گنجور

 
صفی علیشاه

بسم االله الرحمن الرحیم

لاٰ أُقْسِمُ بِیَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ (۱) وَ لاٰ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اَللَّوّٰامَةِ (۲) أَ یَحْسَبُ اَلْإِنْسٰانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظٰامَهُ (۳) بَلیٰ‌ قٰادِرِینَ عَلیٰ أَنْ نُسَوِّیَ بَنٰانَهُ (۴) بَلْ یُرِیدُ اَلْإِنْسٰانُ لِیَفْجُرَ أَمٰامَهُ (۵) یَسْئَلُ أَیّٰانَ یَوْمُ اَلْقِیٰامَةِ (۶) فَإِذٰا بَرِقَ اَلْبَصَرُ (۷) وَ خَسَفَ اَلْقَمَرُ (۸) وَ جُمِعَ اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ (۹) یَقُولُ اَلْإِنْسٰانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ اَلْمَفَرُّ (۱۰) کَلاّٰ لاٰ وَزَرَ (۱۱) إِلیٰ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ اَلْمُسْتَقَرُّ (۱۲) یُنَبَّؤُا اَلْإِنْسٰانُ یَوْمَئِذٍ بِمٰا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (۱۳) بَلِ اَلْإِنْسٰانُ عَلیٰ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ (۱۴) وَ لَوْ أَلْقیٰ مَعٰاذِیرَهُ (۱۵)

بنام خداوند بخشنده مهربان

سوگند یاد نمی‌کنم بروز قیامت (۱) و سوگند یاد نمی‌کنم بنفس ملامت‌کننده (۲) آیا می‌پندارد انسان که جمع نخواهیم کرد استخوانهایش را (۳) آری تواناییم بر اینکه راست کنیم انگشتهایش را (۴) بلکه می‌خواهد انسان که کار بد کند در پیش آمدش (۵) می‌پرسد که کی باشد روز قیامت (۶) پس چون خیره شود چشم (۷) و تیره گردد ماه (۸) و جمع شود آفتاب و ماه (۹) گوید انسان آن روز کجاست گریزگاه (۱۰) نه چنین است نیست پناهی (۱۱) بسوی پروردگار تو در آن روز جای قرار (۱۲) خبر داده شود انسان در آن روز بآنچه فرستادید و باز پس داشتند (۱۳) بلکه انسان بر خودش بیناست (۱۴) و اگر چه القا کند عذرهایش را (۱۵)

بر قیامت می خورم سوگند هم

باز خود بر نفس لوّامه قسم

نیست نفسی در قیامت جز که او

می کند خود را ملامت رو به رو

گر که بدکار است از عصیان خویش

ور نکو گوید نکردم از چه بیش

یا که نفس آدم است آن کز بهشت

شد چو بیرون شد ملوم از فعل زشت

خویش را یعنی ملامت کرد بس

تا به وقت مرگ اندر هر نفس

بر قیامت نفس را ضم کرد از آن

که بود او را مجازات اندر آن

آدمی پندارد آیا جمع زود

ما نخواهیم استخوانش را نمود

بل تواناییم در جمعش به خواست

تا سر انگشتان او سازیم راست

بلکه خواهد آدمی تا بر فجور

باشد او مشغول دائم بی فتور

در زمانی که ز اوقات حیات

نزد وی باشد الی حین ممات

می بپرسند اینکه روز رستخیز

کی بود از روی انکار و ستیز

آن زمان که چشمها خیره شود

ماه روشن درهم و تیره شود

جمع کرده می شود شمس و قمر

گوید آن روز آدمی أینَ الْمَفَرّ

نه چنان باشد که بدهد فایده

کافران را مر گریز از وارده

سوی آن پروردگارت مستقر

هر کسی را هست آن روز از مقر

آدمی یابد خبر آن روز خویش

آنچه بفرستاده ز اعمالش ز پیش

وآنچه را که کرده زآن تأخیر بس

بر عمل ناورده یعنی یک نفس

بلکه آدم نیست محتاج خبر

خود به نفس خود بصیر است از اثر

گرچه بس القاء مَعَاذِیر او کند

بر علاج کار تدبیر او کند