گنجور

 
صفی علیشاه

فَلَمّٰا أَحَسَّ عِیسیٰ مِنْهُمُ اَلْکُفْرَ قٰالَ مَنْ أَنْصٰارِی إِلَی اَللّٰهِ قٰالَ اَلْحَوٰارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصٰارُ اَللّٰهِ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ اِشْهَدْ بِأَنّٰا مُسْلِمُونَ (۵۲) رَبَّنٰا آمَنّٰا بِمٰا أَنْزَلْتَ وَ اِتَّبَعْنَا اَلرَّسُولَ فَاکْتُبْنٰا مَعَ اَلشّٰاهِدِینَ (۵۳) وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اَللّٰهُ وَ اَللّٰهُ خَیْرُ اَلْمٰاکِرِینَ (۵۴) إِذْ قٰالَ اَللّٰهُ یٰا عِیسیٰ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رٰافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ جٰاعِلُ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوکَ فَوْقَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِلیٰ یَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیمٰا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (۵۵)

پس چون مشاهده کرد عیسی از ایشان کفر را گفت کیست انصار من بسوی خدا گفتند حواریان ما انصار خداییم گرویدیم بخدا و گواه باش بآنکه ما منقادانیم (۵۲) پروردگارا گرویدیم ما بآنچه فرو فرستادی و پیروی کردیم رسول را پس بنویس ما را با شاهدان (۵۳) و مکر کردند و مکر کرد خدا و خداوند بهترین مکرکنندگانست (۵۴) هنگامی که خدا گفت ای عیسی بدرستی که من میراننده‌ام تو را و بردارنده‌ام تو را بسوی خودم پاک کننده توام از آنان که کافر شدند و گرداننده‌ام کسانی را که پیروی کردند ترا بالای کسانی که کافر شدند تا روز قیامت پس بسوی منست بازگشت شما پس حکم میان شما در آنچه بودید در آن اختلاف می‌کردید (۵۵)

پس چو ز ایشان دید عیسی کفر و کین

گفت کبود یار من بر رب دین

مر حواری گفت با تو همرهیم

شو گواه ما که ز انصار اللّهیم

ما به ایمانیم ای ربّ البشر

آنچه داری بر رسولت سر به سر

پس تو ما را با گواهان کن حساب

با گواهان گر که داریم انتساب

مکر آوردند با عیسی یهود

بیششان پس مکر آمد در وجود

مکر حق تبدیل حق بر باطل است

مر جزای مکر، مکر عاجل است

مکر از عجز است و فقدان و قصور

نیست عاجز، حق به تدبیر امور

مکرها در نفس نادرویش توست

هر چه آری مکر، مثلش پیش توست

پیش ضوء آفتاب از مایه اش

هر چه آری اندر افتد سایه اش

شمس را نه سایه باشد نه سواد

سایه هر چه آری به پیش، آنسان فتاد

چون شوی کج سایه ات هم کج شود

راست گشتی، راست در منهج شود

همچنین دان جمله فعل و خوی خویش

بینی از آیینۀ خود روی خویش

مکر کردی هم جزائ ش مکر بین

گفت زین وَالله خَیرُ الْمَاکِرِین

حق به عیسی گفت من میرانمت

تا که رافع سوی خود گردانمت

چون بمیری جمله ز اوصاف بشر

زنده مانی بر بقای مستقر

فارغت سازم از آزار خسان

وز جفای کافران بد لسان

خود تو بودی طاهر از رجس و هوی

همچنین طاهر شوی وارد به ما

حیف باشد چون تو لعلی تابناک

مر مجاور با پلیدان در مَغاک

چون پلیدند آنچه در خود داشتند

نسبتش را بر تو سهل انگاشتند

جز پلیدی چاره نبود از پلید

شاید ار خود را پلیدی در تو دید

زآنکه تو آیینۀ خوبی و زشت

پاک از آن رو کز تو بیند بد سرشت

آینه نه سرخ باشد نه کبود

رنگها در نفس آن بیننده بود

زین سیه رویان تو را بُد هم نجات

بخشمت روح دگر در جمع ذات

تابعانت را کنم فائق همه

بر بد اندیشان نالایق همه

تا قیامت غالب و منصورشان

بر یهودان سازم از بهر نشان

تا بود این بهر هر قومی مثل

چیست از ایشان جزای هر عمل

کاش بودی مستمع را عقل و هوش

تا گشاید در تنبّه، چشم و گوش

گشت خارج ملک از دست یهود

منتقل شد بر نصاری آنچه بود

همچنین مغلوب ایشانند و خوار

تا ببینی کار و بار کردگار

رفت عیسی بر فلک، محمود گشت

رفعت عیسائی ان از حد گذشت

وآن یهودان تا قیامت همچنین

در زحیر و فاقه و رنج و اَنین

پس به من باشد شما را بازگشت

تا قضای حق به هر کس چون گذشت

پس کنم حکم آنچه دارید اختلاف

بین خود در حال عیسی بی خلاف