گنجور

 
صفی علیشاه

بسم االله الرحمن الرحیم

ص وَ اَلْقُرْآنِ ذِی اَلذِّکْرِ (۱) بَلِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَ شِقٰاقٍ (۲) کَمْ أَهْلَکْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنٰادَوْا وَ لاٰتَ حِینَ مَنٰاصٍ (۳) وَ عَجِبُوا أَنْ جٰاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قٰالَ اَلْکٰافِرُونَ هٰذٰا سٰاحِرٌ کَذّٰابٌ (۴) أَ جَعَلَ اَلْآلِهَةَ إِلٰهاً وٰاحِداً إِنَّ هٰذٰا لَشَیْ‌ءٌ عُجٰابٌ (۵)

بنام خداوند بخشاینده مهربان

ص بقرآن صاحب ذکر (۱) بلکه آنان که کافر شدند در سرکشی و مخالفت‌اند (۲) بسا که هلاک گردانیدیم از پیش ایشان از اهل روزگار گذشته پس ندا کردند و نبود آن هنگام هنگام گریز (۳) و عجب داشتند که آمد ایشان را بیم‌کننده از ایشان و گفتند کافران که این جادوییست بسیار دروغگو (۴) آیا گردانید الهان را اله واحد بدرستی که این هر آینه باشد چیزی عجیب (۵)

بعد بسم االله بخوان در فتح باب

ص وَالْقُرانِ ذِی الذِّکْر از کتاب

صاد اشارت باشد از صدق رسول

تا به صدق دل کند صید عقول

بر چنین قرآن ذی عزّت قسم

کاندر او شد ذکر هر چیزی اتم

یا به ذکر ذات باری محتوی است

یا به ذکر امر و نهی اش منطوی است

بل کسانی که به قرآن نگروند

از تکبّر در عنادی می بوند

ای بسا کز پیش از ایشان ما تباه

کرده ایم از قرنها بی اشتباه

پس نداء کردند از بهر خلاص

از عذاب و می نبُد وقت مناص

استغاثه بس نمودند از شتاب

بر رسل تا رفع گردد آن عذاب

می نبود آن لحظه هنگام فرار

رفته بود از چاره یعنی آنکه کار

بس عجب کردند کآمد با شئون

منذِر مِّنْهُم وَقَالَ الْکَاِفُرون

این است ساحر هم دروغ آرنده ای

تخم دعوت بر غلط کآرنده ای

از نبی چون حمزه کرد ایمان قبول

یافت اندک قوّتی دین رسول

از قریش آنانکه خود مهتر بُدند

نزد بوطالب به حرمت آمدند

که تو بر ما مهتری ای ذوالوفا

حکم کن مابین ما و مصطفٰی(ص)

می کند سبّ اِلهان بالتمام

عاقلان ما سفیه آرد به نام

اندکی مانده است کز این فتنه ما

عاجز و مضطر شویم اندر ملا

کرد ابوطالب پیمبر را طلب

کز تو اند این قوم از روی نسب

کن تو با ایشان مدارا در امور

نی به کلی ز اقربای خود نفور

گفت دارم یک تمنّا نیز من

تا کنیدم همرهی در یک سخن

زآن سخن بی زحمت تدبیرتان

می شود ملک عرب تسخیرتان

بل عجم هم زآن کلام منتجب

طاعت آرند از دل و جان بر عرب

چیست آن گفتند برگو گر ره است

گفت قول لا اله الاّ االله است

پس ز وی کردند اعراض آن گروه

که خدایان را یکی کرد از وجوه

آمد این آیت که گویند از عجب

مشرکان مکه و اشراف عرب

که بگردانید آیا بهر ما

از خدایان مر محمّد (ص) یک خدا

این بود حرفی عجب کآورده او

می زند بر مردمان بی پرده او

سیصد و شصت اندر این کشور خداست

کار یک مکه از ایشان نیست راست

کار این عالم تمام از یک خدا

راست چون گردد عجب باشد به ما