین نفاق ایشان آشکارا کرد گفت لو کان المدعو الیه شییا من منافع الدنیا قریب المتناول سهل المأخذ ...

... یعنی ان لا یجاهدوا او کراهة أن یجاهدوا بأموالهم و أنفسهم و الله علیم بالمتقین

إنما یستأذنک فی التخلف الذین لا یؤمنون بالله و الیوم الآخر و ارتابت قلوبهم شکوا فی دینهم و اضطربوا فی اعتقادهم فهم فی ریبهم یترددون التردد التصرف فی الذهاب و الرجوع مرات متقاربة قال ابن بحر عوتب لانه اذن القوم فی الخروج معه و لم یکن لهم ان یستاذنوا فی الخروج و لا فی التخلف بل کان علیهم ان یقتصروا فی الخروج علی دعاء العامة قال ثم ذم من استأذن فی الخروج و الذی استاذن فی التخلف

و لو أرادوا الخروج ای لو عزموا علی الخروج لا عدوا للخروج و الجهاد عدة اهبة من الزاد و المرکوب لانهم کانوا میاسیر و لکن کره الله انبعاثهم الانبعاث الانطلاق فی الحاجة یقول کره الله نهوضهم للخروج فثبطهم ای حبسهم و خذلهم و کسلهم

و قیل اقعدوا مع القاعدین این سخن منافقان با یکدیگر گفتند که بیرون مشوید و بنشینید با این نشستگان که بعذر نشسته اند از زنان و کودکان و ناتوانان و گفته اند که این رسول خدا گفت با ایشان از آنکه با ایشان خشم داشت که از ایشان تخلف می شناخت و گفته اند این قیل بمعنی الهام است که رب العزة اسباب خذلان در دل ایشان افکند و ایشان را بر آن داشت تا بنشستند و استطاعت رفتن نداشتند و بر جمله بدان که استطاعت دو است یکی قبل الفعل و یکی مع الفعل آنچه قبل الفعل است حصول آلت است و عدة چون عقل و صحت و وجود مال و شناخت فرمان و تمکن آن در وقت و مکان و آن استطاعت ظاهر است و موجود و حجت بوی قایم است و ثابت و بنده توانا آنست و ذلک فی قوله لو استطعنا لخرجنا معکم اینست که منافقان گفتند اگر ما را استطاعت بودی با شما بیرون آمدیمی و رب العزة ایشان را دروغ زن کرد و گفت و الله یعلم إنهم لکاذبون لانهم یستطیعون للخروج اما آن استطاعت دیگر قدرت است بر مباشرت فعل و ملک تحصیل در باطن رود با فعل و بعد الفعل آن را بتوان شناخت و هیچ حجت بنده بوی ثابت نشود که آن در حق وی مفقود است نه موجود و پیش از فعل بنده از آن استطاعت در هیچ چیز نیست چنان که خدای گفت و کانوا لا یستطیعون سمعا ما کانوا یستطیعون السمع إنهم عن السمع لمعزولون قومی را گفته است که گوشها شنوا داشتند اما با آن گوش شنوا ایشان را استطاعت سمع نبود و قیل اقعدوا مع القاعدین هم ازین باب است رب العزة ایشان را مخذول کرد و محروم از فرمان برداری تا نتوانستند که فرمان برند و بغزاء تبوک بیرون شوند و الله علیم یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید

لو خرجوا فیکم ما زادوکم إلا خبالا چون مصطفی از مدینه بیرون آمد تا به تبوک رود بثنیة الوداع فرو آمد آنجا لشکرگاه ساخت و عبد الله ابی سلول با منافقان به زی جده فرو آمد از ثنیة الوداع بزیرتر پس چون مصطفی و مؤمنان برفتند عبد الله ابی با منافقان و اهل شک تخلف کرد و بازگشت رب العالمین تسلیت مصطفی این آیت فرستاد لو خرجوا فیکم ما زادوکم إلا خبالا ای فسادا فی رای ضعفة المؤمنین الخبال الفساد فی الامر و الخبل الفساد فی العقل و لأوضعوا خلالکم الایضاع سرعة السیر و المعنی اسرعوا بالنمیمة فی افساد ذات بینکم و قیل اسرعوا رکابهم بالسیر بینکم یوهمون الهزیمة فی القلوب یبغونکم الفتنة فتنه شور دل است

میگوید در میان شما فرقت میافکندندی بد دلی می افزودندید و شور دل می جستندید

و فیکم سماعون لهم ای منافقون یخبرونهم باخبارکم و قیل و فیکم سماعون لهم من یسمع کلامکم و یطیعکم و لو کان هؤلاء المنافقون فی صحبتکم افسدوهم علیکم و الله علیم بالظالمین المنافقین بینهم عبد الله بن ابی و عبد الله نضل و عبد الله بن نبتل و جد بن قیس و رفاعة بن تابوت و اوس بن قبطی

لقد ابتغوا الفتنة میگوید اگر این منافقان در این غزا تخلف نمودند ایشان را عادت است و در غزاء احد همچنین بودند که عبد الله ابی با منافقان روز احد برگشت و گفت لو نعلم قتالا لاتبعناکم و گفته اند من قبل آنست که چون آمدن مصطفی به مدینه نزدیک بود و خبر افتاد عبد الله ابی سلول را رییس منافقان از آن کراهیت و رنج عظیم آمد که عرب مدینه می سگالیدند که وی را بر خویشتن ملک کنند تا فرقت از میان اوس و خزرج برخیزد چون رسول خدا بمدینه آمد آن کار فرو بست و باطل شد عبد الله ابی و منافقان بجهودان میگراییدند تا جهودان در نبوت مصطفی طعن میکردند و مردمان درود و شک می افکندند و دلهای ضعیف میشورانیدند فذلک قوله لقد ابتغوا الفتنة من قبل و قیل معناه ان جماعة منهم أرادوا به القتل فی لیلة العقبه و قلبوا لک الأمور ای اجتهدوا فی الحیلة علیک و الکید بک و التقلیب ان تجعل اسفله اعلاه و باطنه ظاهره و معناه النفاق فان المنافق ظاهره خلاف باطنه حتی جاء الحق ای غلب الاسلام الشرک و ظهر امر الله و علا دین الله و هو الاسلام و قیل حتی اخزاهم الله باظهار الحق و اعزاز الدین علی کره منهم

و منهم من یقول ایذن لی این آیت در شأن جد بن قیس الخزرجی آمد مردی بود از معروفان منافقان رسول خدا گفت باو هل لک فی جهاد بنی الاصفر تتخذ منها سراری و وصفاء قال یا رسول الله لقد عرف قومی انی رجل مغرم بالنساء و انی اخشی ان رأیت بنات الاصفر ان لا اصبر عنهن فلا تفتنی بهذا و ایذن لی فی القعود عنک و اعینک بمالی فاعرض عنه النبی علیه السلام و قال قد اذنت لک فانزل الله هذه الآیة

و کان الاصفر رجلا من حبشة ملک الروم فاتخذ من نسایهم کل وضییة حسناء فولدت له بنین و بنات اخذن من بیاض الروم و سواد الحبشة فکن لعساء یضرب بهن المثل فی الحسن میگوید این منافق دستوری میخواهد که نیاید و بهانه میکرد که لا تفتنی ببنات الاصفر مرا به زنان روم و بنات بنی الاصفر فتنه مکن یعنی که این بهانه است و نفاق او را برین میدارد ألا فی الفتنة سقطوا الا فی الکفر و النفاق سقطوا یعنی ما سقط فیه من الفتنة بتخلفه عن رسول الله اکثر و قیل الا فی الفتنة ای فی النار و العذاب سقطوا و إن جهنم لمحیطة بالکافرین مطبقة بهم جامعة لهم

میبدی
 
۲۸۰۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۶ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی إن تصبک حسنة تسؤهم هر که نعمت وی تمامتر و نواخت خدای بر وی بزرگتر حاسدان وی بیشتر منافقان که نعمت و نواخت و فضل خدای دیدند بر مصطفی و مؤمنان حسد بردند و صفت حسود اینست که خدای گفت إن تصبک حسنة تسؤهم چون نعمت و فضل خدای را بر کسی بیند اندوهگن شود و رضا و خشنودی او جز در زوال نعمت نیست معاویه گفت هر دردی را درمان دانم و هر کاری را تدبیری توانم مگر درد حاسد که آن را هیچ درمان ندانم و هیچ تدبیر نتوانم که داروی وی جز زوال نعمت از محسود نیست مصطفی ص گفت ثلث هن اصل کل خطییة فاتقوهن و احذروهن ایاکم و الکبر فان ابلیس حمله الکبر أن لا یسجد لادم علیه السلام و ایاکم و الحرص فان آدم حمله الحرص علی ان اکل من الشجرة و ایاکم و الحسد فان بنی آدم انما قتل احدهما صاحبه حسدا

و در خبر است که موسی علیه السلام مردی را دید نزدیک عرش عظیم درجه بزرگ یافته و بنواخت بی نهایت و لطف بی کران رسیده موسی چون او را بآن ترتیب و آن منزلت دید بوی غبطت برد و آن منزلش آرزو خواست گفت بار خدایا آن مرد بآن رتبت و منزلت بچه رسید گفت أم یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله نعمت خدا و فضل نعمت خدا بر بندگان دید و بایشان حسد نبرد و در خبر است که در آسمان پنجم رب العزة فریشته آفریده بر گذرگاه اعمال بندگان نشسته چون عمل بنده بآسمان بر آرند و بوی رسد و هم چون آفتاب از روشنایی و نیکویی آن عمل می تابد بوی گوید قف فانا ملک الحسد باش که فریشته حسدم تا در آن نگرم که آمیخته حسد است یا نه اگر نشان حسد بیند باز گرداند و گوید اضربوا وجه صاحبه فانه حاسد

قل لن یصیبنا إلا ما کتب الله لنا حجتی روشن است بر قدریان که میگویند خیر بتقدیر خدا است و شر بکردار ما و رب العزه بر ایشان رد میکند و میگوید یا محمد بگوی لن یصیبنا هیچ رسیدنی بما نرسد از خیر و شر و نفع و ضر و عطا و منع و غنی و فقر و نفاق و وفاق مگر که خدای خواست و تقدیر کرد و بر ما نوشت همه بتقدیر او و همه بحکم او و مشیت او در عالم چیست از بودنی مگر بخواست او موی نجنبد بر تن مگر بارادت او و خطرتی ناید در دل مگر بعلم او آدمی از خاک آفریده او نه از نخاس خریده او هر چه خواهد کند و بر سر بندگان راند که حکم حکم او و همه اسیراند در قبضه او کس را از وی واخواست نه و از پیش حکم او برخاست نه لا یسیل عما یفعل و هم یسیلون

پیر طریقت گفت الهی ای دهنده عطا و پوشنده جفا نه پیدا که پسند کرا و پسندیده چرا بنده بتاوی بقضا پس گوی که چرا الهی کار پیش از آدم و حواست و عطا پیش از خوف و رجا است اما آدمی بسبب دیدن مبتلاست خاصه او آن کس است که از سبب دیدن رها است اگر آسیا احوال گردان است قطب مشیت بجا است

قل لن یصیبنا إلا ما کتب الله لنا قسمت آنست که در ازل کردند حکم آنست که در ازل راندند رقم آنست که در ازل کشیدند یکی را رقم سعادت کشیده و از معصیت او را زیان نه یکی را حکم بشقاوت کرده و از طاعت او را هیچ سود نه

محمد بن السماک گوید در بصره شدم خلقی را دیدم روی بصحرا نهاده و جنازه در میان گرفته و بحکم تقرب دستارها بر آن همی انداختند جنازه دیگر دیدم که همی بردند و بر آن سنک باران همی کردند پرسیدم از آن حال گفتند در این شهر مردی بود مؤذن چهل سال روزگار خود در طاعت و متابعت گذاشته بوقت آنکه بانک نماز کرد دل را در سر زلف خوب رویی گم کرد و آن خوب روی بعقد نکاح وی رضا نمیداد مگر بدو شرط یکی آنکه خمر باز خورد دیگر آنکه زنار گبر کی در بندد آن مسکین بدبخت صدره توحید بر کشید و زنار شماسی اختیار کرد و خمر باز خورد و در آن گم راهی طریق مواصلت میجست آن خوب روی گفت قدم اختیار ما درین مراد بریده کردند دوش جفت ما را در بهشت بما نمودند و شغل ما بی ما بمراد ما بساختند گواهی میدهم که خدا یکی است و محمد رسول او این بگفت و جان بداد بر مسلمانی این خبر بمؤذن رسید از غبن حسرت و حیرت آهی بکرد و جان بداد بر کافری اکنون آن جنازه که سنگ باران بدان همی کنند جنازه آن مؤذن است و آن دیگر جنازه که دستارها بحکم تقرب بر آن می اندازند مهد دولت آن نو مسلمان است

هزار جان مقدس فدای آن نقطه عنایت باد که روز میثاق بر جانهای دوستان تجلی نمود عنایة الازلیة کفایة الأبدیة هو مولانا او است خداوند ما نزدیکتر بما از ما مهربانتر بر ما از ما خواهنده ما بی ما بکرم خویش نه بسزای ما نه معاملت در خور ما نه منت بتوان ما هر چه کردیم تاوان بر ما هر چه تو کردی باقی بر ما هر چه کردی بجای خود کردی نه برای ما

و علی الله فلیتوکل المؤمنون اهل ایمان را از توکل چاره نیست و آن را که توکل نیست ایمان نیست توکل بر کسی باید کرد که او بعزیزی معروف باشد تا بعز وی عزیز گردد میگوید و توکل علی العزیز الرحیم و نگر تا اعتماد بر کسی نکنی که امروز هست و فردا نه اعتماد بر پادشاهی کن که تغییر و تبدیل و زوال را بدامن جلال او راه نه و توکل علی الحی الذی لا یموت دامن طلب هر کسی از سالکان بچیزی باز بست مگر دامن اعتماد و همت متوکلان که روا نداشت که جز بدوستی خود باز بندد إن الله یحب المتوکلین و از مرغان هوا توکل بیاموز بامداد هر یکی بینی از اوطان خویش بیرون آمده بیزار از خود و بیزار از خلق چون شب در آید حوصلهای ایشان ممتلی و بقرارگاه خویش باز شوند لو توکلتم علی الله حق توکله لرزقکم کما یرزق الطیر تغدو خماصا و تروح بطانا

قل أنفقوا طوعا أو کرها لن یتقبل منکم تقرب العدو یوجب زیادة المقت له و تجنب الحبیب یقتضی زیادة العطف علیه قال الله تعالی فأولیک یبدل الله سییاتهم حسنات ...

میبدی
 
۲۸۰۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی إنما الصدقات للفقراء الآیة ای هرگز روزی دلت همراه درد فقری نابوده و در همه عمر یک ساعت یعقوب وار در بیت الاحزان فقر نانشسته ای هرگز روزی صفات خود را بنعت فقر در منجنیق مجاهدت نانهاده و هرگز یک لحظه در غار غربت و حال مسکنت در متابعت حبیب و صدیق جان فدا ناکرده گمان بردی که بی آنکه امروز شربت فقر چشی و لباس ریاضت پوشی فردا با فقراء صحابه و مردان راه فقر منازل علیین بری گمانت خطاست و تدبیرت ناراست ایشان بر آن فقر خویش هزار بار عاشق تر از آن بودند که تو بر خواجگی خویش عبد الرحمن عوف مهتری بود از مهتران صحابه اما جمال فقر از وی روی پوشیده بود روزی بحضرت مصطفی در آمد و سعد معاذ درویش صحابه آنجا حاضر بود از عبد الرحمن سخنی بیامد که آن درویش دلتنگ گشت و رنجور شد پس از آن عبد الرحمن یک نیمه مال خویش فدای آن رنج دل وی میکرد و وی می نپذیرفت رسول خدا گفت یا سعد چرا نمیپذیری گفت یا رسول الله گوهر فقر عزیزتر از آنست که بکلی دنیا بتوان فروخت صد سال آفتاب از مشرق بر آید و بمغرب فرو شود تا عارفی را بحکم عنایت ازلی دیده آن دهند که جمال فقر ببیند و عز فقر بشناسد دردی باید که آن درد او را با طلب آشنا گرداند و این طلب نه چون طلب دیگر چیزهاست و این درد نه چون دیگر دردها که از بخار لقمه حرام از سر معده پدید آید درد دین و دیدار این طلب از طبقه جگر آزاد مردان خیزد و عز فقر که در دلهای طالبان پدید آید بقدر درد پدید آید هر آن دلی که آن پر دردتر و سوخته تر بود عز فقر در آن بیشتر نماید مصطفی دنیا برو عرضه کردند نه پسندید گفت ما لی و للدنیا عقبی برو عرضه کردند درو ننگرید او را گفتند ما زاغ البصر و ما طغی فقرا را پیش دیده و دل وی در آوردند خواست تا ازیشان بر گردد و ننگرد رب العزة او را وا آن نگذاشت و فرمود او را تا نظر بایشان داشت گفت و لا تعد عیناک عنهم یا سید چشم از ایشان بر مدار و بدوام نظر ایشان را گرامی دار یا سید من که خداوندم در دل ایشان می نگرم ننگری بدو که من پیوسته بدو می نگرم

گفته اند که فقر بر سه رتبت است اول حاجت دوم فقر سوم مسکنت ...

... و از فقر استعاذت خواست گفت اعوذ بک من الفقر یعنی که صاحب فقر هنوز از حظوظ در وی بقیتی مانده فهو ببقیته عن ربه محجوب

پیر طریقت گفت اینجا سه مقام است اول برقی تافت از آسمان فقر تا ترا آگاه کرد پس نسیمی دمید از هوای مسکنت تا ترا آشنا کرد پس دری گشاد از معرفت تا ترا دوست کرد و خلعتی پوشانید تا بستاخ کرد الهی آتش یافت با نور شناخت آمیختی و از باغ وصال نسیم قرب انگیختی باران فردانیت بر گرد بشریت ریختی بآتش دوستی آب و گل سوختی تا دیده عارف را دیدار خود آموختی آن گه در آخر آیت ارباب سهام را ختم کرد بابن السبیل و ابن السبیل بر لسان علم اوست که از وطن خویش مفارقت جوید و در ذل غربت و رنج سفر روز بسر آرد و بر ذوق جوانمردان اوست که از عادات و مألوفات هوای خویش بریده گردد و از خویش و پیوند و جمله خلایق یکبارگی دل بر گیرد با دلی پر درد و جانی پر حسرت غریب وار کنجی گیرد و بر نوای تحسر و تحیر پیوسته می زند که الهی همه بتن غریب اند و من بجان و دل غریبم همه در سفر غریب اند و من در حضر غریبم الهی هر بیماری را شفا از طبیب و من بیمار از طبیبم هر کسرا از قسمت بهره ای و من بی نصیب ام هر دل شده ای را یاری و غمگساری است و من بی یار و بی قریبم

همه شب مردمان در خواب و من بیدار چون باشم ...

