گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

وَ أَصْبَحَ فُؤٰادُ أُمِّ مُوسیٰ فٰارِغاً إِنْ کٰادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْ لاٰ أَنْ رَبَطْنٰا عَلیٰ قَلْبِهٰا لِتَکُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ (۱۰) وَ قٰالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ (۱۱) وَ حَرَّمْنٰا عَلَیْهِ اَلْمَرٰاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقٰالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَ هُمْ لَهُ نٰاصِحُونَ (۱۲) فَرَدَدْنٰاهُ إِلیٰ أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهٰا وَ لاٰ تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (۱۳)

و گردید دل مادر موسی تهی از شادی یا از اندوه بدرستی که بود نزدیک که هر آینه آشکار کند او را اگر نه این بود که بستیم بر دلش تا باشد از مؤمنان (۱۰) و گفت مر خواهرش که از پی برد او را پس دیدش او دور و ایشان نمی‌دانستند (۱۱) و حرام گردانیدیم بر او شیردهنده‌ها را از پیش پس گفت خواهرش آیا دلالت کنم شما را بر کسان خانه که بر خود گیرند پروردن او را برای شما و ایشان باشند مر او را بی‌غشان (۱۲) پس باز گردانیدیم او را بسوی مادرش تا بیاساید چشمش و اندوهگین نباشد و تا بداند که وعده خدا راست است و لیکن اکثر ایشان نمی‌دانند (۱۳)

« رد نمودن موسی(ع) را به مادر او »

چونکه در دریا فکند او را به جبر

گشت قلب مادرش خالی ز صبر

چونکه بشنید او که صندوق اوفتاد

در کف فرعون و قفلش برگشاد

شد دلش فارغ ز اندُه یا شکیب

یا ز شادی یا ز غم بودی قریب

کو نماید راز خود را آشکار

گر نه ما کردیم قلبش استوار

تا که باشد از گروه مؤمنین

وعدة ما را نماید او یقین

گفت پس با خواهر موسی خبر

از برادر رو بگیر از خیر و شرّ

پس چو بر درگاه فرعون آمد او

دید از دور او به گاه جستجو

که درآوردند موسی را ز یم

زین تفحص بی خبر بودند هم

ما بر او کردیم هر شیری حرام

هیچ پستانی نبگرفت او به کام

پیش از آنکه آید آنجا خواهرش

واقف از احوال گردد یکسرش

گفت آیا ره نمایم بر شما

سوی اهل خانۀ صاحب ولا

تا بدین کودک شوند ایشان کفیل

نیک خواه او بوند از هر قبیل

پس بگفتند آور او را نک برش

رفت و گفت و بُرد آنجا مادرش

رد به سوی مادرش کردیم ما

بعد روزی کَی تَقَرَّ عَینُهَا

نی خورد اندوه و داند آنکه حق

وعده اش حق است و دارد ماصَدَق

لیک بسیاری ندانستند آن

غرق چون بودند در و هم و گمان