گنجور

 
صفی علیشاه

أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنٰا قَبْلَهُمْ مِنَ اَلْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لاٰ یَرْجِعُونَ (۳۱) وَ إِنْ کُلٌّ لَمّٰا جَمِیعٌ لَدَیْنٰا مُحْضَرُونَ (۳۲) وَ آیَةٌ لَهُمُ اَلْأَرْضُ اَلْمَیْتَةُ أَحْیَیْنٰاهٰا وَ أَخْرَجْنٰا مِنْهٰا حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ (۳۳) وَ جَعَلْنٰا فِیهٰا جَنّٰاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنٰابٍ وَ فَجَّرْنٰا فِیهٰا مِنَ اَلْعُیُونِ (۳۴) لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ مٰا عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ أَ فَلاٰ یَشْکُرُونَ (۳۵) سُبْحٰانَ اَلَّذِی خَلَقَ اَلْأَزْوٰاجَ کُلَّهٰا مِمّٰا تُنْبِتُ اَلْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّٰا لاٰ یَعْلَمُونَ (۳۶) وَ آیَةٌ لَهُمُ اَللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ اَلنَّهٰارَ فَإِذٰا هُمْ مُظْلِمُونَ (۳۷) وَ اَلشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَهٰا ذٰلِکَ تَقْدِیرُ اَلْعَزِیزِ اَلْعَلِیمِ (۳۸) وَ اَلْقَمَرَ قَدَّرْنٰاهُ مَنٰازِلَ حَتّٰی عٰادَ کَالْعُرْجُونِ اَلْقَدِیمِ (۳۹) لاَ اَلشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهٰا أَنْ تُدْرِکَ اَلْقَمَرَ وَ لاَ اَللَّیْلُ سٰابِقُ اَلنَّهٰارِ وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (۴۰)

آیا ندیدند که بسیار هلاک کردیم پیش از ایشان از قرنها که ایشان بسوی اینان بر نمی‌گردند (۳۱) و نیستند همه مگر جمع کرده شده نزد ما حاضر گردانیدگان (۳۲) و آیتی است مر ایشان را زمین مرده که زنده کردیم آن را و بیرون آوردیم از آن دانه را پس از آن می‌خورند (۳۳)و گردانیدیم در آن بستانها از خرما بنان و انگورها و روان کردیم در آن از چشمه‌ها (۳۴) تا بخورند از ثمرش و ساخت آن را دستهاشان آیا پس شکر نمی‌کنند (۳۵) دانم پاک بودن آنکه آفرید اصناف را همه آنها از آنچه می‌رویاند زمین و از خودهاشان از آنچه نمی‌دانند (۳۶) و آیتی است مر ایشان را شب که بیرون می‌کشیم از آن روز را پس آن‌گاه آنها داخلانند در تاریکی (۳۷) و آفتاب سیر می‌کند برای جای قراری که مر او راست آن قرار دادن خدای غالب و داناست (۳۸) و ماه را مقرر داشتیمش منزلها تا آنکه بازگشت کند چون چوب خوشه خرمای کهنه (۳۹) نه آفتاب می‌سزد مر آن را که دریابد ماه را و نه شب پیش از روز است و هر یک در گردونی آمد و رفت می‌نمایند (۴۰)

هیچ آیا ننگرند از پیش چون

ما تبه کردیم بسیار از قرون

أنَّهُمّ لَایَرْجِعُون نبوَند هم

نزد ما جز جمع حاضر بیش و کم

بعث ما را گر نه عقل افسرده است

آیت ایشان را زمین مرده است

که ز باران زنده اش کردیم باز

دانه آوردیم زآن بیرون به ساز

پس کنند آن دانه ها را اطعمه

می خورند از آدم و حیوان همه

آفریدیم اندر آن هم بر سبب

بوستانها از نخیل و از عنب

چشمه ها کردیم جاری اندر آن

تا خورند از میوه هایش مردمان

وز هر آنچه دستهاشان در تمیز

در عمل آرد ز دوشاب و مویز

شُکر پس نکنند آیا هیچ خلق

زین نعمها کاندر آن باشند غرق

پاک باشد ذات علام الغیوب

هم مبرّا از نواقص وز عیوب

آنکه کرد اصناف را خلق از تمام

زآنچه رویاند زمین در هر مقام

همچنین از نفس های مردمان

وز هر آنچه نیست کس دانا بدان

همچو مصنوعات بحری که خفی است

از شهود خلق و آن مشهود نیست

شب نشان دیگر است از آیتش

بهر ایشان وز کمال قدرتش

روز را آریم زآن بیرون چو پوست

پس جهان یکجا به تاریکی فروست

از نشانهای دگر هست آفتاب

که رود او در مقرّش بر شتاب

یعنی آن حد معیّن که به دور

منتهی گردد به او در سیر و طور

این است تقدیر خداوند عزیز

غالب و داناست کو بر جمله چیز

هم مقدّر کرده ایم از بهر ماه

از بروج و از منازل تا به گاه

باز تا گردد به عودش در علن

همچو خوشۀ تَمر کآن گردد کهن

نه سزد مر شمس روشن راه را

اینکه دریابد به رفتن ماه را

هم نه شب بر روز پیشی گیرد او

یکدگر را بل ز پی در جستجو

این نجوم و مهر و ماه اندر شتاب

در فَلک سیّار، چون ماهی در آب