میبدی
 
۲۸۰۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۹ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی الذین یلمزون المطوعین من المؤمنین فی الصدقات اصحاب شریعت دیگراند و اصحاب حقیقت دیگر خادمان راه شرع جدااند خلوتیان قرب و مشاهدت جدا اهل شریعت از هر دویست درم پنج درم بدادند و رضاء حق در آن بجستند تا بناز و نعیم خلد رسیدند فرمان برداران اند و حق شرع گزاران اند و پسندیدگان اند لکن نه چون اهل خلوت و مشاهدت و نه چون خداوندان یافت و صحبت که خلیل وار دست توکل از آستین رضا بیرون کردند و بر روی اسباب و علایق باز زدند هر چه داشتند از این حطام دنیا بذل کردند و در سبیل خدا جان و دل در معرض بلا و محنت نهادند و در اظهار دین اسلام و اعلاء کلمه حق با دشمن بکوشیدند و نیز خود را در راه حق مقصر دیدند لا جرم هر ساعت از جناب جبروت و درگاه عزت الهیت بنعت رأفت و رحمت ایشان را نو تشریفی و تخصیصی می آید آن منافقان دون همت مختصر دیده یک صاع خرمای بو عقیل مختصر داشتند و محقر و بدان طنز کردند چه زیان دارد وی را این طعن منافقان و رب العالمین او را می نوازد و میگوید و الذین لا یجدون إلا جهدهم و مصطفی تسلی دل وی را آن صدقه از وی پذیرفته و اکرامی کرده و بر سر همه صدقه ها ریخته و این خبر بیرون داده که افضل الصدقة جهد المقل

آن صدقه ها همه نیکو است لکن بذل مجهود درویش از همه فاضلتر و بزرگ وارتر که با وی درد عشقی است و سوزی و نیازی که با دیگران نیست و وزنی که هست آن سوز و آن درد راست نه عین مال و کثرت صدقه را و تا صاحب دولتی نباشد دل وی محل سوز و نیاز و درد عشق دین نگردد پس دلی باید از صفات بشریت و رعونات نفس و شهوات طبع و وساوس شیطان و ریاء خلق برهنه گشته و بصفات حق بیاراسته چنان که در سر وی جز مهر حق نماند و بر زبان وی جز ذکر حق نماند و بارکان وی جز خدمت حق نماند هر چه خلق را بوی انس بود وی را از آن وحشت آید هر چه خلق روی بوی آرند وی روی از آن بگرداند تا بر خاطر وی جز حق نگذرد و از خلق فانی گردد و با حق باقی شود آری صفت خلق مجاز است و مجاز را بر حقیقت راه نیست لکن چون حقیقت بر مجاز مستولی گردد مجاز را جذب کند و صفتش صفت حقیقت گرداند آب مطلق چون بر نجاست آید و بر وی مستولی گردد حکم نجاست بر ندارد و مردار در نمک زار افتد بگدازد و نمک گردد پاک شود این حدیث کیمیاست بهر که رسد او را عزیز کند و برنگ خویش گرداند در عهد موسی کلیم صدیقی بود که خلق پیوسته برنجانیدن وی مشغول بودند شبی در مناجات گفت الهی دانی که تو این عاجز مسکین را از دنیا معلومی نه داده ای که آن را در رضای تو فدا کند این تن خوار خود را بصدقه بخلقان دادم تا اگر مرا جفایی کنند و بر ما بهتانی نهند تو ایشان را نگیری رحمت خدا و رضوان خدا بر درویشان باد و تا جهان باد از درویشان خالی مباد

چنین می آید که در مسجد شونیزیه جنید و شبلی و ثوری و رویم و خلدی و جماعتی نشسته بودند وقتی خوش و سماعی خوش ایشان را استقبال کرده و بدان مشغول گشته درویشی در آن حال بحرمت پیش ایشان در آمد و در صف النعال فرو نشست و آن درویش کلاهی پشمینه بر سر نهاده و پلاسی سیاه پوشیده و ایشان اگر چه خداوندان دیده بودند کس را از حقیقت روش وی آگاهی نبود چون از آن خود وا پرداختند شبلی گفت ایها الفقیر بکم اشتریت هذا المسح و القلنسوة این کلاه و پلاس بچند خریدی گفت یا شبلی بدنیا و هر چه در دنیا است پس گفت یا شبلی بستاخی مکن که خدای را بندگان اند که اگر اشارت بآن ستون مسجد کنند نقره سپید شود شبلی گوید نگاه کردم آن ستون را دیدم رنگ نقره همی گرفت و آن درویش می گفت بحال خود باش که بتو مثلی میزنیم

پیر طریقت گفت الهی نه دیدار ترا بهاست و نه رهی را صحبت سزاست و نه از مقصود ذره ای در جان پیداست پس این درد و سوز در جهان چراست پیداست که بلا را در جهان چند جاست این همه سهل است اگر روزی با این خار خرماست

استغفر لهم أو لا تستغفر لهم الآیة این آیت دلیل است که منتهای استغفار که گناه از بنده فرو نهد و امید بمغفرت قوی گرداند هفتاد بار است همان است که مصطفی گفت ما اصر من استغفر و لو عاد فی الیوم سبعین مرة

آن گه گفت ذلک بأنهم کفروا بالله و رسوله تهدید کافران است اما بشارت مؤمنان است میگوید از آن نیامرزم ایشان را که کافران اند إن الله لا یغفر أن یشرک به دلیل است که آنجا که شرک نیست بیامرزد اگر چه گناه کار است که خدای تعالی آمرزگار است و بنده مؤمن را فروگذار است و از وی در گذار است خبر درست است که وی گفت جل جلاله عبادی انکم الذین تخطیون باللیل و النهار و انا الذی اغفر الذنوب و لا ابالی فاستغفرونی اغفر لکم بندگان من رهیگان من بروز و شب جفا کاری و گنه کاری و سزای من که خداوندم آمرزگاری و بردباری آمرزش خواهید تا بیامرزم و از آیید تا بپذیرم و بخوانید تا بنیوشم شما آن کردید که از شما آید من آن کنم که از من آید قل کل یعمل علی شاکلته هیچ جای بگزاف نیامرزند مگر اینجا باز آیید هیچ جای عذر نپذیرند چنان که اینجا عذر خود بگویید ما را از عیب پذیرفتن عار نیست و از آمرزیدن باک نیست و زبان حال بنده بنعت و انکسار و ذلت و افتقار میگوید الهی از کرم تو همین چشم داریم و از لطف تو همین گوش داریم بیامرز ما را که بس آلوده ایم بکرد خویش بس درمانده ایم بوقت خویش بس مغروریم به پندار خویش بس محبوسیم در سزای خویش دست گیر ما را بفضل خویش باز خوان ما را بکرم خویش بارده ما را باحسان خویش

میبدی
 
۲۸۰۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱۰ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و جاء المعذرون من الأعراب الایة دو گروه بغزاء تبوک نرفتند گروهی منافقان و گروهی مؤمنان اما منافقان ظاهر بخلاف باطن نهادند رب العالمین گفت قل لا تعتذروا لن نؤمن لکم گوی عذر دروغ منهید و بهانه باطل میارید که از شما راستی نیاید آن کس که در ازل کژ آفریدند راست کی گوید حبلی گسسته چه بار کشد چراغی کشته چه روشنایی دهد صریع القدرة لا ینعشه الجهد و الحیلة دیگر گروه مؤمنان اند عنایتیان حضرت و برداشتگان لطف رب العالمین ایشان را خود با عذر دادن نگذاشت ایشان را نیابت بداشت و عذر بنهاد که لیس علی الضعفاء برین ضعیفان پیران فرو ریخته و درویشان شکسته هیچ حرج نیست و نشستن ایشان بعذر ناتوانی آن را تبعه ای یا تبعتی نیست اعتقاد ایشان آنست که اگر قدرت بودی ایشان را و ساز و توان بیرون شدن بصحبت رسول آن را غنیمت شمردندید و بذل جان در سبیل خدا بر ایشان آسان بودید رب العالمین آن اعتقاد و صفاء دل ایشان بپسندید و بر ضعف و عجز ایشان رحمت کرد و ایشان را عذر بنهاد اما بشرط آنکه نصیحت و نیک خواهی باز نگیرند خدای را و رسول را نصیحت مر خدای را آنست که در وی براستی و پاکی سخن گویی و از هر چه ناسزاست او را مقدس و منزه دانی و در راه معاملت باندازه طاقت از روی تعظیم او را عبادت کنی و خلق را به دین وی ارشاد کنی و آلاء و نعماء وی بیاد ایشان دهی چنان که میگوید جل جلاله و ذکرهم بأیام الله و نصیحت رسول خدای ص آنست که مر او را بدل دوست داری و طاعت وی فرض دانی و بگفتار و کردار و مال نصرت دین وی کنی و صحابه و اهل بیت وی دوست داری و سنت وی بطلب زنده گردانی مصطفی ص گفت من احیا سنتی فقد احبنی و من احبنی کان معی فی الجنة

قوله ما علی المحسنین من سبیل بر محسنان از لایمه و عتاب هیچ راهی نماند که احسان ایشان راه هر عتابی بایشان فرو بست احسان چیست مصطفی ص گفت ان تعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک

این حدیث اشارتست بملاقات دل با حق و معارضه سر با غیب و مشاهده جان در منزل عیان و حث کردن است بر اخلاص عمل و قصر امل و وفا کردن بپذیرفته روز اول آن گه که این تقریر میرفت أ لست بربکم قالوا بلی ...

... یقول الله تعالی و حملناهم فی البر و البحر لما تمحضت قلوبهم للتعلق بالله و بکت عیونهم علی ما عجزوا عن اداء حق الله تدارک الله احوالهم فامر رسوله ص ان یحملهم بذلک جرت سنته سبحانه فقال و هو الذی ینزل الغیث من بعد ما قنطوا قوله و من الأعراب من یتخذ ما ینفق مغرما و یتربص بکم الدوایر الایة

اندیشه ناراست و خبث اعتقاد و همت بدو مکر نهان ایشان بنگر که چه فرو آورد بسر ایشان چشم بر روز بد مسلمانان نهادند تا خود بروز بد رسیدند محنت و نقمت مسلمانان خواستند و خود همه محنت و نقمت دیدند اینست حکم خداوند جل جلاله لا یحیق المکر السیی إلا بأهله و لقد قیل فی المثل اذا حفرت لاخیک فوسع فربما یکون ذلک مقیلک و یقال من نظر الی ورایه توقف فی کثیر من تدبیره و رایه

قوله و من الأعراب من یؤمن بالله و الیوم الآخر الی قوله سیدخلهم الله فی رحمته طاعات و اعمال ایشان بر شمرد و آن را بپسندید اما نجات ایشان در رحمت خود بست نه در اعمال ایشان همانست که مصطفی ص گفت ما منکم من احد ینجیه عمله قالوا و لا انت یا رسول الله قال و لا انا الا ان یتغمدنی الله بفضل منه و رحمته پس چون ایشان را از دوزخ نجات دهد و بفضل خود در بهشت آرد بر ایشان نواختی دیگر نهد و نعمتی دیگر افزاید که بعضی تنعم و ناز و نعیم بهشت در مقابل آن اعمال نهد و بنده را در آن شاد گرداند گوید کلوا و اشربوا هنییا بما أسلفتم فی الأیام الخالیة جزاء بما کانوا یعملون هل جزاء الإحسان إلا الإحسان و کل ذلک من نعمته علیهم و توفیقه ایاهم سبحانه ما ارأفه بعباده و الله رؤف بالعباد

میبدی
 
۲۸۰۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱۱ - النوبة الاولى

 

... و آخرون و دیگران اند قومی از ایشان مرجون لأمر الله که با حکم خدا گذاشتنی اند إما یعذبهم اما که عذاب کند ایشان را و إما یتوب علیهم یا توبه دهد ایشان را و الله علیم حکیم ۱۰۶ و خدای داناییست راست دانش راست کار

و الذین اتخذوا مسجدا و ایشان که مسجدی کردند ضرارا و کفرا بستیز و کفر و تفریقا بین المؤمنین و جدایی ساختن میان مؤمنان و إرصادا و چشم داشتن را لمن حارب الله و رسوله من قبل باز آمدن کسی بآن مسجد که با خدای و رسول بجنگ بود پیش از آن و لیحلفن حقا که سوگند خواهند خورد لا بد إن أردنا إلا الحسنی که نخواستیم بکردن این مسجد مگر نیکویی و نکردیم مگر بر نیت نیکو و الله یشهد و خدای می گواهی دهد إنهم لکاذبون ۱۰۷ که حقا که ایشان دروغ زنان اند

لا تقم فیه أبدا نگر که در آن مسجد نماز نکنی هرگز لمسجد أسس علی التقوی حقا که مسجدی که آن را بنیاد نهادند براستی و پرهیزگاری من أول یوم از روز نخستین و آن أحق أن تقوم فیه سزاتر است که نماز کنی در آن فیه رجال در آن مسجد مردانی اند یحبون أن یتطهروا دوست میدارند که پاکیزگی برزند و الله یحب المطهرین ۱۰۸ و خدای دوست دارد پاکیزگی بر زندگان را

أ فمن أسس بنیانه آن کس که بنیاد نهادند بناء او را علی تقوی من الله و رضوان بر تقوی از خدای و خشنودی و پسند از او عز و جل خیر آن به است أم من أسس بنیانه یا آن کس که بنیاد نهادند بناء او را علی شفا جرف بر کناره رودباری زیر تهی هار ریگ بوم پست روان فانهار به فی نار جهنم روانست آن بنا در آتش دوزخ و الله لا یهدی القوم الظالمین ۱۰۹ و خدای پیش برنده و راست دارنده کار ظالمان نیست لا یزال بنیانهم الذی بنوا همیشه آن بناى ایشان که ورداشتند ریبة فی قلوبهم در دلهاى ایشان نفاقى و شکى بود إلا أن تقطع قلوبهم مگر آن که دلهاى ایشان ریزه ریزه کند و الله علیم حکیم ١١٠ و خداى دانایى است راست دانش راست کار

میبدی
 
۲۸۰۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و السابقون الأولون من المهاجرین الذین هاجروا و فارقوا منازلهم و اوطانهم

و الأنصار الذین نصروا رسول الله علی اعدایه من اهل المدینة و آووا اصحابه خلافست میان علمای دین و اهل تفسیر که سابقان مهاجران که بودند ابو موسی و سعید مسیب و قتاده گفتند هم الذین صلوا القبلتین مع النبی ص ایشان که با رسول خدا در دو قبله نماز کردند در ابتدای اسلام به بیت مقدس و بعد از آن بکعبه عطاء بن ابی رباح گوید بدریان اند ایشان که با رسول خدا بجنگ بدر حاضر بودند شعبی گفت هم الذین شهدوا بیعة الرضوان بالحدیبیه و سابقان اسلام نیز علماء مختلف اند قومی گفتند اول کسی که مسلمان شد از مردان ابو بکر بود و از زنان خدیجه قومی گفتند اول کسی که مسلمان شد علی بن ابی طالب ع بود قومی گفتند اول زید بن حارثه بود اسحاق بن اسماعیل الحنظلی جمع میان همه کرد و گفت اول کسی که مسلمان شد از مردان رسیده ابو بکر بود و از زنان خدیجه و از کودکان نارسیده علی بن ابی طالب ع و از بردگان و مولایان زید حارثه اسماعیل بن ایاز بن عفیف روایت کند از پدر خویش از جد خویش عفیف گفتا مردی بازرگان بودم بروزگار حج بمکه آمدم و بنزدیک عباس بن عبد المطلب فرو آمدم که با وی دوستی و برادری داشتم گفتا هر دو بایام موسی بمنی ایستاده بودیم من و عباس که مردی جوان تازه روی فراز آمد بوقت پیشین و ساعتی در آسمان می نگرد آن گه روی بقبله آورد و در نماز ایستاد هم در آن ساعت کودکی آمد و از راست دست وی بایستاد و زنی آمد از پس هر دو بایستاد آن جوان پشت خم داد و در رکوع شد هر دو در متابعت وی در رکوع شدند جوان بسجود شد ایشان نیز بمتابعت وی در سجود شدند و در قیام هم چنان و در تشهد هم چنان ابن عفیف روی بعباس آورد گفت یا عباس امر عظیم این عظیم کاری است این کار ایشان چه کار است و این چه کسان اند اینان عباس گفت هذا ابن اخی محمد بن عبد الله بن عبد المطلب یزعم ان الله تعالی بعثه رسولا و ان کنوز کسری و قیصر ستفتح علیه و هذا الغلام ابن اخی علی بن ابی طالب و هذه المرأة خدیجة بنت خویلد زوجة محمد تابعاه علی دینه و ایم الله ما علی ظهر الارض کلها احد علی هذا الدین غیر هؤلاء قال عفیف الکندی بعد ما اسلم و رسخ الاسلام فی قلبه یا لیتنی کنت رابعا روزی بو طالب علی را گفت یا بنی ما هذا الدین الذی انت علیه این چه دین است که تو داری و آن را پروری گفت یا ابت آمنت بالله و رسوله و صدقته فیما جاء به و صلیت معه لله ای پدر ایمان آوردم که خدای یکی است و محمد رسول و پیغامبر او است و استوار است و راست گوی بهر چه آورد و گفت و با وی نماز میکنم بفرمان خدای از بهر خدای بو طالب گفت ای پسر اما ان محمدا لا یدعو الا الی خیر فالزمه محمد هر که خواند بهر چه خواند بخیر خواند و خیر گوید و جز خیر ازو نیاید نگر او را بدست داری و ملازم باشی و ازو بر نگردی

مجاهد گفت نعمتی و نواختی بود که خدای تعالی بر علی بن ابی طالب نهاد و خیری که بوی خواست که روز قحط و نیاز بود و قریش بغایت تنگی و سختی رسیده و بو طالب صاحب عیال بود و یساری نه که ایشان را بفراخی نعمت داشتید و در بنی هاشم عباس توانگر بود و صاحب نعمت رسول خدا گفت یا عباس اگر در حق بو طالب تخفیف جوییم و از آن فرزندان وی لختی برداریم و داشتن ایشان را در پذیریم مگر صواب باشد و او را خفتی بود مصطفی و عباس هر دو رفتند و این اندیشه که کرده بودند با بو طالب بگفتند بو طالب گفت عقیل را بمن بگذارید و با دیگران شما دانید که چه کنید مصطفی علی را برداشت و در پذیرفت و عباس جعفر را پس علی با مصطفی می بود تا وحی از آسمان آمد و بعث وی در پیوست و رب العزة علی را باسلام گرامی کرد و جعفر با عباس می بود تا آن گه که مسلمان شد و باسلام عزیز گشت و مستغنی شد محمد بن اسحاق گفت چون ابو بکر صدیق مسلمان شد جماعتی از قریش پیوسته با وی می نشستند و مجالست و مصاحبت وی دوست میداشتند از آن که ابو بکر مردی محبوب بود خوش خوی خوش طبع سهل و آسان فرا دست آمدی و با هر کس در معاشرت و مصاحبت خوش در آمدی و تدبیر کارها دانستی و مردم شناختی و کارها از پیش بردی به زیرکی و دانایی پس جماعتی که با وی مجالست کردند و بر وی اعتماد داشتند چون عثمان عفان و الزبیر بن العوام و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص و طلحة بن عبید الله ابو بکر پیوسته حدیث اسلام و ایمان با ایشان همی کرد و ایشان را دعوت میکرد تا این جماعت همه بوسیلت ابو بکر پیش مصطفی آمدند و مسلمان شدند و اسلام و مسلمانان را نصرت دادند رب العالمین ایشان را سابقان خواند گفت السابقون الأولون من المهاجرین و الأنصار روی الزبیر بن العوام قال قال رسول الله ص اللهم انک بارکت لامتی فی صحابتی فلا تسلبهم البرکة و بارکت لاصحابی فی ابی بکر فلا تسلبه البرکة و اجمعهم علیه و لا تنثر امره فانه لم یزل یؤثر امرک علی امره اللهم و اعز عمر بن الخطاب و صبر عثمان و وفق علیا و اغفر لطلحة و ثبت الزبیر و سلم سعدا و وفق عبد الرحمن و الحق فی السابقین الاولین من المهاجرین و الانصار و التابعین لهم باحسان

اما سابقان و انصار ایشانند که در بیعة عقبه حاضر بودند که بمیزبانی مصطفی آمدند به مکه که وی را به مدینه خواندند و هشتاد و اند کس بودند خطیب ایشان اسعد بن زرارة دو سال پیش از آن که مصطفی بمدینه هجرت کرد ایشان ایمان آورده بودند که مصطفی ص مصعب عمیر را بایشان فرستاد تا ایشان را دعوت کرد و بر ایشان قرآن خواند و کانت الانصار تحبه فاسلم معه سعد بن معاذ و عمر و بن الجموح و بنو عبد الاشهل و خلق من النساء و الصبیان و کان مصعب بن عمیر اول من جمع الصلاة بالمدینه و کان صاحب رایة النبی یوم احد و یوم بدر و کان وقی رسول الله بنفسه یوم احد حیث انهزم الناس عن رسول الله حتی نفذت المشاقص فی جوفه فاستشهد یومیذ

فقال رسول الله ص عند الله احتسبک ما رأیت قط اشرف منه لقد رایته بمکة

و ان علیه بر دین ما یدری ما قیمتها و ان شراک فعلیه من ذهب و ان عن یمینه علامین و عن یساره غلامین بید کل واحد منهم قعب من حیس یأکل و یطعم الناس فآثره الله بالشهادة و کان رسول الله اذا اهتدیت الیه طرفة حباها لمصعب بن عمیر فانزل الله فیه و لمن خاف مقام ربه جنتان و در قراءت یعقوب که خواند و الانصار برفع معنی آنست که سبق فرا مهاجران داد و انصار یاد کرد نیک نام و سابقان ایشان جدا نکرد

و الذین اتبعوهم بإحسان ایدر دو قول گفته اند یکی آنست که و الذین اتبعوهم باحسان من المهاجرین و الانصار ایضا فیکون سایر الصحابة قول دوم آنست که و من اتبعوهم بالایمان و الطاعة و سلکوا سبیلهم فی الهجرة و النصرة الی یوم القیمة

و الذین اتبعوهم بإحسان گفته اند که تابعین نام از این آیت گرفته اند و تفسیر این احسان اینجا است که گفت و الذین جاؤ من بعدهم الآیة آن احسان ترحم است بر سلف و ایستادن بر ذکر سوابق نیکویی ایشان و زبان و دل فرو گرفتن از اندیشه بد در ایشان ایشان را در ثواب فراهم داشت و جمع کرد گفت رضی الله عنهم ای بقبول الطاعة و رضوا عنه بما نالوا من الثواب فوق ما تمنوا و قیل رضوا به ربا فرضی بهم عبادا و أعد لهم جنات تجری تحتها الأنهار خالدین فیها أبدا ذلک الفوز العظیم قرء ابن کثیر من تحتها الانهار و لیس لها فی القرآن نظیر روی عن حمید بن زیاد قال قلت لمحمد بن کعب القرظی یوما الا تخبرنی عن اصحاب رسول الله ص فیما کان من رأیهم و انما ارید الفتن فقال ان الله قد غفر لجمیع اصحاب النبی ص فی کتابه فقال سبحان الله الا تقرأ قوله و السابقون الأولون من المهاجرین و الأنصار الی آخر الایة فاوجب الله لجمیع اصحاب النبی ص الجنة و الرضوان و اشترط علی التابعین شرطا لم یشترطه علیهم قلت و ما اشترط علیهم قال اشترط علیهم ان یتبعوهم باحسان یقول یقتدون باعمالهم الحسنة و لا یقتدون بهم فی غیر ذلک قال ابو صخر حمید بن زیاد فو الله لکأنی لم اقرأها قط و ما عرفت تفسیرها حتی قرأها علی ۱ محمد بن کعب و عن ابی سعید الخدری قال قال رسول الله ص لا تسبوا اصحابی فو الذی نفسی بیده لو ان احدکم انفق مثل احد ذهبا ما ادرک مد احدهم و لا نصفه

