گنجور

 
صفی علیشاه

ثُمَّ بَعَثْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسیٰ بِآیٰاتِنٰا إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَظَلَمُوا بِهٰا فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُفْسِدِینَ (۱۰۳) وَ قٰالَ مُوسیٰ یٰا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (۱۰۴) حَقِیقٌ عَلیٰ أَنْ لاٰ أَقُولَ عَلَی اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْحَقَّ قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ (۱۰۵) قٰالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِهٰا إِنْ کُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِینَ (۱۰۶) فَأَلْقیٰ عَصٰاهُ فَإِذٰا هِیَ ثُعْبٰانٌ مُبِینٌ (۱۰۷) وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذٰا هِیَ بَیْضٰاءُ لِلنّٰاظِرِینَ (۱۰۸) قٰالَ اَلْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هٰذٰا لَسٰاحِرٌ عَلِیمٌ (۱۰۹) یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَمٰا ذٰا تَأْمُرُونَ (۱۱۰) قٰالُوا أَرْجِهْ وَ أَخٰاهُ وَ أَرْسِلْ فِی اَلْمَدٰائِنِ حٰاشِرِینَ (۱۱۱) یَأْتُوکَ بِکُلِّ سٰاحِرٍ عَلِیمٍ (۱۱۲) وَ جٰاءَ اَلسَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قٰالُوا إِنَّ لَنٰا لَأَجْراً إِنْ کُنّٰا نَحْنُ اَلْغٰالِبِینَ (۱۱۳) قٰالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ اَلْمُقَرَّبِینَ (۱۱۴) قٰالُوا یٰا مُوسیٰ إِمّٰا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمّٰا أَنْ نَکُونَ‌ نَحْنُ اَلْمُلْقِینَ (۱۱۵) قٰالَ أَلْقُوا فَلَمّٰا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ اَلنّٰاسِ وَ اِسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جٰاؤُ بِسِحْرٍ عَظِیمٍ (۱۱۶) وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ مُوسیٰ أَنْ أَلْقِ عَصٰاکَ فَإِذٰا هِیَ تَلْقَفُ مٰا یَأْفِکُونَ (۱۱۷) فَوَقَعَ اَلْحَقُّ وَ بَطَلَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (۱۱۸)

پس برانگیختم از پس ایشان موسی را بآیتهای ما بسوی فرعونی و جماعتش پس ستم کردند بآن پس بنگر چگونه بود سرانجام کار فسادکنندگان (۱۰۳) و گفت موسی ای فرعون به درستی که من رسولی‌ام از پروردگار جهانیان (۱۰۴) سزاوار بر آنکه نگویم بر خدا مگر حق بتحقیق آمده‌ام شما را به بینه از پروردگارتان پس بفرست با من بنی اسرائیل را (۱۰۵) گفت اگر هستی تو که آمده‌ای بآیتی پس بیاور آن را اگر هستی از راستگویان (۱۰۶) پس انداخت عصای خود را پس آن‌گاه اژدهایی شد هویدا (۱۰۷) و بیرون کرد دستش را پس آن‌گاه آن نورانی بود مر نگرندگان را (۱۰۸) گفتند جمعی از قوم فرعون به درستی که این هر آینه جادوگریست دانا (۱۰۹) می‌خواهد که بیرون کند شما را از زمینتان پس چه می‌فرمائید (۱۱۰) گفتند بازدار او و برادرش را و بفرست در شهرها جمع‌آورندگان را (۱۱۱) که بیارند تو را هر جادوگر دانایی (۱۱۲) و آمدند ساحران فرعون را گفتند به درستی که هر آینه باشد از برای ما مزدی اگر باشیم ما غالبان (۱۱۳) گفت آری و به درستی که شما هر آینه از مقربانید (۱۱۴) گفتند ای موسی یا اینست که می‌اندازی یا آنکه باشیم ما اندازندگان (۱۱۵) گفت بیندازید پس چون انداختند جادویی کردند چشمهای مردمان را و ترسانیدند ایشان را و آوردند سحری بزرگ (۱۱۶) و وحی کردیم ما بموسی که بینداز عصایت را پس همان دم آن فرو می‌برد آنچه می‌نمودند بدروغ (۱۱۷) پس ثابت شد حق و باطل آنچه بودند می‌کردند (۱۱۸)

(در بیان ذکر حضرت موسی

« علی نبینا و آله علیه السلام »

