مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸
... وز بی ادبی و جرم صد تو نگریخت
او را تو نگوی لطف دریا گویش
بگریخت ز ما دیو سیه او نگریخت
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۱
ای لعل و عقیق و در و دریا و درست
فارغ از جای و پای بر جا و درست ...
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲۲
از عشق تو دریا همه شور انگیزد
در پای تو ابرها درر میریزد ...
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹۷
... بی عشق وجود خوب و موزون نشود
صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد
بی جنبش عشق در مکنون نشود
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳۳
جودت همه آن کند که دریا نکند
این دم کرمت وعده به فردا نکند ...
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳۵
... مرد آن نبود که نامداری افتد
گر در خواهی ز قعر دریا بطلب
کان کف باشد که بر کناری افتد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷۸
... شمشیر ز پاره های ما تیز کنند
من غرقه آن سینه دریا صفتم
یاران مرا بگو که پرهیز کنند
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸۰
در می طلبی ز چشمه در بر ناید
جوینده در به قعر دریا باید
این گوهر قیمتی کسی را شاید ...
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸۷
دریا نکند سیر مرا جو چه کند
گلشن چو نباشدم مرا بو چه کند ...
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸۲
گر در طلبی ز چشمه در بر ناید
جوینده در به قعر دریا باید
این گوهر قیمتی کسی را شاید ...
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸۳
گر دریا را همه نهنگان گیرند
ور صحرا را همه پلنگان گیرند ...
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۴۲
امروز خوشم به جان تو فردا نیز
هم آبم و هم گوهرم و دریا نیز
هم کار و گیای دوست کارافزا نیز ...
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۷۳
... وز غلغله ات چرا جهان پر نکنم
پیش کرم کفت چو دریا کف بود
چون از کف تو کفش پر از در نکنم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵۴
... چون موج ز باد بود خود آشفتم
آشفته چو رعد سر دریا گفتم
چون ابر تهی بر لب دریا خفتم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶۱
... ماهی ننهد آب ذخیره هرگز
چون بی دریا هیچ نخواهد بودن
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶۸
دل از طلب خوبی بی چون گشتن
دریا خواهد شدن ز افزون گشتن
دل خون شد و شکر می کند زانکه بسی ...
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰۵
... ور میخواهی که کان گوهر باشی
دل را بگشای و سینه را دریا کن
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰۱
... جان دیده قدح شراب نانوشیده
دریا باید ز فضل حق جوشیده
پیدا باید کفایت کوشیده
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۱۸
... ور راه به سوی گوهر ما بودی
هر قطره ز جوش همچو دریا بودی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۴۸
ما را ز هوای خویش دف زن کردی
صد دریا را ز خویش کف زن کردی
آن وسوسه ای را که ز لاحول دمید ...