و ممن حولکم من الأعراب منافقون درین آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره و ممن حولکم من الاعراب و من اهل المدینة منافقون این اعراب اعراب بوادی است فزاره و غطفان و مزینه و جهینه و غفار و من أهل المدینة یعنی عبد الله بن ابی و جد بن قیس و معتب بن قشیر و ابو عامر الراهب

مردوا علی النفاق نعت للفریقین میگوید منافقان این دو فریق از اعراب و از اهل مدینه بر نفاق مصر ایستادند و در ستیز در آن بماندند که هیچ توبه نکردند مردوا علی النفاق ای اقاموا علیه و لجوا فیه و عتوا و استمروا علی ذلک فلم یتوبوا منه و اصله من الشیطان المارد یقال مرد یمرد مرودا فهو مارد و مرید اذا عتا و طغی

لا تعلمهم ای لا تعرفهم باعیانهم نحن نعلمهم قال قتاده ما بال اقوام یتکلفون علم الناس یقولون فلان فی الجنة و فلان فی النار قال نبی الله نوح و ما علمی بما کانوا یعملون و قال شعیب و ما أنا علیکم بحفیظ و قال نبینا ما أدری ما یفعل بی و لا بکم و قال الله له لا تعلمهم نحن نعلمهم

سنعذبهم مرتین این مرتین آنست که در دیگر آیت گفت یفتنون فی کل عام مرة أو مرتین دو عذاب است و دو فتنه یکی از آن بیم است و فضیحت که در آن آیت گفت یحذر المنافقون و دیگر وعید است که گفت إن الله مخرج ما تحذرون ابن عباس گفت رسول خدا روز آدینه خطبه کرد آن گه بایستاد و گفت اخرج یا فلان فانک منافق اخرج یا فلان فانک منافق جماعتی را چنین بر شمرد و از مسجد بیرون کرد تا رسوا شدند این عذاب اول است و عذاب دوم عذاب قبر است

قتاده گفت عذاب اول آنست که رسول خدا سر آن دوازده مرد که لیلة العقبة قصد مصطفی کردند با حذیفه بگفت که لا یدخلون الجنة حتی یلج الجمل فی سم الخیاط

قال و تقتلهم الدبیلة سراج من نار تاخذ فی کتف احدهم حتی یخرج من صدره این عذاب اول است و عذاب دوم عذاب قبر حسن گفت احدی المرتین اخذ الزکاة من اموالهم و حملهم علی الجهاد و الأخری عذاب القبر و قیل المرة الاولی ضرب الملایکة وجوههم و ادبارهم عند قبض ارواحهم و الأخری عذاب القبر ربیع گفت سه عذاب است ایشان را یکی قتل و فضیحت و خواری و در اسلام رفتن ایشان بناکامی بی حسبت

دوم عذاب قبر سوم آنچه گفت ثم یردون إلی عذاب عظیم عذاب جاودان در دوزخ

و آخرون ای و من اهل المدینة قوم آخرون سوی المذکورین اعترفوا بذنوبهم فی النفاق و التأخر عن الجهاد خلطوا عملا صالحا التوبة و آخر سییا النفاق

و این در شأن بو لبابة بن عبد المنذر آمد و اوس بن ثعلبه و وداعة بن حزام الانصاری که تخلف کرده بودند و بغزاء تبوک نرفته چون آیت وعید آمد در منافقان و متخلفان ایشان پشیمان گشتند و تحسر خوردند گفتند نکون فی الظلال مع النساء و رسول الله و اصحابه فی الجهاد و الله لیوبقن انفسنا بالسواری و لا یطلقنا احد حتی یکون الرسول هو الذی یطلقنا و یعذرنا گفتند رسول خدا و اصحاب وی در سفر و در غزا و مادر خانها با زنان نشسته و سایه کشیده و جای خوش گزیده این نه نیک است و نه پسندیده و الله که ما تنهای خویش درین ستونهای مسجد بندیم و تا رسول خدا از ما خشنود نشود و ما را از آن بند نرهاند خویشتن را از آن بند بیرون نیاریم رفتند و خویشتن را در آن ستونها ببستند تا رسول خدا از غزاء باز آمد و بر ایشان بر گذشت ایشان را چنان دید گفت اینان که اند گفتند اینان که تخلف کردند از غزا بی عذر باز نشسته اند اکنون پشیمان شده اند و با خدا عهد کرده که تا رسول خدا از ما راضی نگردد و ما را نگشاید خویشتن را از این بند نگشاییم رسول خدا گفت و انا اقسم ان لا اطلقهم و لا اعذرهم حتی اومر باطلاقهم رغبوا عنی و تخلفوا عن الغزو مع المسلمین فانزل الله هذه الایة

چون این آیت فرو آمد تا آنجا که گفت عسی الله أن یتوب علیهم رسول دانست که عسی از خدا واجب است و توبه ایشان قبول برخاست و رفت و ایشان را از آن بند رهایی داد پس ایشان گفتند یا رسول الله هذه اموالنا التی خلفتنا عنک فتصدق بها عنا و طهرنا و استغفر لنا فقال ما أمرت فیها بأمر فنزل قوله خذ من أموالهم صدقة قتاده گفت متخلفان نه کس بودند اما چهار کس ایشان اند که خلطوا عملا صالحا و آخر سییا بو لبابة و جد قیس و اوس بن حزام و ثعلبة بن ودیعة مجاهد گفت نزل فی ابی لبابة وحده اذ قال لقریظة ان نزلتم علی حکمه فهو الذبح و اشار الی حلقه فندم و تاب و اقر بذنبه

خذ من أموالهم صدقة هی کفارة لذنوبهم و قیل هی الزکاة المفروضة

تطهرهم التاء خطاب للنبی علیه السلام فیکون حالا و قیل التاء للتأنیث فتکون صفة للصدقة و کذلک قوله و تزکیهم بها تزکیت پاک کردن بود کسی بهنر یا بپاکی بستودن از عیب اصل او از زکاة است و زکاة در عربیت نماء است روز افزونی و به روزی

و صل علیهم ای ادع لهم و استغفر لهم و الصلاة الدعاء فی اللغة یدل علیه ...

... إن صلاتک سکن لهم ای طمأنینة لهم بان الله قبل توبتهم

روی ان عبد الله بن ابی اوفی قال اتیت رسول الله ص بصدقات قومی فقلت یا رسول الله صل علی فقال اللهم صل علی آل ابی اوفی و یحتمل

و صل علیهم بعد موتهم خلافا لمن نهی عن الصلاة علیه فی قوله و لا تصل علی أحد منهم مات أبدا إن صلاتک سکن لهم یتیقنون بان من صلیت علیه مغفور اهل کوفه ان صلوتک خوانند و همچنین در سوره هود أ صلاتک تأمرک باقی بجمع خوانند إن صلاتک سکن لهم ای دعواتک مما تسکن نفوسهم الیه

و الله سمیع لقولهم علیم بنیاتهم و نداماتهم فلما نزلت توبة هؤلاء قال الذین لم یتوبوا من المتخلفین هؤلاء کانوا بالامس معنا لا یکلمون و لا یجالسون فما لهم و ذلک ان النبی ص لما رجع الی المدینة نهی المؤمنین عن مکالمة المنافقین و مجالستهم فانزل الله تعالی أ لم یعلموا أن الله هو یقبل التوبة عن عباده و یأخذ الصدقات و صح فی الخبر

عن ابی هریرة قال قال رسول الله ص ما من احد یتصدق بصدقة من طیب و لا یقبل الا طیبا الا اخذها الجبار بیمنیه فیربیها فی کفه کما یربی احدکم فلوه او فصیله حتی یجعل الله اللقمة او التمرة مثل احد اقروا ان شیتم و یأخذ الصدقات ...

... و در خبر است بروایت ذو النورین از مصطفی که گفت ما دخل احد بیتا فی بیت فعمل فیه عملا الا القی الله عز و جل علیه رداء لیعرف به و قال ص لو ان رجلا عبد الله فی صخرة لا باب لها و لا کوة لخرج عمله الی الناس کاینا ما کان

عن ایاس بن سلمه عن ابیه انه قال بینما نحن مع رسول الله ص اذ مر بجنازة فاثنی علیها خیر فقال رسول الله وجبت ثم مر بجنازة اخری فاثنی علیها بعض الناس بعض الثناء فقال رسول الله وجبت فقالوا یا رسول الله مررت بالجنازة الاولی فقلت وجبت ثم مررت بالجنازة الأخری فقلت وجبت ما وجبت فقال رسول الله ان الملایکة شهداء الله فی السماء و انتم شهداء الله فی الارض فما شهدتم علیه من شی ء وجبت

فذلک قول الله عز و جل فسیری الله عملکم و رسوله

و ستردون یعنی بالموت إلی عالم الغیب و الشهادة فینبیکم فیجازیکم بما کنتم تعملون

و آخرون مرجون لأمر الله این آیت در تقسیم فرق منافقان است و این قوم بتراند از ایشان که گفت اعترفوا بذنوبهم سه کس اند کعب بن مالک و مرارة بن الربیع و هلال بن امیة کانوا میاسیر و لم یبالغوا فی التوبة و الاعتذار کما فعل ابو لبابة و اصحابه ففارقهم رسول الله خمسین لیلة و نهی الناس عن مکالمتهم و مخالطتهم فضاقت علیهم الارض برحبها و کانوا من اهل بدر فصاروا مرجیین لامر الله لا یدرون أ یعذبون ام یرحمون حتی تاب الله علیهم بعد خمسین لیلة و نزلت و علی الثلاثة الذین خلفوا الایة مرجون بحذف همزه قرایت مدنی و کوفی است باقی بهمزه خوانند

مرجون ای مؤخرون و الارجاء التأخیر معنی آنست که ایشان با حکم خدای گذاشتنی اند نه نومیدی و نه امید تمام و تفسیر ارجاء خود در آیت است إما یعذبهم و إما یتوب علیهم و ایشان که بحذف همزه خوانند آن را دو وجه است یکی همان که گفتیم بر مذهب ایشان از اهل عربیت که همزه بیوکنند و آن لغت مدینه است و بیشتر اهل حجاز و دیگر معنی از رجاء است و رجاء امید است یعنی که ایشان امید دادگان اند لامر الله ای لحکم الله خواست و حکم خدای را تا خواست و حکم خویش در ایشان پیدا کند إما یعذبهم و إما یتوب علیهم اما یخذلهم و اما یوفقهم و التشکیک فی حق العباد و الله علیم بما یصیر الیه امورهم حکیم بما یفعل بهم

قال الزجاج اما لاحد الشییین و الله عز و جل عالم بما یصیر الیه امورهم الا انه خاطب العباد بما لا یعلمون و المعنی لیکن امرهم عندکم علی الخوف و الرجاء

و الذین اتخذوا مسجدا ضرارا این آیت در شأن قومی منافقان آمد که رسول خدای را خواستند که از ثنیة بیوکنند آن وقت که بازگشت از تبوک و هم ودیعة بن ثابت و خذام بن خالد و حارثة بن عامر و شبل بن الحارث و یزید بن حارثه و عثمان بن حنیف و حارثة بن عمرو و مجمع بن حارثة و غیرهم این منافقان آن مسجد بمباهات مسجد قبا کردند که بنی عمر بن عوف کرده بودند قبیله اهل تقوی و صدق از بهر خدای را و مسجد قبلتین آنست بر قول بعضی از صحابه و تابعین خدای آن را گفت أسس علی التقوی و گفت أسس بنیانه علی تقوی من الله و گفت أحق أن تقوم فیه و درست است که رسول خدا کان یأتی قبا کل سبت راکبا و ماشیا و آن قوم منافقان آن مسجد بو عامر را میکردند و او را ابو عامر الراهب میخواندند سالاری بود از آن منافقان مسلمانان او را بو عامر الفاسق نام کردند آن روز که مصطفی در مدینه آمد این بو عامر گفت فرا مصطفی که ما هذا الذی جیت به این چه دین است که آوردی مصطفی گفت جیت بالحنیفیة دین ابراهیم ملت پاک و دین درست است آوردم آن دین که ابراهیم خلیل در آن بود بو عامر گفت من هم بر آن دینم اما تو بر آن افزوده ای و آنچه از آن نیست در آن آورده ای مصطفی گفت تو خود بر دین ابراهیم نه ای و آنچه من آورده ام دین روشن است و ملت پاک و کیش درست آنست بو عامر گفت امات الله الکاذب منا طریدا وحیدا غریبا فقال النبی ص آمین پس روز حنین این بو عامر با هوازن بود بجنگ رسول خدا چون دید که هوازن بهزیمت شدند بگریخت و به روم رفت و بمنافقان پیغام فرستاد که در مدینه مسجدی از بهر من بنا کنید تا من از قیصر روم لشکر و سلاح و آلات جنگ بخواهم و بمدینه آیم و محمد و اصحاب وی را از مدینه بیرون کنم منافقان آن مسجد ضرار از بهر وی بنا نهادند و پرداختند و مقصود ایشان آن بود تا ایشان در آن مسجد خود با خود باشند در رازهای خویش و مؤمنان اسرار ایشان بندانند

چون رسول خدا از تبوک باز آمد آن قوم استقبال او کردند و ازو درخواستند که در آن مسجد آید و نماز کند تا آن مسجد باو منسوب شمارند و آن قصد بد ایشان پوشیده ماند مصطفی اجابت کرد و قصد مسجد کرد جبرییل آمد گفت او را لا تقم فیه أبدا پس مصطفی ص مالک بن الدخشم را فرمود و معن بن عدی و عامر بن السکن و وحشی قاتل حمزة را گفت انطلقوا الی هذا المسجد الظالم اهلها فاهدموه و احرقوه فخرجوا و انطلق مالک فاخذ سعفة من النخل فاشعل فیها نارا ثم دخل المسجد و فیه اهله فحرقوه و هدموه فتفرق عنه اهله و أمر النبی ص ان یتخذ ذلک کناسة تلقی فیها الجیفة و النتن و القمامة و مات ابو عامر بالشام وحیدا طریدا غریبا و این ابو عامر پدر حنظلة الکاتب است شهید یوم احد غسیل الملایکة رضی الله عنه و روی ان بنی عمرو بن عوف الذین بنوا مسجد قبا سألوا عمر بن الخطاب فی خلافته لیأذن لمجمع بن حارثة لیؤمهم فی مسجدهم فقال لا و لا کرامة ا لیس کان امام مسجد الضرار فقال له مجمع یا امیر المؤمنین و لا تعجل علی فو الله لقد صلیت فیه و انی لا اعلم ما اضمروا علیه و لو علمت ما صلیت معهم فیه فعذره عمر و صدقه و امره بالصلاة فی مسجد قبا

و الذین اتخذوا بحذف واو و اثبات واو خوانده اند قرایت مدنی و شامی بحذف و او است ...

... و کفرا آن قصد بد ایشان را میگوید و آن نیت بد که در مسجد کردن داشتند و خدای تعالی آن را کفر شمرد که آن خلاف با رسول داشتن کفر بود از ایشان

و تفریقا بین المؤمنین این مؤمنان ایدر اهل قبااند قبیله عمرو بن عوف و قبیله سلمه و إرصادا ای ترقبا و انتظارا اصله من الرصد و هو الطریق تقول ارصده اذا وقف فی طریقه یترقبه

لمن حارب الله و رسوله یعنی ابا عامر الراهب کان یوم الاحزاب یجمع الجیوش فلما انهزم الکفار خرج الی الشام لیأتی بجند یحارب بهم رسول الله ص من قبل ای من قبل بناء المسجد الضرار

و لیحلفن یعنی بناء المسجد إن أردنا ببناء هذا المسجد إلا الحسنی الا الخلة الحسنی و هو الرفق بالمسلمین و التوسعة علیهم

و الله یشهد إنهم لکاذبون فی حلفهم

لا تقم فیه أبدا این قیام ایدر نام نماز است چنان که گفت و الذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما

لمسجد أسس علی التقوی لکاذبون لیحلفن این لامها درین آیات همه ایمان اند تقدیره و الله لیحلفن و الله لمسجد اسس علی التقوی ای بناء المتقون علی تقوی الله و طاعته جمهور مفسران بر آنند که این مسجد قبا است و قیل هو مسجد رسول الله ص

روی ان رجلین تماریا فیه فقال علیه السلام هو مسجدی هذا

من أول یوم یعنی من اول یوم وضع اساسه و ابتدی بناؤه

أحق و اولی أن تقوم فیه مصلیا فیه رجال یعنی فی المسجد

رجال من الانصار رجال نام برد و نساء در آن داخل اند همچون بنی آدم که بنات در آن داخل اند

یحبون أن یتطهروا یعنی بالماء چون این آیت فرو آمد رسول خدا ایشان را گفت یعنی انصار را ما هذا الطهور الذی اثنی الله به علیکم فقالوا انا نتبع الاحجار بالماء و نغسل عنا اثر الغایط و البول فقال رسول الله هو ذاک

و قیل یطهرون احوالهم من المعاصی بالطاعة و قال یزید بن شجرة اتت الحمی رسول الله ص فی صورة جاریة سوداء فقال لها رسول الله من انت قالت انا ام ملدم انشف الدم و آکل اللحم و اصفر الوجه و ارقق العظم فقال النبی ص اذهبی الی الانصار فان لهم علینا حقوقا

فحم الانصار فلما کان من الغد قال ما للانصار قالوا حموا عن آخرهم قال قوموا بنا نعدهم فعادهم و جعل یقول ابشروا فانها کفارة و طهور فقالوا یا رسول الله فادع الله ان یدیمها علینا ایاما حتی تکون کفارة لذنوبنا فانزل الله عز و جل یثنی علیهم فیه رجال یحبون أن یتطهروا بالحمی من الذنوب و الله یحب المطهرین

أ فمن أسس بضم الف در هر دو حرف بنیانه علی الرفع قرایت مدنی و شامی است أ فمن این الف و فا استفهام است سخن بآن مفتتح چنان که پارسی گویان گویند در آغاز سخن باش که کسی چنین کند در نگر که کسی چنین کند بشنو که کسی چنین کند و عرب استفهام کنند بالف و بالف و فا و بالف و واو و بغنه صوت بی حرف

شفا جرف بسکون راء قرایت شامی است و حمزه و بو بکر باقی بضم را خوانند و هما لغتان شفا کل شی ء شفیره و اشفی علیه بلغ شفاؤه و شفا مقصور یکتب بالالف و یثنی شفوان و الجرف ما تهدم من جوانب الوادی قال ابو عبید الجرف الهوة یعنی کل وهدة عمیقة یجرفها السیل من الاودیة

هار ای هایر یسقط بعضه علی بعض و هو اسم الفاعل من هار یهور و قیل هار یهار و تقول هار الجرف و انهار و یهور اذا سقط فهو هایر و معنی هار ای هایر و هذا من المقلوب کقولهم لاث الشی ء اذا دار به فهو لاث و الاصل لایث و رجل شاکی السلاح و انما هو الشایک

فانهار به فی نار جهنم یعنی فانهار الشفا بالبناء و قیل فانهار البناء بالبانی و اهله و هذا مثل یعنی ان بناء هذا المسجد کبنیان علی شفا جرف جهنم یتهور باهله فیها قال جابر بن عبد الله رأیت الدخان یخرج من مسجد الضرار حین انهار و هو الیوم مزبلة

لا یزال بنیانهم الایه ای لا یزال حب ذلک البنیان و التحزن علی خرابه شکا و نفاقا فی قلوبهم یحبون انهم کانوا فی بنایه محسنین کما حبب العجل الی قوم موسی

و قیل لا یزال ما اعتقدوه و بنواله مسجد الضرار من الکفر و النفاق لازما لقلوبهم لا یفارقها حتی یموتوا یقال رابنی من فلان امر رأیت منه ریبا اذا کنت مستیقنا منه بالریبة فاذا اسأت به الظن و لم تستیقن بالریب منه قلت قد ارابنی من فلان امر هو فیه اذا ظننته من غیر أن تستیقنه الا ان تقطع قرایت یعقوب بتخفیف لام است موافق تفسیر ضحاک و قتاده که گفتند لا یزالون فی هم الی ای یموتوا فیستیقنوا

الا ان تقطع بفتح تاء قرایت شامی است و حمزه و حفص و یعقوب و معنی آنست که مگر آن دلهای ایشان ریزه ریزه گردد باقی تقطع بضم تا خوانند و قیل معناه الا ان یتوبوا توبة تتقطع بها قلوبهم ندما و اسفا علی تفریطهم فیفارقها الریبة

و الله علیم بنیاتهم حکیم فیما امر بالهدم قیل و هذا یدل علی انهم یموتون علی نفاقهم فاذا ماتوا عرفوا بالموت ما کانوا ترکوه من الایمان و اخذوا به من الکفر و الله اعلم

میبدی
 
۲۸۰۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱۲ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی إن الله اشتری من المؤمنین قال محمد بن کعب القرظی لما بایعت الانصار رسول الله ص لیلة العقبة بمکه و هم سبعون نفسا قال عبد الله بن رواحه یا رسول الله اشترط لربک و لنفسک ما شیت فقال اشترط لربی ان تعبدوه و لا تشرکوا به شییا و اشترط لنفسی ان تمنعونی مما تمنعون منه انفسکم قالوا فاذا فعلنا ذلک فما ذا لنا قال الجنة قال ربح البیع لا نقیل و لا نستقیل فنزلت هذه الایة

اشتری بمعنی قبل است و این آنست که عجم گوید من این چنین نخرم یعنی نه پسندم و نه پذیرم أنفسهم یعنی بان یجاهدوا بها و أموالهم بان ینفقوا فی الله میگوید خدای پذیرفت و پسندید از مؤمنان که بتنهای خویش بغزا شوند و با دشمنان دین از بهر خدا کشتن کنند و مالهای خویش در راه غزا و در صدقه ها هزینه کنند آن گه گفت بأن لهم الجنة بآن خرید و آن را خرید تا بهشت ایشان را باشد

یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون ای لهم الجنة قاتلین او مقتولین اذا باشروا الحرب قال ابن عباس یقتلون اعدایی و یقتلون فی طاعتی قرایت حمزه و کسایی فیقتلون بضم یاء است و یقتلون بفتح یا ابتدا بمفعول کرده اند و معنی آنست تا ایشان را کشند و ایشان کشند وعدا علیه حقا نصب است بر مصدر ای وعد وعدا حقا ثابتا لا خلف فیه فی التوراة و الإنجیل و القرآن ای مبایعتکم هذه و مجازاتکم بالجنة مذکورة فی الکتب الثلاثة و هذا دلیل علی ان کل اهل مکه امروا بالقتال و وعدوا علیه الجنة قال الحسن ما علی الارض مؤمن الا قد دخل فی هذه البیعة

و من أوفی بعهده ای لا احد اولی بإنجاز الوعد من الله ...