گفت در قرآن خداوند کریم

ما فرستادیم موسیِ کلیم

پس برانگیزاندم از مِن بعدشان

آن رسل یعنی که آمد در بیان

موسی عمران به آیاتی ز ما

جانب فرعون و قومش برملا

ظلم پس کردند بر آیات دین

پس نگر پایان کار مفسدین

جانب مدین ز مصر او چون گریخت

بعد قتل قبطیی کش خون بریخت

ماند بر ده سال نزدیک شعیب

جانش تا شد صاحب اسرار غیب

بعد از آن برگشت با پیغمبری

بهر دعوت سوی مصر از برتری

چونکه این بشنید فرعون از خدم

که دو تن باشند بر درگاه هم

از خدا گویند ما پیغمبریم

جانب فرعون و در دعوت سریم

زین خبر عقلش ز سر رفت او برون

گفت تا آرند ایشان را درون

چون درآمد گفت او را کیستی

با کدام آیت به دین دعویستی

گفت با فرعون، موسی از یقین

من رسول اَستم ز ربّ العالمین

گفت گویی این به جد یا بر مزاح

گر به جد گویی نباشد بر صلاح

گفت این زیبد ز عبد مسترق

تا نگوید بر خدا الاّ که حق

اندر این دعوی نگویم جز حقیق

گر مرا توفیق حق باشد رفیق

گفت داری حجتی در این مقال

تا نباشد قولت از جهل و ضلال

گفت از حق آمدم با بیّنات

بیدلیل اقوال باشد ترّهات

بر شما آوردم از پروردگار

صدق خود را معجزاتی آشکار

تا فرستی با من اسرائیلیان

هم دهی بر بندگی با من لسان

بر خدایی غیر آن یکتا خدا

نیست کس شایسته هم نبود سزا

عاجزی از هر توانایی بری

چون کند با موجد خود همسری

پس به حق در بندگی کن اعتراف

سبطیان را هم ز خدمت کن معاف

زآنکه ایشانند از آل خلیل

گشته اندر دست جبّاران ذلیل

با من ایشان را فرست از جایشان

تا برم بر موطن آبائشان

گفت فرعون ار به دعوی صادقی

بر نمود معجز از حق لایقی

پس بیار آن را اگر باشد چنین

یعنی ار هستی به قول از صادقین

پس عصا را او بیفکندی ز کف

اژدها شد رو نمود از هر طرف

خواست تا فرعون و قصرش را تمام

درکشد از یک نهیب اندر به کام

این چنین دیدم به تاریخ و کتاب

کوفتاد از این به رنج و اضطراب

گفت خواهم کرد بر میلت عمل

نک برون بر اژدها را زین محل

پس گرفت او را عصا شد در زمان

گفت تا دیگر چه داری زین نشان

دست خود موسی درآورد از بغل

گشت طالع نوری از وی بی خلل

یک سفیدی خارج از عادت یقین

خیره گشتند از فروغش ناظرین

خواست تا فرعون گردد تابعش

زین عمل گردید هامان مانعش

گفت مهلت ده مرا یک چند روز

گفت بادت مهلت از دی تا تموز

موسی و هارون برون رفتند چون

گفت با فرعون پس هامان دون

که به حبس این دو تن باشد صلاح

کت به ملک اینگونه کردند افتضاح

خلق تا یابند از قهرت هراس

کس نیارد روی بر ایشان ز ناس

پس فرستادند جمعی با شتاب

در سرایی که بُدند ایشان به خواب

آن عصا شد اژدها و حمله کرد

در فرار ایشان شدند و روی زرد

با وزیر و شاه گفتند آنچه بود

خوف و خجلت بازشان در دل فزود

این چنین گفتند مر فرعونیان

ساحری داناست این اندر عیان

او شما را خواهد از سحر و فنون

از دیار و شهرتان سازد برون

چون شنید این گفت فرعون لعین

پس چه فرمایید در تدبیر این

می بگفتند اندر این تدبیر نیک

نیست از تأخیر بهتر هیچ لیک

کن تسامح سخت اندر کارشان

تا شود کم در نظر مقدارشان

چون کنی تأخیر از صد، یک شوند

رفته رفته کهنه و مندک شوند

هم فرست اندر مداین در نهان

گرد آور ساحران را در زمان

بر تو تا آرند هر جا ساحری است

حاذق و دانا و از این چاره نیست

« فرستادن فرعون از پی ساحران »

