الحمدللّه الخبیر بخفیات الضمائر، البصیر بخبیات السرائر، المتنزه عنالامثال والنظائر، المتعالی عن ان تدرکهالابصار والبصائر، والصلوة علی نبیهالداعی لامته الی النعم والذخائر، و رسوله الشفیع لاهل الصغائر و الکبائر، ثم انالله تعالی ارشدالعالمین بلطائف آیاته و استأثر علمالغیب بعلو ذاته، حیث قال فی محکم کتابه، و منزل خطابه: وعنده مفاتحالغیب لایعلمها الا هو و یعلم ما فیالبر والبحر.
آن دلیل هر برگشته، و آن دستگیر هر سرگشته و آن راحت هر جراحتی و آن درمان هر دردی، آن غفاری که بر اولیای خود رایت نصرت آشکارا کرد، و آن قهاری که بر اعداء خود آیت نقمت پیدا کرد، و آن مفضلی که دوستان خود را خلعت سعادت و سیادت پوشانید، آن عادلی که بر دشمنان باران خواری و نگوساری بارانید، و وحی فرستاد بدان مرد باخبر و بدان سر سرور سر کاینات، و مقدم موجودات، سلالهٔ طهارت، و کیمیاء سعادت کان فتوت، و جان نبوت، سر دفتر برگزیدگان، و شفاعتخواه رمیدگان، فهرست جریدهٔ رسیدگان علیهالسلام آن مردی که نظرش بر خبر مقدم بود، و رؤیت بر روایت، تا هر فرمانی که از گلشن ارادت سوی آن مرکز سیادت و هر وحیی که از بارگاه ازل سوی کارگاه امل صادر گشتی، آن صدر با قدر، بل که آن (بدر هر) صدر، آن مردی که طاووس ملائکه و اخ انبیا وحی بدو آوردی پیش از وی میخواندی، تا برای اعجاز و اعزاز کلام نامخلوق فرمان آمد: ولا تعجل بالقرآن من قبل ان یقضی الیک وحیه. وحی آمد بدین مهتر کرامت دیده که ای محمد من که خدایم، و معبود بسزایم، و عزیز بیهمتایم، در عالم غیب در هر کنجی صد هزار گنجست که خاطر هر ناگنجی بدو نرسد.
حجاب دیدهٔ نامحرمان زیادت باد
دانندهٔ غیب مائیم و مبرا از عیب مائیم، آنرا که خواهیم برگزینیم، و سینهٔ وی مفتاح خزانهٔ غیب گردانیم، و انوار بیشمار بر وی نثار کنیم، و مدد لطائف بیعدد بر او ایثار کنیم، و تقوی شعار وی گردانیم، و هدی دثاروی، تا کلام نامخلوق و مصحف مجید از این خبر داد: هدی للمتقین الذین یؤمنون بالغیب دست ایشان به گنج غیب رسد، در بحر اَلاء و نعماء ما غریق شوند، و در سراپردهٔ قدم قدم بر بساط فضل نهند. از کاس مودت شراب الفت چشیده، و رایت ایشان سر بر ثریا کشیده، و قلم روح این رقم بر لوح روزگار ایشان زده ان الابرار لفی نعیم. در آن برگزیدن بر من اعتراض نه. آنرا که خواهم بردارم، و آنرا که خواهم فروگذارم، و نهاد یکی عیبهٔ عیب گردانم، و سرمهٔ بیخبری در دیدهٔ وی کشم، تا عسل کسل از شرابخانهٔ ابلیس نوش میکند، و در لحاف خلاف میباشد، سر بر بالین غفلت نهاده و اعجاب حجاب روزگار وی شده، نعمت نبیند تا شکر منعم نکند، زوالش نبیند تا حذر از منتقم کند. بیگانهوار میآید و دیوانهوار میرود، دست انصاف داغ ذل، بر روزگار آن روز کوران نهاده، و ان الفجار لفی جحیم. و در این خواری کردن بر من اعتراض نه، اما فتح بابی که مر طالبان شریعت را و سالکان طریقت را باشد هیچ شئ از اشیاء عالمین سد آن نگردد. باز سدی که در راه ضد ایشان نهاده شد معاملت ثقلین آنرا برندارد، اصول به فروغ نگردد، چون فتح باب اصلی نه وصلی، از عالم غیب نه از عالم ریب، از نزد عالمالغیب به سالکی یا عاشقی رسد، از غیب در فرع باید که راست رود تا خود را از این دریای بیپایان این نفس طرار خودپرست و هواء غدار من گوی برهاند. که آن فرعون بیعون گفت با عدت وحدت انا ربکم الاعلی مردود شد، آن نمرود مطرود با آن خدم و حشم گفت: انا احیی و امیت مطرود شد. آن عزازیل لعین با آن عبادت و خدمت گفت: انا خیر مرجوم شد. و آن قارون وارون با آن حیلت و حیلت گفت انما اوتیته علی علم عندی مغرور شد. خنک آنکه خود را از چنین دریا بیرون برد، و از آهنگ این نهنگ بگریزد، و در حبل متین دین آویزد، واعتصموا بحبلالله جمیعا و این کامه ورد خود سازد «و حسبناالله و نعمالوکیل». و از گفت من خود را مجنون نسازد که فذلک حرمان بر جریدهٔ جریمهٔ وی زنند و از آن رقم این آید فخسنفنا به و بداره الارض. اهل دنیا از در هوا در هاویه رفتند، تا جماعتی از ایشان در هوای نفس افتادند، از بیباکی چالاکی و پاکی بگذاشتند، مشغول جامه و جام و غلام و حطام و مرکب و ستام شدند، با چربی طعمه و بزرگی لقمه لذت ساختند، تا خود را به آتش دوزخ بسوختند، حطب جهنم شدند، اولئک کالانعام بل هم اضل، (سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون) لاجرم در عالم قیامت ورد ایشان این باشد، یالیتنی کنت ترابا. و جماعتی از معاصی روی بگردانیدند، و دنیا را رد کردند، با خلق انس نگرفتند، نه برای خدای، برای آن تا ایشان را زاهد و عابد خوانند، و بدیشان تبرک کنند، ایشان را از صدق آن حدیث هیچ خبر نه، با نفاق آشنا گشته، این چنین سالوسی و ناموسی و افسوسی را که از برای جاه دنیا بکنند خبر آمد، فمثله کمثل الکلب تا به فروغ دروغ ایشان جماعتی مغرور شدند، بر هوای نفس برفتند نه بر درس شرع، من سن سنة سیئة فله وزرها، در عالم قیامت همه مطیعان را جزا و ثواب باشد، و آن خودپرستان در ظلمات بعضها فوق بعض بمانده نه در دنیا گامی گذاشته و نه در عقبی گامی برداشته، این مفلسان در عقب آن مخلصان میآیند و همی گویند، انظرونا نقتبس من نورکم جواب یابند، قیل ارجعوا ورائکم فالتمسوا نورا این قوم خودپرستاناند تا قرآن کریم با سید طریقت و مفتی شریعت گوید، افرأیت من اتخذ الهه هویه واضله الله، باز جماعتی دیگر که بوی اخلاص به مشام جان ایشان رسیده بود قدم بر هوای نقد ننهادند و نفس را قهر کردند طمع آن را، تا نفس ایشان