گنجور

 
صفی علیشاه

وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِی بَرٰاءٌ مِمّٰا تَعْبُدُونَ (۲۶) إِلاَّ اَلَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ (۲۷) وَ جَعَلَهٰا کَلِمَةً بٰاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۲۸) بَلْ مَتَّعْتُ هٰؤُلاٰءِ وَ آبٰاءَهُمْ حَتّٰی جٰاءَهُمُ اَلْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِینٌ (۲۹) وَ لَمّٰا جٰاءَهُمُ اَلْحَقُّ قٰالُوا هٰذٰا سِحْرٌ وَ إِنّٰا بِهِ کٰافِرُونَ (۳۰) وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ هٰذَا اَلْقُرْآنُ عَلیٰ رَجُلٍ مِنَ اَلْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (۳۱) أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنٰا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ رَفَعْنٰا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجٰاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمّٰا یَجْمَعُونَ (۳۲)

و هنگامی که گفت ابراهیم مر پدرش را و قومش را بدرستی که من بیزارم از آنچه می‌پرستید (۲۶) جز آنکه پدید آورد مرا پس بدرستی که او بزودی راه نماید مرا (۲۷) و گردانید آن را کلمه باقی در عقبش باشد که ایشان بازگشت کنند (۲۸) بلکه کامرانی دادیم اینها را و پدرانشان را تا آمد ایشان را حق و رسولی ظاهر (۲۹) و چون آمد ایشان را حق گفتند این جادو است و بدرستی که ما بآن کافرانیم (۳۰) و گفتند چرا فرو فرستاده نشد باین قرآن بر مردی از آن دو قریه که بزرگست (۳۱) آیا ایشان قسمت می‌کنند رحمت پروردگارت را ما قسمت کردیم میانشان وجه معاش ایشان را در زندگانی دنیا و بلند گردانیدیم بعضی ایشان را بالای بعضی از مراتب تا بگیرند برخیشان برخی را بکار بازداشته و رحمت پروردگارت بهتر است از آنچه جمع می‌کنند (۳۲)

یاد کن چون گفت ابراهیم راد

مر پدر، هم قوم خود را از رشاد

زآنچه بپرستید من باشم بری

نیست الاّ که شرک و کافری

جز کسی کو آفریدم پس به زود

راه بر من از کرم خواهد نمود

یعنی اندر راه توحید ایزدم

می رساند زود هم بر مقصدم

می بگرداند آن کلام باقی او

که بود آن لا اله غیرهُ

در عقب یعنی که در اولاد خود

بوده اند ایشان موحد بر احد

اندر اولادش خدا باقی گذاشت

لا اله الاّ االله از حبّی که داشت

باز تا گردند بر دین پدر

خلق یا گردند ز ایشان پی سپر

بلکه دادم بهره من بر این گروه

بر پدرهاشان هم اینسان از وجوه

تا حق آمد یعنی این قرآن به راست

بهر ایشان با رسولی کو ز ماست

احمد(ص) کامل صفات نادره

با بیان و معجزات باهره

پس بگفتند اینکه آورده به ما

مصطفی سحر است نه از نزد خدا

نگرویم و نیست ما را باور این

کوست پیغمبر ز ربّ العالمین

هم بگفتند از چه این قرآن به عین

بر کسی نامد ز اهل قَرْیَتَیِن

یعنی اهل مکه و طایف به حال

که بزرگند از ره قدر و منال

آن فلان کس یا فلان کاندر عرب

هستشان مال و حشم، قدر و نسب

قول و حکمش نافذ اندر هر مقام

کس نپیچد سر ز امرش لاکلام

دور از آن کامر نبوّت معنوی است

بی نیاز از ملک و مال دنیوی است

رحمت پروردگار این بیهشان

می کنند آیا که بخش این و آن

بل معیشت هایشان را بخش ما

کرده ایم اندر میانشان جا به جا

آنچه یعنی زندگانی را سبب

در جهان باشد ز رزق اندر طلب

چونکه از تدبیر قسمت عاجزند

رزق خود را این گروه مستمند

پس زنند اندر رسالت از چه دست

کآن خود اعلی رتبۀ انسانی است

بعض را برداشتیم از بعض ما

در مراتب تا بود فوق از نوا

آن یکی باشد ز بسط رزق شاد

وآن یکی از تنگی آن نامراد

آن یکی از زور خود اندر غرور

وآن یکی از ضعف و فقر خود نفور

تا که از این قبض و بسط و خفض و رفع

مردمان از یکدگر یابند نفع

بعض بر بعض دگر باشند رام

آن یکی پست آن یکی عالی مقام

تا معین هم شوند اندر معاش

بگذرد کار جهان بی اغتشاش

رحمت پروردگارت کآن سر است

زآنچه جمع آرند ایشان بهتر است

گر نبودی آنکه در کفر و گمان

امتی واحد شوند این مردمان

بر حُطام دنیوی مایل شوند

از خدا و آخرت غافل شوند

می بگرداندیم بهر کافران

خانه ها کز نقره باشد سقف آن

نردبانها که بر آن بالا روند

خود ز بام خانه ها ظاهر کنند

باب ها و تخت ها در هر یکی

که بر آن کردند ایشان متکی

کردمی آنها ز نقره وز طلا

نیست اینها جز متاع این سرا

آخرت در نزد ربّت بالیقین

جنّت اعنی هست بهر متقین

وآنکه خویش از ذکر رحمن داشت کور

بهر او تقدیر سازیم از امور

دیو بفریبندة کور آفرین

باشد اعنی صبح و شامش همنشین

بازشان دارند آن دیوان ز راه

در گمان آن عاشیان از اشتباه

آنکه ایشان در رهند و ساعیند

یا که دیوان بر هدایت راعیند

یا که آن عاشی و شیطانش به ما

هر دو باز آیند در روز جزا

گوید آن عاشی قرینش را ببین

بودمان ای کاش بُعدَ الْمَشْرِقَین

تا نمی دیدم تو را هرگز چنین

اندر این بُعد مکان ای بد قرین