گنجور

 
صفی علیشاه

بسم االله الرحمن الرحیم

وَ اَلطُّورِ (۱) وَ کِتٰابٍ مَسْطُورٍ (۲) فِی رَقٍّ مَنْشُورٍ (۳) وَ اَلْبَیْتِ اَلْمَعْمُورِ (۴) وَ اَلسَّقْفِ اَلْمَرْفُوعِ (۵) وَ اَلْبَحْرِ اَلْمَسْجُورِ (۶) إِنَّ عَذٰابَ رَبِّکَ لَوٰاقِعٌ (۷) مٰا لَهُ مِنْ دٰافِعٍ (۸) یَوْمَ تَمُورُ اَلسَّمٰاءُ مَوْراً (۹) وَ تَسِیرُ اَلْجِبٰالُ سَیْراً (۱۰) فَوَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۱۱) اَلَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ (۱۲) یَوْمَ یُدَعُّونَ إِلیٰ‌ نٰارِ جَهَنَّمَ دَعًّا (۱۳) هٰذِهِ اَلنّٰارُ اَلَّتِی کُنْتُمْ بِهٰا تُکَذِّبُونَ (۱۴) أَ فَسِحْرٌ هٰذٰا أَمْ أَنْتُمْ لاٰ تُبْصِرُونَ (۱۵) اِصْلَوْهٰا فَاصْبِرُوا أَوْ لاٰ تَصْبِرُوا سَوٰاءٌ عَلَیْکُمْ إِنَّمٰا تُجْزَوْنَ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۱۶)

بنام خداوند بخشاینده مهربان

بطور (۱) و کتاب نوشته شده (۲) در ورقی یا در پوستی گشوده شده (۳) و بیت معمور (۴) و سقف بلند برافراشته شده (۵) و دریای پر یا برافروخته (۶) بدرستی که عذاب پروردگار تو هر آینه واقع شدنیست (۷) نباشد مر او را از دفع‌کننده (۸) روزی که موج زند آسمان موج زدنی (۹) و روان شوند کوه‌ها روان شدنی (۱۰) پس وای روز چنین بر تکذیب‌کنندگانی (۱۱) که ایشانند در گفتگوی که بازی می‌کنند (۱۲) روزی که دفع کرده شوند بسوی آتش دوزخ انداختی (۱۳) اینست آتشی که بودید آن را تکذیب می‌کردند (۱۴) آیا پس سحر است این یا شما نمی‌بینید (۱۵) در آورید در آن پس خواه صبر کنید یا صبر نکنید یکسانست بر شما جزا داده نمی‌شوید مگر آنچه را بودید که می‌کردید (۱۶)

« در بیان طور و بیت المعمور »

طور باشد کوه موسی در سراغ

نزد تأویل است اشارت بر دماغ

مظهر عقل است و نطق اندر بشر

می خورد سوگند حق بر وی دگر

هم کتابی کوست بنوشته شده

ثبت اندر رقّ منشور آمده

یعنی آن لوحی که محفوظ اندر او

هست اسرار حقایق مو به مو

هم قسم بر بیت معموری که آن

هست آباد از وفور طائفان

بیت معموری است آن در آسمان

کعبه باشد صورت محسوس آن

یا مراد از قلب روشن سینه است

کآن جمال غیب را آیینه است

سقف مرفوع است افلاک بلند

یا که فوق قلب روح ارجمند

بحر مسجور است نیک اندوخته

قلبهای از محبّت سوخته

بعد از این، جایی که پیش آید مقام

شرح آن دل با تو می گویم تمام

حاصل آنکه می خورد ربّ الکرم

خود بر این اشیاء مذکوره قسم

که عذاب کردگارت واقع است

کز شئونش ما لَهُ مِن دَافِع است

اندر آن روزی که یابد اضطراب

آسمان آن اضطراب بی حساب

می زند بر دور خود پیوسته موج

گه چو کشتی در حضیض و گه به اوج

هم روان گردند از جا کوه ها

چون هباء پَرکَنده بر روی هوا

وای پس آن روز بر آن بی فروغ

داشتی کو قول حق را بر دروغ

آن کسان کاندر شروع باطلند

حق به بازی بشمرند و غافلند

دفع کرده کافران سوی جحیم

می شوند آن روز دفعی بس وخیم

هَذِهِ النَّارُ الَّتُی کُنتُم بِهَا

که بدان تکذیب کردید از عمی

این بود آیا که جادو در نشان

یا که کورید و نمی بینید آن

وحی حق را سحر می پنداشتید

این همان سحر است گر دارید دید

نک به دوزخ اندر آیید از شتاب

صبر پس باید کنید اندر عذاب

صبر یا نکنید یکسان بر شماست

صبر و بی صبری مفر نی زین بلاست

غیر از این نبود جزاء داده شوید

بر هر آنچه می نمودید آن پدید