به هوای ابد رسد، و فردوس مأوی و مطلب ایشان گردد، که این اشارت قرآن کریم به سمع آن جمع رسیده بود. ولکم فیها ما تشتهی انفسکم، این گروه از هوای نفس درگذشتند اما میراث ابلهی بردند که صدر نبوت خبر کرده است، اکثر اهل الجنة البله باز جماعتی که از سر طینت برآوردند، و قدم از هوای موقت بر هوای مؤبد نهادند، و دنیا را با آنکه جلوهٔ حضرت بود پشت پای زدند، و (عقبی را با آنکه خلعت بقا داشت پشت دست زدند) از صورت دعوی در حقیقت معنی آویختند، این طایفه سالکان طریقت و طالبان حقیقتاند، که در انوار اسماءالله افتادند، گاه هست جمال احدیت شدند، و گاه نیست کمال صمدیت گشتند، در هست و نیست لطف و قهر بماندند، این طائفه انبیااند، صلواتالله علیهم اجمعین، اول قدم آدم علم آن اسامی بود (و واسطهٔ کار خلیل آن اسامی بود). (و بغایت دم مصطفی علیهالسلام معرفت آن اسامی بود)، که قرآن مجید در حق آدم، گفت، و علّم آدم الاسماء کلها، و در حق خلیل گفت علیهالسلم انی وجهت وجهی للذی فطرالسموات والارض و در حق سید کاینات «صلیالله علیهوآله» گفت: اقرأ باسم ربک الذی خلق این جماعت مفاتیح غیباند، پس از این طایفهٔ اولوا العلماند که ایشان میراث به حکم فرصیت این خطاب بردند، العلماء ورثةالانبیاء، و بعد از ایشان حکما و شعراءاند، ایشان درجهٔ ذوالارحامی با انبیاء، یافتند، به حکم این آیت که میگوید: و من یُوت الحکمة فقد اوتی خیرا کثیرا، و این خطاب: ان من الشعر لحکمة والشعراء امراء الکلام روزی من که محمدبن علی الرفاام در عجایب عالم نگرستم، کی چون جبار عالم ذوالجلال تعالی و تقدس خواهد، که این عالم پیر منافق را جوانی موافق گرداند، و از این روزگار مقید احمق شبانی حاذق بیرون آرد، بندهای را پیدا کند، که بیتربیت و تنقیت و تقویت خلایق، حقایقبین و دقایقدان گردد. و این نه بکسب و صنع خلق باشد، بل که به فضل و عطاء حق باشد که بیگوشمال معلمی و مؤدبی عالمی و ادیبی گردد، و بیقفاء روزگار طبیبی و حبیبی شود، بیمشقت مجاهدت مشاهدت یابد، و بیزحمت خیالی رحمت جمالی بیند، بیتربیت بتزکیت رسد، ادبنی ربی این باشد که این همه گل بیخارند و مل بیخمارند عقل را از عقلیهٔ فنا میرهانند و قبای بقا همی پوشانند، و صدق میبخشند و تاج خلت بر سر عشق مینهند، مشکل عالم بدو حل میشود، و صدهزار درّ ناسفته و گل ناشکفته از گلستان غیب به بوستان دوستان میفرستد، و در هر حرکتی از وی برکتی باشد، و در هر حکمی حکمتی، و در هر عملی علمی نماید، و در هر اشارتی بشارتی از حقیقت، کی اهل عصر از آن بیخبر بوده باشند، و از آن اثر بیبصر، با سید کاینات دریوزهٔ این حدیث بدین عبارت آموخت که: ارنا الاشیاء کماهی، و چنین شخصی که این اسباب جبلت وی بود آن عزیزی باشد که باطنش گنج خانهٔ راز گردد، و ظاهرش زرادخانهٔ نیاز، نه این خارستان را مقرّ قرار داند، و نه آن نگارستان را مفرّ فرار، همه قرارش با خود باشد، و همه فرارش با دوست. این عزیزی باشد که جان در جنان دارد، و فردوس اعلی و جنة ماوی جویان وی باشد، و جهان از همه بدو جهان و ازو جوان. این روزگار یتیم گشت از چنین عالمی و حکیمی و آن خواجهٔ روزگار بود، حکیمالعصر، ملکالکلام، محقق الانام، سلطان البیان، حجة الایمان، شمسالعارفین، بدرالمحققین، صدرالطریقة، قوامالحقیقة، سدیدالنطق، رفیع الهمة، عزیزالوجود، عدیمالمثل، محترزالدنیا، مقبلالدین، نظامالنظم، مؤثرالنثر، مادح سیدالانبیاء، خاتمالشعرا، ذواللسانین، ابوالمجد مجدودبن آدم سنائی الغزنوی رحمةالله علیه که عالمیان در ساحت با راحت او روزگار در خوشدلی میگذاشتند، و در بهشت نقد همی خرامیدند. شعر:
لیس من الله بمستنکر
ان یجمع العالم فی واحد
اگر وی را در اجل تاخیر نبود وی را در امل تاریخی بود که تا قیامالساعة همه عالمان و عاقلان و عاشقان و صوفیان و مشتاقان قوت جان از آن خوان جویند، و همه متکلمان و حکیمان و شاعران سرّ معانی از دیوان او گویند، هیچ کلمتی را بیخلعتی نگذاشت. هر حرفی از وی طرفی یافت، و هر نفسی از وی نقشی دید، و هر نقی معنیی. هیچ نفس را بیروح نگذاشت و هیچ روح را بیفتوح. در هر شامی صبوحی گذاشت. چون سلطان عالم، ملک ملک سیما، سماقدر، سنا رفعت، پریروی، نبی خلق، عیسی دم، موسی شوق، آدمی صفوت، نوحی دعوت، ابراهیمی خلعت، یعقوبی کمال، یوسفی جمال، سلیمانی دولت، داودی نغمت، مصطفوی خلق، برهان حق، شهاب سماء دارالخلافة، نصابالعدل والرأفة، یمینالدولة و امینالملة، شهنشاه بهرامشاهد خلدالله ملکه. بر کمال فهم وی و از صفای صفوت وی وقوف داشت و به دیدهٔ سر باطن پاک وی میدید، خواست تا به دیدهٔ ظاهر چالاکی وی بیند، مثال داد: تا وی را از کارگاه مجاهدت به بارگاه مشاهدت آرند، تا از پایگاه خدمت به پیشگاه حشمت رسد. و از میدان ستایش به ایوان بخشایش خرامد، و نامش از دیوان عوام به جریدهٔ خواص ثبت کنند، و چنانکه به صفوت ملکیست به صورت ملکی گردد. آن خودشناس پاس سپاس این نعمت به دیدهٔ جهان دیده بداشت، و مُنتِ منت این رتبت به جان جان برداشت، آن جام لطف نوش کرد، و زمین خدمت بوس کرد و گفت: این خادم خرس حرص بر خویشتن چیر نکردست، و در خرسندی پیش نکردست، طعم طمع نچشیدست، و آواز آرزو در گوش هوش نگذاشتست:
درویش نیم اگرچه کم میکوشم
دیوانه نیم اگرچه گم شد هوشم
گر بیبرگی به مرگ مالد گوشم
آزادی را به بندگی نفروشم
مسرور غرض و مغرور عوض نبودهام، با عشق دمسازی دارم و با صدق دل رازی، اینک مدت چهل سال است تا قناعت توشهٔ من بودست، و فقر پیشهٔ من.
