گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلمان ساوجی

هر شب از کویت مرا سر مست و شیدا می‌کشند

چون سر زلفت بدوشم بی‌سرو پا می‌کشند

بارها کردم من از رندی و قلاشی کنار

بازم اینک که در میان شهر، رسوا می‌کشند

گفته بودم: در کشم دامن ز خوبان، لیک بس

ناتوانان را به بازوی توانا می‌کشند

ما ز رسوایی نیندیشیم، زیرا مدتی است

تا خط دیوانگی بر دفتر ما می‌کشند

می‌کشم هر شب به جام چشمها، دریای خون

شادی آنانکه بر یاد تو دریا می‌کشند

خرم آن مستان که بی‌آمد شد ساغر مدام

از کف ساقی دردت، درد صهبا می‌کشند

دل خیال زلف و خالت کرد، گفتم: زینهار!

در گذر زینها که اینها سر به سودا می‌کشند

بر حواشی گل رخسار نقاشان حسن

می‌کشند از غالیه خطی و زیبا می‌کشند

جان فدای آن دو مشکین سنبلت کز روی ناز

چون بنفشه دامن گلبوی در پا می‌کشند

بر دل سلمان، کمانداران ابرویت کمان

سخت شیرین می‌کشند، بگذارشان تا می‌کشند

 
 
 
صائب تبریزی

دامن آنها کز گران‌جانان دنیا می‌کشند

بار کوه قاف آسان همچو عنقا می‌کشند

همچو بار طرح می‌باشند بر دل‌ها گران

شوره پشتانی که دست از کار دنیا می‌کشند

می‌کشند آنان که خار از پا چو سوزن خلق را

[...]

اسیر شهرستانی

سرمه‌ای هر جا به چشم داغ سودا می‌کشند

مشتی از خاکستر افسردهٔ ما می‌کشند

شبنم توفیق را سامان ابر رحمت است

اهل دل کی انتظار مزد فردا می‌کشند

پاک‌بینان کز ره غفلت غبار انگیختند

[...]

بیدل دهلوی

از چه دعوی شمعها گردن به بالا می‌کشند

بر هوا حیف است چشمی کز ته پا می‌کشند

شبهه نتوان‌کرد رفع ازکارگاه عمر و وزید

روزگاری شد که از ما نام ما وامی‌کشند

معنی ما بی‌عبارت لفظ ما بی‌امتیاز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه