قُلِ اَللّٰهُمَّ مٰالِکَ اَلْمُلْکِ تُؤْتِی اَلْمُلْکَ مَنْ تَشٰاءُ وَ تَنْزِعُ اَلْمُلْکَ مِمَّنْ تَشٰاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ بِیَدِکَ اَلْخَیْرُ إِنَّکَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۲۶) تُولِجُ اَللَّیْلَ فِی اَلنَّهٰارِ وَ تُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِی اَللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ اَلْحَیَّ مِنَ اَلْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ اَلْمَیِّتَ مِنَ اَلْحَیِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشٰاءُ بِغَیْرِ حِسٰابٍ (۲۷)
بگو بار خدایا ای متصرف پادشاهی که میدهی پادشاهی را بآنکه میخواهی و میگیری پادشاهی را از آنکه میخواهی و عزیز میکنی آن را که میخواهی و خوار میگردانی آن را که میخواهی بدست تو است خوبی بدرستی که تو بر همه چیزی توانایی (۲۶) در میآوری شب را در روز و در میآوری روز را در شب و بیرون میآوری زنده را از مرده و بیرون میآوری مرده را از زنده و روزی میدهی آن را که میخواهی بیشمار (۲۷)
گو تویی ای آنکه بخشی تاج و گاه
بر تمام ملک هستی پادشاه
شاه آن باشد که هست از مشیتش
جان اشیاء در احاطۀ قدرتش
هر که را خواهی دهی ملک جهان
هم چو خواهی گیری از وی در زمان
تَنزِع اعنی مُلک دنیا وآنچه هست
منتقل زو گردد از دستی به دست
مُلک مُلک توست بر هر کس سزاست
بعضی از آن را دهی تا وقت خواست
باز گیری زو دهی بر دیگری
منتهی چون شد به دُم جوید سری
یافت عزّت آنکه یاری از تو جُست
دید ذلت آنکه خودبین گشت و سست
هر که را دانی به عزّت قابلش
در ولای خود کنی صاحبدلش
ظاهر و باطن عزیز از حق شود
وآنکه خودبین، خوار و بی رونق شود
پس به ذلت در خور آمد در وجود
مقتضی بود آنچه آمد در نمود
هست بر وفق اراده و مشیّتت
عزّت و ذلت به دست قدرتت
قادری بر منع و بر اعطاء تمام
بر هر آنچه آید از هستی به نام
منع و اعطاء، قبض و بسط و خفض و رفع
رنج و راحت، موت و احیاء، ضرّ و نفع
اندر اشیاء برقرار از واجب است
کو به فعل خود بر اشیاء غالب است
در بهاران از نسیم فرودین
باغها شد پر شکوفه و یاسمین
شد چو نوبت باز باد بهمنش
کَند آن کسوت به خواری از تنش
تا لباس عزّت اندر نوبهار
بعد ذلت پوشد او را کردگار
همچنین در هر مقام این دُرد و صاف
هست اندر جام گیتی بی گزاف
دُرد هم صاف است اندر جای خود
شب بود تاریک اما نیست بد
شب مَبین کز وی جهان بر ظلمت است
در نهادش صد هزاران حکمت است
سرّ آن دانی تو ای پروردگار
کآفریدی لیل و آوردی نهار
روز را آری به شب، شب را به روز
حیّ ز میّت، میّت از حیّ در رموز
آوری از نطفه آدم را برون
نطفه را هم ز آدمیِّ ذی شئون
رزق روحانی به جنّت از صواب
میدهی بر هر که خواهی بی حساب
روز فتح مکه از پروردگار
آمد این آیت بر آن فخر کبار
یا به روز حفر خندق در خبر
هست، کآمد بر رسول از دادگر
گفت روم و فارس زین پس بالیقین
فتح خواهد شد به دست مسلمین
مشرکان گفتند تازه در سَر او
فکر روم و فارس دارد آرزو
نیست او را مکه کافی در گشاد
دارد اندر دل تمنّای بلاد
با تنی چند از مساکین عرب
فتح روم و فارس نتوان بی سبب
آمد این آیت که ملک است از خدای
میدهد بر هر که خواهد از رضای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.