حرصوشهوتخواجگانراشاهومارابندهاند
بنگر اندر ما و ایشان گرت ناید باوری
هرچند این کرامتی بزرگ است، و تربیتی بینهایت، و موهبتی بیغایت اما خادم این تجمّل را تحمّل نتواند کرد، و شکر و سپاس این تفضّل را تمحّل نداند ساخت.
ما کلف الله نفسا فوق طاقتها
ولا تجود ید الا بما تجد
تا سنائی کیست کاید بر درت
مجد کو تا گویدش کز راه برد
نام او میدان و نقشش را مبین
کز حکیمان او زیاد اندر نبرد
گفتم که زیارتی کنم گفت دلم
نزدیک سبک روح گرانجان چه کند
مهرهٔ مهرشاد در گردن گردون شاید، بر آستانهٔ این درگاه سرافریدون زیبد، هر دونی و زبوتی را این تمنی نباشد، شیرویه شیر علم تست و پرویز پرویزن روزگارت، و جمشید شیدای لقای خورشید نگارت، و نیز ان که آن عزیز بیهمتا در قرآن نامخلوق گفت: و اوحی ربک الی النحل با جمال و کمال این خطاب هیچ صادق، عاشق دیدار زنبور نشد از وی به عسل مصفی بسنده کردند، و همهٔ گزیدگان به حکم کرم از نظارهٔ کرم پیله به لطف ابریشم قانع شدند. و همهٔ بزرگان گل بهار طلبیدند، و خار را خوار بگذاشتند: و همهٔ حکیمان از آن سرهٔ کی صرهٔ صنع احدیت است مشک جستند و آهوی را گذاشتند.
و ان تفق الانام و انت منهم
فان المسک بعض دم الغزال
اگر بیند رای پادشاه جهانگیر جوان بخت، این عمل قناعت را بر بنده تقریر فرماید، و از جامهٔ خانهٔ فضل خلعت عفو بارزانی دارد، تا در زاویهٔ وحدت روزگار گذارم، مگر شرکت درین کلمه درست کنم، رحمالله اباذر یعیش وحده و یموت وحده کی علماء سنّت و جماعت و اهل شریعت متفقاند که الضدان لایجتمعان، کی ذیل لیل با نهار بهار نتوان دید و کفر ندیم ایمان نشاید، و ظلمت قرین نور نزیبد، در بارگاه شاه بردهٔ نوپرده جلوه نداند کرد، بساط نور جمال حور را شاید نه نگار روز را، حور بر شادروان نوشروان رقص نداند کرد، هزاردستان با هزاردستان رسیلی داود را نشاید، دل شده با دلدار چگونه مقاومت کند، میزده با هشیار چگونه متابعت کند، آورده را در مقابلهٔ آمده کی توان داشت، کرامت پیش معجزه کی توان عرض کرد، که چون ید بیضاء شاهنشاه مظهر شد، زَهرهٔ زُهره برین گلشن روشن آب شود، و چون خورشید عالم آرای ظلالله سر از مطلع خویش برآرد، چراغ درویشان نور ندهد. و عیسی روحالله در سواد شب هویدا نباشد، جان آدم گم شدهٔ خود را در نور صبح کاذب نطلبد. جمالی که از ضیاء او شب یلدا سوزن را در میان خاک بتوان یافت انگشت مرده ندهد. عاجزان دیده را به حول و حیلت صفا نتواند کرد. شعر:
صدر تو چرخست و تن را بال سست
روی تو شیدست و جان را چشم درد
جان من آزاد کن تا عقل من
هر دمت گوید زهی آزاد مرد
تازه گردانم به ناجستن که باد
تازه از جان بیخ و شاخ و برگ و ورد
شکرانهٔ این تربیت را فخری نامهای آورد، و آغاز کرد سنائی آبادی که از روزگار آدم تا روزگار او کسی کتابی برین نسق ننهاده و نساخته بود، که مایهٔ جهانیست، و پیرانهٔ عالمی، و آنرا حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة نام کرد. جماعتی مختصر بیبصر زیر تیشهٔ غول بیشه، کی سرمایهٔ عقل و پیرایهٔ بصر نداشتند، و از دایهٔ علم سیر شیر نبودند، میوهٔ آرزو طلبیدن گرفتند. ماروار گرد بهشت دل او برآمدند، و آن موسوسی که در سیصد و شصت رگ ایشان سیصد و شصت راه دارد، که انّ الشیطان یجری فی عروق احدکم مجری الدم، به حکم وسوسه در میان درون دل ایشان پنهان شده، و آن عزیز میگفت، ولاتقربا هذه الشجرة، ای بیحکمتان در حکمت لقمان میاویزید، و ای گرفتگان از مخراق لعنت بپرهیزید، ایشان با هوای خویش برنیامدند، که کل ممنوع متبوع درآمدند و اول ابتدا به هوا کردند، و بیفرمان جزوی چند که هر کلمهٔ از وی کل عالم و کل روزگار بود برداشتند، و از سیاست این فرمان غافل، والسارق والسارقة فاقطعوا ایدیهما، جماعتی از ارباب دل را رنجور و مهجور کردند. و خود در بیمارستان خوف بماندند که الخائن خائف، خواستند که از روی حسد این کتاب را متفرق کنند که یریدون لیطفئوا نورالله بافواههم واللّه متم نوره. روح آن عزیز در جوش آمد، و نفسش در خروش، که بدین نقص رضا دادند که متنبّی همی گوید:
و لم ار فی عیوب الناس شیئاً
کنقص القادرین علی التمام
و چون روزگار چیزی از پیش برداشت باز نتوان آورد، و از پی آن رفتن بیخردی باشد. آنچه گفته بود قرب ده هزار بیت مسوده به بغداد فرستاد، به نزد خواجهٔ امام برهانالدین «محمدبن ابیالفضل ادامالله علوه»، و آنچ به دست او بماند «بیتی چند نسخت داد»، و آن عزیز قفص بشکست، و از این عالم تنگ برپرید، و بر روضهٔ رضوان خرامید، نوّرالله مضجعه. و قال علیهالسلام: من عاش مات و من مات فات و کل ما هو آت آت. و چون از دیوان اعلای شاهنشاهی معظمی، خلدالله ملکه و ضاعف اقتداره مثال فرمودند: من خادم را این پنج هزار بیت نسخت دادم، از بهر بارگاه اعلی شاهنشاهی اعزالله انصاره و بموقع احماد افتاد، و پسندیدهٔ مجلس اعلی آمد. و چون وی جای خالی کرد، این زندانیان عالم فنا یکدیگر را به رفتن او تعزیت میگویند، که یا اسفی علی الفراق. و آن بستانیان عالم بقا یکدیگر را به آمدن او تهنیت میکنند و میگویند، که مرحبا بالوصال، چه تعزیت رفتن، بلکه تهنیت رسیدن، که هر عزیزی که از خود به دوست هجرت کند و سد دیدهٔ خود را از راه، بردارد، و از بادیهٔ نفس بگریزد، و روح را در پرواز آرد، و درِ وصل کوبد، و رضای دوست جوید، علت سودا دفع کند، و از نشانهٔ هوا روی بگرداند، و هجرتش از خود به حضرت نبوت باشد، و منزلش از این خاکدان به جوار ربوبیت بود، فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر تا سید کاینات و مهتر موجودات علیهالسلم از صدق این هجرت خبر داد: من هاجر الی امراة او الی شیءٍ فهجرته الی ما هاجر الیه، لیکن آن سالک تا ورای خود دلربائی و جان فزائی نبیند هجرت نکند، چنانک در قصیدهای گفته است: «شعر»
هیچکسرانامدهاستازدوستاندرراهعشق
بیزوال ملکصورت ملکمعنیدر کنار
و چون ورای خود دلربایی و جان فزایی را دید از خود به دوست هجرت کرد، و قرآن مجید میگوید: والذین جاهدوا فینالنهدینهم سبلنا، معاذالله، معاذالله غلط کردم، چه موت و فوت، مردی که در راه دوست جان را هدف تیر بلا کند بخود مرده و بدو زنده باشد، گاه تیغ محنت از بیرون گلشن پارهپاره کند چون حمزه؛ و گاه آتش محبت از درون دلش شاخ شاه بالا آید چون سلمان. آنکه زخم ظاهر خورد قتل شهیدا و انکه زخم باطن خورد اشارت کند مات شهیدا صد فتحش روی دهد، مایهٔ حیات در کنار مرگ غلتد. تا آب در خاک باشد، و گوهر در سنگ، سید کاینات صلیالله علیه وآله علی را علیهالسلام این کیمیاگری تعلیم کرد: که یا علی! احرص علیالموت توهب لک الحیوة، عزیزان در این مقام نفس را فدای روح کنند و از وجود دل سرد کنند، و با خود این منادی کنند که فتمنوا الموت ان کنتم صادقین.
