گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

قُلْ أَنْزَلَهُ اَلَّذِی یَعْلَمُ اَلسِّرَّ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ إِنَّهُ کٰانَ غَفُوراً رَحِیماً (۶) وَ قٰالُوا مٰا لِهٰذَا اَلرَّسُولِ یَأْکُلُ اَلطَّعٰامَ وَ یَمْشِی فِی اَلْأَسْوٰاقِ لَوْ لاٰ أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً (۷) أَوْ یُلْقیٰ إِلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْهٰا وَ قٰالَ اَلظّٰالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّٰ رَجُلاً مَسْحُوراً (۸) اُنْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ اَلْأَمْثٰالَ فَضَلُّوا فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً (۹) تَبٰارَکَ اَلَّذِی إِنْ شٰاءَ جَعَلَ لَکَ خَیْراً مِنْ ذٰلِکَ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ وَ یَجْعَلْ لَکَ قُصُوراً (۱۰) بَلْ کَذَّبُوا بِالسّٰاعَةِ وَ أَعْتَدْنٰا لِمَنْ کَذَّبَ بِالسّٰاعَةِ سَعِیراً (۱۱) إِذٰا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکٰانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهٰا تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً (۱۲) وَ إِذٰا أُلْقُوا مِنْهٰا مَکٰاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنٰالِکَ ثُبُوراً (۱۳) لاٰ تَدْعُوا اَلْیَوْمَ ثُبُوراً وٰاحِداً وَ اُدْعُوا ثُبُوراً کَثِیراً (۱۴)

بگو فرو فرستاد آن را آنکه می‌داند پنهان را در آسمانها و زمین بدرستی که او باشد آمرزنده مهربان (۶) و گفتند چیست مر این رسول را که می‌خورد خوردنی را و راه می‌رود در بازارها چرا فرو فرستاده نشد باو فرشته پس باشد باو بیم‌کننده (۷) یا چرا انداخته نمی‌شود بسوی او گنجی یا چرا نمی‌باشد مر او را بوستانی که می‌خورده باشد از آن و گفتند ظالمان پیروی نمی‌کنید مگر مردی را سحر کرده شده (۸) به بین چگونه زدند برای تو مثلها پس گمراه شدند پس نمی‌توانند یافت راهی (۹) افزون آمد آنکه اگر خواهد گرداند برای تو بهتر از آن بهشتهایی که می‌رود از زیرشان نهرها و می‌سازد برای تو قصرها (۱۰) بلکه تکذیب نمودند قیامت را و آماده کردیم برای آنکه تکذیب کرد قیامت را آتش سوزان (۱۱) چون ببینند ایشان را از جایی دور شنوند مر او را جوش و خروش را (۱۲) و چون افکنده شوند از آن جای تنگ قرین‌کرده‌شدگان می‌خوانند در آنجا هلاک را (۱۳) می‌خوانید امروز هلاک واحد را و بخوانید هلاک بسیار (۱۴)

ای محمّد (ص) گو فرستاد این یقین

آنکه داند سرّ افلاک و زمین

او بود آمرزگار و مهربان

پرده پوشد بر عیوب بندگان

چیست گفتند این پیمبر را کجا

که خورد چیز و رود در سوقها

دعویش گر بود بر صدق از نشان

حال او بُد بر خلاف دیگران

نی فرستادند چون افرشته ای

سوی او هیچ از پی سر رشته ای

تا به کس امرش نماند مشتبه

با وی او باشد به خلقان بیم ده

یا نشد افکنده گنجی سوی او

یا که باغی در معیشت بس نکو

پیروی گفتند اهل ظلم هان

نی کنید الاّ ز مسحوری عیان

بین چسان بهرت زدند امثال را

ره نپیمودند جز اضلال را

پس توانایی ندارند از بسیج

تا به الزامت رهی یابند هیچ

بس بزرگ و برتر است ار خواهد او

تا که سازد بخشد اندر جستجو

بهتر از این گنج و بستان آن جنان

بر تو کز زیرش بود جوها روان

سازدت هم قصرهای با فروغ

بل گرفتند آن قیامت را دروغ

کرد هر تکذیب حشر از کردگار

بهرش آماده است سوزاننده نار

بیند ایشان را چو نار از جای دور

بشنوند آواز آن را بی فتور

یعنی آواز و خروشی خشم آن

که بجوشد بهر بلع کافران

چون کسی که بیند از روی غضب

بر کسی کاندازدش در رنج و تب

چون شوند انداخته در جای ضیق

اندر آتش بسته بر هم آن فریق

بسته اند اعنی چو دزدان سبل

دست و گردنهایشان بر بند و غل

می بخوانند از پی تفتیش را

بر خود آنجا مر هلاک خویش را

بر خود اعنی دم به دم نفرین کنند

چون ز آتش بستر و بالین کنند

قایلی گوید در امروز از ستوه

یک ثُبُوراً می بخوانید ای گروه

بل بخوانید این ثُبُوراً را فزون

کآتش افزونتان کُند خوار و زبون