گنجور

 
صفی علیشاه

وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنٰاماً آلِهَةً إِنِّی أَرٰاکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (۷۴) وَ کَذٰلِکَ نُرِی إِبْرٰاهِیمَ مَلَکُوتَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ اَلْمُوقِنِینَ (۷۵) فَلَمّٰا جَنَّ عَلَیْهِ اَللَّیْلُ رَأیٰ کَوْکَباً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لاٰ أُحِبُّ اَلْآفِلِینَ (۷۶) فَلَمّٰا رَأَی اَلْقَمَرَ بٰازِغاً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلضّٰالِّینَ (۷۷) فَلَمّٰا رَأَی اَلشَّمْسَ بٰازِغَةً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی هٰذٰا أَکْبَرُ فَلَمّٰا أَفَلَتْ قٰالَ یٰا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمّٰا تُشْرِکُونَ (۷۸) إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ حَنِیفاً وَ مٰا أَنَا مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (۷۹) وَ حٰاجَّهُ قَوْمُهُ قٰالَ أَ تُحٰاجُّونِّی فِی اَللّٰهِ وَ قَدْ هَدٰانِ وَ لاٰ أَخٰافُ مٰا تُشْرِکُونَ بِهِ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ رَبِّی شَیْئاً وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْ‌ءٍ عِلْماً أَ فَلاٰ تَتَذَکَّرُونَ (۸۰) وَ کَیْفَ أَخٰافُ مٰا أَشْرَکْتُمْ وَ لاٰ تَخٰافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللّٰهِ مٰا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطٰاناً فَأَیُّ اَلْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۸۱) اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمٰانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولٰئِکَ لَهُمُ اَلْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (۸۲) وَ تِلْکَ حُجَّتُنٰا آتَیْنٰاهٰا إِبْرٰاهِیمَ عَلیٰ قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجٰاتٍ مَنْ نَشٰاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (۸۳) وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنٰا وَ نُوحاً هَدَیْنٰا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ وَ کَذٰلِکَ‌ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ (۸۴) وَ زَکَرِیّٰا وَ یَحْییٰ وَ عِیسیٰ وَ إِلْیٰاسَ کُلٌّ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (۸۵) وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ اَلْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلاًّ فَضَّلْنٰا عَلَی اَلْعٰالَمِینَ (۸۶) وَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ ذُرِّیّٰاتِهِمْ وَ إِخْوٰانِهِمْ وَ اِجْتَبَیْنٰاهُمْ وَ هَدَیْنٰاهُمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (۸۷) ذٰلِکَ هُدَی اَللّٰهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (۸۸) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحُکْمَ وَ اَلنُّبُوَّةَ فَإِنْ یَکْفُرْ بِهٰا هٰؤُلاٰءِ فَقَدْ وَکَّلْنٰا بِهٰا قَوْماً لَیْسُوا بِهٰا بِکٰافِرِینَ (۸۹) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ هَدَی اَللّٰهُ فَبِهُدٰاهُمُ اِقْتَدِهْ قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْریٰ لِلْعٰالَمِینَ (۹۰)

و هنگامی که گفت ابراهیم مر پدرش آزر آیا فرا می‌گیری بتان را خدایان بدرستی که می‌بینم ترا و قوم ترا در گمراهی روشن (۷۴) و همچنین می‌نمودیم ابراهیم را عجایب آسمانها و زمین و تا بوده باشد از یقین‌کنندگان (۷۵) پس چون تاریک شد بر او شب دید ستاره‌ای را گفت این است پروردگار من پس چون غایب شد گفت دوست ندارم فرو روندگان را (۷۶) پس چون دید ماه را که بر آمد گفت اینست پروردگار من پس چون غایب شد گفت هر آینه اگر راه ننماید مرا پروردگارم هر آینه خواهم بود البته از گروه ستمکاران (۷۷) پس چون دید آفتاب را طالع گفت اینست پروردگارم این بزرگتر است پس چون غایب شد گفت ای قوم من بدرستی که من بیزارم از آنچه شرک می‌آورید (۷۸) بدرستی که من متوجه گردانیدم وجهم را از برای آنکه پدید آورد آسمانها و زمین را حق‌گرای و نیستم من از شرک‌آورندگان (۷۹) و مجادله کردند با او قومش گفت آیا مجادله می‌کنید با من در خدا و بتحقیق هدایت کرد مرا و نمی‌ترسم از آنچه شریک می‌گردانید باو مگر آنکه خواهد پروردگار من چیزی را احاطه کرده پروردگارم همه چیز را از راه دانش آیا پس پند نمی‌گیرد (۸۰) و چگونه می‌ترسم از آنچه شریک گرفتید و نمی‌ترسید که شما شریک گرفتید بخدا آنچه را که فرو فرستاده نشد بآن بر شما حجتی پس کدام یک از این دو فرقه سزاوارترند بایمن بود اگر هستید که می‌دانید (۸۱) آنان که گرویدند و نه آمیختند ایمانشان را بستم آن گروه مر ایشان‌راست ایمنی و ایشانند هدایت‌یافتگان (۸۲) و آن بود دلیل ما که دادیم آن را بابراهیم بر قومش بلند می‌گردانیم ما مراتب آن را که می‌خواهیم بدرستی که پروردگار تو درست کردار داناست (۸۳) و بخشیدیم مر او را اسحق و یعقوب همه را هدایت کردیم و نوح را هدایت کردیم از پیش و از فرزندانش داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و همچنین سزا دهیم نیکوکاران را (۸۴) و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس همه از شایستگان بودند (۸۵) و اسماعیل را و الیسع را و یونس را و لوط را و همه را فزونی دادیم ما بر جهانیان (۸۶) و از پدرانشان و فرزندانشان و برادرانشان و برگزیدیمشان و هدایت کردیمشان به راه راست (۸۷) آن هدایت خداست هدایت می‌کند بآن آن را که می‌خواهد از بندگانش و اگر شرک آورده بودند باطل شده بود از ایشان آنچه بودند که می‌کردند (۸۸) آن گروه آنانند که دادیمشان کتاب و حکمت و پیغمبری پس اگر کافر شوند بآنها اینها پس بحقیقت باز می‌داریم بآنها گروهی را که نباشند بآنها کافران (۸۹) آن گروه کسانی‌اند که هدایت کرد خدا بهدایتشان اقتدا کن بگو نه می‌خواهم از شما بر آن مزدی نیست آن مگر پند دادنی مرجانیان را (۹۰)

یاد کن وقتی که ابراهیم گفت

مر پدر را کو به ناحق بود جفت

کن به اهل مکه یعنی یاد او

خویش را دانند چون اولاد او

گیری این اصنام را آیا اِله

من، تو و قومت برون بینم ز راه

از خرد گردیده اید آیا جدا

هیچ کس خواند جمادی را اِله

همچنین او را نمودیم از یقین

روح و سرّ این سماوات و زمین

از بطون عالم اعنی مو به مو

منکشف کردیم عبرت را بر او

از عجایب های ملکوت برین

تا که باشد او مگر از موقنین

پس چو آمد شب بر او از روی فرض

تیرگی شب بپوشانید ارض

کوکبی را دید رخشان بر سپهر

قومی او را سجده کردندی به مهر

گفت آیا این بود پروردگار

بس بود نزد خرد نااستوار

پس فرو شد آن ستاره گفت این

آفل است و لآ أحِب الآفِلِین

تا چه جای آنکه خوانم موجدش

گردم از بهر عبادت ساجدش

پس چو طالع گشت بر گردون قمر

سجده بنمودند قومش سر به سر

گفت ابراهیم آیا این خداست

ز اعتراض این گفت یعنی نارواست

پس نهاد آن نیز هم رو بر غروب

گفت از تأیید علاّم الغیوب

ره به من ننماید ار پروردگار

همچنین از گمرهانم در مدار

یعنی این هم درخور تغییر بود

حادثان را در رسد تغییر زود

چونکه شب بگذشت و زد خورشید سر

دید او را روشن و تابنده تر

گفت این آیا خداوند من است

در تجلّی اکبر است و اَبین است

این بُد استدلال یعنی اینکه او

اکبر آمد باز خواهد شد فرو

چون بر او پیدا شد آثار زوال

گفت این هم یافت ای قوم انتقال

من بریَّم زآنچه انباز و شریک

با خدا گیرید و آن خود نیست نیک

روی خود مطلق نمودم سوی آن

کآفریده است این زمین و آسمان

از هر آن دین کو بود در روزگار

من نمودم دین توحید اختیار

هم نی ام من از گروه مشرکین

که جز او گیرند معبودی به دین

نزد آن کش باب دل مفتوح شد

این سه رتبه نفس و قلب و روح شد

کشف اول بهر عارف در طریق

کو به ظلمات طبیعت بُد غریق

انکشاف نفس بر نور و بهاست

کو به شب چون نور زهره بر سماست

بر گمان افتند اعضاء و حواس

کاینست ما را پرورنده بی قیاس

چونکه نور قلب تابد از افق

دزد شد معلوم کاین نبود قُنق

مر مدارک پیش او ساجد شدند

زآنکه اظهر زو ندیدند از پسند

در شب دیجور طبع تیره گون

اظهر از مه نیست چون آید برون

چون بتابد نور روح از شرق دل

رفت ظلمت، شد کواکب مضمحل

یافتند انوار قلبی احتجاب

مه چه باشد چون درآمد آفتاب

این بود اکبر همانا در ظهور

تا نگردیده پدید االله نور

زآن سپس پیدا شود نور وجود

غیب عارف جملگی گردد شهود

رو نماید از جهت ها سوی او

باقی از هر سو چو بیند روی او

این تجلی ذاتی است ار واقفی

هیچ بر توحید ذاتش عارفی

بازگردم سوی ابراهیم راد

تا چه گفت اندر مقام انقیاد

چون ببردندش به نمرود عدو

دید مردی بس کریه المنظر او

ماهرویان گرد او از مرد و زن

بس تعجب کرد و آمد در سخن

کاین خدا این دیگران را از چه حال

کرده از خود خلق بهتر در جمال

پس به او جستند حجت قوم او

کز تو باشد ناپسند این گفت گو

گفت با من هیچ آیا احتجاج

می کنید اندر خدا از اعوجاج

وآنگهی بنمود با من راه راست

حق به توحیدش که او معبود ماست

من نترسم زآنچه بگرفتید آن

با خدا انباز بر ظنّ و گمان

زآنکه نبوند از جمادی بیشتر

احتمالی نیست ز ایشان بر ضرر

جز که خواهد از مکاره بهر من

چیزی آن پروردگار ذوالمنن

یعنی ار خواهد ضرر او در سبب

بر کسی چون تیرگی کآید ز شب

یا که دریا را کند اسباب غرق

یا که آتش را سبب سازد به حرق

این عجب نبود که اشیاء سر به سر

از خدا دارند در خلقت اثر

باشد آن پروردگار من محیط

بر هر آن چیزی هم از علم بسیط

چون رسیده علم او یعنی تمام

بر هر آن چیزی که او را هست نام

دور نبود پس اگر در علم او

باشد این کآید به من کُره از عدو

یاد نارید ایچ آیا بهر پند

فرق تا بدهید بین زهر و قند

در میان عاجز و قادر تمیز

ندهد آن کش نیست عقل و علم نیز

من چگونه ترسم از چیزی فقط

که به حق انباز کردید از غلط

می نترسید آنکه شرک آورده اید

بر خدا و انباز چیزی کرده اید

آنچه نفرستاده است او بر شما

تا به آن آرید شرک اندر خدا

بر شما باشد کتاب و حجتی

تا دلیل آرید زآن بر رخصتی

محض تقلید است یعنی این عمل

نز دلیل و حجتی اندر محل

پس کدام از این دو فرقه در بسیج

درخور آنند گر دانید هیچ

مشرک است و هم موحد دو فرق

کیست تا بر ایمنی زین دو احق

آن کسان کایمان به حق آورده اند

ره به وحدانیّتش بسپرده اند

هم به ظلم ایمان خود نامیختند

بی ستم بر حبل عدل آویختند

هست ایشان را ز دوزخ ایمنی

ره به حق بردند و رستند از منی

وآن همه برهان ما بود و دلیل

که عطاء کردیم و القاء بر خلیل

تا به آن حجت کند بر قوم خود

در مقام نفی شرک اندر رشد

هر که را خواهیم برداریم ما

پایه ها در ارتفاع و اعتلا

هست بس پروردگارت راستکار

هم به خفض و رفع دانا در مدار

ما به او اسحاق و یعقوب ای پناه

می ببخشودیم و بنمودیم راه

نوح را هم پیش از ابراهیم راد

راه بنمودیم بر وجه رشاد

همچنین بر بعضی از ذریّتش

راه بنمودیم بهر رتبتش

اوست داوود و سلیمان در سبل

همچنین ایّوب و یوسف از رسل

موسی و هارون که اندر سیرها

یافتند از ما جزاء و خیرها

همچنین کآنها شدند از ما بلند

هم جزاء بدهیم بر هر ارجمند

بر نکوکاران کنیم احسان چنین

باشی ار در جمع نَجزِی الْمُحسِنین

هم زکریا، یحیی و عیسی تمام

باز هم الیاس شایسته مقام

باز اسم عیل، فرزند خلیل

وآن یسع و آن یونس و لوط اصیل

جمله را دادیم فضلی مستبین

از نبوّت بر تمام عالمین

همچنین آباء و ذریّاتشان

وآن برادرها با آیاتشان

برگزیدیم آن جماعت را به خواست

راه بنمودیمشان بر راه راست

این است دین حق که بنمود او به راست

بر عباد خود هر آن کس را که خواست

بر نکوکاران خود این باشد جزاء

در ثواب و در نعیم و در عطاء

ور که ز ایشان بر سبیل فرض کس

شرک می آورد بر حق یک نفس

میشد آن اعمالشان نابود و نیست

لیک این دور از پیمبر یا ولی است

مشرکان را بلکه تهدیدی است سخت

هر که را توحید نبود نیست بخت

بر موحّد گشت هر فضلی تمام

بخت و اقبالش بود کمتر غلام

گر خدا داری بپرداز از دو کون

نیست حاجت بر کست از یار و عون

گر کسی را شد فزون علم و عمل

از تمام خلقِ عالم در مثل

پس برد حاجت به جز حق بر کسی

نیست قدرش، کمتر است از هر خسی

آن گروهند انبیاء مستطاب

آنکه ما دادیم ایشان را کتاب

حکمت شرع و نبوّت پس اگر

گشت کافر کس بر آنها از بشر

قوم دیگر پس بر آن بگماشتیم

وز پی ایمانشان برداشتیم

نیستند ایشان بر آن کافر یکی

هم نباشند از وقوعش در شکی

یعنی ار بعضی بر آنها کافرند

بعض دیگر مؤمن و نیکو فرند

آن گروهند آنکه حقشان ره نمود

پس به ایشان اقتداء کن در عهود

این اشارت هم به سوی انبیاست

که خداشان بر نکویی رهنماست

یعنی اخلاقی که از پیغمبران

یافتی نیک، اقتداء میکن بر آن

می نشاید مصطفی(ص) را اقتداء

از نبییّن جز در اخلاق و ولاء

هیچ نبود در فروع و در اصول

اقتداء بر انبیاء، شأن رسول

زآنکه اندر اصل دین تقلید نیست

فرعها هم جمله منسوخ از نبی است

اقتداء پس در صفات و سیرت است

که بر آن مأمور او از حضرت است

گو نخواهم هیچ من مزد و عطا

از پی پاداش دعوت از شما

نیست این تبلیغ و احکام مبین

جز که پندی بهر خلق عالمین

قدر حق نشناختند آنسان که بود

حق قدرش در تفاصیل وجود

ذره کی داند کمال آفتاب

جز که او بر قدر خود شد فیض یاب

یا که قطره قدر دریای شگرف

زانکه او را نیست آنسان ضبط و ظرف

چون که گفتند ایچ نفرستاده حق

بر بشر چیزی بسطری یا ورق

گو که بفرستاده گوئید آن کتاب

کامد آن موسی باو صاحب خطاب