زین جهان همه سراسر غم
دلم از دل گرفت و از جان هم
با دوست گرم شوند، روحشان با نفس در جدال آید، و جسمشان با جسم در حسد، عالمیان این را محب خوانند، چون این حال روی نماید قرآن مجید این تجربت بکند نشان یحبهم و یحبونه این باشد، قال علیه الصلواة والسلام الموت جسر یوصل الحبیب الی الحبیب، هرکه جان دارد سر سر ندارد، و اینجا مرد عاشق مرگ گردد، تا سید ولد آدم در این مقام گوید الرفیق الاعلی و نیز گوید: یالیتنی غودرت مع اصحابی و آن خوب روی مصری گوید توفنی مسلما، و آن سر مردان و مرد میدان کرار غیر فرار گوید: لایبالی ابوک وقع علیالموت ام وقع الموت علیه، بوی این عطر به مشام این حکیم روزگار آید، بدیشان اقتدا کند تا اهتداء یابد گوید: مصراع: ای مرگ اگر نه مردهای دریابم.
چون این جماعت خود را از راه برداشتند و ماندن خود بر خود آلایش خود دانستند، و هجرت به دوست آسایش خود دیدند: فرمان حضرت آمد ولا تقولوا لمن یقتل فی سبیلالله اموات بل احیاء. محبت ما جود به وجود خود کند و سود در نابود خود داند، شما به دیدهٔ بیبصر درو منگرید، و به زبان مختصر ایشان را مرده مخوانید که نهاد ایشان از حضرت عندیت خلعت بقا پوشیده باشد، پس هرچند آن عزیز در صورت آب و گل مرده است، به حقیقت جان و دل زنده است، و حیوة عالم ارواح بدو باشد، که چون آبی برای پرورش نفس است مایهٔ حیوة باشد، و قرآن عظیم خبر میدهد: وجعلنا منالماء کل شیء حی و حکمت وی که برای پرورش روحست، مایهٔ حیوة باشد، و قرآن مجید ازین خبر کردست، ولقد کرمنا بنی آدم، کرامت این باشد که چون مقصود از وجود افلاک این جوهر خاک است، از صنع بدیع او بعید نباشد، که شخصی خاکی را رفعت افلاکی دهد، و این کرامت و درجت جز به علم و حکمت نباشد، و سید طریقت ازین حقیقت خبر کردست المرء باصغریه بلسانه و جنانه، و امیرالمؤمنین علی علیهالسلام اشارت کرده است: ماالانسان لولا اللسان الاصورة ممثلة و بهیمة مهملة: ملکا به حق و حرمت اهل حرمت که این باغ حکمت را هر روز شکفتهتر داری، و از دیدهٔ اغیار نهفتهتر، و هر ساعتی و لحظهای صدهزار قندیل نور و سرور از عالم پاک به قالب و خاک آن عزیز برسانی.
مراد این ضعیف بیچاره محمدبن علیالرفا از جمع کردن دیباچهٔ این کتاب، و تشبیت و تطویل این اصل، و تذنیب و ترتیب این فصل آن بود، (که چون اثمار اشجار الحدیقة فیالحقیقة، در حال حیات خواجهٔ حکیم شیخالطریقه متفرق شده بود، و به دست هرکس بیتربیت بیتی چند افتاده، و چندان درّ یتیم در دست مشتی لئیم اسیر گشته، و در غار خواری چون اصحاب رقیم نژند و سقیم مانده، و چندان حور عین نازنین در کلبهٔ اندوه غریب و حیران و ذلیل شده و به دست این و آن در هر مکان سرگردان گشته، و چون یوسف خوب از جوار کنار یعقوب دور افتاده، و به کار و بار نیاز و ناز زلیخا و ملک مصر نرسیده، تا روز رویان شبه مویان، آراسته ظاهران پیراسته باطنان، با زلفهای زرهنمای مشکسای، و رخهای دلربای جانفزای، که در هر صباحی از وفاق پدر آب خونی از ایشان میچکید، و در هر رواحی از فراق پدر خاک یتیمی از ایشان برمیآمد، زیرا که از هجرت پدر در حجر جماعتی افتادند، که آن بیگانگان را بر آن یگانگان نه ولایت شرعی بود، نه عصبیت حقیقی، نه حق خطاب بر ایشان متوجه، دلخواهانی که نسب حسب با روحالقدوس درست دارند در پیگار شیطان بماندند، جواهری که تاج پادشاه را شایست، گردنبند مشتی داده شد، شاهانی که بر قصور جاه و عز بودندی در کشور چاه ذل بماندند. نازنینان عالم بقا به آتش حسد سوخته شدند، نجیبزادگان اصل و وصل به ثمن بخس فروخته، یزیدزادگان را (با) بایزیدزادگان در من یزید کردند، و از نهاد هریک این آواز برمیآمد که شاعر گوید:
او قعنی حبک فی من یزید
فی صفة الذل و نعت العبید
قد حضر البائع و المشتری
عبدک موقوف فماذا تزید
عصای موسی در دست فرعون بیعون نشاید، حسین علی را بر عتبه عتبه نشاید کرد. مولودی که در بهشت مرد معنوی بوده است در کنشت با مدعی چکند، خوشرویانی که در بستان انس پرورند در زندان حزن نگذرانند.