... هر جا که نعمتهای مؤمنان در عدد کرد یا صایم گفت یا سایح بجایی آوردند که آن سایح بدل صایم است و نام سایح بر صایم نهادند و فراوی دادند از بهر آن که احوال مسافر سیاح با احوال صایم متناسب است و مفسران را خلاف است که این روزه داران که اند قومی گفتند روزه داران ماه رمضان اند قومی گفتند روزه داران ایام البیض اند قومی گفتند صایمان دهراند و قیل السایحون المجاهدون لما روی ان رجلا استأذن رسول الله فی السیاحة فقال سیاحة امتی الجهاد فی سبیل الله و قال عکرمة هم طلاب العلم

الراکعون الساجدون هم المصلون الذین یصلون لله بنیة صادقة

الآمرون بالمعروف ای بالایمان و الطاعة

و الناهون عن المنکر عن الشرک و المعاصی و خبر درست است از مصطفی ص در بیان امر و نهی بروایت براء بن عازب

قال امرنا رسول الله ص بسبع و نهانا عن سبع امرنا بنصر المظلوم و افشاء السلام و ابرار المقسم و اجابة الداعی و عیادة المریض و اتباع الجنایز و تشمیت العاطس و نهانا عن خواتیم الذهب و آنیة الفضة و لبس الحریر و الدیباج و الاستبرق و القسی و میاثر الحمر

براء عازب گفت مصطفی ص بهفت چیز ما را فرمود و از هفت چیز ما را وا زد فرمود ما را که ستم رسیده را یاری دهید و سلام بر مسلمانان فراخ دارید و سوگند خواره را راست دارید و خواننده را و میزوانی کننده را اجابت کنید و بیماران را عیادت کنید و بجنازه ها روید و عطسه دهنده را یرحمک الله گویید

و نهانا عن سبع نهی کرد ما را از انگشتری زرین در انگشت کردن و پیرایه سیمین بکار داشتن و حریر پوشیدن و دیبا و استبرق و قسی پوشیدن جامهایی از ابریشم آزاد که آن بر مردان حرامند و نهی کرد از میثرهای ابریشمین نشستن

آن گه در آخر آیت گفت و الحافظون لحدود الله اندازه های خدای را کوشندگان اند نه نومیدان بیوسندگان اند نه ایمنان و بستاخان اند نه دلیران و بشر المؤمنین المصدقین العالمین بها در واو و الناهون عن المنکر دو قول گفته اند یکی آنست که التایبون ابتدا است و ما بعد همه نعت اند تا آنجا که گفت الساجدون و خبر ابتداء الآمرون بالمعروف است و ما بعده عطف علیه

قومی گفتند این واو ثمانیه گویند چنان که و ثامنهم کلبهم جایی دیگر گفت و أبکارا جایی گفت و فتحت أبوابها قالوا و ذلک ان السبعة عدد مستقل و ما بعده یجری مجری الاستیناف لان العدد اما زوج کالاثنین و هو اول الاعداد و اما فرد کالثلاثة و هو اول الافراد و اما زوج زوج کالاربعة و هو اول تضعیف الزوج و اما زوج فرد کالست و هو اول تضعیف الازواج فالست النهایة و منه نسبة الستین ثم ضم الیه واحد و هو مبدأ العدد و منشؤه و لیس بعدد فتم مبادی الحساب و ما بعده تکریر و تضعیف و الله اعلم

ما کان للنبی سبب نزول این آیت آن بود که مصطفی ص در پیش بو طالب شد عم وی بوقت وفات وی و بو جهل و عبد الله بن امیه هر دو نزدیک وی حاضر بودند و مصطفی ص گفت یا عم قل لا اله الا الله کلمة احاج لک بها عند الله

و بو جهل و ابن ابی میة میگفتند یا ابا طالب ا ترغب عن ملة عبد المطلب می برگردی از کیش عبد المطلب و دین پدران خویش تا آن گه میگفتند که بو طالب گفت آخر سخن که گفت انا علی ملة عبد المطلب فقال النبی ص لاستغفرن لک ما لم انه عنه فنزلت هذه الایة و مات ابو طالب کافرا و الدلیل علیه ان علیا ع قال لما مات ابو طالب اتیت رسول الله فقلت یا رسول الله ان عمک الضال قد مات فقال لی اذهب فادفنه و لا تحدثن شییا حتی تأتینی فانطلقت فواریته ثم رجعت الی النبی و علی اثر التراب فدعا لی بدعوات ما یسرنی ان لی بها ما علی الارض من شی ء

و قال عبد الله بن مسعود خرج رسول الله ینظر فی المقابر و خرجنا معه فامرنا فجلسنا ثم تخطی القبور حتی انتهی الی قبر منها فناجاه طویلا ثم ارتفع نحیب رسول الله ص باکیا فبکینا لبکاء رسول الله ثم انه اقبل الینا فتلقاه عمر بن الخطاب فقال یا رسول الله ما الذی ابکاک فقد ابکانا و افزعنا فجاء فجلس الینا فقال افزعکم بکایی فقلنا نعم فقال ان القبر الذی رأیتمونی اناجی فیه قبر آمنه بنت وهب و انی فاستأذنت ربی فی زیارتها فاذن لی فیها و استأذنت ربی فی الاستغفار لها فلم یأذن لی فیه و نزل علی ما کان للنبی و الذین آمنوا أن یستغفروا للمشرکین الایة خبر درست است که رسول گور مادر خود را زیارت کرد بر سر گور وی بنشست اندیشه مند و برخاست اندوهگن گونه روی وی بگشته و بسیار گریسته یاران را گفت این گور مادر منست دستوری خواستم زیارت را دستوری دادند و دستوری خواستم آمرزش خواستن را دستوری ندادند یاران گفتند چون است که محمد بر خدای عز و جل گرامی تر از ابراهیم است ابراهیم را روا بود که پدر خود را آمرزش خواست محمد را روا نبود که مادر را خواست این هر دو آیت جواب آنست

ما کان للنبی این نفی است بمعنی نهی هم چنان که گفت و ما کان لکم أن تؤذوا رسول الله اما آنجا که گفت ما کان لکم أن تنبتوا شجرها و ما کان لنفس أن تموت آن بمعنی نفی است

و لو کانوا أولی قربی ای و لو کان المستغفر لهم آباؤهم و أبناؤهم او اقرباؤهم

قال ابن عباس کانوا یستغفرون لامواتهم المشرکین فنزلت هذه الایة فلما نزلت امسکوا عن الاستغفار لامواتهم و لم ینهیهم عن ان یستغفروا عن الاحیاء حتی یموتوا

من بعد ما تبین لهم این تبین اندر آن است که بر کفر میرند هم چنان که آزر را گفته فلما تبین له الایة چون کافر بر کفر بمرد مؤمن را پیدا گشت که او دوزخی است و گفته اند استغفار درین آیت نماز جنازه است قال عطاء بن ابی رباح ما کنت لادع الصلاة علی احد من اهل هذه القبلة و لو کانت حبشیة حبلی من الزنا لانی لم اسمع الله حجب الصلاة الا عن المشرکین بهذه الایة

پس عذر خلیل گفت ابراهیم در آن استغفار که پدر را کرد و ما کان استغفار إبراهیم لأبیه إلا عن موعدة وعدها إیاه و آن آن بود که وی را گفته بود لأستغفرن لک سأستغفر لک ربی بر امید آنکه خدای وی را ایمان دهد و گفته اند که آزر ابراهیم را وعده داده بود که ایمان آرد بدلیل آنکه گفت و اهجرنی ملیا یعنی استمهله لیتدبر و یتفکر ابراهیم تا آزر زنده بود بر امید ایمان وی از بهر وی آمرزش خواست

فلما تبین له ای لابراهیم ان اباه عدو لله بان مات علی کفره تبرأ منه و قطع الاستغفار إن إبراهیم لأواه ای یکثر قول آوه قال کعب کان ابراهیم اذا سمع ذکر النار قال اوه من النار و العرب یقول اوه بکذا و اوه من کذا اوه مبنی علی الکسر و یقال اوه بالضم و یقال ایه و العامة یقول آوه بالمد و حکی قطرب الفعل منه آه ییوه اوها کقال یقول قولا و یقال اوه تأویها و تأوه تأوها و معنی اواه رجاع تواب

و روی ان عمر سأل النبی ص عن الاواه فقال رحمک الله ان کنت اواها ای تلاء للقرآن و قیل الاواه الکثیر لذکر الله و قیل هو الرفیق الرحیم لعباد الله و قیل هو المتأوه شفقا و فرقا المتضرع یقینا و لزوما للطاعة حلیم الحلیم الواسع للعقل المستقیم الخلق القوی القلب الرزین الصبر ...

... لقد تاب الله علی النبی من اذنه للمنافقین فی التخلف عنه فی قوله لم أذنت لهم و قیل هو مفتاح کلام لما کان هو سبب توبتهم ذکر معهم کقوله فأن لله خمسه و للرسول قوله و المهاجرین و الأنصار الذین اتبعوه فی ساعة العسرة یعنی تاب علیهم فاستنقذهم من شدة العسرة عسرة الظهر و عسرة الماء و عسرة الزاد غزاء عسرت غزاء تبوک است و جیش العسرة سپاه آن و ساعة العسرة هنگام آن و وقت آن و رستاخیز را ساعت نام کردند و آن پنجاه هزار سال است و این ساعة العسرة اشارت فرا آن وقت که جبرییل پیغام آورد که بغزاء تبوک شید و معنی عسرة دشواری و تنگی است یعنی که ایشان در آن غزاء از زاد و آب و مرکوب به تنگی و سختی عظیم رسیده بودند یک شتر میان جماعتی بود بر آن می نشستند بر تعاقب و تنگی زاد چنان بود که شتر را میکشتند و آب امعاء آن می آشامیدند من بعد ما کاد یزیغ قلوب فریق منهم حمزه و حفص یزیغ بیا خوانند قال الفراء الفعل المستند الی المؤنث اذا تقدم علیه جاز تذکیره و تأنیثه فذکر یزیغ کما ذکر کاد لیتشابه الفعلان این نه زیغ است از ایمان و اسلام که این کنایت است از کراهت قتال و دشوار آمدن آن در وقت گرما و هم چنان سموم و نایافت ساز و برگ قومی همت کردند که از آن غزا باز گردند از دشواری این زیغ آنست

قال ابن عباس قیل لعمر بن الخطاب ما شأن العسرة فقال عمر خرجنا مع رسول الله الی تبوک فی قیظ شدید و نزلنا منزلا اصابنا فیه عطش حتی ظننا ان رقابنا ستنقطع حتی ان کان الرجل لیذهب یلتمس الماء فلا یرجع حتی یظن ان رقبته ستنقطع و حتی ان رجلا ینحر بعیره فیعصر فرثه فیشربه فقال ابو بکر الصدیق یا رسول الله ان الله عز و جل قد عودک فی الدعاء فادع لنا یعنی استسق لنا ففعل رسول الله فمطروا حتی ملیوا ما معهم

ثم تاب علیهم این تاب علیهم همان قوم اند که گفت لقد تاب الله علی النبی و المهاجرین و الأنصار کرر ذکر التوبة لانه لیس فی ابتداء الاسلام ذکر ذنبهم فقدم الله ذکر التوبة فضلا منه ثم ذکر ذنبهم ثم اعاد ذکر التوبة آن مهاجران و انصار پسندیدگان خدا بودند چون چیزی بر دل ایشان بر گذشت از کراهیت در بیرون شدن به تبوک خدای ایشان را توبه داد تا با طوع گراییدند و با طاعت آمدند و باجابت استقبال کردند و اعلام شرف گشتند در دنیا و آخرت

و علی الثلاثة ای و تاب علی الثلاثة این سه تن یکی کعب مالک است الشاعر الثعلبی دیگر هلال بن امیة الواقفی سوم مرارة بن الربیع و هم المرجون لامر الله

و جمله بدان که مسلمانان در قصه تبوک شش فرقه اند فرقتی اهل صدق اند که بغزا شدند دیگر فرقتی بودند با ایشان در غزا که راز و سر با منافقان داشتند چنان که خدای گفت و فیکم سماعون لهم و نه منافق صریح بودند سه دیگر فرقت منافقان صریح بودند و بغزا نیامدند آن هشتاد تن بودند و کسری و قعد الذین کذبوا بالله ایشانند

و فرقتی خداوندان عذر بودند بعذر بخانه بنشستند المعذرون من الأعراب ایشانند

و گروهی بودند که منافق نبودند و عذر نداشتند و نه رفتند ایشان اینند که و علی الثلاثة ششم فرقت یک تن بود که منافق نبود و عذر نداشت و باز نشسته بود هم چون این سه تن و آخر بیگاه و دیر بیامد تنها توفیق یافت از پس بیامد و او ابو خیثمة الانصاری است پیر بود و مصطفی در صحرای تبوک در لشگرگاه با یاران نشسته بود که شخصی پدید آمد از دور و صورت وی از دوری ناپیدا مصطفی گفت یکی آمد ...

... و گفته اند آخرتر غزایی از غزاهای مصطفی غزاء تبوک است هیجده شبانروز مصطفی در آن غزاء تبوک فرو آمده بود

گفته اند که دو ماه هیچ حرب نرفت اما از هر جانب مردم همی آمدند و جزیت همی پذیرفتند و رسول خدا در آن وقت که بیرون شد محمد بن مسلمه را بر مدینه خلیفه کرد و علی را بر حجرات خویش منافقان علی را طعن کردند که رسول از دشمنی دیدار وی او را با خود نبرد علی از آن گفت ایشان غمگین شد سلاح برداشت و بر اثر رسول برفت رسول وی را گفت چرا آمدی قصه بگفت رسول ص بگفت اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی هذا مثل ضربه ع حین استخلفه حال غیبته کما استخلف موسی اخاه هارون حین خرج الی الطور فکانت تلک الخلافة فی حیاته فی وقت خاص

و علی الثلاثة الذین خلفوا این تخلیف درین موضع نه بر آن معنی تخلیف است که در سورة الفتح گفت سیقول المخلفون این تخلیف آن بود که خدای منافقان را از غزاء رضوان و از بیعة رضوان با پس کرد بخذلان آن که آن نیکویی از ایشان دریغ داشت هم چنان که جایی دیگر گفت ثبطهم و هم چنان که رسول خدا گفت لا یزال اقوام یتأخرون عن الجماعات حتی یؤخرهم الله

این تخلیف اینجا در این سورة آن بود که رسول خدا ایشان را با خانها فرستاد و از پیش خویش باز کرد و آنکه که با مدینه آمد پیش او آمدند و اقرار دادند و در شأن ایشان این آیت فرو آمد و آخرون مرجون لأمر الله رسول خدا فرمود که با ایشان بیع و شری مکنید و با ایشان سخن مگویید و ایشان را فرمود که گرد زنان خویش مگردید پس زن هلال بن امیه نزدیک رسول خدا آمد گفت یا رسول الله هلال مردی پیر است چندان بگریسته که او را بیم هلاک است و اگر او را مراعات نکنم و نان خورش از بهر وی راست نکنم از ضعف و سستی هلاک شود رسول گفت دستوری هست که تعهد کنی اما صحبت روا نیست پس همه خلق از ایشان دوری گزیدند و با ایشان هیچ سخن نمیگفتند کعب بن مالک گوید معاذ را سلام کردم جواب نداد سخن گفتم از من اعراض کرد گفت خدای داند که من او را و رسول او را دوست میدارم کعب گوید پس مردی را دیدم که مرا طلب همی کرد نزدیک من آمد و نامه بمن داد از ملک غسان مضمون این نامه آن بود که بما رسید که این مرد ترا بیازرده است و ترا مهجور کرده اگر نزدیک من آیی ترا نزدیک من نیکوییها بود گفت جهان بر من تاریک شد که شومی معصیت من بدانجا رسید که مشرک را بمن طمع افتاد آن نامه پاره پاره کردم و بینداختم و از قبیله و عشیره و خویش و پیوند خود بریدم بر سر کوهی خیمه زدم همی گریستم تا پنجاه روز بر آمد پس رسول خدا در خانه ام سلمه بود و شب دو بهره گذشته که گفت یا ام سلمه خبرداری که خدای تعالی توبه ایشان قبول کرد و آیت فرستاد لقد تاب الله علی النبی تا بآخر هر دو آیت کعب گفت من در نماز بودم که خلق را دیدم روی بمن نهاده همی آواز شنیدم از سر کوه که یا کعب بن مالک خدای تعالی توبه شما قبول کرد من جامه خویش مبشر را بخشیدم جامه دیگر در پوشیدم و آمدم بنزدیک رسول خدا ابو بکر و عمر و جماعتی صحابه را دیدم که باستقبال من همی آمدند و مرا بشارت همی دادند و تهنیت همی کردند تا آمدم نزدیک رسول خدا او را دیدم چون ماه تابان و خورشید رخشان گفت یا کعب ترا بشارت باد که خدای تعالی توبه شما قبول کرد و شما را باز پذیرفت و این آیت بر خواند و علی الثلاثة الذین خلفوا حتی إذا ضاقت علیهم الأرض بما رحبت این با بمعنی مع و الرحب السعة یقال فلان رحیب الصدر ای واسع الصدر و منه قوله مرحبا و منه سمی عرصة المسجد رحبة و الرحاب العراض یقال رحب به اذا قال مرحبا قال المفسرون ضیق الارض علیهم بان المؤمنین منعوا من کلامهم و معاملتهم و ازواجهم باعتزالهم و کان النبی ص معرضا عنهم

و ضاقت علیهم أنفسهم دلهای ایشان ور ایشان تنگ گشت یعنی احوال ایشان ...

