گنجور

 
صفی علیشاه

بَرٰاءَةٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی اَلَّذِینَ عٰاهَدْتُمْ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (۱) فَسِیحُوا فِی اَلْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اِعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اَللّٰهِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ مُخْزِی اَلْکٰافِرِینَ (۲) وَ أَذٰانٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی اَلنّٰاسِ یَوْمَ اَلْحَجِّ اَلْأَکْبَرِ أَنَّ اَللّٰهَ بَرِیءٌ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اَللّٰهِ وَ بَشِّرِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ (۳) إِلاَّ اَلَّذِینَ عٰاهَدْتُمْ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً وَ لَمْ یُظٰاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلیٰ مُدَّتِهِمْ إِنَّ اَللّٰهَ یُحِبُّ اَلْمُتَّقِینَ (۴) فَإِذَا اِنْسَلَخَ اَلْأَشْهُرُ اَلْحُرُمُ فَاقْتُلُوا اَلْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ اُحْصُرُوهُمْ وَ اُقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تٰابُوا وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتَوُا اَلزَّکٰاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۵)

بیزاریست از خدا و رسولش بسوی آنان که پیمان بستید از مشرکان (۱) پس سیر کنید در زمین چهار ماه و بدانید که شما غیر عاجز کننده خدائید و بدرستی که خدا رسواکننده کافرانست (۲) و اعلانیست از خدا و رسولش بمردمان روز حج بزرگتر بدرستی که خدا و رسولش بیزار است از مشرکان پس اگر توبه کردید پس آن بهتر است مر شما را و اگر اعراض کردید پس بدانید که شما غیر عاجزکننده خدایید و بشارت ده آنان را که کافر شدند بعذابی دردناک (۳) مگر آنان که پیمان بستند از مشرکان پس نقصان نرسانیدند شما را چیزی و نه هم پشت شدند بر شما احدی را پس تمام گردانید با ایشان پیمانشان را تا مدتشان بدرستی که خدا دوست دارد پرهیزکاران را (۴) پس چون منقضی شود شهرهای حرام پس بکشید مشرکان را هر جا بیابید ایشان را و بگیریدشان و حبس کنیدشان و بنشینید برای ایشان بهر راه‌گذاری پس اگر توبه کردند و بر پای داشتند نماز را و دادند زکاة را پس خالی سازید راه ایشان را بدرستی که خدا آمرزنده مهربانست (۵)

توبه و انفال آمد در خبر

که بود یک سوره در اصل نظر

زآن در این سوره نیامد بسمله

تا نباشد در میانشان فاصله

در مدینه یافت این هر دو نزول

جز دو آیت کوست مکی بر رسول

حق بود بیزار و هم پیغمبرش

از عهود مشرکان تا محشرش

یعنی آن عهدی که مابین شماست

برخلاف امر و فرمان خداست

مشرکان کردند چون نقض عهود

بر شما هم نقض آن واجب نمود

صفحه ای زین سوره سلطان انام

جانب مکه فرستاد از مقام

بُرد حیدر(ع) خواند وقت حج بلند

آگهی از بند پیمان داد چند

هر کجا خواهید آیید و روید

چار مه دارید مهلت نی مزید

چار مه مهلت شما را بیش نیست

بعد از آن ایّام مهلت منقضی است

جز به ایمان بر شما نبود امان

چار مه چون یافت اتمام از زمان

می بدانید اینکه گر محکم پی اید

مر شما عاجز کنندة حق نی اید

هم بدانید اینکه نزد امتحان

حق بود رسوا کنندة کافران

این بود اعلامی از حق وز رسول

سوی مر دم روز حج اندر وصول

حج اکبر گفت زآن کاعلام حق

بود در آن روز بر احکام حق

بود اعلام اینکه حق باشد بری

هم رسول از مشرکان مفتری

پس اگر گردید باز از کفر و غدر

آن شما را بهتر است از روی قدر

ور که برگردید از حق پس شما

نیستید آن عاجز آرنده خدا

پس بشارت ده به کفار اثیم

بر عذاب دردناک اعنی که بیم

جز کسانی که نکردند ایچ کم

با شما در عهد و در میثاق هم

مینگشتند آن کسان پشت و مدد

بر کسی در جنگتان از مال و عد

پس کنید اتمام ایشان را عهود

تا زمانی که مقرر گشته بود

وآن کنانه و ضُمره اند از مشرکین

عهد خود را کرده حفظ از نقض و کین

دوست دارد متقین را حق به جهد

هست از تقوی یکی هم پاس عهد

بگذرد چون چار مه کآمد حرام

مشرکان را کُشت باید لاکلام

هر کجا یابیدشان بُکشید هم

گرچه در حِلّند ایشان یا حرم

بر اسیریشان بگیرید از مصاف

حبسشان سازید و هم منع از طواف

بهر قتل و اسرشان در هر گذر

برنشینید و ببندید آن ممر

پس اگر از شرک و کین گردند باز

مر بپا دارند از ایمان نماز

هم دهند آنها زکات مال خود

از پی اصلاح جان و حال خود

راهشان را پس به وُد خالی کنید

دست یعنی باید از ایشان کشید

حق تعالی چون غفور است و رحیم

تائبان را ایمنی بخشد ز بیم

از یمامه کُشت مردی از کرام

مر اسیر او کش امامه بود نام

گفت پیغمبر به او که اسلام آر

یا بخر خود را به مال بی شمار

ور نه بُکشم یا خود آزادت کنم

تا کدام از جمله ز افسادت کنم

گفت گر بُکشی بزرگ قوم را

کُشته باشی هم اگر گیری فدا

ور کنی آزاد هم بخشیده ای

مهتری را چونکه صاحب دیده ای

لیک دور است اینکه اسلام آورم

در قبیلۀ خویش چون من مهترم

گفت آزادت نمودم رو به جای

گفت این خُلق است ز اوصاف خدای

آنکه نبود هیچ معبودی جز او

هم رسولی تو ز وی بیگفتگو

حسن خلقت بر نبوّت شد دلیل

بی ز علت نیست چیزی در سبیل

پس به سوی قوم خود گشت او روان

کرد پس منع طعام از مکیان

قوم خود را گفت تا کس زآن مقام

سوی مکه هیچ نفرستد طعام

چه از یمامه بُد طعام مکیان

مر به عجز آیند زین ره مشرکان

چون به پیغمبر رساندند این خبر

سوی او بنوشت سلطان بشر

که مکن منع طعام از آن گروه

ناور ایشان را ز قحطی بر ستوه

حاصل آنکه تا وفات مصطفی (ص)

قتل و فدیه هر دو را بود اقتضا

تا نگوید کس که این آیت نمود

نسخ آیاتی که اندر صلح بود

هر دو محکم باشد و ثابت به دین

بود وین مرسوم خیر المرسلین