گنجور

 
صفی علیشاه

اِصْبِرْ عَلیٰ مٰا یَقُولُونَ وَ اُذْکُرْ عَبْدَنٰا دٰاوُدَ ذَا اَلْأَیْدِ إِنَّهُ أَوّٰابٌ (۱۷) إِنّٰا سَخَّرْنَا اَلْجِبٰالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ اَلْإِشْرٰاقِ (۱۸) وَ اَلطَّیْرَ مَحْشُورَةً کُلٌّ لَهُ أَوّٰابٌ (۱۹) وَ شَدَدْنٰا مُلْکَهُ وَ آتَیْنٰاهُ اَلْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ اَلْخِطٰابِ (۲۰)

صبر کن بر آنچه می‌گویند و یاد کن بنده ما را داود صاحب قوت بدرستی که او بود رجوع‌کننده (۱۷) بدرستی که ما رام کردیم کوه‌ها را که با او تسبیح می‌گفتند بشبانگاه و وقت بر آمدن آفتاب (۱۸) و پرنده را جمع کرده شده همه بودند مر او را رجوع‌کننده (۱۹) و سخت گردانیدیم پادشاهیش را و دادیم او را حکم و تمیز گفتارش یعنی بیان روشن بی‌اشتباه (۲۰)

« در بیان حکایت داوود(ع) و اوریا »

زین سخن ها ای رسول حق نشان

غم چه داری صبر کن بر گفتشان

زآنچه میگویند در تخریب تو

هم به استهزاء و بر تکذیب تو

یاد کن داوود را کو از عباد

بندة ما بود و ذا الأید و سداد

صاحب قوّت بُد اندر جنگها

با غزای نفس و آن نیرنگها

مر رجوعش بر خدا بسیار بود

روز و شب در ذکر و استغفار بود

کوهها را رام کردیمش ز جاه

ذکر می گفتند شام و صبحگاه

رام هم کردیم مرغان را بر او

دور او بودند جمع از پشت و رو

کوهها و مرغها او را تمام

بازگردنده بُدند از هر مقام

چون گشود اعنی که بر تسبیح لب

جمله میکردند با او ذکر رب

شاهی اش محکم نمودیم از شتاب

حکمتش دادیم و هم فصلُ الخطاب

تا جدا سازندة خصمان بود

در میان حق و باطل نزد حد

معنی فصلُ الخطاب اندر مقال

هست از فصلی به فصلی انتقال

آنچه لازم در میانش فاصله است

فارقش فصلُ الخطاب آن مسأله است

گفت حیدر بیّنه بر مدعی است

هم یمین بر منکر این جز فصل نیست

در نکاح او به جفت اوریا

اختلاف افزون بود در گفته ها

اغلبی کآورده اند آن را به نقل

هست بیرون از رسوم شرع و عقل

آنکه دارد دعوی پیغمبری

کی کند فعلی ز رسم دین بری

بعد از آن هم مردمان را پیروی

باشد از وی ز اعتقاد معنوی

سیّما اینگونه فاش و برملا

که نویسند از وی اندر نامه ها

دیده باشی مردمان عیب جو

حرف را کوهی کنند ار هست مو

خاصه گر باشد بزرگی سرفراز

چشمها باشد بر او در عیب باز

در زمان خود بسی این دیده ایم

وز کتاب و از خبر بشنیده ایم

مثل داوود نبی با جفت غیر

عشق بازد، نیست در این گفته خیر

وآنگهی که پیش از عقد و نکاح

وصل او جوید نماید افتضاح

هوش و حس را اندکی کن مجتمع

این است ممکن پس نگر یا ممتنع

جز که وجهی باشد آن را برملا

که نه چندان عقل از آن جوید اِبا

مر زنی را از اکابر اوریا

خطبه کرد او، بُد وجیهه و پارسا

شد نزاعی بینشان پیش از نکاح

ترک آن وصلت نمودند از صلاح

خواست پس داوود (ع) او را بهر خویش

وین نبود از وی پسندیده به کیش

زآنکه زن بسیار بودش در حرم

بود این بر اوریا از وی ستم

بود این بر وی سزاوار از وجوه

که شود ساعی به صلح آن گروه

این ز وی بُد ترک اولی در رسوم

گشت از حق پس در آن وصلت ملوم

وجه دیگر کآن هم آمد در خبر

وآن ز راه عقل باشد دورتر

وصف حسن زن نبی بشنیده بود

ز اوریا تفریق آن خواهش نمود

این دو وجه از روی حجت قابل است

وجه دیگر هر چه باشد باطل است

داشت در رسم مواخاة این شیوع

می نبود آن ناپسند اندر وقوع

حاصل از این ترک اولی حق خبر

می دهد بر احمد (ص) نیکو سیر