... و ظنوا أن لا ملجأ من الله إلا إلیه میگوید بدانستند و یقین شد ایشان را که باز پناهیدن و باز گشت نیست از خدای مگر هم با خدا از عذاب وی رستن نیست مگر فضل و رحمت وی

ثم تاب علیهم لیتوبوا اعاد التوبة للتوکید لان ذکر التوبة علی هؤلاء مضی فی قوله و علی الثلاثة و در معنی ثم تاب علیهم لیتوبوا لطف بهم فی التوبة و وفقهم لها قال ابو یزید غلطت فی اربعة اشیاء فی الابتداء مع الله ظننت انی احبه فاذا هو یحبنی قال الله تعالی یحبهم و یحبونه و ظننت انی ارضی عنه فاذا هو رضی عنی قال الله تعالی رضی الله عنهم و رضوا عنه و ظننت انی اذکره فاذا هو ذکرنی قال سبحانه و لذکر الله أکبر و ظننت انی اتوب فاذا هو تاب علی قال الله تعالی ثم تاب علیهم لیتوبوا إن الله هو التواب الرحیم یتوب علی عبده بفضله اذا تاب الیه من ذنبه

میبدی
 
۲۸۰۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱۲ - النوبة الثالثة

 

... خود میدهد خود معاملت میکند و در آن معاملت سود همی رهی را می بخشد و زیان خود می پذیرد اینست نیکوکاری و کریمی اینست مهربانی و لطیفی

در توریة موسی است که الجنة جنتی و المال مالی فاشتروا جنتی بمالی فان ربحتم فلکم و ان خسرتم فعلی یا بنی آدم ما خلقتکم لا ربح علیکم انما خلقتکم لتربحوا علی

رب العالمین در ازل پیش از وجود بنده بنده را بخرید خود بایع بود و خود مشتری خود فروخت و خود خرید و در شرع مصطفی روا نیست که در معاملت بایع و مشتری یکی بود مگر که پدر باشد که از شرط شفقت و انتفاء تهمت و کمال مهربانی و مهر ابوت او را رواست پس چه گویی در خدا که رأفت و رحمت وی در بنده بیش از آنست و مهربانی وی بی کران است و مهر وی افزون از آن است چون در حق پدر رواست در حق خالق مهربان اولیتر و تمامتر و انگه دانست رب العزة که بنده بد خوی و بد عهد و بی وفاست و بوقت بلوغ اعتراض کند آن راه اعتراض بوی فروبست که نفسی پر عیب و پر آفت خرید ببهشتی پر ناز و پر نعمت نفسی که محل شهوات و بلیات است ببهشتی که قرب حق را مراتب و درجات است و در معاملات شرعی جایی که ثمن بر مبیع بیفزاید راه اعتراض در آن بسته شود و آن گه نفس خرید و قلب نخرید از بهر آن که قلب دل است و دل بر محبت و مهر حق وقف است و بر وقف خرید و فروخت روا نبود

و نیز شرط مبایعت تسلیم است آنچه تسلیم وی ممکن نیست در شرع بیع و شری در آن روا نیست مرغ بر هوا و ماهی در دریا نفروشند که تسلیم آن آسان نیست حال دل بنده همین است و تسلیم آن ممکن نیست تا رب العزة میگوید یحول بین المرء و قلبه

قال النصر آبادی اشتری منک ما هو صفتک و القلب تحت صفته فلم یقع علیه المبایعة

قال النبی ص قلب ابن آدم بین اصبعین من اصابع الرحمن

و گفته اند نفس دربان دل است بجای چاکر ایستاده رعیت وار در خدمت و دل در محل شهود است محمول ربوبیت سلطان وار همی راند ملکت پس چون نفس که چاکر است قیمت وی بهشت آمد با خزاین نعمت چگویی دل را با آن همه زلفت و قربت قیمت وی چه باشد مگر جوار حضرت عزت و دوام مشاهدت و رؤیت ...

... یا رب چه جگرهاست که چون خواهی کرد

فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به این باز تشریفی دیگر است و تخصیصی دیگر میگوید شاد بید رهیگان من بنازید در معاملت که کردید با من رامش کنید بنام من بیاسایید بنام و نشان من کسی که بیعی کند همه شادی وی ببهای مبیع بود هر چند که ثمن نیکوتر و افزونتر شادی وی بیشتر رب العالمین نگفت بثمن که یافتید شادی کنید بل که به بیع که با من کردید و معاملت که با من در گرفتید شادی کنید چه غم دارد او که وی را دارد کرا شاید آنکه قرب وی را نشاید

در زبور داود است ای پسر آدم چرا وا غیر من دوستی گیری که سزای دوستی منم چرا نه با من بازار کنی که جواد و مفضل منم چرا با من معاملت نگیری که بخشنده فراخ بخش منم یا تجار الدنیا ربح الدنیا یفنی و ربحی یبقی ما عندکم ینفد و ما عند الله باق و الباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر أملا فاستبشروا ببیعکم بیعی که در ازل خود کرد و ما نکردیم بنام ما باز کرد و به ما باز خواند که آن بیع که من کردم شما کردید هم چنان که مصطفی را گفت و ما رمیت إذ رمیت و لکن الله رمی اشارت است بنقطه جمع و تحقیق تفرید نسیم ازل دمیده و برق یگانگی درخشیده و رهی را از دست آب و خاک ربوده دوگانگی با عدم و حقیقت صافی شده منی عاریت کشته

آشوب جهان همه حدیث من و تو ...

... التایبون العابدون صفت مؤمنان است و سیرت آشنایان و آیین دوستان

پسینان این گیتی پیشوایان آن گیتی گواهان انبیاء و شفعاء خلق سادات دنیا و دوست داران دین و دوست داشتگان حق طبقات ایشان درین آیت بنظام پسندیده یاد کرد و ایشان را بر آن ستوده و بدان گواهی داده و ابتدا که کرد بدون ترین ایشان کرد نخست فروتران را یاد کرد تایبان و از گنه بازگشتگان تا خجل نمانند دل گیرند و امید تازه دارند گفت التایبون از گناه باز گشتگان اند عذر دهان و پشیمانان اند

العابدون پرستگارانند امر گزاران اند خدمت ورزان اند ...

... و الناهون عن المنکر سلطانان دادگران اند مذکران و خلق از شر فرود آرندگان اند و بجان و دل آن را پذیرندگان اند

و بشر المؤمنین بشارت ده مؤمنانرا که هر چه از ایشان تقصیر است بی نیازی من برابر آنست و هر چه از ایشان ناپسند است مهربانی من بر سر آنست و هر چه رهی را امید است فضل من برتر از آنست بشارت ده مؤمنانرا که چون ایشان را میگزیدم عیب می دیدم نپسندیدم تا بیشر بنهانها وارسیدم رهی را به بی نیازی خود چنان که بود خریدم قال ابن عطاء لا تصح العبادة الا بالتوبة و لا التوبة الا بالحمد علی ما وقعت علیه من طریق التوبة و لا یصح الحمد الا بمداوة السیاحة و الریاضة و لا هذه المقامات و المقدمات الا بمداومة الرکوع و السجود و لا یصح هذه کله الا بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر و لا یصح شی ء مما تقدم الا بحفظ الحدود ظاهرا و باطنا و المؤمن من یکون هذه صفته لان الله عز و جل یقول و بشر المؤمنین الذین بهذه الصفة در آثار بیارند که فردا در رستاخیز قومی را از این امت بترازوگاه آرند و فریشتگان که بر ایشان موکل باشند بدیهای ایشان شمردن گیرند که بار خدایا بد عهدانند بی وفایان اند فراموش کاران اند گنه کاران اند دلیران و شوخان اند رب العزة گوید جل جلاله از آنجا که کردار ایشان است چنان اند و از آنجا که کرم و عفو ماست تایبان اند عابدان اند حامدان اند روزه داران اند نماز گزاران اند دوستی ما بجان و دل خواهان اند و بمهر ما یکتا گویان اند زبان حال بیچارگان بنعت انکسار و افتقار میگوید که خداوندا اگر فاسقیم و اگر عابد چنان که هستیم آن توایم و بداشت توایم برخواست تو موقوف و به بندگی تو معروف از تو گذر نه و بی تو بسر نه

بنده گر خوبست گر زشت آن تست

عاشق ار دانا و گر نادان تراست

میبدی
 
۲۸۱۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین هم فرمانست و هم تشریف و هم تهنیت فرمان خدا تشریف بسزا تهنیت زیبا فرمانی مهربار تشریفی دلدار تهنیتی بزرگوار می فرماید تا بنده را بخود نزدیک کند تشریف میدهد تا رهی دل بر مهر وی نهد تهنیت می کند تا صحبت وی جوید کار آن رهی دارد که در دل مهر وی دارد از حق برو خورد که دلی زنده دارد یادگار کسی پذیرد که از حق تشریفی دارد با جهان و جهانیان روزگار بیگانه وار گذارد

یا أیها الذین آمنوا ندای کرامت است و نواخت بینهایت ندای حق را هفت اندام بنده گوش است و در تجلی وی غمان دو گیتی فراموش است ندای کرامت فرا پیش داشت تا بسماع آن کرامت کشیدن بار حکم بر بنده آسان شود حکم چیست اتقوا الله و کونوا مع الصادقین بتقوی میفرماید و در تقوی صدق میفرماید تقوی مایه اسلام است و صدق کمال ایمان تقوی بدایت آشنایی است و صدق نشان دوست داری تقوی رأس المال عابدان است و صدق نور معرفت را نشان تقوی ره روان عالم شریعت را است صدق درد زدگان عالم طریقت راست کسی که صاحب دولت تقوی گردد و جمال صدق او را روی نماید نشانش آنست که کلبه وجود خود را آتش در زند کشتی خلقیت بدریای نیستی فرو دهد فرزندان را یتیم کند اقرباء و عشیرت را بدرود کند باطن خود را از عادات و رسوم طهارت دهد ظاهر بر نور شرع آراسته و سرایر از محبت حق ممتلی گشته دل از محبت دنیا و سر از طمع عقبی خالی کرده نه دنیا و نه اهل دنیا را با او پیوندی نه با عقبی او را آرامی

از دو گیتی یاد کردن بیگمان آبستنیست

گر همی دعوی کنی در مردی آبستن مباش

نیک بودی از برای گفت و گویی بد مشو

مرد بودی از برای رنگ و بویی زن مباش

و ما کان المؤمنون لینفروا کافة فلو لا نفر من کل فرقة منهم طایفة الایة ظاهر آیت حث علمای دین است بر تحصیل علوم شریعت و اصحاب حدیث بر جمع احادیث پیغامبر احیاء سنت مصطفی ص را و تازه داشتن دین و شریعت مسلمانان را همچنانست که مصطفی ص گفت بلغوا عنی و لو آیة نضر الله عبدا سمع مقالتی فحفظها و وعاها و اداها و رب حامل فقه الی من هوا فقه منه و روی نضر الله امرا سمع منا شییا فبلغه کما سمعه فرب مبلغ اوعی له من سامع و روی نصر الله من سمع قولی ثم لم یزد فیه این خبرها بمعنی متقارب اند میگوید تازه روی و روشن دل باد که سخن من بشنود و رمت آن گوش دارد و الفاظ آن نگاه دارد تا باز رساند چنان که در آن نیفزاید و نکاهد و امانت در آن بجای آورد بزرگان دین و علمای سلف گفته اند هیچ امانت بدان نرسد که در کتاب و سنت تصرف نکنی و از ظاهر خود بنگردانی و در آن نیفزایی و از آن بنکاهی و از تأویل و تصرف و تکلف بپرهیزی تأویل و تصرف در دین زهر قاتل است آن دین که بر تأویل و تصرف نهند باطل است تأویل و تصرف فعل دشمن است اقرار و تسلیم فعل دوست درک تأویل را ضامن رأی است درک تسلیم را ضامن خدای است هر چه از تأویل آید بر ما است هر چه از تسلیم آید بر خداست سهل بن عبد الله رحمه الله این آیت بر خواند و ما کان المؤمنون لینفروا کافة گفت افضل الرحلة رحلة من الهوی الی العقل و من الجهل الی العلم و من الدنیا الی الآخرة و من النفس الی التقوی و من الخلق الی الله تعالی رحلت عالمان آنست که در اقطار عالم سفر کنند تا کسی بروشنایی علم ایشان راه یابد و از دوزخ برهد رحلت عارفان آنست که از نفس خود سفر کنند منازل تقوی باز برند تا بسر کوی محبت رسند بر بساط مشاهدت بمحل قربت در حضرت عندیت آرام گیرند هر چه بخاطر ایشان در آید یا همت ایشان بوی رسد سعید ابد گردد چنان که از آن مهتر دین بو علی سیاه قدس الله روحه آورده اند که جایی میگذشت دیده وی بر جمعی اسیران روم افتاد که محمود ایشان را گرفته بود و در قید قهر کشیده چون دیده شیخ بدان بی سرمایگان افتاد بلب اشارت کرد گفت پادشاها راه نمیدانند راهشان نمای تا بدانند هنوز اشارت تمام نکرده بود که روزن توحید در سینه های ایشان گشادند همه زنار کفر بگشادند و کمر وفای دین در میان جان بستند

أ و لا یرون أنهم یفتنون فی کل عام الایة چون روزگار بر مرد تیره گردد و نکبات و بلیات و حوادث روزگار دست درهم دهد و فتنه روزگار و فتنه عوام و فتنه نفس کقطع اللیل المظلم درهم پیچد جز زینهار خواستن و بوی باز پناهیدن چه روی باشد خوابی چون خواب غرق شدگان خوردی چون خورد بیماران عیشی چون عیش زندانیان باید تا درد وی را مرهم پدید آید و در حمایت زینهاریان شود که رضای حق با زینهار بنده دست بزینهار دارد میگوید جل جلاله و قولوا قولا سدیدا یصلح لکم أعمالکم و یغفر لکم ذنوبکم

قوله لقد جاءکم رسول من أنفسکم الایة یباشرکم فی البشریة لکن یباینکم فی الخصوصیة یا محمد تو همی گوی إنما أنا بشر مثلکم من بشری ام همچون شما همی گویم أ لم یجدک یتیما فآوی تو آن در یتیمی که چون تویی دیگر نبود بشری را کی رسد که در صدر قبول حق محمل ناز وی همی کشند که لعمرک بشری را چون سزد که قبضه صفت بحکم عنایت بیان صیقلی آینه دل وی کند که أ لم نشرح لک صدرک بشری چون بود که مستوفی دیوان ازل و ابد حوالت قبول و رد خلق وادرگاه وی کند که ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا یا محمد تو دیگری و کار تو دیگر است ...

... ای شمع و چراغ ما آخر چه جمالست این

قال ابن عطاء نفسه ص موافقة لانفس الخلق خلقة لکن مباینة لها حقیقة فانها مقدسة بانوار النبوة مؤیدة بمشاهدة الحقیقة ثابتة فی المحل الادنی و المقام الاعلی ما زاغ البصر و ما طغی نگر تا نگویی که آن نفس پاک وی همچون نفس دیگران بود اگر یک ذره از تابش نفس او بر جان و دل همه صدیقان تافتید در عالم قدس همه روان گشتندید و بمقعد صدق فرو آمدندید با این همه میگفت بدعا لا تکلنا الی انفسنا طرفة عین

بار خدایا این پرده نفس از پیش دل ما بردار و این بار خودی از ما فرو نه که آن حجاب راه حقیقت ما است فرمان آمد یا محمد ناخواسته در کنارت نهادیم أ لم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک وزرک یا محمد ما آن بار تو از تو فرو نهادیم ارادت ما کار تو بساخت عنایت ما چراغ تو بیفروخت از آن که تو نه برای خود آمدی و نه بخود آمدی نه بخود آمدی کت آوردم أسری بعبده نه برای خود آمدی که رحمت خلق را آمدی و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین چنان که مرغ بچه خود را در زیر بال خود گیرد و می پرورد کمال کرم و رأفت و رحمت محمد عربی امت خود را بر آن صفت در کنف خود می پرورد و اخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین ...

میبدی
 
۲۸۱۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... پیر طریقت گفت الهی یاد تو میان دل و زبان است و مهر تو در میان سر و جان یافت تو زندگانی جان است و رستخیز نهان ای ناجسته یافته و دریافته نادر یافته یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان او که ترا یافت نه بشادی پردازد نه باندهان

قوله الر الالف الف الوحدانیة و اللام لطفه باهل المعرفة و الراء رحمته بکافة البریة جلال احدیت بنعت عزت و کمال حکمت سوگند یاد میکند میگوید بوحدانیت و فردانیت بلطف من با دوستان من برحمت من بر بندگان من که این کتاب نامه من است و این حروف کلام من از حدوث پاک و از نقص دور و از عیب منزه سخنی راست حدیثی پاک کلامی درست کلامی که صحبت حق را بیعت است و ذخیره آن در سر عارفان ودیعت است پیغامی که از قطیعت امان است و بی قرار را درمان است روشنایی دیده و دولت دل و زندگانی جان است

أ کان للناس عجبا أن أوحینا إلی رجل منهم کافران را سه چیز شگفت آمد و از آن تعجب همی کردند یکی انگیختن خلق برستاخیز و باز آفریدن پس از مرگ ...

... یقول تعالی و الله ذو الفضل العظیم و گفته اند رسولان را بخلق فرستاد تا مؤمنان را بشارت دهند بفضل کبیر و کافران را بیم نمایند بعذاب الیم اینست که رب العالمین گفت أن أنذر الناس و بشر الذین آمنوا أن لهم قدم صدق جایی دیگر گفت رسلا مبشرین و منذرین ای محمد کافران را بیم ده که دوزخ برای ایشان تافته و ساخته مؤمنان را بشارت ده که بهشت از بهر ایشان آراسته و پرداخته

و بشر الذین آمنوا أن لهم قدم صدق عند ربهم قال محمد بن علی الترمذی قدم الصدق هو امام الصالحین و الصدیقین و هو الشفیع المطاع و السایل المجاب محمد ص

و گفته اند قدم صدق سبق عنایت است و فضل هدایت روز ازل در میثاق اول ارواح مؤمنان را مجلس انس از جام محبت بکأس مودت شربت مهر داده و ایشان را سرمست و سرگشته آن شربت کرده و ایشان را وعده داده وعده ای راست درست که باز آرم شما را باین منزل کرامت و باز بنوازم شما را زیادت ازین فضیلت و یزیدهم من فضله فذلک قوله إلیه مرجعکم جمیعا وعد الله حقا رجوع بازگشت است و بازگشت را هر آینه بدایتی بود لله الأمر من قبل و من بعد جنید گفت در رموز این آیت که إلیه مرجعکم جمیعا قال منه الابتداء و الیه الانتهاء و ما بین ذلک مراتع فضله و تواتر نعمه فمن سبق له فی الابتداء سعادة اظهر علیه فی مراتعه و تقلبه فی نعمه باظهار لسان الشکر و حال الرضاء و مشاهدة المنعم و من لم یجز له سعادة الابتداء ابطل ایامه فی سیاسة نفسه و جمع الحطام الفانیة لیرده الی ما سبق له فی الابتداء من الشقاوة

گفت ابتدای کارها از خداست و بازگشت همه بخدا یعنی درآمد هر چیز از قدرت او و بازگشت همه بحکم او اول اوست و آخر او ازل بتقدیر او و ابد بقضای او حدوث کاینات بامر او فنای حادثات بقهر او میان این و آن مراتع فضل او و شواهد نعمت او هر که را در ازل رقم سعادت کشیدند در مراتع فضل شاکر نعمت آمد و راضی بقسمت بزبان ذاکر و بدل شاکر و بجان صافی و معتقد و هر که در ابتدا حکم شقاوت رفت بر وی خراب عمر گشت و مفلس روزگار و بد سرانجام آلوده دنیا و گرفته حرام و بسته لعب و لهو چنین خواست بوی لم یزل تا باز برد او را با حکم ازل و نبشته روز اول اینست که رب العالمین گفت إلیه مرجعکم جمیعا وعد الله حقا و یقال موعود المطیع الفرادیس العلی و موعود العاصی الرحمته و الرضا و الجنة لطف الحق و الرحمة وصف الحق فاللطف فعل لم یکن ثم حصل و الوصف نعت لم یزل بو بکر واسطی گفته مطیعان حمالان اند و حمالان جز باری ندارند و این درگاه بی نیازان است و عاصیان مفلسان اند جز افلاسی ندارند و این بساط مفلسان است ای خداوندان طاعت نگویم طاعت مکنید تا قرآن را گمانی غلط نیوفتد چندان که توانید و طاقت دارید طاعت بیارید پس از روی نیستی همه بگذارید که مطیع و طاعت دو بود و این بساط یگانگی است و ای خداوندان زلت دل تنگ مدارید که این بار معصیت هم بار اوست چنان که طاعت بار اوست اما طاعت بگذارند و معصیت بردارند و گذاشتن فعل تو است برداشتن فعل او

هو الذی جعل الشمس ضیاء الایه ز روی اشارت شمس آفتاب توفیق است که از برج عنایت بتابد بر جوارح بنده تا آراسته خدمت و طاعت گردد و قمر اشاره بنور توحید است و روشنایی معرفت در دل عارف که باین نور راه برد بمعروف

پیر طریقت گفت الهی عارف ترا بنور تو میداند از شعاع نور عبارت نمی تواند در آتش مهر میسوزد و از ناز بار نمی پردازد

إن الذین لا یرجون لقاءنا الآیة کافران بدیدار حق جل جلاله امر ندارند که آن را منکراند لا جرم هرگز بآن نرسند و مؤمنان برؤیت حق ایمان دارند و امیدوارند که بینند لا جرم بآن رسند همانست که مصطفی ص گفت هر که بوی رسد کرامتی از حق یعنی در خبر بشنود که خدای با بنده کرامت کند و بدیدار خود او را بنوازد اگر آن بنده نپذیرد این خبر و برؤیت ایمان ندهد هرگز نرسد بآن کرامت گفته اند که امید دیدار حق از آن ندارند که هرگز مشتاق نبوده اند و از آن مشتاق نه اند که دوست نداشته اند و از آن دوست نداشته که نشناخته اند و از آن نشناخته اند که طلب نکرده اند و از آن طلب نکردند که خدای ایشان را فرا طلب نگذاشت و راه طلب بایشان فرو بست پس همه از خدا است و بارادت و مشیت خدا است

یقول تعالی و أن إلی ربک المنتهی لو اراد ان یطلبوه لطلبوا و لو طلبوا لعرفوا و لو عرفوا لاحبوا و لو احبوا لاشتاقوا و لو اشتاقوا الیه لرجوا لقاءه و لو رجوا لقاه لرأوه ...

