گنجور

 
صفای اصفهانی

تواند شد بلی در سیر ثانی

که فی اللهست در طور معانی

چو رهرو مالک اوصاف هو شد

ز هست خویشتن بگذشت او شد

ز بود خود که نابودست لا شد

خدا شد مالک ملک خدا شد

دوئی بیکار شد حق جز یکی نیست

بملک خود بود مالک شکی نیست

مر این اشکال از قید دوئی بود

مر این تقیید از ما و توئی بود

چو اثنیت هم از ما بین برخاست

منم گر ملک خود گوید بود راست