پس فرستاد او به جمع ساحران

در زمین مصر و اطراف جهان

دو برادر بوده اند اندر صعید

در فنون سحر در گیتی فرید

آمد ایشان را رسول پادشاه

وعده ها داد از وصول مال و جاه

عاقلان بودند ایشان در فتوح

خواستند امداد کار از عقل و روح

اینکه گویند اهل تاریخ و خبر

خواستند امداد از گور پدر

بر سر گور پدر رفتند زود

خواستند از وی گشایشها و سود

آمد او در خوابشان بنمود راه

تا چه باشد اصل آن بی اشتباه

نیست دور آن هم ز ادراک و نظر

عقل بر هر بخردی باشد پدر

با خرد گفتند آیا این دو تن

که به ملک شه فکندند این فتن

مر پیمبر از خدا یا ساحرند

که به سحر اینسان محیط و قاهرند

عقلشان گفت ار که ساحر شد به خواب

سحر او فاسد شود کارش خراب

آن عصا را وقت خوابِ آن دو تن

گر به دست آرید باشد سحر و فن

پس علاج سحر ایشان ممکن است

زآنکه هر سحری علاجش بیّن است

ور که نتوانید دزدید آن عصا

معجز است و از تصاریف خدا

می نشاید با خدا شد در نبرد

بندگی آرید پیش آن دو مرد

پس روان گشتند ایشان با رسول

سوی مصر از امر فرعون جهول

با گروهی بیشمار از ساحران

از پی استیزه با پیغمبران

چون به شهر اندر شدند از راه مصر

یافتند اکرامها از شاه مصر

گفت بدهم بر شما بس مال و گنج

گر مرا فارغ کنید از درد و رنج

ساحری در شهر ما افکنده رخت

که نخواهد از من الاّ تاج و تخت

کرده بر ما روز روشن را چو شب

خلق را افکنده در اندوه و تب

جز عصایی نیستشان در وقت خواست

هر چه دارند از فنون اندر عصاست

چارة ایشان نمایید ار که نیک

مر شما باشید در ملکم شریک

پس بگفتند آن دو ساحر ما به سهل

چارة ایشان کنیم از مصر و اهل

پس شدند ایشان به تفتیش و سراغ

از مقام خواب موسی در فراغ

تا در آن جایی که او در خواب بود

رفت تا دزدد عصا را او به زود

در زمان آمد عصا در اهتزاز

اژدها شد حمله ور گردید باز

شد هراسان گفت دارم از یقین

بر خدا ایمان و بر موسی و دین

پس عصا بر جای خود گردید باز

وآن دو تن بردند بر موسی نماز

توبه کردند از یقین بر دست او

پس شدند از مهر دل پابست او

گفت موسی دین خود پنهان کنید

هر چه را فرعون گوید آن کنید

نک روید اندر مقام خویشتن

دین خود پنهان کنید از مرد و زن

حق به قرآن کرده شرح این بیان

که به فرعون آمدند آن ساحران

اجر ما گفتند بس باشد فزون

غالب ار آییم اندر آزمون

گفت آری مر شما زین اختصاص

خود ز نزدیکان شویدم وز خواص

پس به روز ی خاص در صحراء شدند

مجتمع با خلق در یکجا شدند

ساحران از بهر اظهار فنون

یک طرف بستند صف ز اعلی و دون

وآن همه بودند بیش از ده هزار

هم خلایق زاید از حد و شمار

یک طرف فرعون و قومش بالتمام

کرده از بهر تماشا ازدحام

موسی و هارون دو تن پشمینه پوش

هم ستاده یک طرف پر عقل و هوش

بوده آن روز، اول نوروز و ماه

روز شنبه سال نو بی اشتباه

از ادب گفتند جادویان چُست

تو عصا اندا زی ای موسی نخست

یا که ما سحری که داریم افکنیم

هر چه فرمایی بر آن طاعت کنیم

گفت موسی از طریق شفق و جود

افکنید اول شما بهر نمود

پس بیفکندند جادویان به کار

آن رسنها را که بُد بر شکل مار

ساخته بودند با چوب و رسن

شکلها مانند مار از مکر و فن

کرده بودی جوفش از سیماب پر

وآن فزونتر بُد ز بار سی شتر

چونکه شد سیماب گرم از آفتاب

آمدند آن مارها در پیچ و تاب

یا به حیلت آن زمین را پیش از آن

گرم ز آتش کرده بودند آن چنان

چون فکندند آن رسن ها را ز دوش

آمد آن سیماب ها در دم به جوش

مارها گشتند از هر سو روان

جادویی آمد به چشم مردمان

هر یکی زآنها بسان یک درخت

زآن خلایق را بترساندند سخت

گشته بودندی تو گو رهبت طلب

زآنکه آوردند سحری بس عجب

پس به موسی وحی کردیم آن زمان

که بیفکن مر عصا را بر نشان

چون بیفکند اژدهای شد سیاه

تب گرفتی هر کسش کردی نگاه

سنگ را در زیر پا می کرد نرم

خورد سِحر ساحران را گرم گرم

ز اشتر بختی فزون در شکل و تن

ده گز افزون بودش افزار دهن

مویها اندر تنش همچون سنان

چشمهایش تا به گردن خون فشان

تَلْقَفُ مَایَأفِکُونْ یعنی که او

بُرد یکسر جادوییها را فرو

خلق بنهادند رو اندر گریز

زیر پا مردند جمعی بی تمیز

در هزیمت رفت فرعون از سریر

گشت بی هُش هم گرفت او را زحیر