گنجور

 
صفی علیشاه

ذٰلِکَ مِنْ أَنْبٰاءِ اَلْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ مٰا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یَمْکُرُونَ (۱۰۲) وَ مٰا أَکْثَرُ اَلنّٰاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ (۱۰۳) وَ مٰا تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْرٌ لِلْعٰالَمِینَ (۱۰۴) وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهٰا وَ هُمْ عَنْهٰا مُعْرِضُونَ (۱۰۵) وَ مٰا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّٰهِ إِلاّٰ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ (۱۰۶) أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ غٰاشِیَةٌ مِنْ عَذٰابِ اَللّٰهِ أَوْ تَأْتِیَهُمُ اَلسّٰاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ (۱۰۷) قُلْ هٰذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی اَللّٰهِ عَلیٰ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اِتَّبَعَنِی وَ سُبْحٰانَ اَللّٰهِ وَ مٰا أَنَا مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (۱۰۸) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ اَلْقُریٰ أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدٰارُ اَلْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اِتَّقَوْا أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (۱۰۹) حَتّٰی إِذَا اِسْتَیْأَسَ اَلرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جٰاءَهُمْ نَصْرُنٰا فَنُجِّیَ مَنْ نَشٰاءُ وَ لاٰ یُرَدُّ بَأْسُنٰا عَنِ اَلْقَوْمِ اَلْمُجْرِمِینَ (۱۱۰) لَقَدْ کٰانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی اَلْأَلْبٰابِ مٰا کٰانَ حَدِیثاً یُفْتَریٰ وَ لٰکِنْ تَصْدِیقَ اَلَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْ‌ءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۱۱۱)

آن از چیزهای نهانست که وحی می‌کنم آن را بتو و نبودی تو نزد ایشان هنگامی که انفاق می‌کردند در کارشان و آنها مکر می‌کردند (۱۰۲) و و نباشند اکثر مردمان و اگر چه حریص باشی تو بگروندگان (۱۰۳) و نمی‌خواهی از ایشان برای هیچ مزدی نیست آن مگر پندی از برای جهانیان (۱۰۴) و بسا از نشانه در آسمانها و زمین که می‌گذرند بر آنها و ایشان از آنها اعراض‌کنندگانند (۱۰۵) و ایمان نمی‌آورند اکثرشان بخدا مگر و ایشان مشرکانند (۱۰۶) آیا پس ایمن شدند که آید ایشان را فرو گیرنده از عذاب خدایا بیاید ایشان را قیامت ناگاه و ایشان ندانند (۱۰۷) بگو این است راه من می‌خوانم بسوی خدا بر بینایی من و آنکه پیروی کرد مرا و منزه است خدا و نیستم من از مشرکان (۱۰۸) و نفرستادیم پیش از تو مگر مردانی که وحی می‌کردیم بایشان از اهل قریه‌ها آیا پس سیر نمی‌کنند در زمین پس بنگرید چگونه بود انجام آنان که بودند پیش از ایشان و هر آینه سرای آخرت بهتر است از برای آنان که می‌پرهیزند آیا پس در نمی‌یابید بعقل (۱۰۹) تا چون که نومید شدند رسولان و دانستند که ایشان تکذیب کرده شدند آمدشان پیروزی ما پس رهانیده شد آنکه خواستیم و باز گردانیده نشود عذاب ما از گروه گناهکاران (۱۱۰) هر آینه باشد در قصه‌های ایشان پندی مر صاحبان خردها را نباشد حدیثی که بدروغ بسته شو و لیکن تصدیق آن چیزیست که باشد میان دو دستش و بیان همه چیز و هدایت و رحمت از برای گروهی که می‌کردند (۱۱۱)

ای محمّد (ص) این بُد از اخبار غیب

که نمودم بر تو وحی از کار غیب

تو نبودی نزد ایشان ای رسول

رأی خود کردند چون جمع از فضول

در چَه اندازند یوسف را مگر

مکر میکردند اخوان با پدر

چون تو این نشنیده ای از مردمان

پس یقین ز اخبار غیب است این بیان

اکثری از مردمان چند ار مُصِر

تو بر ایمانشان شوی از جهر و سرّ

بر ظهور معجزات از هر قبیل

نگروندت هرگز ایشان ای خلیل

می نخواهی مزد از ایشان گرچه هیچ

نزد تبلیغ رسالت در بسیج

بلکه قرآن نیست از وجه مبین

غیر پندی از خدای عالمین

بس نشانیهاست از پروردگار

در سماوات و زمین بر آشکار

بگذرند از وی بسی این مردمان

روی گردانند و غافل زآن نشان

یعنی اندر وی به چشم افتکار

می نبینند و نگیرند اعتبار

اکثری می نگروند از ضعف رای

جز که ایشانند مشرک بر خدای

ایمن آیا پس شدند از غاشیه

کآید ایشان را به متن و حاشیه

از حق ایشان را فرو گیرد عذاب

چون زمان آن درآید بر شتاب

یا که آیدشان قیامت ناگهان

وین جماعت بیخبر باشند از آن

ای محمّد (ص) گو که در کار معاد

راه من باشد همانا بر رشاد

می بخوانم بندگان را سر به سر

من بر آن زیرا که باشم دیده ور

وآنکه از من کرده است او پیروی

بر بصیرت باشد از عقل قوی

حق بود پاک از شریک اندر یقین

هم نباشم من ز قوم مشرکین

سابق از تو نی فرستادیم ما

بر رسالت جز رجالی ز اقتضا

که ز ما مر وحی میشد سویشان

ز اهل شهر و ده ز حسن خویشان

سِیر نکنند ایچ آیا در زمین

پس ببینند از تعلق وز یقین

یعنی اندر آن زمینها که ز ما

گشته نازل هر زمان در وی بلا

همچو قریۀ عاد و هم ارض ثمود

کاهل بینش را از آن عبرت فزود

عاقبتشان تا چسان بنموده اند

آن کسان که پیش از ایشان بوده اند

بر جهان مشعوف بودند از غلط

عاقبت آن بودشان نهج و نمط

هست بس بهتر سرای آخرت

آنکه را پرهیزد او بی معذرت

می نیندیشید آیا کآن سر است

مر شما را در تعلق بهتر است

تا به هنگامی که با و عد و وعید

آن رسل گشتند ز امّت نا امید

هم بدانستند کاندر نزد قوم

نیستشان عنوانی الاّ کذب و لوم

یا گمان کردند قوم از ابتری

که رسولان راست کذب و افتری

تا ز ظَنُّواْ أنَّهُم قَد کُذِبُواْ

تافتند از یکدیگر ناچار رو

آمد آن پیغمبران را نصر ما

چونکه وقت آمد فَنُجِّیَ مَن نَّشَآء

هم نگردد باز گردانیده نیز

قهر ما از کافران پر ستیز

هست اندر قصۀ قوم و رسل

عاقلان را عبرتی از جزء و کل

نیست قرآن گفتِ بر هم بافته

یا رسولش از خیالی یافته

لیک می باشد مصدّق ز انتساب

آنچه سابق گشته نازل از کتاب

بخشش است و رحمت است و رهنمای

بر هر آن کو راست ایمان بر خدای

« در حقیقت رویا »

شرح رویا با تو نک گویم تمام

زآن یکی رویای صادق شد به نام

وآن بود با وحی از یک سرزمین

خاص شد بر اولیاء و مرسلین

هر چه بیند آن شود ، تغییر نیست

هیچ وآن محتاج بر تعبیر نیست

زآنکه باشد قوّه های طبع و حس

مر مطیع روح و از وی مقتبس

روح اندر خواب چون یابد صعود

سوی غیب از عالم جسم و شهود

قوّه های طبع و نفسش تابعند

از پی ضبط صور بی مانعند

هر چه بیند جمله عین واقع است

در سلوک و سیر خود بی مانع است

لیک خواب مؤمنان کاندر رهند

نی تمام از ملک و ملکوت آگهند

هست با واقع مطابق گاه گاه

نادر است این نی مدام از انتباه

لیک از اضغاث احلام است دور

زآنکه نبود روح غالب را فتور

پس به تعبیر است محتاج از تمام

دور یا نزدیک تا چبود مقام

فرق آن با خواب دیگر مردمان

این بود که نیست اضغاث اندر آن

لیک خواب این خلایق نادر است

کآن به تعبیر آید این بس ظاهر است

زآنکه باشد قوّه های حس قوی

نیستشان ره بر بساط معنوی

هم بود ممکن که از عامه کسی

بیند او مر عین واقع را بسی

همچو محبوسی که بیند در منام

شد خلاص از بند و زندان یافت کام

پس چو شد بیدار او خواند شهش

برنوازد جامه بدهد ناگهش

همچنین بینند اندر هر مقام

خواب با واقع مطابق این عوام

هست آن را چند وجه اندر سبیل

با تو گویم آن وجوه بس جمیل

یا که علت باشد آن را اضطرار

زآنکه مضطر نیستش با نفس کار

روح او در بحر توحید است غرق

نیست او را هیچ روی دل به فرق

گردد آثار طبیعت بس ضعیف

پس به واقع برخورد روح لطیف

یا که باشد مقتدائی کآگهش

حق به مظلومی کند بر ناگهش

یا که باشد ظالمی کش در منام

حق کند اتمام حجت لاکلام

تا نگوید بودم از این بی خبر

نیست حد بر مست در حکم نظر

مجملی بود این تعقل کن بفهم

مابقی را گر ز فهمت هست سهم

پس چو یوسف دید اندر خواب در

مر پدر را کز جهان می کن سفر

عین واقع بود و وحی پرده سوز

از جهان شد بر جنان بعد از سه روز

وآنکه دید او سجده کردندش تمام

با کواکب مهر و ماه اندر منام

چون هنوز او در ره از تأثیر بود

خواب او محتاج بر تعبیر بود

سالها بگذشت تا آن خواب او

یافت تعبیری چنان ز آداب او

خود تو باشی یوسف وقت ای عزیز

نیست یادت خواب خویش از هیچ چیز

دیدی اندر خواب هستی ز ابتدا

سجده کردندت تمام ماسوی

عرضه کردی آن به روح نیک رای

گفت پنهان دار ز اخوان هوای

خواب خود را هیچ با ایشان مگو

کز حسد سازند در چاهت فرو

هم مرو همراهشان در سیر و گشت

که ز پیر روح خواهی دور گشت

رفته چون از یادت آن رویا تمام

زین قصص یاد آردت حق والسلام