گنجور

 
سنایی

هر زمان از عشق جانانم وفایی دیگرست

گرچه او را هر نفس بر من جفایی دیگرست

من برو ساعت به ساعت فتنه زانم کز جمال

هر زمان او را به من از نو عنایی دیگرست

گر قضا مستولی و قادر شود بر هر کسی

بر من بیچاره عشق او قضایی دیگرست

باد زلفش از خوشی می‌آورد بوی عبیر

خاک پایش از عزیزی توتیایی دیگرست

از لطیفی آفتاب دیگرست آن دلفریب

از ضعیفی عاشقش گویی هبایی دیگرست

یک زمان از رنج هجرانش دلم خالی مباد

کو مرا جز وصل او راحت فزایی دیگرست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode