گنجور

 
صفی علیشاه

بسم االله الرحمن الرحیم

کهیعص (۱) ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیّٰا (۲) إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ نِدٰاءً خَفِیًّا (۳) قٰالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ اَلْعَظْمُ مِنِّی وَ اِشْتَعَلَ اَلرَّأْسُ شَیْباً وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعٰائِکَ رَبِّ شَقِیًّا (۴) وَ إِنِّی خِفْتُ اَلْمَوٰالِیَ مِنْ وَرٰائِی وَ کٰانَتِ اِمْرَأَتِی عٰاقِراً فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا (۵) یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اِجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا (۶) یٰا زَکَرِیّٰا إِنّٰا نُبَشِّرُکَ بِغُلاٰمٍ اِسْمُهُ یَحْییٰ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا (۷) قٰالَ رَبِّ أَنّٰی یَکُونُ لِی غُلاٰمٌ وَ کٰانَتِ اِمْرَأَتِی عٰاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ اَلْکِبَرِ عِتِیًّا (۸)

بنام خدای بخشندۀ مهربان

کهیعص (۱) بیان مرحمت کردن پروردگار تو است بنده‌اش را زکریا (۲) هنگامی که خواند پروردگارش را خواندنی پنهان (۳) گفت پروردگارا بدرستی که سست شد استخوان از من و مشتعل شد سر از راه پیری و نشده‌ام بخواندن تو ای پروردگارم محروم (۴) و بدرستی که من می‌ترسم از بنی اعمام از بعدم و باشد زنم نازاینده پس ببخش مرا از خودت ولّی (۵) که میراث برد از من و میراث برد از آل یعقوب و بگردانش ای پروردگارم پسندیده (۶) ای زکریا بدرستی که ما مژده می‌دهیم ترا به پسری که نام او یحیی است که نگردانیدیم مر او را از پیش همنامی (۷) گفت ای پروردگار من از کجا می‌شود مرا پسری و باشد زنم تا زاینده و بدرستی که رسیده‌ام از پیری به نهایت ناتوانی (۸)

بعد بسم االله الرحمن الرحیم

کوست باب علم االله العلیم

کن اِلهی شرح صدرم را زیاد

تو به حق کاف و ها و یا و عین و صاد

کاف هست از سرّ کانَ االلهُ کان

کَانَ قَبلَ أن یَکُونَ الخَلق آن

پیش از آن یعنی که باشد هیچ شیء

بود اندر بود خود موجود وی

بود و غیر از بود او بودی نبود

هم نخواهد بود، بودی در وجود

همچنان که بوده خواهد بود باز

نیست با بودش وجودی ز امتیاز

امتیاز اعنی که از برهان ذات

خود بود برهان خود ، سلطان ذات

در ظهور اسم شاید گر فقیر

خواندنش کافی به خلق و هم کبیر

اکبر اعنی زآنکه آید در نعوت

کی شناسد مرده وصف لایموت

وصفها بر قدر عقل مردم است

ور نه کی از کنه بحر آگه خُم است

بس کبیر از خلق و کافی بر عباد

در کمال و در کرم کامل رشاد

کامل اندر وصف و خلق و عزّ و نام

در کمال ذات خود فوق التمام

کرد ایجاد خلایق از کرم

آن کرم که برتر است از کیف و کم

هاست حاکی از هویّت در ثبات

کوست ساری در تمام ممکنات

هست هستی ها تمام از هست او

وز مِی توحید او سرمست او

با وجود آنکه عین هر شیء است

مطلق از اشیاء به ذات خود وی است

نیست پابست وجودی بل به عون

گشت ساری تا رسد هستی به کون

چون به فرق از جمع آزادی شود

خلق را در جهر و سرّ هادی شود

سرّ و جهر اعنی که از وجه وجود

رهنما شد در نزول و در صعود

در نزول این خلق را ایجاد کرد

در صعود از راه ایمان شاد کرد

ها اشارت پس به هادی زین ره است

داند این کز راه و رهبر آگه است

یا بود در علم و افعال جمیل

بر یداالله فوق أیدیهم دلیل

عین یعنی در مقام علم ذات

گشت ثابت عین جمله ممکنات

یافت بر عدل آن حقایق اقتضا

این است تعبیر از علی العرش استوی

یعنی آنچه شد پدید از زشت و خوب

خلق کرد از عدل علام الغیوب

هستی اش یعنی چنان بُد مقتضی

کآفرید او را خود آن ذات العلی

صاد یعنی صادق است او در کلام

یا به وعده آنچه داد از هر مقام

یا که صنعش جمله بر صدق است و حق

ذات صمدانی به خلق ماخَلَق

این است تحقیقی صحیح و معتبر

کو بود در کاف و ها رمز دگر

لیک بر سرّ صفی بس لامع است

که مطابق این بیان با واقع است

کاف و ها یا عین و صاد است المراد

رحمت رب تو بر عبدش به یاد

ذکر رحمت باشد از پروردگار

بنده خود مر زکریا را به کار

خواند چون پروردگارش را نهان

خواندنی با نطق دل نی با زبان

گفت ای پروردگارم گشت سست

استخوان من که بُد سخت و درست

گشت پیری از سرم افروخته

نارش اعنی عظم و لحمم سوخته

من نبودم هرگز اندر خواندنت

ناامید ای رب من در مأمنت

من بترسم از موالی بعد خود

کز شرار آل یعقوبند و بد

زوجه ام نازاست وز سن ممتلی

پس ببخش از نزد خود بر من ولیّ

پاک فرزندی که باشد یار من

بعد من اولی بود در کار من

باشد او از مال من میراث بر

همچنین از آل یعقوب آن پسر

هم ورا گردان تو ای پروردگار

بر رضای خویشتن شایسته کار

ای زکریا ما تو را بر آن غلام

مژده می بدهیم کش یحیی است نام

نافریدستیم او را پیش از این

ما سَمیتی کش بود نامی چنین

گفت ای پروردگار من چسان

بهر من باشد غلامی بر عیان

زآنکه نازاینده می باشد زنم

کرده پیری خشک اعصاب و تنم