اکنون من که محمدعلی الرفاام، از طریق ائتلاف ارواح که صدر نبوت و بدر رسالت خبر میدهد: الارواح جنود مجندة فما تعارف منها ائتلف ما تناکر منها اختلف بر خود واجب دیدم، بر حسب حسبت در تعهد و تنقد ایشان سعی کردن، خاصه چون معلوم بود که ترتیب ترکیب ایشان در بنیت انسان از جواهر لطیف است، نه از اجسام کثیف. و اعراض اغراض ایشان کمال حکمت و شرف است، نه نقصان و تلف، و عاقلان جهان دانند، که فرزانهتر فرزندی ایشان را شعر و حکمت است، زیرا که آن سلف این خلف است، که عیسیوار از راه کرم به ترک آن طرف میگویند، و حواوار پی هوا نسب حسب بیشرکت مادران به در میکنند، و آن حکیم عصر در آن معنی میگوید:
آن دختر دوشیزه که دوشش دادند
امروز چو دی به شام توشش دادند
چون تقویت فرزندان آب و گل مشروع آمد هر آینه تربیت جان و دل مطبوع آید، خاصه چون مثال «صاحب» دیوان رسالت برین جمله صادر گشت: اکرموا اولادکم واحسنوا اَدابهم. چون حال برین جملت است آن درهای متفرق را در یک رشته جمع کردم، و آن گلهای متنوع را بر یک جنس دسته بستم، و آن ریاحین نو آیین را چون پروین بر یک بستر و بالین فراهم کردم، و آن عقیق مذاب را از حجاب ارباب صورت در حمایت و عنایت خطاب و القاب اصحاب صنعت آوردم، و هریک را از آن شهاب احباب در نقاب رقاب عباسیان بردم، و چون ملکی بر فلکی مستقر دادم، ورقا عن ورق و طبقا عن طبق. و از برای سرور چون نور در ظلمتشان موقوف کردم، و بهرهٔ هریک از معارف اعیان دین و مشاهیر ارکان زمین این حضرت موصوف و مصروف گردانیدم، این کتاب را براین اطناب تمام کردم، و بر این ابواب نهادم، و فصول و اصول هر باب را به اسمی مسمی کردم، تا نبشتن و خواندن میسر گردد، و زودتر به عرض پوندد، وبالله التوفیق. (این دیباجه مجدودبن آدمالسنائی الغزنوی تغمدهالله برحمته و رضوانه املا کرد، و حال آن بود که در تب بود و امیر سید فضلبن طاهرالحسینی بنوشت از بامداد روز یکشنبه یازدهم ماه شعبان سال پانصد و بیست و پنج از هجرت محمد مصطفی صلیالله علیهوآله چون نماز شام بگزارد آخرترین سخنی که بگفت این بود کرم تو حکم من بس و خالی کرد به کوی بنوآباد در خانهٔ عایشهٔ نیکو رحمهالله و اثابهالجنة و ایانا بفضله و منه انه سمیع مجیب.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به ستایش خداوند و نبی اسلام میپردازد و بر اهمیت علم غیب و مقام نبوت تأکید میکند. نویسنده به تبیین توحید و معارف اسلامی و تقوا میپردازد و میگوید که خداوند علم غیب را فقط برای خود محفوظ نگه داشته است. او به نکاتی درباره مقام پیامبر اسلام و ویژگیهای اولیای خدا اشاره میکند و بیان میکند که انسانها باید از هوای نفس خود بگریزند و به حقیقت بپردازند.
نویسنده به داستانهای عبرتآمیز از تاریخ اشاره میکند و بر این نکته تأکید میکند که انسانها باید در تلاش باشند تا به حقیقت برسند و از گمراهی بپرهیزند. او به سفر روحانی و هجرت از خواهشهای دنیوی به سوی خداوند پرداخته و در نهایت از شخصیتهای بزرگی چون سنایی و علمای اسلامی یاد میکند و بر لزوم دانش و آگاهی تأکید دارد. این متن ترکیبی از نثر عرفانی و فلسفی است که به تعالیم اسلامی و اصول معنوی میپردازد.
هوش مصنوعی: خداوند را سپاس میگوییم که از رازهای دلها آگاه است و به پنهانیها بینا است. او از مشابهتها و نمونهها منزه است و از آن بالاتر است که چشمها و بصیرتها او را دریابند. درود بر پیامبرش که امتش را به نعمتها و خزانهها دعوت میکند و بر رسولش که شفیع اهل گناهان کوچک و بزرگ است. خداوند متعال انسانها را با لطافتهای آیاتش هدایت کرده و علم غیب را به خود اختصاص داده است. در کتاب آسمانیاش میفرماید: "مفاتیح غیب نزد اوست و هیچکس جز او از آنها باخبر نیست و او به آنچه در دریا و خشکی میگذرد آگاه است."
هوش مصنوعی: این متن به توصیف ویژگیها و مقاماتی از خداوند و پیامبر اشاره میکند. خداوند به عنوان دلیل و نجاتدهنده افرادی که در زندگی دچار سردرگمی شدهاند، معرفی شده است. او به اولیا و دوستانش نصرت و سعادت عطا کرده و بر دشمنانش عذاب و ذلت نازل کرده است. پیامبر نیز به عنوان بزرگترین موجودات و سرآمد انبیا معرفی میشود که از جانب خداوحی میگیرد و رسالتش را به بهترین نحو انجام میدهد. در اینجا بر اهمیت وحی و ارتباط پیامبر با خدا تاکید شده و همچنین به رازهایی از عالم غیب اشاره میشود که فقط در دسترس افراد خاص قرار دارد.
هوش مصنوعی: حجاب باعث میشود که افراد نامحرم کمتر به یکدیگر توجه کنند و این امر به حفظ عفت و حیا کمک میکند.
هوش مصنوعی: ما دانای غیب هستیم و از هر عیبی پاکیم. هر کسی را که بخواهیم برمیگزینیم و قلب او را بهعنوان کلید خزانهٔ غیب قرار میدهیم. بر او انوار بینهایت میباریم و لطف و رحمت بیشماری نثارش میکنیم. تقوی را بر او پیشه میسازیم و او را به سوی هدایت میبریم. کسانی که ایمان به غیب دارند، به گنجهای غیب دست مییابند و در دریای نعمت غرق میشوند، و در سایهٔ لطف خداوند بر بساط فضائل قرار میگیرند. از شراب دوستی، طعم محبت میچشند و پرچمداران ایشان به آسمانها میرسند. بر لوح روزگار نوشته شده است که نیکان در نعمت خواهند بود. در انتخاب من هیچ اعتراضی وجود ندارد، زیرا آنچه که اراده کنم، انجام میدهم و آنچه نخواهم، رها میسازم. جاهلانی که به گناه رو میآورند و از حقیقت غفلت میکنند، در غفلت و حیرت غرق میشوند و نعمت خدا را نمیبینند. بیخبر میآیند و بدون فکر میروند، و در عذاب الهی باقی میمانند. در حالی که بعضی دیگر از گناهان دوری گزیده و دنیا را کنار گذاشتهاند، ولی توجه آنها به خداوند خالص نیست. بسیاری به خود مغرور شده و خواستههای دنیوی را دنبال میکنند، اما در پی آتش جهنم گام برمیدارند. گروهی از کسانی که به معاصی پشت کردهاند، با صبر و تحمل بر دنیا فائق آمده و به آخرت مینگرند. این گروه با نفوس خود در جنگ هستند و خواستار حقیقت و معرفتاند. افرادی که در مسیر خداوند قدم میزنند و در دل خود نور ایمان را جستجو میکنند، به پاداش عظیم الهی نائل میشوند. آنهایی که از هوای نفس خود دوری میکنند و به جستجوی علم و حکمت میپردازند، با انبیا و اولیا در درجات عالی قرار میگیرند و میراث حقیقی علم و معرفت را از آن خود میکنند. آنها در میانهٔ حقایق غیب و ظاهر زندگی میکنند و به نور و دانش الهی دست مییابند. چنین فردی که به کمال رسیده، نه به دنیا وابسته است و نه به زینتهای ظاهری. او در دنیای خود با کمال سکون و آرامش زندگی میکند و در جستجوی حقیقت و معرفت است. انسانهای حقیقی و عارفان زمانه که اوصاف آنها به زیبایی توصیف شده، کم پیدا میشوند و بهراستی زمانه نیازمند وجود این عارفان و حکماست. این افراد با پاکی و نجابت زندگی کنند و به تحقق اهداف معنوی خویش بپردازند، و در این مسیر سختیها را پشت سر گذاشته و حقیقت را درمییابند.
هوش مصنوعی: خداوند هیچ چیز را بعید نمیداند که همهی جهان را در یک جا جمع کند.
هوش مصنوعی: اگر تاخیر در مرگ او نبود، او در آن دنیای تاریخی قرار داشت که تا روز قیامت، همه دانشمندان، عاقلان، عاشقان، صوفیان و مشتاقان از آن بهره میبرند. همه متکلمان، حکیمان و شاعران معانی پنهان را از آثار او استخراج میکنند. هیچ کلمهای نبود که بیزینت باقی بماند. هر حرف او معنایی پیدا کرده و هر نفسی از او نَقشی را نشان میدهد. هیچ نفس بیروح نکرده و هیچ روحی بدون روشنایی باقی نمانده است. هر شام، صبحی به همراه داشت. او مانند سلطان جهانیان، با زیبایی خاصی، شناخته شده و دارای رفعت، جمال و عظمت بود. او نبوی خلق، با روحی شاداب و دعوتکننده مانند نوح، با کمالی یعقوبی و زیبایی یوسفی بود. او دارای دولتی سلیمانی و نشانی داودی بود، و برهان حق در آسمان پایتخت به شمار میرفت. او نماد عدالت و مهربانی بود و در مقام یک پادشاه بزرگ و شایسته در خرمند زمان خود شناخته میشد. او به درک کامل خود و صفای وجودش واقف بود و با دید باطنی پاکش همه چیز را مینگریست. او خواست تا با ظاهر و چالاکی خود، به دورنمایی بالاتر دست یابد و از دنیای خدمت به مقام بلندی برسد. او به جای ستایش، به جای رحمت گام برداشت و نامش را از دیوان عوام به کتاب خواص منتقل کردند، تا به صورت عالمی درآید. او پی برد که این نعمت بزرگ را با دقت و سپاسگزاری باید قدر نهاد و در عمل، حرص و طمع را کنار گذاشته بود و در سرکوب آرزوهای بیمورد موفق بود.
هوش مصنوعی: اگرچه من درویش و بیخبر از دنیاست، اما اهل تلاش و کوششم. همچنین اگرچه عقل و هوش من گم شده، اما دیوانه نیستم و در دلم حالتی از آگاهی دارم.
هوش مصنوعی: اگرچه بیبرگ و بیپناه هستم، هرگز آزادیام را به خاطر بندگی و تسلیم شدن از دست نمیدهم.
هوش مصنوعی: من هیچگاه به دنبال هدفهای مادی نبودهام و در عشق و صمیمیت با دیگران زندگی کردهام. حالا چهل سال است که قناعت و احساس رضایت، همراه من بوده و فقر نیز بخشی از زندگیام شده است.
هوش مصنوعی: بزرگان و ثروتمندانی که تنها به طمع و خواستههای خود مشغولند، مانند شاه و ماری که به هم وابسته هستند. اگر به حال ما و آنها نگاهی بیندازی و هنوز به این حقیقت شک داری، بهتر است بیندیشی.
هوش مصنوعی: هرچند این نعمتی بزرگ و آموزشی بینظیر و هدیهای بسیار ارزشمند است، اما خدمتگزاری که به این بزرگی و شکوه برسد، قادر به تحمل آن نخواهد بود و نخواهد توانست شکر و سپاس این فضل را به خوبی انجام دهد.
هوش مصنوعی: خداوند هیچ کس را بیش از توانش مسئول نمیکند و دست هیچ کس نیز چیزی را نمیدهد مگر آنچه را که در دست دارد.
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که کسی مانند سنایی در درگاه تو وجود ندارد که به او بگویی از چه راهی باید برود. سنایی به عنوان یک شاعر و عارف بزرگ، نمایانگر شخصیت و اهمیت خاصی است و در اینجا به نوعی به یگانگی و برجستگی او اشاره شده است.
هوش مصنوعی: نام او را میشناسیم اما تصویرش را نمیتوانیم به درستی نشان دهیم، زیرا از حکیمان، در این زمینه، بحثهای زیادی وجود دارد.
هوش مصنوعی: گفتم که میخواهم زیارت کنم، او گفت: دل من وقتی نزدیک میشود، روح سبکبالم چه کاری باید انجام دهد؟
هوش مصنوعی: مهرهای که به گردن گردون آویخته شده، شاید بر درگاه فروردین زیبنده است. هیچکس مانند شیرویه، شیر علم، و پرویز در روزگاری شگفتانگیز نیست، و جمشید هم که دلباختهی آفتاب است، درخشش خاصی دارد. همچنین، آن عزیز بیهمتا که در قرآن از او نام برده شده، پیامش را مثل زنبور در عسل جاری کرده است و کسی نمیتواند با او به اندیشیدن دربارهی عسل بسنده کند. همهی منتخبین به لطف و کرم خداوند برای دیدن زیباییها قانع شده و از پیله ابریشم کمال میجویند. بزرگان نیز تنها به گلها فکر میکنند و به خارها بیاعتنایی میکنند. حکیمان در پی رایحه خوش مشک هستند و از آهوان بیخبر میگذرند.
هوش مصنوعی: اگر بین انسانها باشی و جزو آنها به شمار آیی، پس مثل عطری که از خون غزال به مشام میرسد، خواهی درخشید.