میبدی
 
۲۸۱۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... قال النبی ص ان المؤمن اذا خرج من قبره صور له عمله فی صورة حسنة و شارة حسنة فیقول له من انت فو الله انی لاراک امرء صدق فیقول له انا عملک فیکون له نورا و قایدا الی الجنة و الکافر اذا خرج من قبره صور له عمله فی صورة سییة و شارة سییة فیقول من انت فو الله ربی لاراک امرء سوء فیقول انا عملک فینطلق به حتی یدخله النار

تجری من تحتهم الأنهار ای من تحت منازلهم و مساکنهم و گفته اند مراد نه آنست که بهشتیان بالا باشند و جویها در زیر ایشان رود از بهر آن که در بهشت چشمها که رود نه در کندها رود یعنی تجری بین ایدیهم و تحت امرهم و هم یرونها کقوله تحتک سریا ای بین یدیک و هذه الأنهار تجری من تحتی ای تحت امری و بین یدی چشمهای بهشت بر روی زمین روان بود بهشتی چنان که نشسته باشد در غرفه یا در خیمه یا هر جای که نشیند از راست و چپ خویش و برابر خویش آب روان می بیند دست وی بدان می رسد و جامه بوی تر نشود فی جنات النعیم عن وهب بن منبه عن ابن عباس قال خلق الله جنات النعیم من الزمرد الاخضر کلها ازواجها و خدمها و آنیتها و اشربتها و حجالها و قصورها و خیامها و مداینها و درجها و غرفها و ابوابها و ثمارها قال و الجنان کلها مایة درجة ما بین الدرجتین مصیرة خمس مایة عام حیطانها لبنة من ذهب و لبنة من فضة و لبنة من یاقوت و لبنة من زبرجد ملاطها المسک و قصورها الیاقوت و غرفها اللؤلؤ و مصاریعها الذهب و ارضها الفضة و حصباؤها المرجان و ترابها المسک اعد الله لاولیایه یقول الله تعالی ادخلوا الجنة برحمتی فاقتسموها باعمالکم فلکم صنعت ثمار الفردوس و لکم بنیت القصور التی اسست بالنعیم و شرفت بالملک الخلود

قوله دعواهم فیها سبحانک اللهم دعوی و دعا هر دو یکسان است و مراد ندا است ای یدعون الله بقولهم سبحانک اللهم تلذذا بذکره لا عبادة میگوید در آن بهشت همه خدای را خوانند و خدای را دانند و بذکر و ثنای وی بیاسایند تنعم ایشان و لذت و راحت و آرام ایشان بتسبیح و شکر و ثنای الله بود کلبی گفت دعواهم فیها ای کلامهم و قولهم اذا اشتهوا شییا من طعام الجنة سبحانک اللهم فیؤتون به این کلمه علمی است و نشانی میان بهشتیان و میان خازنان و خادمان بهشت هر گاه که آرزویی کنند طعامی یا شرابی خواهند گویند سبحانک اللهم خادمان بدانند که چه میخواهند و چه آرزو میکنند آنچه خواهند حاضر کنند و ایشان را بمراد و مقصود رسانند و تحیتهم فیها سلام و نواخت ایشان یکدیگر را آنست که بر یکدیگر شوند و سلام کنند و همچنین فریشتگان آیند و بر ایشان سلام کنند و آن گه نواخت و کرامت رب العزة بایشان رسد و ایشان را گوید سلام علیکم سخنی خوش با نواخت و نیکویی سخنی بسلامت از آزار آزاد و پاک و قیل تحیتهم ای ملکهم سلام ای سالم میگوید ملک ایشان در آن بهشت جاودانی است از زوال و فنا رسته و جاوید ایشان را با ناز و نعیم مانده و آخر دعواهم أن الحمد لله رب العالمین معنی آنست که بهشتیان در هر چه خواهند بجای آزادی اند هر چند که خواهند یاوند و بهر چه بیوسند رسند بجای شکراند و بجای تهنیت و قیل اول کلامهم التسبیح و آخره التحمید و هم یتکلمون بینهما بما ارادوا ان یتکلموا به خبر داد رب العزة که بهشتیان در هر سخن که گویند ابتدای سخن ایشان بتعظیم و تنزیه الله بود و ختم آن بشکر و ثنای الله و طعامی که خورند بابتدا نام الله گویند و تسبیح وی و بآخر شکر خدای کنند و ثناء بروی

و گفته اند این آنست که جای دیگر گفت حکایت از بهشتیان که گویند الحمد لله الذی هدانا لهذا و تقدیر آیت اینست که و آخر دعویهم ان یقولوا الحمد لله رب العالمین

و لو یعجل الله للناس این هم چنان است که جای دیگر گفت عجل لنا قطنا جای دیگر گفت و یدع الإنسان بالشر دعاءه بالخیر و ناس اینجا کافران اند النضر بن الحرث و اصحابه که میگفتند اللهم إن کان هذا هو الحق من عندک فأمطر علینا حجارة من السماء ایشان از کافری که بودند بر سبیل استهزا و ثبات بر کفر عذاب بتعجیل میخواستند رب العالمین گفت اگر آن عذاب که میخواهند فرو گشاییم ایشان همه هلاک شوند و فانی گردند و دنیا منقطع گردد لکن نکردیم و ندادیم آنچه خواستند و عذاب فرو نگشادیم و فرا گذاشتیم تا اقامت حجت بر ایشان تمام گردد و ایشان را هیچ عذر نماند و گفته اند حکم این آیت بر عموم است کسی که از سر ضجرت دعاء بد کند بر خویشتن یا بر فرزند و خویش و پیوند گوید اخزاک الله لعنک الله اماتک الله بزبان میگوید و در دل اجابت این دعاء کراهیت دارد رب العالمین گفت لو استجیب لهم فی الشر کما یحبون ان یستجاب لهم فی الخیر لهلکوا قال شهر بن حوشب قرأت فی بعض الکتب ان الله عز و جل یقول للملکین الموکلین لا تکتبا علی عبدی فی حال ضجرة شییا و تقدیر الآیة و لو یعجل الله للناس الشر حین استعجلوه استعجالا کاستعجالهم بالخیر لقضی إلیهم أجلهم و عن ابی هریرة قال قال رسول الله ص اللهم انی اتخذ عندک عهدا لن تخلفه انما انا بشر فای المؤمنین آذیته او شتمته او جلدته او لعنته فاجعلها له صلاة و زکاة و قربة تقربه بها یوم القیمة

ابن عامر و یعقوب لقضی بفتح قاف خوانند و اجلهم بنصب فیتصل بقوله عز و جل و لو یعجل الله للناس

قوله فنذر الذین لا یرجون لقاءنا یعنی مشرکی مکة لا یخافون البعث و الحساب و لا یأملون الثواب فی طغیانهم ای فی شرکهم و ضلالهم یعمهون یترددون و یتمارون و قیل یلعبون و گفته اند معنی آیت آنست که آدمی هموار بروز شادی خویش می شتابد و آن شتابیدن اوست باجل او میگوید اگر ما روزگار او باو شتابانیم مرگ باو شتابد

و إذا مس الإنسان الضر این در شأن هشام بن المغیرة المخزومی آمد اذا ناله مکروه و ضرر دعانا ای دعا الله لازالته و لم یدع غیره قوله دعانا لجنبه یعنی مضطجعا أو قاعدا أو قایما یرید فی جمیع الاحوال فلما کشفنا عنه ضره ازلنا ما به مر ای استمر علی کفره معرضا عن الشکر کأن لم یدعنا إلی ضر مسه لنسیانه ما دعا الله فیه و ما صنع الله به کذلک ای کما زین لهذا الکافر الدعاء عند البلاء و الاعراض زین للمسرفین عملهم و الاسراف فی النفس یکون بعبادة الوثن و فی المال فی السایبة و البحیرة و معنی الکلام اسرفوا فی عبادتهم و اسرفوا فی نفقاتهم

و لقد أهلکنا القرون من قبلکم یا اهل مکه لما ظلموا کفروا بالله و جاءتهم رسلهم بالبینات بالمعجزات و الآیات بالامر و النهی و ما کانوا لیؤمنوا لان الله طبع علی قلوبهم جزاء لهم علی کفرهم کذلک نجزی القوم المجرمین نفعل بمن کذب بمحمد کما فعلنا بمن قبلهم ...

... قال النبی ص ان الدنیا خضرة حلوة و ان الله مستخلفکم فیها فناظر کیف تعملون

قال عمر بن خطاب رض صدق الله ربنا ما جعلنا خلفاء الا لینظر الی اعمالنا فاروا الله من اعمالکم خیرا باللیل و النهار و السر و العلانیة

و إذا تتلی علیهم آیاتنا بینات ای القرآن واضحات الدلایل و بینات منصوب علی الحال این آیت در شأن مشرکان مکة فرو آمد عبد الله بن ابی امیة المخزومی و الولید بن المغیرة و العاص بن عامر و جماعتی که ایمان ببعث و نشور نداشتند تا رب العالمین میگوید قال الذین لا یرجون لقاءنا ای لا یؤمنون بالبعث با مصطفی می گفتند ایت بقرآن غیر هذا من الله لیس فیه ذکر البعث و النشور و لیس فیه عیب آلهتنا قرآنی دیگر بیار از نزدیک الله که در آن ذکر بعث و نشور نباشد و ترک عبادة لات و عزی و مناة و هبل و عیب ایشان در آن نبود أو بدله یا پس همین قرآن که آورده ای بگردان از امت خویش و تغییر در آن آر ذکر بعث و نشور و وعیدها ازان بیرون کن بجای آیت عذاب آیت رحمت اثبات کن رب العالمین گفت ایشان را جواب ده یا محمد ما یکون لی أن أبدله من تلقاء نفسی این قرآن نه سخن من است و نه ساخته من تا در آن تغییر توانم و از امت خویش بگردانم تلقاء مصدر کالتبیان یستعمل ظرفا بمعنی المقابلة مشتق من التلقی

إن أتبع إلا ما یوحی إلی ای لا اتبع الا وحی الله من غیر زیادة و لا نقصان و لا تبدیل إنی أخاف إن عصیت ربی ای ان فعلت عصیت ثم لا آمن عذاب یوم عظیم

قل لو شاء الله ما تلوته ای ما قرأت القران علیکم و لا أدراکم به ای و لا اعلمکم الله به یقال دریت الشی ء علمته و ادریته غیری ای اعلمته ایاه اگر خدای خواستید من این قرآن را هرگز بر شما نخواندمی و الله شما را از آن آگاه و دانا نکردید قرایت ابن کثیر و لادریکم بی الف معنی آنست که اگر خدا خواستید من هرگز بر شما این کتاب نخواندمی و الله شما را بخودی خود بی من باین دانا کردی چنان که گفت فإن یشإ الله یختم علی قلبک فقد لبثت فیکم مکثت و بقیت بینکم لا أتلو کتابا و لا اتعلمه و لا اخط بیمینی عمرا ای بعضا من عمری و هو اربعون سنة لأنه اوحی الیه بعد اربعین سنة من قبله ای من قبل نزول القرآن و من قبل هذا الوقت أ فلا تعقلون انی صادق و هذا کلام الله امرنی ان اتلوه علیکم چون میدانید که چهل سال در میان شما بودم که مرا می شناختید و نیک دانستید که بر هیچ کس هیچ چیز نخوانده ام و نه کتابی نوشته ام و نه بتلقین از کسی گرفته ام و نه هرگز بر کسی دروغی بسته ام امروز که شما را خبر می دهم از داستان پیشینیان و سرگذشت رفتگان و احوال ایشان جز آن نیست که از نزدیک خدا است و از پیغام و وحی پاک او

در نمی یابید که چنین است و این قرآن که بر شما میخوانم پیغام خدا است و کلام او

و قال ابن عباس نبی رسول الله و هو ابن اربعین سنة و اقام بمکه ثلث عشرة سنة و بالمدینة توفی و هو ابن ثلث و ستین سنة

قوله فمن أظلم ممن افتری علی الله کذبا ای لا احد اظلم و اکفر ممن کذب علی الله أو کذب بآیاته فالکاذب علی الله و المکذب بآیات الله فی الکفر سواء معنی آنست که من بر خدای هرگز دروغ ننهادم و نه ساختم و شما کردید که گفتید وی را شریک و انباز است و کیست ستمکارتر و کافرتر از آن که بر خدای دروغ سازد و گوید که وی را شریک و انباز است و قرآن که سخن وی است دروغ شمارد و محمد که پیغام رسان وی است دروغ زن دارد إنه لا یفلح المجرمون لا یسعد من کذب انبیاء الله ...

... روی ان اول ما کتب الله فی اللوح المحفوظ انا الله الذی لا اله الا انا من لم یستسلم بقضایی و لم یصبر علی بلایی و لم یشکر نعمایی فلیطلب ربا سوایی و روی ان داوود ع ناجی ربه فقال الهی من شر الناس فقال عز من قایل من استخارنی فی امر فاذا خرت له اتهمنی و لم یرض بحکمی

و یقولون هؤلاء شفعاؤنا عند الله حسن گفت معنی آنست که ایشان شفیعان مااند بنزدیک خدای در کار و شغل دنیا و معاش دنیا که ایشان ببعث و نشور ایمان ندارند و قیل معناه شفعاؤنا عند الله ان یکن بعث و نشور و قیل فی الکفار من یعتقد البعث قل أ تنبیون الله بما لا یعلم فی السماوات و لا فی الأرض ای أ تخبرون الله ان له شریکا فی السماوات و الارض او عنده شفیعا بغیر اذنه و لا یعلم الله لنفسه شریکا فی السماوات و لا فی الارض فنفی العلم لنفی المعلوم سبحانه و تعالی عما یشرکون نزه نفسه عن ان یکون معه معبود او شریک قرأ حمزة و الکسایی عما تشرکون بالتاء هاهنا و فی سورة النحل و الروم

و ما کان الناس إلا أمة واحدة الامة هاهنا الدین و تقدیره و ما کان الناس الا ذوی امة واحدة ای دین واحد و هو الاسلام و قیل هو الشرک و قد سبق شرحه فی سورة البقرة فاختلفوا ای آمن بعض و کفر بعض و قیل و ما کان الناس الا امة واحدة فاختلفوا ای ولدوا علی الفطرة و اختلفوا بعد الفطرة و لو لا کلمة سبقت من ربک ای لولا ان الله عز و جل جعل لهم اجلا للقضاء بینهم و هو یوم القیمة یفصل بینهم فی وقت اختلافهم و قیل و لو لا کلمة سبقت من ربک بتأخیر عذاب هذه الامة الی یوم القیمة و انه لا یعاجل العصاة بالعقوبة لقضی بینهم نزول العذاب ...

... و لو لا کلمة سبقت من ربک لقضی بینهم الآیة گفته اند که تأویل این آیت آنست که اگر ندانید که من که خداوندم از گفته خویش واپس نیایم در تقدیر آجال و ارزاق من این ناسزا گویان را و باطل ورزان را یک طرفة العین درنگ ندادید تا ایشان را بعقوبت عاجل از اهل حق جدا کردید تا حق و اهل آن از باطل و اهل آن در وقت سزا جدا شدید و میان ایشان فرقان پیدا شدی

و یقولون یعنی اهل مکة لو لا أنزل علیه آیة من ربه مثل العصا و الید البیضاء و ما جاءت به الانبیاء و قیل مما اقترحوا علیه فی قوله و قالوا لن نؤمن لک حتی تفجر لنا من الأرض الآیة مشرکان مکه از روی تعنت طلب آیات کردند گفتند چرا آیتی ننماید این محمد چنان که موسی عصاء و ید بیضاء نمود و دیگر پیغامبران نشانها و معجزتها نمودند که دلایل نبوت و رسالت ایشان بود آن مدبران هم پیغام بمراد خویش خواستند هم دیدار فریشته خواستند هم معجزه و نشان و هم الله حاضر کردن خواستند که جایی میگوید أو تأتی بالله و الملایکة قبیلا جایی دیگر میگوید او نری ربنا حتی نری الله جهرة رب العالمین گفت بجواب ایشان فقل إنما الغیب لله آنچه شما می درخواهید از نزول آیات آن همه غیب است و علم غیب بنزدیک خدا است و جز خدای هیچ کس غیب نداند و مصالح بندگان جز خدای کس نشناسد فانتظروا وقوع الآیة و انتظروا قضاء الله بیننا باظهار المحق علی المبطل إنی معکم من المنتظرین فوقعت یوم بدر فظهر المحق علی المبطل

و إذا أذقنا الناس ای کفار مکه رحمة یعنی المطر و الخصب و العافیة من بعد القحط و الجوع و الفقر و البلاء و الشفاء بعد السقم إذا لهم مکر این جواب شرط است کقوله إن تصبهم سییة بما قدمت أیدیهم إذا هم یقنطون المعنی و ان تصبهم سییة قنطوا فکذلک قوله و إذا أذقنا الناس معناه و اذا اذقنا الناس مکروا و هذا المکر هو صرف الشکر الی غیر المنعم سماه مکرا لان المکر جحود حق المنعم و ذلک قولهم لولا الدواء و الطبیب و لولا کذا و کذلک کانوا یقولون سقینا بنوء کذا و لا یقولون هذا رزق من الله و هو قوله تعالی و تجعلون رزقکم أنکم تکذبون إذا لهم مکر این اذا اینجا در آن موضوع است که عجم گویند چون در نگری چون بنگری و آیات ایدر اعلام نعمتهای الله است و ایادی وی میگوید چون ایشان را باران فرستیم و از بلاها عافیت دهیم و نعمت و آسایش برایشان روان گردانیم ایشان را در آن نعمت بطر گیرد تا حق را منکر شوند و آیات ما دروغ شمرند و رساننده را استور ندارند و بر نعمت دیگری را شکر کنند نه خدای را عز و جل قل الله أسرع مکرا یعنی الله اقدر علی تغییر تلک النعم من العبد علی صرف الشکر الی غیر المنعم و ما یاتیهم من العقاب اسرع فی اهلاکهم مما اتوه من المنکر و ابطال آیات الله إن رسلنا یعنی الحفظة یکتبون ما تمکرون للمجازاة به فی الآخرة این بر سبیل تهدید و وعید گفت که آری رسولان ما و دبیران می نویسند بر ایشان آنچه می سازند و می کنند و این تهدید است بر گوشها و دلهای ضعیفان و رنه خدای تعالی را البته بآن هیچ حاجت نیست که احاطت علم وی بمعلومات نه بدبیر حاجت گذاشت و نه بنسخت

میبدی
 
۲۸۱۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۵ - النوبة الثانیة

 

... و منهم من ینظر إلیک این نظر چشم سر است أ فأنت تهدی العمی این نابینایی نابینایی دل است چنان که جای دیگر گفت فإنها لا تعمی الأبصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور میگوید کافران و جهودان در تو می نگرند و معجزات و دلایل روشن می بینند و آن دیدن و نگرستن ایشان را سود نمیدارد و بکار نیاید که بصیرت دل و بینایی سر ندارند پس همچون نابینایان اند که خود باصل هیچ می نبینند

درین دو آیت بیان است که سمع را بر بصر فضل است گوش را بر چشم افزونی است در شرف که عقل را ور سمع بست و نظر بر چشم بست و گفته اند بصر در قرآن بر سه وجه است یکی دیدار دل است و بصیرت سر چنان که درین آیت گفت و لو کانوا لا یبصرون یعنی الهدی بالقلوب و در سورة الملایکة گفت و ما یستوی الأعمی و البصیر یعنی بصیر القلب بالایمان و هو المؤمن و در سورة الاعراف گفت و تراهم ینظرون إلیک و هم لا یبصرون یعنی بالقلوب دیگر دیدار چشم است چنان که گفت فجعلناه سمیعا بصیرا ای بصیرا بالعینین و در سورة یوسف گفت فارتد بصیرا یعنی بالعینین و در سورة ق گفت فبصرک الیوم حدید یعنی بالعینین وجه سیوم بصیرت حجت است چنان که در سورة طه گفت و قد کنت بصیرا یعنی بالحجة فی الدنیا

قوله إن الله لا یظلم الناس شییا لانه یتصرف فی ملکه و هو فی جمیع افعاله متفضل او عادل و لکن الناس أنفسهم یظلمون بالکفر و المعصیة و فعلهم ما لیس لهم ان یفعلوا و الظلم ما لیس للفاعل ان یفعله میگوید الله بر هیچ کس ظلم نکند و فعل وی بهیچ وجه ظلم نیست که جز تصرف در ملک خود نیست اگر بنوازد فضل است و او را سزاست و اگر براند عدل است و او را رواست اما بندگان بر خود ظلم کردند که کفر و شرک آوردند و آن کردند که ایشان را نرسد و نه سزاست که کنند قرایت حمزه و کسایی و لکن بتخفیف الناس برفع و معنی همانست

و یوم یحشرهم کأن لم یلبثوا إلا ساعة من النهار روز قیامت مؤمن از پس شادی و امن و راحت که بیند بودن خویش در دنیا و در برزخ چنان فراموش کند که پندارد که یک ساعت بیش نبودست و کافر از اندوه و بیم و نومیدی که باو رسد و بیند چنان داند که در دنیا و برزخ یک ساعت بیش نبودست مؤمن در شادی همه اندوهان فراموش کند و کافر در غم همه شادیها فراموش کند ...

... میگوید هر امتی را از امتهای گذشته پیغام بری بود آن پیغامبر بایشان آمدید و بر دین حق دعوت کردید پس اگر ایشان ایمان نیاوردندی و رسالت وی نپذیرفتندی و حجت بر ایشان محکم گشتید و عذر برنده شدید رب العالمین عذاب بایشان فرو گشادید گردن کشان و ناگرویدگان را هلاک کردید و مؤمنانرا نجات بودید و این از خداوند جل جلاله عدل است و داد بسزا همان است که جایی دیگر گفت و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا و قال تعالی رسلا مبشرین و منذرین لیلا یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل مجاهد گفت و مقاتل و کلبی فإذا جاء رسولهم یعنی یوم القیمة قضی بینهم بالقسط گفتند روز قیامت رب العزة گوید ا لم یأتکم رسلی بکتابی رسولان من بشما آمدند و پیغام ما بشما گزاردند و نامه من بر شما خواندند ایشان گویند ما اتانا لک رسول و لا کتاب بما هیچ پیغامبر نیامد و نه هیچ نامه بما رسید پس رسولان آیند و بر امت خویش گواهی دهند بایمان و کفر ایشان همان است که جایی دیگر گفت و یکون الرسول علیکم شهیدا جایی دیگر گفت و قال الرسول یا رب إن قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا و قال تعالی فکیف إذا جینا من کل أمة بشهید الآیة پس چون ایشان گواهی دادند قضی بینهم بالقسط میان ایشان کار برگزارند و هر کسی را بسزای خود رسانند و هم لا یظلمون لا یعذبون بغیر ذنب و لا یؤاخذون بغیر حجة و لا ینقصون من حسناتهم و لا یزادون علی سیآتهم

و یقولون متی هذا الوعد چون این آیت فرود آمد که و إما نرینک بعض الذی نعدهم کافران گفتند بر سبیل استهزا این وعده عذاب که میدهی کی خواهد بود إن کنتم یا محمد انت و اتباعک صادقین بنزول العذاب

قل یا محمد مجیبا لهم لا أملک لنفسی ضرا و لا نفعا إلا ما شاء الله ان املکه فکیف املک انزال العذاب و گفته اند متی هذا الوعد این وعد بعث است در همه قرآن و معنی آنست که چون ایشان از رستاخیز پرسند یا محمد تو جواب ده که لا أملک لنفسی ضرا و لا نفعا بیان تاویل این آیت آنجاست که گفت قل لا أملک لنفسی ضرا و لا نفعا إلا ما شاء الله و لو کنت أعلم الغیب لاستکثرت من الخیر ترا می پرسند که رستاخیز کی خواهد بود گوی من اگر غیب دانستمی خویشتن را از گزند نگاه داشتمی و به هر چه خیر بودی رسیدمی و چون غیب ندانم اینجا که بودنی امروز چیست چون دانم غیب رستاخیز که رستاخیز کی است لکل أمة أجل ای لهلاک کل امة اجل إذا جاء أجلهم وقت فناء اعمارهم فلا یستأخرون ساعة و لا یستقدمون ای لا یتأخرون و لا یتقدمون عمر خطاب گفت اول ما یهلک من الامم الجراد

قل أ رأیتم إن أتاکم عذابه این عذاب درین آیت نام رستاخیز است و در قرآن آن را نظایر است إن عذاب ربک لواقع ما له من دافع آن روز را عذاب نام کرد که آن روز عذاب کافران است و در قرآن عذاب است مراد بآن مرگ و عذاب است مراد بآن رستاخیز و عذاب بحقیقت عذاب بیاتا ای وقت بیات و هو اللیل أو نهارا چون ایشان استعجال عذاب کردند و از رستاخیز بسیار می پرسیدند فرمان آمد که یا محمد ایشان را بگوی أ رأیتم إن أتاکم عذابه چه بینید اگر این عذاب ناگاه بشما آید و رستاخیز ناگاه بپای شود بشب یا بروز شما بچه چیز می شتابید از آن چه چیز است از آن عذاب و از آن روز که کافران بآن می شتابند و این استفهام بمعنی تهویل و تعظیم است ای ما اعظم ما یلتمسون و یستعجلون

أ ثم إذا ما وقع آمنتم به این ثم نه حرف عطف است که بمعنی حینیذ است و این استفهام بمعنی انکار است یقول أ حینیذ اذا نزل العذاب صدقتم بالعذاب فی وقت نزوله و آمنتم بالله وقت البأس این جواب ایشانست که گفتند چون عذاب معاینه بینیم ایمان آریم ایشان را گویند در آن حال آلآن و قد کنتم به تستعجلون تکذیبا و استهزاء این هم چنان است که فرا فرعون گفتند آلآن و قد عصیت قبل جایی دیگر گفت یوم یأتی بعض آیات ربک لا ینفع نفسا إیمانها الآیة ...

... و یستنبیونک ای یستخبرونک أ حق ما اخبرتنا به من العذاب و البعث

مقاتل گفت حیی ابن اخطب چون به مکه آمد به مصطفی ص گفت یا محمد احق ما تقول ام باطل ا بالجد منک هذا ام انت هازل این جواب وی است قل یا محمد إی و ربی جایی دیگر گفت قل بلی و ربی جایی دیگر گفت قل نعم معنی هر سه لفظ آنست که آری حق است و راست إنه لحق این ها با عذاب شود و با قرآن و با بعث و حساب ای ان ذلک لحق کاین لا محالة و ما أنتم بمعجزین ای سابقین فایتین

و لو أن لکل نفس ظلمت ای کفرت ما فی الأرض لافتدت به ثم لم یقبل منه فداه همانست که جایی دیگر گفت و إن تعدل کل عدل لا یؤخذ منها میگوید اگر هر چه در زمین ملک کافر بود خواهد که خویشتن را بآن باز خرد روز قیامت و فدای عذاب خویش کند لکن ندا از وی نپذیرند و عذاب از وی باز نگیرند ...

میبدی
 
۲۸۱۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و منهم من یستمعون إلیک مستمعان مختلف اند و درجات ایشان بر تفاوت یکی بطبع شنید بگوش سر خفته بود سماع او را بیدار کرد تا از غم بیاسود یکی بحال شنید بگوش دل آرمیده بود سماع او را در حرکت آورد تا او را نسیم انس دمید یکی بحق شنید با نفسی مرده و دلی تشنه و نفسی سوخته یادگار ازلی رسیده و جان بمهر آسوده و سر از محبت ممتلی گشته بو سهل صعلوکی گفت مستمع در سماع میان استتار و تجلی است استتار حق مبتدیان است و نشان نظر رحمت در کار مردان که از ضعف و عجز طاقت مکاشفت سلطان حقیقت ندارند و باین معنی حکایت کنند از منصور مغربی گفت بحله ای از حله های عرب فرو آمدم جوانی مرا مهمانی کرد در میانه ناگاه بیفتاد آن جوان و بیهوش گشت از حال وی پرسیدم گفتند بنت عمی آویخته وی گشته و این ساعت آن بنت عم در خیمه خویش فرا رفت غبار دامن وی در حال رفتن این جوان بدید بیفتاد و بیهوش گشت این درویش برخاست بدر آن خیمه شد و شفاعت کرد از بهر این جوان گفت ان للغریب فیکم حرمة و ذماما و قد جیت مستشفعا الیک فی امر هذا الشاب فتعطفی علیه فیما به من هواک

فقالت المرأة انت سلیم القلب انه لا یطیق شهود غبار ذیلی کیف یطیق محبتی

چون درویش در حق آن جوان شفاعت کرد وی جواب داد که ای سلیم القلب کسی که طاقت دیدار غبار دامن ما ندارد طاقت دیدار جمال و صحبت ما چون دارد این است حال مرید او را در پرده خودی در پوشش میدارند تا در سطوات حقیقت یکبارگی سوخته و گداخته نگردد یک تابش برق حقیقت بیش نبیند که او را در حرکت آرد نعره زند و جامه درد و گریه کند باز چون بمحل استقامت رسد و در حقیقت افراد متمکن شود نسیم قرب از افق تجلی بر وی دمیدن گیرد آن حرکات بسکنات بدل شود زیرا موارد هیبت ادب حضرت بجای آرد اینست که رب العالمین گفت فلما حضروه قالوا أنصتوا

إن الله لا یظلم الناس شییا نفی ظلم از خویشتن کرد و تقدیر ظلم در وصف وی خود محالست که خلق خلق اوست و ملک ملک او و حق حق او ظالم کسی باشد که از حد فرمان در گذرد و حکمی که او را لازم آید اندازه آن در گذارد و حق جل جلاله بجلال قدر خویش حاکم است نه محکوم آمر است نه مأمور قهار است نه مقهور بنده را بیافرید بقدرت بی وسیلت او را بپرورد بنعمت بی شفاعت حکم خود بر وی براند بی مشاورت اگر بخواند و بنوازد فضل و لطف اوست و اگر براند و بیندازد قهر و عدل اوست هر چه کند رواست که خداوند و آفریدگار بحقیقت اوست جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته و إما نرینک بعض الذی نعدهم الآیة خبر وی درست و وعد وی راست و وعید وی حق و حشر و نشر بودنی و نامه کردار خواندنی و حساب اعمال کردنی و بثواب و عقاب رسیدنی و هر چه آید آمده گیر و پرده از روی کار برگرفته گیر یقول الله عز و جل فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید قل لا أملک لنفسی ضرا و لا نفعا إلا ما شاء الله ای مهتر کونین و سید خافقین و رسول ثقلین گوی نفع و ضر بدست ما نیست راندن و نواختن کار ما نیست بند و گشاد دار و گیر بداشت ما نیست که ضار و نافع جز نام و صفت یک خدای نیست ضارست خداوند گشاد و بند و پادشاه بر سود و گزند و کلید دار جدایی و پیوند نافع است سود نمای خلقان و سپردن سودها بر وی آسان و سود همه بدست وی نه بدست کسان

قل أ رأیتم إن أتاکم عذابه بیاتا أو نهارا من خاف البیات لم یستلذ السییات من توسد الغفلة ایقظه فجأة العقوبة من عرف کمال القدرة لم یا من فجأة الأخذ بالشدة

و یستنبیونک أ حق هو الآیة راه حق بر روندگان روشن لکن چه سود که یک مرد راه رو نیست دریغا که بستان نعمت پر ثمار لطایف است و یک خورنده نیست همه عالم پر صدف دعوی و یک ذره جوهر معنی نیست در میدان جلال صد هزار سمند هدایت و یک سوار نیست بو یزید بسطامی گفته که راه حق چون آفتاب تابان است هر که بینایی دارد چون در نگرد با یقین و ایمان است در هر کلوخی و ذره ای از ذرایر موجودات بر یگانگی حق صد هزار بیانست

مرد باید که بوی داند برد ...

میبدی
 
۲۸۱۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و اتل علیهم نبأ نوح الآیة مثال ربانی از حضرت سبحانی آنست که بلا از درگاه ما خلعت دوستانست و جرعه محنت از کاس محبت نوشیدن پیشه مردان است هر که نهاد او نشانه تیر بلای ما را نشاید طلعت او محبت و جمال ما را هم نشاید عادت خلق چنان است که هر که را بدوستی اختیار کنند همه راحت و آسایش آن دوست خواهند و سنت الهیت بخلاف اینست هر کرا بدوستی بپسندد شربت محنت با خلعت محبت بر وی فرستد ان اشد الناس بلاء الانبیاء ثم الاولیاء ثم الامثل فالامثل و اذا احب الله عبدا صب علیه البلاء صبا یکی در نگر بحال نوح پیغامبر شیخ المرسلین و امام المتقین که از امت خویش چه رنج و چه محنت دید و در دعوت ایشان بار بلا و عنا چون کشید هزار کم پنجاه سال ایشان را دعوت کرد هر روز او را چندان بزدندید که بی هوش گشتی و فرزندان خود را بضرب و زخم او وصیت کردندید و با این همه محنت و بلیت گفتی چندان اندهان دارم که پروای زخم شما ندارم و ایشان را این گفت فعلی الله توکلت فأجمعوا أمرکم و شرکاءکم شما هر چه خواهید کنید و هر کید که توانید سازید که من بخداوند خویش پشت باز نهادم و او را کار ساز خود پسندیدم و با مهر و محبت وی آرمیدم پروای دیگران ندارم فعلی الله توکلت توکل قنطره یقین است و عماد ایمانست رب العزة میگوید و علی الله فتوکلوا إن کنتم مؤمنین و من یتوکل علی الله فهو حسبه هر که بالله پشتی دارد الله او را بسنده است دیگری او را می درنباید شب معراج گفت یا سید ص یا محمد عجب لمن آمن بی کیف یتکل علی غیری کسی که یاد ما در دل دارد با یاد دیگران چون پردازد او که مهر ما بجان دارد گر چان در سر آن کند شاید فعلی الله توکلت توکل برید حضرت رضا است و نشان صدق وفا است و حقیقت را صفا است توکل را بدایتی و نهایتی است در بدایت حلاوت خدمت و بر همه جانوران شفقت و اخلاص دعوت و در نهایت آزادی و شادی و بی قراری در بدایت این روی نماید که موسی فراقوم خویش گفت فعلیه توکلوا إن کنتم مسلمین و در نهایت این بیند که حق جل جلاله فرا مصطفی گفت و توکل علی الحی الذی لا یموت شیخ ابو القاسم نصر آبادی مریدی را پیش شیخ بو علی سیاه فرستاد که باز گوی که در توکل تا کجا رفته شیخ بو علی جواب فرستاد که بو علی مردی بی کار است و توکل نشناسد اما درین بی کاری چنان مشغول شده که پروای خلق نمیدارد انفاق است همه ایمه طریقت را که هیچکس از سالکان راه نیکوتر و تمام تر ازین سخن نگفته است کمال تحقیق عبودیت در عین تقصیر دیدن نه کار هر بی کاری و تردامنی بود بخود کافر باید شدن اگر خواهی که بحق مسلمان شوی آن گه عاقبت کار نوح و سرانجام قوم وی هر دو باز گفت فکذبوه فنجیناه و من معه فی الفلک و جعلناهم خلایف و أغرقنا الذین کذبوا بآیاتنا نوح در سفینه سلامت در بحر عنایت غرقه مهر و محبت قوم نوح بحکم شقاوت در دریای قهر ربوبیت غرقه عذاب و عقوبت

ثم بعثنا من بعدهم موسی و هارون الآیة قص علیه ص نبأ الاولین و شرح له جمیع احوال الغابرین ثم فضله علی کافتهم اجمعین فکانوا نجوما و هو البدر و کانوا انهارا و هو البحر به انتظم عقدهم و بنوره اشرق نهارهم و بظهوره ختم عددهم

یومک وجه الدهر من اجله

جن غد و التفت الامس

و قال موسی یا قوم إن کنتم آمنتم بالله فعلیه توکلوا اشارت است که ایمان تنها نه گفتار است که عمل در آن ناچار است اعمال در اقوال پیوسته و احوال در اعمال بسته اقوال صفت زبان است و اعمال حرکت ارکان است و احوال عقیده پاک از میان جان است و توکل عبارت از جمله آنست موسی قوم خود را گفت اگر خواهید که مسلمان باشید بر الله توکل کنید دست تسلیم از آستین رضا بیرون کنید و بروی اغیار باز زنید و بحقیقت دانید که بدست کس هیچ چیز نیست و از حیلت سود نیست و عطا و منع جز بحکمت حکیم نیست و قسام مهربانست که در وی غفلت نیست قوم وی جواب دادند که علی الله توکلنا ما دست اعتماد در ضمان الله زدیم و او را کارساز و وکیل خود پسندیدیم و مرادها فداء مراد وی کردیم و کار بوی سپردیم

روی عبد الله بن مسعود قال قال رسول الله ص اریت الامم بالموسم فرأیت امتی قد ملیوا السهل و الجبل فاعجبنی کثرتهم و هییتهم فقیل لی أ رضیت قلت نعم قال و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنة بغیر حساب لا یکتوون و لا یتطیرون و لا یسترقون و علی ربهم یتوکلون فقام عکاشة بن محصن الاسدی فقال یا رسول الله ادع الله ان یجعلنی منهم فقال رسول الله ص اللهم اجعله منهم فقام آخر فقال ادع الله ان یجعلنی منهم فقال رسول الله ص سبقک بها عکاشة

میبدی
 
۲۸۱۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۸ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و أوحینا إلی موسی و أخیه پیغام دادیم بموسی و برادر او أن تبوءا لقومکما که جای بسازید قوم خویش را بمصر بیوتا بشهر مصر خانها و اجعلوا بیوتکم قبلة و خانهای خویش نماز جای سازید و أقیموا الصلاة و نماز به پای دارید و بشر المؤمنین و مؤمنانرا بشارت ده

و قال موسی ربنا موسی گفت خداوند ما إنک آتیت فرعون و ملأه و دادی فرعون را و کسان او را زینة و أموالا آرایش این جهانی و مالها فی الحیاة الدنیا در زندگانی این جهانی ربنا لیضلوا عن سبیلک تا بی راه میشوند از راه تو ربنا خداوند ما اطمس علی أموالهم مالهای ایشان بستر مطعومهای ایشان همه سنگین کن

و اشدد علی قلوبهم و دلهای ایشان سخت کن فلا یؤمنوا تا بنگروند حتی یروا العذاب الألیم ۸۸ تا عذاب دردنمای بینند

قال قد أجیبت دعوتکما الله گفت پاسخ کرده آمد دعای شما هر دو فاستقیما بر رسالت و دعوت خویش هم چنان راست میروید و لا تتبعان و نگر که پی نبرید سبیل الذین لا یعلمون ۸۹ براه ایشان که نمی دانند

و جاوزنا فرا گذرانیدیم ببنی إسراییل البحر بنی اسراییل را بدریا فأتبعهم بر پی ایشان ایستاد فرعون و جنوده فرعون و سپاه او بغیا و عدوا با فزونی جویی و ستم کاری و اندازه در گذاری حتی إذا أدرکه الغرق تا آن گه که آب بدهن وی رسید قال آمنت گفت بگرویدم أنه لا إله إلا الذی آمنت به بنوا إسراییل که نیست خدا جز ازو که گرویده اند باو بنو اسراییل و أنا من المسلمین ۹۰ و من از گردن نهادگانم الله را

آلآن اکنون است و قد عصیت قبل و پیش از این سر می کشیدی و کنت من المفسدین ۹۱ و از تباه کاران و بدکاران بودی

فالیوم ننجیک ببدنک امروز ترا با سر آب آریم با این زره لتکون لمن خلفک آیة تا پسینان را از جهانیان که پس تو آیند عبرتی باشی و نشانی و و إن کثیرا من الناس و فراوانی از مردمان عن آیاتنا لغافلون ۹۲ از نشانهای ما غافل اند تا نشان ننماییم ندانند و که نماییم نشناسند

و لقد بوأنا بنی إسراییل جای دادیم بنی اسراییل را پس غرق فرعون مبوأ صدق جای بسزای نیکان براستی و رزقناهم من الطیبات و ایشان را روزی دادیم از روزیهای پاک فما اختلفوا دو گروه نشدند حتی جاءهم العلم تا آن گه که بایشان علم رسید از خدای إن ربک یقضی بینهم یوم القیامة خداوند تو داوری بر دمیان ایشان روز رستاخیز فیما کانوا فیه یختلفون ۹۳ بپاداش دادن هر گروهی را در آن جداجد رفتن که میرفتند

فإن کنت فی شک اگر چنانست که در گمانی مما أنزلنا إلیک اینچه فرو فرستادیم بتو فسیل الذین یقرؤن پرس از ایشان که میخوانند الکتاب من قبلک آن نامه که پیش از تو فرو آمد لقد جاءک الحق من ربک آنچه بتو آمد از خداوند تو راست آمد و درست آمد فلا تکونن من الممترین ۹۴ هان که از گمان زدگان نباشی ...

میبدی
 
۲۸۱۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۹ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی فلو لا کانت قریة آمنت بزرگست و بزرگوار خداوند کردگار نامدار رهی دار کریم و مهربان خدای جهان و جهانیان دارنده ضعیفان نوازنده لهیفان نیوشنده آواز سایلان پذیرنده عذر عذر خواهان دوستدار نیاز و سوز درویشان و ناله خستگان دوست دارد بنده ای را که درو زارد و از کرد بد خویش بدو نالد خود را دست آویزی نداند دست از همه وسایل و طاعات تهی بیند اشک از چشم روان و ذکر بر زبان و مهر در میان جان نبینی که با قوم یونس چه کرد آن گه که درماندند و عذاب بایشان نزدیک گشته و یونس بخشم بیرون شده و ایشان را وعده عذاب داده بامداد از خانها بدر آمدند ابر سیاه دیدند و دود عظیم آتش از آن پاره پاره می افتاد بجای آوردند که آن عذاب است که یونس مر ایشان را وعده داد یونس را طلب کردند و نیافتند جمعی عظیم بصحرا بهم آمدند طفلکان را از مادران جدا کردند کودکان را از پدران باز بریدند تا آن کودکان و طفلکان بفراق مادر و پدر گریستن و زاری در گرفتند پیران سرها برهنه کردند و محاسن سپید بر دست نهادند همی بیک بار فغان برآوردند و بزاری و خواری زینهار خواستند گفتند اللهم ان ذنوبنا عظمت و جلت و انت اعظم منها و اجل خداوندا گناه ما بزرگست و عفو تو از آن بزرگتر خداوندا بسزای ما چه نگری بسزای خود نگر آن گه سه فرقت شدند به سه صف ایستاده صفی پیران و صفی جوانان و صفی کودکان عذاب فرو آمد بر سر پیران بایستاد پیران گفتند بار خدایا تو ما را فرموده ای که بندگان را آزاد کنید ما همه بندگانیم و بر درگاه تو زارندگانیم چه بود که ما را از عقوبت و عذاب خود آزاد کنی عذاب از سر ایشان بگشت بر سر جوانان بایستاد جوانان گفتند خداوندا تو ما را فرموده ای که ستمکاران را عفو کنید و گناه ایشان در گذارید ما همه ستمکارانیم بر خویشتن عفو کن و از ما درگذار عذاب از ایشان در گذشت بر سر کودکان بایستاد کودکان گفتند خداوندا تو ما را فرموده ای که سایلان را رد مکنید و باز مزنید ما همه سایلانیم ما را رد مکن و نومید بازمگردان ای فریادرس نومیدان و چاره بیچارگان و فراخ بخش مهربان

آن عذاب از ایشان بگشت و توبه ایشان قبول کرد اینست که رب العالمین گفت کشفنا عنهم عذاب الخزی فی الحیاة الدنیا و متعناهم إلی حین قوله و ما کان لنفس أن تؤمن إلا بإذن الله بی آیینه توفیق کس روی ایمان نبیند بی عنایت حق کس بشناخت حق نرسد بنده بجهد خویش نجات خویش کی تواند تا با دل بنده تعریف نکند و شواهد صفات و نعوت خود در دل وی مقرر نکند بنده هرگز بشناخت او راه نبرد و الله لولا الله ما اهتدینا و لا تصدقنا و لا صلینا آب و خاک را نبود پس بود را چه رسد که بدرگاه قدم آشنایی جوید اگر نه عنایت قدیم بود دعوی شناخت ربوبیت چون کند اگر نه توفیقش رفیق بود

دل کیست که گوهری فشاند بی تو ...

