گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی اَلْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ جُنُودَهُمٰا مِنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَحْذَرُونَ (۶) وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ أُمِّ مُوسیٰ أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذٰا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی اَلْیَمِّ وَ لاٰ تَخٰافِی وَ لاٰ تَحْزَنِی إِنّٰا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جٰاعِلُوهُ مِنَ اَلْمُرْسَلِینَ (۷) فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ جُنُودَهُمٰا کٰانُوا خٰاطِئِینَ (۸) وَ قٰالَتِ اِمْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ لاٰ تَقْتُلُوهُ عَسیٰ أَنْ یَنْفَعَنٰا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ (۹)

و تمکین دهیم مر ایشان را در زمین و بنمائیم فرعون را و هامان را و لشگرهای آن دو را از ایشان آنچه بودند که بیم می‌داشتند (۶) و وحی کردیم بمادر موسی که شیر ده او را پس چون بترسی بر او پس بیندازش در دریا و مترس و اندوهگین مشو بدرستی که ما باز گرداننده‌ایم او را بسوی تو و گردانیده‌ایم او را از مرسلان (۷) پس برگرفتند او را کسان فرعون تا باشد مر ایشان را دشمنی و اندوهی بدرستی که فرعون و هامان و لشکرهای آن دو بودند خطاکاران (۸) و گفت زن فرعون آسایش چشم است مر مرا و مر تو را نکشید او را شاید که نفع دهد ما را یا برگیریمش فرزند و ایشان نمی‌دانستند (۹)

جایشان بدهیم ما اندر زمین

تا که بر فرعون بنماییم این

هم به هامان و به لشکرهایشان

آنچه ز ایشان بُد حذر در رایشان

وآن به وقتی بُد که می گشتند غرق

هیچشان سودی نداد آن مکر و زرق

دید در خواب او که ناری برفروخت

قصر و باغش زآن شرار تفته سوخت

جُست از دانشوران تعبیر این

خواب او کردند تعبیر این چنین

که ز اسرائیلیان در این بلد

زاده خواهد گشت مانا یک ولد

که شود ملک تو زو زیر و زبر

نک بود نزدیک کآید آن پسر

پس امیری کرد تعیین آن عنود

تا کُشد هر طفل کآید در وجود

یعنی از ابناء اسرائیلیان

کودکی برجا نماند آن زمان

مادر موسی چو گشت او حامله

حمل خود میکرد پنهان یک دله

چون تولد یافت موسایِ وفی

داشتند آن را ز هر کس مختفی

تا که پی بردند از آن فرعونیان

آمدند اندر سرایش ناگهان

« در تنور افکندن موسی(ع) را مادرش »

در تنور افکندش از خوف او ز دوش

وین نبود الاّ زالهام سروش

هیچ طفلی را ندیدند آن رمه

بازگشتند از سرای او همه

وحی پس کردیم سوی مادرش

که به خُفیه شیر ده شو یاورش

پس چو می ترسی بر او از مرد و زن

پس ورا در بحر نیل اندر فکن

می مترس از آنکه او گردد هلاک

در فراقش هم مباش اندوهناک

زآنکه بازش بر تو ما سازیم رد

کردهایم از مرسلینش با رشد

« به دریا افکندن موسی(ع) را مادرش و گرفتن آل فرعون »

پس فکند او را به دریا در زمان

آل فرعونش گرفتند از مکان

بوده باشد تا مر آنها را عدو

بر فزاید حزنشان پیوسته او

زآنکه آن فرعون و هامان و جنود

از خطاء کُشتند هر طفلی که بود

یا به هر چیزی بُدند از خاطئین

چون نبُدشان عقل و ایمانی متین

زوجۀ فرعون گفت او را ببر

بر من و تو نور چشم است این پسر

مر ورا نکشید شاید کانتفاع

باشد از وی بهر ما بی امتناع

قتل او نارید یعنی در نظر

کز چه از کُشتن رها گشت این پسر

زآنکه فرعون اوفتاد اندر گمان

تا مبادا آنکه دید او باشد آن

آسیه زآن گفت زین فکرت درا

تا که باشد یار، یا فرزند ما

زآنکه فرزندی نبودش هیچ او

گفت گیریمش به فرزندی نکو

بیخبر بودند ایشان کآن ولد

آتش اندر خانمان او زند