گر شبی عشق تو بر تخت دلم شاهی کند
صدهزاران ماه آن شب خدمت ماهی کند
باد لطفت گر به دارالملک انسان بروزد
هر یکی را بر مثال یوسف چاهی کند
من چه سگ باشم که در عشق تو خوش یک دم زنم
آدم و ابلیس یک جا چون به همراهی کند
هر که از تصدیق دل در خویشتن کافر شود
بی خلافی صورت ایمانش دلخواهی کند
بی خود ار در کفر و دین آید کسی محبوب نیست
مختصر آنست کار از روی آگاهی کند
خفتهٔ بیدار بنگر عاقل دیوانه بین
کو ز روی معرفت بی وصل الاهی کند
تا درین داری به جز بر عشق دارایی مکن
عاشق آن کار خود از آه سحرگاهی کند
ساحری دان مر سنایی را که او در کوی عقل
عشقبازی با خیال ترک خرگاهی کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.