هوش مصنوعی: اگر جوان بختی که پادشاه جهانگیر است، مرا به قناعت رهنمون شود و از لباس فضل و بخشش به من عطا کند تا در سایهی وحدت زمان زندگی کنم، آیا میتوانم در این کلمه درست عمل کنم؟ اباذر که تنها زندگی میکند و تنها میمیرد، به این نکته اشاره کرده که علمای سنت و جماعت و اهل شریعت همگی توافق دارند که ضدین نمیتوانند با هم باشند. شب و روز به هم نمیرسند و کفر نمیتواند با ایمان در یک جا قرار گیرد. ظلمت و نور کنار هم نمیآیند و در بارگاه شاه، پردهنشین نمیتواند نشانهی نور جمال حور باشد. حور نمیتواند در مجالس شادروان رقص کند و هزار دست با هزار دست نمیتواند با هم بیفتد. دل چگونه میتواند با دلدارش مقاومت کند؟ چطور میتوان با آگاه، میزنش را دنبال کرد؟ در مقابل آنچه آورده شده، چه چیزی میتواند مقاومتی داشته باشد؟ آیا میتوان کرامت را در برابر معجزه قرار داد؟ وقتی که دستان شاهنشاه به مانند ید بیضاء نمایان شود، نور زهره بر روی این گلشن روشن خواهد شد و وقتی که خورشید که نمایندهی ظلالله است، سر از افق برآورد، چراغ درویشان دیگر نخواهد درخشید. عیسی روحالله در تاریکی شب نمایان نخواهد بود و جان آدم نمیتواند نور صبح کاذب را بیابد. جمالی که از نور او، شب یلدا میتواند سوزنی را در میان خاک پیدا کند، دست مردهای به کسی نخواهد داد. عاجزان نمیتوانند با تلاش و تدبیر خود را به صفا برسانند.
هوش مصنوعی: سرت در آسمان است و بدنت به زمین وابسته است؛ در حالی که دل و جانت به زیباییهای تو مشغول است و چشمت بر درد و رنج مینگرد.
هوش مصنوعی: بگذار زندگیام آزاد باشد تا فکر و شعورم هر لحظه سرود شادی و آزادی سر دهد. چه خوب که مردی آزاد هستی!
هوش مصنوعی: من به تازگی هر چیزی را که از جان و ریشه و شاخه و برگ و گل برافراشته، دوباره جان میبخشم.
هوش مصنوعی: شکرانهٔ این تربیت، فخری نامهای به همراه آورد و سنائی آبادی آغاز کرد که از زمان آدم تا به حال هیچکس کتابی به این شکل ننوشته و نساخته است، که موضوع آن جهانی است و حاوی تجربیات یک عالم. این کتاب را "حدیقة الحقیقه" و "شریعة الطریقه" نامیدند. گروهی از مردم که بصیرت کافی نداشتند و از علم بیبهره بودند، به دنبال میوهٔ آرزو رفتند. آنها به بهشت دل خود نزدیک شدند و وسوسههایی که در افراد وجود دارد، در دل آنها پنهان شد. این عزیز به آنها هشدار داد که به سوی شجره ممنوعه نروند و از وسوسهها دوری کنند، اما آنها با هوای نفس خود همراه نشدند و به سراغ آرزوهای ممنوعه رفتند و در نتیجه، عدهای از افراد دلسوز را رنجاندند. آنها در بیمارستان ترس باقی ماندند و تلاش کردند تا این کتاب را منتشر نکنند، در حالی که نور خدا همچنان روشن ماند. روح آن عزیز به جوش آمد و نفسش در خروش افتاد که چگونه میتوانند به این نقص رضایت دهند.
هوش مصنوعی: من در عیوب دیگران چیزی را به چشم نمیآورم که بدتر از ناتوانی کسانی باشد که نمیتوانند به کمال برسند.
هوش مصنوعی: با گذشت زمان، چیزی که از دست رفته بتوان بازگرداند، تنها نشانهای از نادانی است. آن شاعری که حدود ده هزار بیت شعر را به بغداد ارسال کرده بود، نزد خواجه امام برهانالدین «محمد بن ابیالفضل» رفت و او نیز تعدادی از این ابیات را کپی کرد. این شاعر بزرگ به ناگاه از دنیا رفت و به عالم دیگر شتافت. او در آنجا به آرامش و راحتی رسید. او میگفت: «هر که زندگی کند، میمیرد و هر که بمیرد، رفته است و هر چیزی که باید بیافتد، خواهد افتاد.» هنگامی که نامهای از دیوان عالی شاهنشاهی دریافت کرد، به او پنج هزار بیت شعر هدیه شد که برای بارگاه شاهنشاه نوشته شده بود و مورد پسند قرار گرفت. با رفتن او، دوستانش در عالم فانی برای یکدیگر تسلیت میگویند و میگویند، ای کاش این جدایی نبود. در حالی که دوستداران عالم جاودان، به یکدیگر تبریک میگویند و خوشآمد میگویند، زیرا جدایی مایه غم است و پیوستگی مایه خوشحالی. هر عزیز که برای نزدیک شدن به دوستش از خود دور میشود و تمامی موانع را از سر راه برمیدارد، به جستجوی رضای محبوبش میرود و از دلبستگیهای دنیوی دور میشود. این هجرت او از خود به معراج نبوت و به سمت رحمت الهی است. تا آنجا که پیامبر اکرم (ص) درباره این هجرت فرمودند: «هر که به سوی زنی یا چیزی هجرت کند، به همان چیزی که هجرت کرده است، میرسد.» اما آن سالکی که از خویشتن فراتر نرود و به جذابیتها و شگفتیهای نبوت نرسد، هجرت نمیکند.
هوش مصنوعی: هیچکس از دوستان در مسیر عشق به مقصد نرسیده است؛ پادشاهی ظاهر و باطن در کنار هم وجود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی فرد زیبایی و جذابیت را در آن سوی خود مشاهده کرد، به عشق دوستش مهاجرت کرد. در قرآن آمده است که کسانی که در راه ما جهاد کنند، ما آنان را به راههای خود هدایت میکنیم. چه بسا انسانی که در راه دوست به خاطر عشق و محبت جانش را قربانی کند، در حقیقت مرده است و نزد دوست زنده است. گاهی رنج و درد از بیرون به او حملهور میشود و او را مجروح میکند، همانند حمزه، و گاهی شعلهی محبت در درونش زبانه میکشد و او را چون سلمان به اوج میرساند. آنکه زخم ظاهری دریافت کند، شهید محسوب میشود و آنکه زخم باطنی بر دل دارد، نشانهی آن است که صدها فتح را پیش رو دارد. زندگی و مرگ در کنار یکدیگر در حال چرخشاند. تا وقتی که آب در خاک است و لؤلؤ در سنگ، سید کائنات، حضرت علی (علیهالسلام) به او آموخت که: «ای علی! به زندگی خود، رغبت به مرگ کن تا حیات را به تو عطا کنم.» در این مرحله عزیزان جان خود را فدای روح میکنند و از وجود جسم خود دست میکشند و به خود میگویند که اگر راست میگویید، آرزوی مرگ کنید.
هوش مصنوعی: از این دنیا که پر از اندوه است، دل من از دلگیریها رنج میبرد و حتی جانم نیز خسته است.
هوش مصنوعی: وقتی دوست با هم گرم میگیرند، روحشان در جدال با نفس قرار میگیرد و جسمشان در حسد با جسم دیگران درگیر میشود. مردم این حالت را عشق مینامند. وقتی این احساس خود را نشان میدهد، قرآن کریم بیان میکند که خداوند آنها را دوست دارد و آنها نیز او را دوست دارند. پیامبر اسلام نیز فرمودند که مرگ، پلی است که عاشق را به معشوق میرساند. هر کس که جان دارد، سرش را ندارد و در اینجا، عاشق به مرگ میرسد تا پیامبر بزرگ، سید اولاد آدم بگوید: «به رفیق اعلی بپیوندد» و همچنین ابراز آرزو کند که ای کاش با دوستانم میرفتم. آن هنرمند بزرگ میگوید که با کمال اطمینان میمیرد و مردان واقعی نیز میگویند: «فرقی ندارد که پدر تو به مرگ بیفتد یا مرگ بر او بیفتد.» بوی این عطر به مشام حکیمان زمانه میرسد و آنها به این وضعیت توجه میکنند تا راه هدایت را پیدا کنند و با دل نوشتهای بگویند: «ای مرگ، اگر بیمرگ نیستی، مرا دریاب.»
هوش مصنوعی: این گروه که از مسیر اصلی خود منحرف شدند و ماندن خود را نوعی آلودگی دانستند، هجرت به سوی دوستان را آرامش خود یافتند. فرمان الهی میگوید که نباید به کسانی که در راه خدا کشته میشوند، بگویید مردهاند، بلکه آنها زندهاند. محبت ما به آنان وجود خود را ارزان میکند و آنها خود را در نابودی سودمند میدانند. شما نباید به چشم نابینا به آنان نگاه کنید و به زبان ساده آنها را مرده بخوانید، زیرا وجود واقعی آنها در نزد خداوند از بقا و حیات برخوردار است. اگر چه جسم آن عزیز در دنیا مرده به نظر میرسد، اما در حقیقت جان و دل او زنده است و حیات عالم بر امور روحانی وابسته است. همانطور که آب برای پرورش جسم مایه حیات است، قرآن نیز بیان میکند که از آب هر چیز زندهای به وجود میآید و حکمت او مایهی حیات روح است. قرآن مجید به ما میگوید که ما انسانها را کرامت بخشیدیم و این کرامت به این معناست که اگر هدف از وجود آسمانها، این جوهر خاکی باشد، بعید نیست که خداوند به یک شخص خاکی مقام آسمانی عطا کند. این کرامت و مقام جز از طریق علم و حکمت به دست نمیآید. سید طریقت از این حقیقت خبر داده است و امیرالمؤمنین علی علیهالسلام اشاره کرده است که انسان بدون زبان، فقط تصویری بدون روح و حیوانی بیهدف است. شما به حق و حرمت اهل دانش، این باغ حکمت را هر روز بیشتر پرورش دهید و از چشمهای نااهل پنهانتر نگاه دارید. هر لحظه و هر ساعت، صدهزار چراغ نور و شادی از عالم پاک به قالب و خاک آن عزیز برسانید.
هوش مصنوعی: محمدبن علیالرفا، در تلاش است تا مقدمهای از این کتاب را جمعآوری کند و از طریق آن، اصول و فصول کتاب را به شکلی مناسب و منظم ارائه دهد. او متوجه این مسئله است که در گذشته، آموزهها و دانشهای مربوط به حکمت و عرفان متفرق شدهاند و در دستان افراد ناآگاه و بیتربیت باقی ماندهاند. بسیاری از مفاهیم و معارف ارزشمند، به دست کسانی اسیر شده که به شایستگی نمیتوانند از آنها بهرهبرداری کنند و در شرایط ناخوشایندی قرار گرفتهاند. این افراد شبیه به یتیمانی هستند که از خانواده خود دور افتاده و در غم و اندوه به سر میبرند. حسد و نادانی در جامعه وجود دارد و افراد با استعداد و نیکوکار تحت فشار قرار گرفته و در بعضی موارد بهطور ناعادلانهای مورد آزار قرار میگیرند. در نهایت، او سعی دارد که این معارف را دوباره جمعآوری کند تا به دست افراد شایسته برسد و از فراموشی نجات یابد.
هوش مصنوعی: او به من محبت خود را نشان میدهد در کسی که به وصف ذلت و علامت بندگی افزوده میشود.
هوش مصنوعی: فروشنده و خریدار حاضر شدهاند، حالا بگو چه چیزی به این معامله اضافه میکنی؟
هوش مصنوعی: عصای موسی در دست فرعون نمیتواند تاثیری داشته باشد، مانند اینکه حسین علی نتواند بر در مهارت خود تکیه کند. مولودی که در بهشت به دنیا آمده، در مواجهه با مدعیان چه میتواند بکند؟ افرادی که در باغ دوستی تربیت شدهاند، در زندان اندوه نمیتوانند زندگی کنند.
هوش مصنوعی: اکنون من، محمدعلی الرفاام، به واسطه اتحاد روحها که به پیامبری و رسالت اشاره دارد، احساس میکنم که لازم است درباره این موضوع صحبت کنم. روحها به نوعی مانند نظامی هستند که در آنچه با یکدیگر مشترکاند همسو و در آنچه متفاوتند متضادند. بنابراین، بر خود واجب میدانم بر اساس محاسباتی که در این زمینه دارم، تلاش کنم. بهخصوص از آنجا که میدانم ترکیب آنها در وجود انسان از خواص ظریف است و نه از اجسام ناپاک. انگیزههای آنها نشاندهنده کمال حکمت و عظمت است و نه عیب و زوال. انسانهای خردمند میدانند که فرزندان دانا به شعر و حکمت مشهورند، زیرا آنها از نسل بزرگانی هستند که با کرامت به این سمت گرایش دارند.
هوش مصنوعی: دختری که در گذشته بر او مهر و محبت زیادی شده بود، امروز در حالتی شبیه به دیروز، در شب دوباره مورد محبت و توجه قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: چون تربیت فرزندان کار نیک و درستی است، پیوسته پرورش روح و دل نیز دلپذیر میآید. به ویژه زمانی که سخن رسا و معروف «صاحب» دیوان رسالت درباره این موضوع بیان شده است: «فرزندان خود را گرامی دارید و آداب ایشان را نیکو بیاموزید». با این حال، من این مطالب پراکنده را گردآوری کرده و به یکدیگر پیوند زدم و گلهای گوناگون را در یک دسته قرار دادم، و مانند ستاره پروین، این ریاحین نوپا را در یک بستر و جای مناسب جمعآوری کردم. همچنین مانند عقیق که از حجابها رها شده، این مفاهیم را به دست آوردیم و هر یک را در زینت و زیبایی خاصی قرار دادم. به همین ترتیب، برای عزیزان به عنوان روشنایی در تاریکی آنها قرار دادم و از معارف دین و ارکان بزرگ این دنیا بهرهمند گردانیدم. این کتاب را به همین ترتیب کامل کردم و به ابواب مختلف تقسیم نمودم و هر فصل و اصل را با نامی مشخص معرفی کردم تا نوشتن و خواندن آن آسان شود و زودتر به دیگران ارائه گردد. توفیق با خداست. این مقدمه را مجدود بن آدم سنایی غزنوی در حال بیماری نوشته و در روز یکشنبه، یازدهم ماه شعبان سال پانصد و بیست و پنج هجری پس از نماز شام آخرین سخنش این بود: «خداوند، کرم تو حکم من است»، و سپس به خانه عایشه نیکو رفت، و از خداوند طلب رحمت و بهشت برای او داریم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.