گنجور

 
صفی علیشاه

زُیِّنَ لِلنّٰاسِ حُبُّ اَلشَّهَوٰاتِ مِنَ اَلنِّسٰاءِ وَ اَلْبَنِینَ وَ اَلْقَنٰاطِیرِ اَلْمُقَنْطَرَةِ مِنَ اَلذَّهَبِ وَ اَلْفِضَّةِ وَ اَلْخَیْلِ‌ اَلْمُسَوَّمَةِ وَ اَلْأَنْعٰامِ وَ اَلْحَرْثِ ذٰلِکَ مَتٰاعُ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ اَللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ اَلْمَآبِ (۱۴)

آراسته شد از برای مردمان دوستی خواهشها از زنان و پسران و مالهای بسیار تحصیل کرده شده از طلا و نقره و اسبان نشاندار و شتر و گاو و گوسفند و زراعت آن متاع زندگانی دنیاست و خدا نزدش خوبی بازگشت است (۱۴)

« در بیان دوستی مردمان زنان و اولاد خود را و جمع مال و منال دنیوی که آن مانع حیات معنوی است »

یافت زینت مردمان را آن و این

حبّ شهوات از نساء و از بنین

بودشان با آرزو پیوندها

از تعلق با زن و فرزندها

وز قَنَاطِیرِ مُقَنْطَر که ز طمع

مالها بر یکدگر گردید جمع

وز طلا و نقره و اَنعام و خیل

کشتزاران که بر آن دل راست میل

شد متاع آن بر حیات دنیوی

لیک مانع بر حیات معنوی

هر یکی زآنها بود جان را حجاب

نزد حق نیکو بود حُسن مآب

بازگشت نیک بر وی منحصر

شد به ترک غیر او در جهر و سرّ

ترک یعنی ترک آمال و هوی

نی زدن بر نعمت حق پشت پا

گفت ترک مهر غیر دوست کن

نی که ترک مغز، بهر پوست کن

پوست را بر، در مقام خود به کار

لیک بهر مغز آن را واگذار

غفلت از حق است دنیا ای شَمن

نی خیام و خانه و باغ و چمن

گر شوند آنها حجابِ حق، بتند

خاصه گر شد مرد ره زآن خودپسند

زندگی را سیم و زر باشد معین

گر نگردد خرج با وی عقل و دین

عاقل آن را کرد صرف دین و کیش

تا منظم زو کند آئین خویش

ابلهان آئین به اخذ زر دهند

تاج عیسی را به نعل خر دهند