گنجور

 
صفی علیشاه

بسم االله الرحمن الرحیم

الْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ جَعَلَ اَلظُّلُمٰاتِ وَ اَلنُّورَ ثُمَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (۱) هُوَ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَضیٰ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (۲) وَ هُوَ اَللّٰهُ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ فِی اَلْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ وَ یَعْلَمُ مٰا تَکْسِبُونَ (۳) وَ مٰا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِمْ إِلاّٰ کٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِینَ (۴) فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْبٰاءُ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۵) أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنّٰاهُمْ فِی اَلْأَرْضِ مٰا لَمْ‌ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَ أَرْسَلْنَا اَلسَّمٰاءَ عَلَیْهِمْ مِدْرٰاراً وَ جَعَلْنَا اَلْأَنْهٰارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْنٰاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ (۶) وَ لَوْ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ کِتٰاباً فِی قِرْطٰاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِینٌ (۷)

بنام خداوند بخشندۀ مهربان

ستایش مر خدا را که آفرید آسمانها و زمین را و گردانید تاریکیها و روشنی را پس آنان که کافر شدند بپروردگارشان برابر می‌کنند دیگران را (۱) اوست که آفریدتان از گل پس تقدیر کرد اجلی را و اجلیست نام برده شده نزد او پس شما شک میاورید (۲) و اوست خدا در آسمانها و در زمین می‌داند پنهان شما و آشکار شما را و می‌داند آنچه کسب می‌کنید (۳) و نمی‌آید ایشان را هیچ آیتی از آیتهای پروردگارشان مگر آنکه باشند از آن رو گردانندگان (۴) پس بتحقیق تکذیب کردند حق را چون آمد ایشان را پس زود باشد که آید ایشان را خبرهای آنچه بودند بآن استهزا می‌کردند (۵) آیا ندیدند که چندانی را هلاک کردیم پیش از ایشان از قرنی که صاحب تصرف کردیمشان در زمین آنچه صاحب تصرف نکردیم شما را و فرستادیم ما ابر را بر ایشان پی در پی و گردانیدیم نهرها را که می‌رود از زیر ایشان پس هلاک کردیم ایشان را بسبب گناهانشان و آفریدیم از بعد ایشان قرنی دیگر (۶) و اگر فرو فرستاده بودیم بر تو کتابی در کاغذی پس بسودندی آن را بدستهاشان هر آینه گفتندی آنان که کافر شدند نیست این مگر جادوی آشکار (۷)

مر ستایش ذات حق را درخور است

کز سپاس و نعت خلقان برتر است

مرجع هر حمد و نعتی ذات اوست

هر ثناءگو خود یک از آیات اوست

قدر هستی هر یکی از ممکنات

حمد او گویند از کل جهات

قطره گوید حمد او بر قدر خویش

بحر کوشد در ثناش از قطره بیش

حقّ حمدش را نداند کس تمام

غیر ذات بی تعیّن والسلام

پس خود او داند ثنای حضرتش

هم خود او گوید سپاس و مدحتش

از زبان ماسوی گوید ثناء

بر خود او از ابتداء تا انتهاء

تا مقامی کاول و آخر چو گرد

خیزد از جا، ماند آن سلطان فرد

گوید آنجا حمد خویش از ذات خویش

بی ز غیر اعنی ز موجودات خویش

اوست آنجا باقی و باقی فناء

ذات باقی گوید از باقی ثناء

نعت خود گوید کنون از وجه خلق

کاندر اِنعامند از پا تا به حلق

میکند اظهار فعل خود چنین

کآفرید آن کو سماوات و زمین

کرد پیدا از کمون ظلمات و نور

ظلمت شب، نور روز اندر ظهور

یا که تاریکی جهل و نور علم

یا کدورت، وآن صفای خشم و حلم

یا خصال دیو و اخلاق سروش

ظلمت و نورند گر باشی به هوش

خوی نفست سر به سر تاریکی است

حال قلبت روشنی و نیکی است

خلق کرد او آسمان و ارض را

جهل و عقل و نفس و جان مر فرض را

پس کسانی که شدند از اختیار

کافر اندر نعمت پروردگار

میکنند از وی به غیر او عدول

غیر او را می پرستند از فضول

اوست آن کس کآفرید از خاکتان

کرد اصل از خلقت افلاکتان

کرد پس حکم از زمان تا مدتی

کآید از موت طبیعی نوبتی

مدتی هم که معیّن نزد اوست

وآن زمان بعث نزد نکته جوست

یک اجل بعد از حیات از موت دان

وآن دگر تا بعث بعد از فوت دان

یا مراد از اول و آخر تمام

باشد این دو مدت از ربّ الانام

ابتدای زندگی و وقت موت

هر دو را گویند اجل از بدو و فوت

وآن نداند کس به جز ربّ الاحد

زآنکه بر علم است و قدرت مستند

لیک بر بعث است مدت رهنمون

در دوم از ثُم أنْتُم تَمتَرُون

زآنکه گوید پس شما آرید شک

بعث را وین باشد از ایمان محک

بعث را قائل چو گشتی بی ستیز

چاره نبود از قبول رستخیز

دو اجل گویند باشد در حساب

یک معلق وآن دگر حتم از کتاب

حتم باشد حتف انف از مُردنی

وآن معلق، قتل و ضربت خوردنی

گر نگردد کُشته، گویند آن فلان

زنده باشد تا رسد او را زمان

صوفیان گویند هنگام اجل

هست وقت قبض روح اندر محل

خواه میرد او به موت خویشتن

خواه بُرّندش سر اندر دم ز تن

گر بگویم سرّ آن، سر وازنی

زآنکه در فهم معانی کودنی

او خدا در آسمان است و زمین

نیست معبودی جز او اندر یقین

هم نه جز او بر عبادت مستحق

خالق خلق است و معبود به حق

داند او پنهان و پیدای شما

مطلع بر کسب و کالای شما

پس چو او داناست بر ما دم به دم

حیف باشد گر گذاری کج قدم

بل دریغ آید چو آگاه است وی

بِه نگردد حال و خُلقت پی به پی

می نیاید کافران را آیتی

هیچ از آیات رب در نوبتی

جز که می باشند در اعراض از آن

وز پی تکذیب حق بر یک زبان

آن زمان کآمد بر ایشان این کلام

یعنی این قرآن ز خلاّق الانام

زود باشد پس که آیدشان عیان

آنچه می کردند استهزاء بر آن

یا ندیدند و ندانستند هیچ

که به قهاریّت خود در بسیج

چند کردیم از طوایف ما هلاک

بیش از ایشان از قرون بی بیم و باک

داده بودیم آن کسان را مال و جاه

در زمین با وسعتی آرامگاه

بر شما تمکین ندادیم آن چنان

رو لَّکُم مالَم نُمکِّن را بخوان

داشتند آنها فراوان عزّ و ناز

مال و جاه و مکنت و عمر دراز

صد هزاران از عبید و از خدم

وز ضیاع و ملک و اسباب و حشم

ابر و باران را فرستادیم هی

تا بر ایشان بود ریزان پی به پی

جوی ها گردانده بودیم از عیان

زیر باغ و قصرهاشان بس روان

پس نمودیم آن جماعت را هلاک

بر گناه و قصرهاشان گشت خاک

بعد ایشان آفریدیم از محل

قوم دیگر تا بود ز ایشان بدل

پس عجب نبود که خلق مرده نیز

حق برانگیزاند اندر رستخیز

لاشیء را چون تواند کرد شیء

هم تواند کرد خاک مرده حی

چند تن گفتند ما گر کافریم

ای محمّد(ص) بر تو ایمان ناوریم

تا نیاید نامه ای از آسمان

با چهار افرشته بر ما ناگهان

پس دهند ایشان گواهی بر نسق

کاین بود قرآن که نازل شد ز حق

مندرج باشد در آن نامه دگر

که رسولی تو ز خلاّق البشر

پس بر او می بگروید از قلب و جان

جمله با نام ای فلان و ای فلان

آمد این آیت که بفرستیم اگر

بر تو ما اینسان کتابی در نظر

وآن به قرطاسی بود بنوشته پس

می به دست خود کنند این قوم مس

یعنی از ایشان به رأی العین هم

این چنین بینند قرطاس و قلم

می بگویند از عناد و از جحود

کاین بود سحری که بر ما رخ نمود