گنجور

 
صفی علیشاه

إِنْ تَحْرِصْ عَلیٰ هُدٰاهُمْ فَإِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی مَنْ یُضِلُّ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ (۳۷) وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَیْمٰانِهِمْ لاٰ یَبْعَثُ اَللّٰهُ مَنْ یَمُوتُ بَلیٰ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (۳۸) لِیُبَیِّنَ لَهُمُ اَلَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ وَ لِیَعْلَمَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ کٰانُوا کٰاذِبِینَ (۳۹) إِنَّمٰا قَوْلُنٰا لِشَیْ‌ءٍ إِذٰا أَرَدْنٰاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (۴۰) وَ اَلَّذِینَ هٰاجَرُوا فِی اَللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مٰا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی اَلدُّنْیٰا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ اَلْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ (۴۱) اَلَّذِینَ صَبَرُوا وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۴۲) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (۴۳) بِالْبَیِّنٰاتِ وَ اَلزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ اَلذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّٰاسِ مٰا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۴۴) أَ فَأَمِنَ‌ اَلَّذِینَ مَکَرُوا اَلسَّیِّئٰاتِ أَنْ یَخْسِفَ اَللّٰهُ بِهِمُ اَلْأَرْضَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ اَلْعَذٰابُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَشْعُرُونَ (۴۵) أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ فَمٰا هُمْ بِمُعْجِزِینَ (۴۶) أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلیٰ تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (۴۷)

اگر حرص‌ورزی بر هدایت ایشان پس بدرستی که خدا هدایت نمی‌کند کسی را که گمراه می‌کند و نیست مر ایشان را هیچ یاری‌کنندگان (۳۷) و سوگند خوردند بخدا مغلطه‌ترین سوگند ایشان را که بر نمی‌انگیزد خدا کسی را که می‌میرد آری وعده و او نیست بر او حق و لیکن بیشتر مردمان نمی‌دانند (۳۸) تا بیان کند از برای ایشان آنچه اختلاف می‌کردند در آن و تا جدا نماید آنان را که کافر شدند که ایشان بودند دروغگویان (۳۹) جز این نیست گفتار یا هر چیزی را چون بخواهیم آن را آنکه بگوئیم مر او را که بشو پس می‌شود (۴۰) و آنانی که هجرت کردند در راه خدا از بعد آنکه ستم کرده شدند هر آینه جای می‌دهیم ایشان را در دنیا جای خوب و هر آینه اجر آخرت بزرگتر است اگر باشد که بدانند (۴۱) آنان که شکیبایی نمودند و بر پروردگارشان توکل می‌کنند (۴۲) و نفرستادیم پیش از تو مگر مردانی را که وحی می‌کردیم بسوی ایشان پس بپرسید از اهل ذکر اگر باشید که ندانید (۴۳) بحجتها و کتابها و فرو فرستادیم بتو ذکر را تا بیان کنی از برای مردم آنچه فرو فرستاده شد بایشان و باشد که ایشان اندیشه کنند (۴۴) آیا پس ایمن شدند آنان که مکر کردند بدیها را که زیر و زبر کند خدا با ایشان زمین را یا بیاید ایشان را عذاب از جایی که ندانند (۴۵) یا بگیرد ایشان را در گردیدنشان پس نیستند ایشان عاجزکنندگان (۴۶) یا بگیرد ایشان را بر ترسی پس بدرستی که پروردگار شما هر آینه مهربان رحیم است (۴۷)

گر حریصی بر هدایتشان ز دل

بین به سرّ لَا یَهدِی مَن یُضِلّ

پس خدا نارد به راه آن را که خواست

گمرهش هم نیستشان یار این بجاست

بر خدا خوردند سوگند از ثبوت

قولشان لَایَبعَثُ االلهُ مَن یَمُوت

سخت تر سوگند در انکار خود

خورده اند از بعث قوم بی رشد

خلق برخیزند آری بی خلاف

نیست اندر وعدة حق اختلاف

لیک مردم این ندانند اکثری

کاندر ایشان نیست از دانش فری

تا بیان سازد بر ایشان بی گزاف

آنچه را در وی نمایند اختلاف

کافران دانند هم کز بی فروغ

بوده اند ایشان همانا بر دروغ

غیر از این نبود که قول ما پدید

بر هر آن چیزی که خواهیم آفرید

این بود گوییم او را که بباش

پس بباشد بی ز تعطیلی به جاش

وآن کسان که هجرت ان در راه دین

کرده اند ایشان ز ایمان و یقین

بعد از آنی که ستم کرده شدند

از قریش و بر نجاشی ره زدند

جای ایشان را به شهر ی نیک تر

اندر این دنیا دهیم از آن سیَر

هستشان اکبر هم اجر آخرت

گر بدانند اجر خود در مغفرت

صبر اندر غربت و آزارها

کرده اند و هم توکل بر خدا

پیش از تو نی فرستادیم هم

بر رسالت جز رجالی پاک دم

که بر ایشان وحی کردیم از یقین

گشته جاری عادت باری بر این

بر رسالت تا فرستیم آدمی

نی ملک را نیستشان چون همدمی

پس ز اهل ذکر پرسید این رسوم

یعنی از ارباب تاریخ و علوم

گر نه اید آگه شما زین امر یک

بُد نبی هر عصر آدم نی مَلَک

هم کمال آدمی را ز اهل ذکر

باز جویید ار نه اید آگه به فکر

یعنی از آن کو به دل همدم شده

رسته از حیوانی و آدم شده

چون نشینی در حضورش با نسق

بینی از آئینۀ او وجه حق

لحظۀ دیدار او در کلّ حال

بهتر است از طاعت هفتاد سال

یا وصیّ است این نبی را یا ولیّ

که دل از ذکر او نموده صیقلی

اهل ذکر است آنکه او صاحب دل است

راه او گردیده طی بر منزل است

هستشان هم بیّنات و هم زُبُر

پُر بود صندوقشان از لعل و دُر

برخلاف آنکه صندوقی تهی است

یا در او جز خُبث و لعنت هیچ نیست

بر تو قرآن را فرستادیم ما

تا کنی روشن به مردم هر کجا

آنچه باشد سویشان نازل در آن

فکر شاید تا کنند این مردمان

ایمن آیا پس شدند از بی رشد

آن کسان که مکرها کردند بد

زآنکه حقشان در زمین سازد فرو

یا عذابی آرد ایشان را به رو

آن عذابی که ندانند از کجاست

از چه گردد چاره و هم از چه خاست

یا که گیردشان در آن آمد، شدن

نیست کس عاجز کننده حق به فن

یا بگیرد باز اندر خوفشان

پُر شود از خوف و خشیّت جوفشان

می ندانند آن تخوّف را سبب

تا رسد در خوف مرگ بولهب

گاه باشد آنکه شخصی مالدار

ترسد از نقصان مالش بی شمار

که مبادا مال من گردد تمام

پس شوم بیآبرو در خاص و عام

گر که باشد زنده صد سال و دویست

مر زوالی بهر مالش هیچ نیست

لیک خوفی در دل اندازد خداش

که نماند لذت از مال و نواش

پس نماید سیم و زر را زیر خاک

ماند آن در خاک و این گردد هلاک

این یکی بود از هزاران قسم خوف

دورشان اینگونه وهم آید به طوف

پس خدا باشد رئوف و مهربان

مینگیرد بر عقوبت ها به جان

میدهد یعنی که مهلت در عِقاب

شاید آرند از خطا ء رو بر صواب