گنجور

 
۲۶۸۱

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸

 

... وز بی ادبی و جرم صد تو نگریخت

او را تو نگوی لطف دریا گویش

بگریخت ز ما دیو سیه او نگریخت

مولانا
 
۲۶۸۲

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۱

 

ای لعل و عقیق و در و دریا و درست

فارغ از جای و پای بر جا و درست ...

مولانا
 
۲۶۸۳

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲۲

 

از عشق تو دریا همه شور انگیزد

در پای تو ابرها درر میریزد ...

مولانا
 
۲۶۸۴

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹۷

 

... بی عشق وجود خوب و موزون نشود

صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد

بی جنبش عشق در مکنون نشود

مولانا
 
۲۶۸۵

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳۳

 

جودت همه آن کند که دریا نکند

این دم کرمت وعده به فردا نکند ...

مولانا
 
۲۶۸۶

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳۵

 

... مرد آن نبود که نامداری افتد

گر در خواهی ز قعر دریا بطلب

کان کف باشد که بر کناری افتد

مولانا
 
۲۶۸۷

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷۸

 

... شمشیر ز پاره های ما تیز کنند

من غرقه آن سینه دریا صفتم

یاران مرا بگو که پرهیز کنند

مولانا
 
۲۶۸۸

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸۰

 

در می طلبی ز چشمه در بر ناید

جوینده در به قعر دریا باید

این گوهر قیمتی کسی را شاید ...

مولانا
 
۲۶۸۹

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸۷

 

دریا نکند سیر مرا جو چه کند

گلشن چو نباشدم مرا بو چه کند ...

مولانا
 
۲۶۹۰

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸۲

 

گر در طلبی ز چشمه در بر ناید

جوینده در به قعر دریا باید

این گوهر قیمتی کسی را شاید ...

مولانا
 
۲۶۹۱

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸۳

 

گر دریا را همه نهنگان گیرند

ور صحرا را همه پلنگان گیرند ...

مولانا
 
۲۶۹۲

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۴۲

 

امروز خوشم به جان تو فردا نیز

هم آبم و هم گوهرم و دریا نیز

هم کار و گیای دوست کارافزا نیز ...

مولانا
 
۲۶۹۳

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۷۳

 

... وز غلغله ات چرا جهان پر نکنم

پیش کرم کفت چو دریا کف بود

چون از کف تو کفش پر از در نکنم

مولانا
 
۲۶۹۴

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵۴

 

... چون موج ز باد بود خود آشفتم

آشفته چو رعد سر دریا گفتم

چون ابر تهی بر لب دریا خفتم

مولانا
 
۲۶۹۵

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶۱

 

... ماهی ننهد آب ذخیره هرگز

چون بی دریا هیچ نخواهد بودن

مولانا
 
۲۶۹۶

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶۸

 

دل از طلب خوبی بی چون گشتن

دریا خواهد شدن ز افزون گشتن

دل خون شد و شکر می کند زانکه بسی ...

مولانا
 
۲۶۹۷

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰۵

 

... ور میخواهی که کان گوهر باشی

دل را بگشای و سینه را دریا کن

مولانا
 
۲۶۹۸

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰۱

 

... جان دیده قدح شراب نانوشیده

دریا باید ز فضل حق جوشیده

پیدا باید کفایت کوشیده

مولانا
 
۲۶۹۹

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۱۸

 

... ور راه به سوی گوهر ما بودی

هر قطره ز جوش همچو دریا بودی

مولانا
 
۲۷۰۰

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۴۸

 

ما را ز هوای خویش دف زن کردی

صد دریا را ز خویش کف زن کردی

آن وسوسه ای را که ز لاحول دمید ...

مولانا
 
 
۱
۱۳۳
۱۳۴
۱۳۵
۱۳۶
۱۳۷
۳۷۳