گنجور

 
صفی علیشاه

بسم االله الرحمن الرحیم

تَبَّتْ یَدٰا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ (۱) مٰا أَغْنیٰ عَنْهُ مٰالُهُ وَ مٰا کَسَبَ (۲) سَیَصْلیٰ نٰاراً ذٰاتَ لَهَبٍ (۳) وَ اِمْرَأَتُهُ حَمّٰالَةَ اَلْحَطَبِ (۴) فِی جِیدِهٰا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (۵)

بنام خداوند بخشایندۀ مهربان

شکسته باد دو دست ابی لهب که خواست سنگ به پیغمبر زند (۱) دفع نکند از او مال او و آنچه کسب کرده (۲) زود باشد که در آید آتش را خداوند زبانه (۳) و زن او که بردارنده هیمه است (۴) در گردن او ریسمانیست از کیف خرما (۵)

باد بشکسته دو دست بولهب

تا چه کرد او با رسول منتجب

سنگ بگرفت او که تا بر وی زند

گشت ناچیز و هلاک آن بی رشد

دفع نکند مال وی از وی عذاب

وآنچه کرد از مال و فرزند اکتساب

زود باشد که درآید با تعب

آتشی را کو بود صاحب لَهَب

زوجه اش اُمّ جمیل، بنت حرب

اُخت بوسفیان که بر زد طعن و ضرب

اوست بردارندة هیزم مراد

زین سخن چینی است از بهر فساد

آن چنان که هیزم است آتش کشی

می فروزد هم سخن چین آتشی

آن زنِ یک چشم بس معروف بود

بر سخن چینی و این مکشوف بود

بود هیزم کش، زنِ آن بولهب

تا فروزد نار فتنه، روز و شب

ریسمان از لیف خرما بافته

باشد اندر گردن او یافته

خار و خاشاک آن لعینه زآن رسن

می کشید اندر ره فخر زمن

هم به پشت او نهند اندر جحیم

پشته های هیزم از نار الیم