... جان زهره ندارد که بماند بی تو

قل انظروا ما ذا فی السماوات و الأرض همه عالم آیات و رایات قدرت اوست دلایل و امارات وحدانیت اوست نگرنده می درباید از همه جانب بساحت او راه است رونده می باید بستان حقایق پر ثمار لطایف است خورنده می باید

مرد باید که بوی داند برد ...

... و ما تغنی الآیات و النذر عن قوم لا یؤمنون الادلة و ان کانت ظاهرة فما تغنی اذا کانت البصایر مسدودة کما أن الشموس و ان کانت طالعة فما تغنی اذا کانت الأبصار عن الادراک بما عمی مردودة و ما انتفاع اخی الدنیا بمقلته اذا استوت عنده الانوار و الظلم

ثم ننجی رسلنا و الذین آمنوا کذلک حقا علینا ننج المؤمنین تشریف و نواخت مؤمنان است که رب العزة به نعت اعزاز و اکرام نجات ایشان بر نجات پیغامبران بست و در نعت تخصیص و تشریف ایشان را درهم پیوست گفت حق است از ما واجب است از کرم و لطف ما که مؤمنان را رهانیم چنان که پیغامبران را رهانیدیم تا چنان که بر هیچ پیغامبر روا نیست که فردا در آتش شود و عذاب چشد هیچ مؤمن را روا نیست که در دوزخ و در عذاب جاوید بماند فانه جل جلاله اخبر انه ینجی الرسل و المؤمنین جمیعا و أن أقم وجهک للدین ای اخلص قصدک للدین و جرد قلبک عن اثبات کل ما لحقه قهر التکوین میگوید دین خویش از شوب ریا پاک دار و قصد خویش در جستن کیمیای حقیقت درست کن دل از علایق بریده و کمربندی بر میان بسته و حلقه خدمت در گوش وفا کرده و خواست خود فدای خواست ازلی کرده نفس فدای رضا و دل فدای وفا و چشم فدای بقا

نفسم همه عمر در وصالت خواهد گوشم سمع از بهر مقالت خواهد ...

... چشمم بصر از شوق جمالت خواهد

ازینجا نور حقیقت آغاز کند باز محبت بر هوای تفرید پرواز کند جذبه الهی در رسد رهی را از دست تصرف بستاند نه غبار زحمت آرزوی بهشت بر وقت وی نشیند نه بیم دوزخ او را راه گیری کند بزبان حال گوید

عاشق بره عشق چنان می باید ...

میبدی
 
۲۸۱۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی فلعلک تارک بعض ما یوحی إلیک الآیة فرمان آمد از درگاه

احدیت و جناب صمدیت بمهتر کاینات و سید سادات شمس هدایت و کیمیای دولت سهیل سعادت و بحر طهارت که ما ترا بخلق فرستادیم تا طبیب دلهای اندوهگنان باشی مرهم درد سوختگان و آسایش جان مؤمنان باشی این نامه ما بر ایشان خوانی و آن لهیب آتش عشق ایشان و سوز دل ایشان در آرزوی دیدار ما امروز بر بنشانی و فردا را وعده وصال و دیدار دهی پس بدانکه تنی چند ازین مهجوران عدل ما و رنجوران داغ قطیعت ما شنیدن آن می نخواهند که ذوق آن نمیدانند و حوصله آن ندارند و آن گه از تو ترک آن می درخواهند آن را می بگذاری و بر امید صلاح و ایمان ایشان مراد ایشان می جویی مکن ای محمد مراد ایشان مجوی و دل در ایشان مبند که ما ایشان را در ازل براندیم و داغ حرمان و خذلان بر ایشان نهادیم

ای سید ایشان ترا دشمنان و بد خواهانند اگر سخنی بطعن گویند یا تعنتی جویند دل خویش بتنگ میار و اگر ایمان نیارند غم مخور ایشان خبیث اند و حضرت عزت ما پاک است جز پاکان را بخود راه ندهد ان الله تعالی طیب لا یقبل الا الطیب هر که نه آن ما است اگر چه عین طهارت است او را پلید دان چه آدمی و چه سگ یقول الله عز و جل إنما المشرکون نجس و هر که آن ما است اگر چه عین نجاست است او را پاک شمر چه آدمی و چه سگ یقول الله تعالی و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید سگی بر وفای دین قدمی برداشت ما جبرییل را بخدمت او فرستادیم و در دنیا با آن جوانمردان بداشتیم و از آفات نگه داشتیم نجاست او بطهارت برداشتیم در دنیا با ایشان و در غار با ایشان و در قیامت با ایشان و در بهشت با ایشان پس بنده مومن که هفتاد سال بر بساط اسلام بوده و ذوق ایمان چشیده و قدم بر قدم رسول نهاده و خداوند عالم او را پاک خوانده و مهر خود در دل وی نهاده کجا روا دارد که در قیامت او را نومید کند

ما را بمران چو سایلان از در خویش

بنگر صنما که عاشقم یا درویش

من کان یرید الحیاة الدنیا و زینتها الآیة من قنع منا بالدنیا مع دناءة صفتها ما ضننا علیه بإمتاع ایام لکن یعقب اری کمالها شری زوالها و یتلوا طعم عسلها سم حنظلها هر که از ما دنیا خواهد دنیا از وی دریغ نیست لکن از آخرت درماند و آن دنیا با وی هم بنماند

در آثار بیارند که هر که روی در دنیا دارد پشت بر خدای دارد و پشت بر خدای داشتن آنست که پیوسته باندیشه دنیا خسبد و بر اندیشه دنیا خیزد و اوقات وی بدان مستغرق بود نداند آن مسکین که این دنیا متاع الغرور است و بساط لعب و لهو جای بازیچه نادانان و سبب فریب ایشان دنیا دار بسان مسافر است در کشتی نشسته و دنیا زاد وی اگر زاد افزون از آن بر گیرد که باید کشتی غرق شود و سبب هلاک وی گردد

آورده اند که ذو القرنین در بلاد مغرب رفت ملک آن دیار زنی داشت ذو القرنین گفت این ملک بمن تسلیم کن گفت لا و لا کرامة خواست که بقهر ملک بستاند عارش آمد که با زنی جنگ کند زن گفت ترا مهمان کنم چون از دعوت فارغ شوی ملک بتو تسلیم کنم چون بخوان آمد خوانی دید زرین نهاده همه کاسه های زرین و بجای طعام مروارید و جواهر در آن کرده ذو القرنین گفت چه خورم طعام باید که این هیچ خوردن را نشاید آن زن گفت چون نصیب تو از دنیا نان بیش نبود ملک زمین کجا بری شاید که نبود ترا ملکی که نصیب تو از دو تا نان بیش نیست دیگر همه وبال است و نکال ابو بکر وراق گفت حیات دنیا دیگرست و زینت دنیا دیگر زینت دنیا آنست که در آن آیت گفت زین للناس حب الشهوات الی آخرها و حیات دنیا کراهیت مرگ است هر که دنیا دوست دارد از خدا خبر ندارد و هر که از خدا خبر ندارد هرگز آرزوی مرگ نکند و زندگانی همین داند که زندگانی دنیا است شهوتی بر کمال و غفلتی بی نهایت و از آن حیاة طیبة که دوستان در آن اند بی خبر اشارت قرآن مجید و عزت کلام بار خدا اینست که أ فمن کان علی بینة من ربه هرگز برابر کی بود حیات غافلان و حیات عارفان حیات غافلان آنست که گفت من کان یرید الحیاة الدنیا و زینتها و حیات عارفان أ فمن کان علی بینة من ربه میگوید عارفان در روشنایی آشنایی اند بر نور دین و روح یقین براه توفیق رفته و بمقصد تحقیق رسیده دلهاشان از تجرید و تفرید عمارت یافته این بینت بر لسان اهل اشارت آن تخم درد عشق است که روز اول در عهد ازل در دلهای دوستان خود ریخت چنان که در خبر است ثم رش علیهم نورا من نوره

نهاد ایشان خاکی خوش بود که در عهد خلقت آدم از قسم طیب برآمده بود قابل تخم درد عشق آمده پس آفتاب و أشرقت الأرض بنور ربها بر آن تافت پرورشی تمام بیافت تا عبهر عهد برآمد گل انس بشکفت مهب ریاح سعادت گشت و محل نظر الهیت شد بروزی و شبی سیصد و شصت بار آن بنده همه شب در خواب و این نظر بدل وی روان او خفته و نظر الله وی را کوشوان و اگر از جاده حقیقت یک بار میلی کند یا در هوای بشریت پروازی کند از عالم غیب ندا آید که و أنیبوا إلی ربکم

ای باز هوا گرفته باز آی و مرو ...

میبدی
 
۲۸۱۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات و أخبتوا إلی ربهم الایة

از روی اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت میگوید فردا ساکنان حظیره قدس و ملوک مقعد صدق و اشراف درجات علیین ایشان خواهند بود که امروز حلقه فرمان ما در گوش بندگی دارند در سرای اخبات آرام گرفته در شاهراه رضا بحکم بندگی گوش بفرمان داشته و از راه معارضه برخاسته گفته اند حقیقت بندگی دو خصلت است آن کنی که او پسندد و آن پسندی که او کند ای مسکین نمرود طاغی در کافری یک بار تیر انکار در روی ایمان زد تو در مسلمانی بروزی چندین بار تیر انکار و اعتراض بر روی احکام تقدیر زنی صفت بندگیت کجا درست آید رضا و تسلیم چون بود

بندگی آنست که در کوی حقیقت کمر وفا بر میان بندی و دست در بند شریعت دهی که تا دست در بند می بود هرگز بگشادن کمر نرسد تو بنده ای و راه آزادان میروی تو بنده ای و مراد خداوندان میجویی بنده هرگز چون خداوند نبود آزادی و بندگی هر دو بهم نیایند

راحت مشرقة و رحت مغربا

و متی التقاء مشرق و مغرب

اینست که رب العالمین میگوید مثل الفریقین کالأعمی و الأصم و البصیر و السمیع هل یستویان مثلا نابینای بحقیقت اوست که نه دیده عبرت دارد تا از روی استدلال بآیات آفاق نظر کند نه دل فکرت دارد تا در آیات انفس تأمل کند نه بصیرت حقیقت دارد تا بنور فراست مکاشفات اسرار غیبی بیند و بینای بحقیقت اوست که بعلم الیقین شواهد افعال نگرد که أ و لم ینظروا فی ملکوت السماوات و الأرض باز بعین الیقین حقایق صفات بیند که أ فلا یتدبرون القرآن باز بحق الیقین جلال ذات بیند که أ لم تر إلی ربک علم الیقین بشرط برهانست عین الیقین بحکم بیانست حق الیقین بنعت عیانست علم الیقین مؤمنان راست عین الیقین پیغامبران راست حق الیقین مصطفی راست ص از آن است که عالمیان با خبراند و او باعیان همه عالم صدف اند و او جوهر همه عالم طفیل اند و او مقصود

گرنه سبب تو بودی ای در خوشاب

آدم نزدی دمی درین کوی خراب

و لقد أرسلنا نوحا إلی قومه الآیة آورده اند که نوح ع روزی بسگی برگذشت بر زبان وی برفت که ما اقبحه چه زشت است این سگ و چه ناخوش این صورت سگ رب العزة آن از وی در نگذاشت تازیانه عتاب آمد که ای نوح می عیب کنی بر آفریده ما اخلق انت احسن من هذا نوح از سیاست این عتاب بگریست روزگار دراز بر خود نوحه کرد تا نام وی نوح نهادند وحی آمد که یا نوح کم تنوح ای مسکین نوح با درازی عمر یک بار کلمه ای گفت نه پسند خالق بنگر که چه زاری کرد و چند گریست پس ترا با این زلات نهمار و معصیت بی شمار خود چه باید کرد و حالت گویی چون بود و سرانجام بچه رسد نوح پدر عالمیان بود و مایه جهانیان بود و پیر پیغامبران بود و نواخته خدای جهان بود با این همه کان حسرت و مایه درد و معدن اندهان بود

پیر طریقت گفت الهی کان حسرت است این دل من مایه درد و غم است این تن من الهی نیارم گفت که این همه چرا بهره من نه دست رسد مرا بمعدن چاره من نهصد و پنجاه سال بر زخم و ضرب و بلا و عناء قوم خویش صبر همی کرد و خدای را شکر همیگفت نه آن بلا و رنج ازو بکاست نه وی از سر آن صبر و شکر برخاست دانست که بلا بستر انبیاست و قرین اولیاست و هر که درو صبر کند دوستی را سزاست مصطفی ص گفت ان الله تعالی اذا احب عبدا ابتلاه فان صبر اقتناه

چون الله تعالی بنده ای را دوست دارد بلاها بدو فرستد تا پروای دیگرانش نبود اگر صبر کند بر بلا از خاصگیان حضرتش کند نوح آن همه بار بلای قوم خویش همی کشید که او را گفته بودند هر که لباس جوانمردی پوشد ناچار تیر جفای ناجوانمردان خورد و در راه ریاضت زخمهای زهر آلود چشد و ننالد

در عشق تو از ملامت بی خبران

در جان و جگر خدنگها دارم من

پیر طریقت گفت چون بنده ای را بدوستی خود بپسندد و شایسته حضرت عنایت گرداند نخست بار بلا بر وی نهد تا بنده رام شود در زخم بلا پس آن گه قوت خورد از حقیقت رضا پس چنان گردد که خود شود عاشق بلا چنان که بو یزید بسطامی روزی که بلایی بدو نرسیدی گفتی بار خدایا طعام بی ادام چون خورند خلق می پنداشتند که او طعام وابلا میخورد خود ندانستند که و ارضا میخورد و خود رضا میجوید که در منازل دوستی منزلی برتر از منزلت رضا نیست و ثمره ای بزرگوارتر از ثمره رضا نیست و ذلک قوله و رضوان من الله أکبر

میبدی
 
۲۸۲۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و اصنع الفلک بأعیننا نوح را فرمان آمد از روی شریعت بظاهر حکم که از چوب ساج کشتی ساز و درو نشین تا از طوفان برهی و از روی حقیقت بحکم تخصیص و نعت تقریب بسر وی ندا آمد که دریای نفس در پیش داری دریای مغرق مهلک در آن گردابها است پر خطر و نهنگان جان ربای بر رصد و ناچار بر آن عبره می باید کرد تا بساحل امن رسی از اخلاص کشتی ساز بسه طبقه یکی خوف و دیگر رجا و سوم رضا وانگه بادبان صدق بر آن بند و بر مهب صبای اطلاع ما بدار اینست که گفت بأعیننا و وحینا که ما خود چنان که باید راند و آنجا که باید راند خود رانیم هو الذی یسیرکم فی البر و البحر و حملناهم فی البر و البحر از روی اشارت میگوید بنده من تدبیر کار خود و امن گذار و خویشتن را یکسر بمن سپار و تصرف خود دور دار تو محمول لطف مایی و محمول الکرام لا یقع فان وقع وجد من یأخذ بیده این همانست که مصطفی ص گفت الا فتسلکون جسرا من النار یطأ احدکم الجمرة فیقول الجسر یقول ربک عز و جل او انه کرامتی

بزرگوار است و لطفی بی نهایت که فردا رب العزة بر گذرگاه صراط با بنده عاصی کند فمرة یقف و مرة یعثر می افتد و می خیزد و رب العزة داند که بنده را جز وی فریادرس و دستگیر نیست بجلال تعزز خود و بنعت رحمت او را فریاد رسد و دستگیری کند در خبر می آید که رحمت الله بر بنده بیش از رحمت مادر است بر فرزند و اگر تقدیرا فرزندی هزار بار پایش بگل فرو رود هر بار مادر گوید برخیز جان مادر و هر بار مادر برو مشفق تر و مهربان تر بود

پیر طریقت گفت الهی تا مهر تو پیدا گشت همه مهرها جفا گشت و تا بر تو پیدا گشت همه جفاها وفا گشت الهی ما نه ارزانی بودیم تا ما را بر گزیدی و نه ناارزانی بودیم که بغلط گزیدی بلکه بخود ارزانی کردی تا برگزیدی و بپوشیدی عیب که می دیدی

حتی إذا جاء أمرنا و فار التنور چون سلطان عظمت و بی نیازی و جلال عزت قهاری بنعت سیاست کمین گاه مکر بر آن بی حرمتان و بیگانگان گشاد و طوفان عقوبت و عذاب فرا سر ایشان نشست فرمان آمد از جبار کاینات به نوح پیغامبر که احمل فیها من کل زوجین اثنین و أهلک إلا من سبق علیه القول هر که ما در ازل او را در پناه لطف و جوار رحمت خود گرفتیم امروز تو او را واپناه خودگیر و در کشتی نشان که وی امروز از رستگارانست و فردا از نواختگان و در ازل از خواندگان ابلیس آمد در آن حال تا خود را در کشتی افکند نوح سر وازد که این جای خواندگان است نه جای راندگان ابلیس گفت اما علمت انی من المنظرین إلی یوم الوقت المعلوم و لا مکان الیوم الا فی سفینتک ندا آمد که ای نوح ابلیس را در نشان که او شبه سیاه است در عقد مروارید در رشته کشند با جواهر شبهی

عجب آنست که نوح پسر خود را میخواند که ارکب معنا و ابلیس دشمن را میراند تا فرمان آمد که ابلیس دشمن را بردار و پسر خود را بگذار تا بدانی که اسرار تقدیر بر قیاس خلق نیست میگوید من آن کنم که خود خواهم و کس را بر حکم من اعتراض نیست لا یسیل عما یفعل و هم یسیلون

و قال ارکبوا فیها بسم الله مجراها و مرساها بسم الله سلامة الخلق و بالله نجاة الخلق بسم الله شفاء عند کل بلیة و سلوة عند کل حسرة و حبرة عند کل ترحة بنام خداست آرام دل مؤمنان بنام خداست شفاء درد بیمار دلان بنام خداست آسایش اندهگنان خداوندا نامت نور دیده آشنایان یادت آیین منزل مشتاقان یافتت فراغ دل مریدان مهرت انس جان دوستان

و نادی نوح ربه فقال رب إن ابنی من أهلی پیر طریقت گفته که درگاه حق عزیز است و فنای قدس او عظیم سراپرده قهر زده و ایوان کبریا بر کشیده و بساط عظمت گسترانیده کس را نیست و نرسد که بستاخی کند بر آن بساط عظمت جز بفرمان نبینی نوح را که بستاخی کرد گفت إن ابنی من أهلی تا او را جواب دادند که إنه لیس من أهلک موسی ع همچنین بر بساط جلال و عظمت انبساطی نمود بی دستوری دیدار خواست گفت ارنی جواب آمد که لن ترانی باز مصطفی ص شب الفت و زلفت شب قرب و کرامت که بحضرت اعلی رسید و بساط جلال و عظمت دید سر در پیش افکند و هیچ نگفت حرمت حضرت احدیت را و اجلال درگاه صمدیت را خاموش گشته و گوش فرا داشته که تا فرمان چه آید و دستوری چه دهد ندا آمد که یا محمد سبح اسم ربک الأعلی دستوری دادیم ترا زبان دعا و ثنا بگشای و ما را بپاکی بستای مصطفی ص در نگرست جلال و عظمت و کبریای الوهیت بی نهایت دید دانست که کمال ثنای مخلوق هرگز ببدایت جلال لم یزل نرسد ثنای خود همچون چراغ دید در آفتاب و قطره در دریا چراغ در آفتاب چه روشنایی دهد و قطره در دریاچه افزاید همین کلمت گفت لا احصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک

فرمان آمد که ای محمد بستاخی کن بخواه تا بخشم بگوی تا نیوشم سل تعطه اشفع تشفع

من آن توام تو آن من باش ز دل

بستاخی کن چرا نشینی تو خجل

میبدی
 
 
۱
۱۳۹
۱۴۰
۱۴۱
۱۴۲
۱۴۳
۵۵۱